text
stringlengths
2
364
label
class label
5 classes
شما می‎تونین به من اعتماد داشته باشین
2neutral
نمی‌شد با یکی از خواستگارات عروسی کنی و مادرت هم همراه خودت ببری؟
3sadness
باید درس خوبی بهشون بدم
2neutral
اَ، تازه از من می‎پرسه کی هستم و اینجا چی کار می‎کنم
0anger
تو فکر می‎کنی فقط پولو بگیرم و خفه بشم ها؟
0anger
برادر همسرت؟
4surprise
من که یه فروشگاه بزرگ ندارم که این اثاثیه رو ببرم اونجا، بعدم بهت که گفتم این ساختمونو می‎خوان خراب کنن
0anger
گفتم خفه شو، غلط زیادی نکن دختر.
0anger
بیا بشین کارت دارم.
2neutral
خانم مارگاریت پورچر؟
4surprise
و بعد از انجام مراسم مذهبی از الیزابت می‎خواد که زمانی که موسیقی آرام‎بخشی از اتاقش پخش می‌شه، یک آرزو که به نظر اون می‌تونه بهترین آرزوی یه مادر برای فرزندش باشه رو انتخاب کنه و اون آرزو رو در گوش چپ نوزاد بخونه
2neutral
تعبد خود و شیفتگی نفس به شکلی جنون‌آسا دامنگیرشون می‌شه و بهشون احساس کمال و برتری می‌ده.
2neutral
یه وکیل بسیار سرشناس مسکو، رفیق پدرم بود، بعد از مرگ پدرم، وقتی ما در فقر و بدبختی بودیم به ما کمک مالی می‎کرد. اون هیچ چیز جالب و فوق‎العاده‎ای نداشت
3sadness
البته که مایلم.
1happiness
خبه، خبه. اینقدر واسه اینها دلسوزی نکن.
0anger
رفتار شما اونقدر دوستانست که گاهی فکر می‎کنم که سال‎هاست همدیگه رو می‎شناسیم
2neutral
به گونه‎ای که دیگه هیچ کس قادر نیست خطاهای زشت و زننده آگوستوسو ببینه
2neutral
ممکنه بپرسم رفتار کی؟
2neutral
مگه من چی کارش کردم؟
0anger
تو رو دوست داشتم احمق
0anger
مزخرف نگو
0anger
من دختر یک خانوادۀ شرافتمندم.
0anger
هیچی؟
4surprise
شما خودتون شاهدید که من چقدر اوامر خانم رو اطاعت می‎کنم
2neutral
اگه یک قدم جلو بیای کشته می‌شی.
0anger
به همین علت هم باید طوری نشون بدی که اون خیال کنه دوسش داری حتی به اون قول بده که وقتی درختا شکوفه کرد یعنی امسال بهار باهاش عروسی می‎کنی
3sadness
آیا برای خودمون این رنج و مشقت رو تحمل کردیم؟
0anger
وقتی قطار رسید، کاغذهای دفترچه تمام شده بود
3sadness
باشه
3sadness
تو پدر او هستی.
0anger
آه که چقدر وقت منو این دختر تلف کرد
0anger
این وضعیت با کشته‌شدن شیرو سگ نگهبان آنها توسط گرگها از یک طرف و بدبینی جمال کلامی نسبت به راهنمای محلی‌شان از طرف دیگر رفته‌رفته به وضعیت دشواری تبدیل می‌شه که خاطرۀ اون با گذشت سی سال هنوز روح دکتر جهانگیری رو عذاب می‌ده.
2neutral
مثل اینکه دلت می‎خواد، درست و حسابی از خجالتت در بیام، هان؟
0anger
احتمال اینکه یکی دیگه از افراد ناشناس درون عکس قاصد این یادداشت بوده بار دیگه امیر رو مصمم می‌کنه تا برخلاف تمایل خانم علیپور به دیدن دایی او یعنی مراد بره.
2neutral
این کار در حق پیتر روا نیست، اون می‌شکنه.
3sadness
خیله خب، گیرم که اینطور باشه، بعد از نوزده، بیست سال چکار میخوای بکنی، ها؟ دِ بگو دیگه؟
0anger
احساس می‌کردم بویفیلد هیچ چیز یاد نگرفته جز اینکه به اونهایی که فکر می‌کنه ازش برتر هستن تملق بگه و کلاه سرشون بگزاره.
0anger
خودم بلدم چکار کنم
1happiness
آه بارن نگاش کن.
0anger
این خواهش در پی همون قصدیه که من و برادرم بهزاد رو به دربار خاقان کشید
2neutral
ابله
0anger
لطفاً اون ساعتتونو بدین من
2neutral
وقتی من لام‌تاکام حرف نزنم فایده‌اش چیه؟
0anger
شوهرم؟
4surprise
اونجا گم شدم
3sadness
هیچ چاره‎ای نداری.
0anger
کی این مزخرفاتو سرهم کرده؟
0anger
دلسوزی‎هاتون به درد خودتون می‌خوره، دیگه تموم شد.
0anger
و الا خودش هم باید مرده باشه.
2neutral
زیر آب؟
4surprise
واقعاً یعنی چی؟
0anger
اگه لازم شد او رو بکشیم؟
2neutral
نمی‎فروشی؟
4surprise
بله اصلاً همکاری نمی‌کنی. هیچ درکی از روابط متقابل نداری. ببینم اصلاً اینجا کی رئیسه؟
0anger
ممکنه به من بگین چطور شد که معصومه خانم خدابیامرز خونه رو به اسم آقام کرد، هان؟
0anger
مراسم تدفین فردا انجام می‎گیره
3sadness
یه زن موفق اصلاً وقتی برای تو رویارفتن نداره، مگه من مثل تو ام؟
0anger
دِ بفرما
0anger
شما انقدر به دختر من محبت کردین که تا عمر دارم محاله فراموش کنم.
1happiness
و فکر نکردید که دزدیدن یک دختر از طرف فرمانروای بزرگ اسپانیا چه کار زشت و ناپسندیه؟
0anger
من دوک ژاندراگون هستم، اگر دارهای شما برای سر من کوتاهه، اونها رو بلندتر کنید
0anger
حتی تاج و تخت منو هم از خطر نجات دادید
2neutral
خیلی دوست داشت یه روزی بره کربلا، اونوقت‎ها همیشه ورد زبونش کربلا بود
3sadness
بعدش بازداشتش می‎کنیم
2neutral
انگار اصلاً قلب تو سینه‌اش نیست.
3sadness
من که دیگه هیچی از گلوم پایین نمی‎ره
3sadness
سرهاتون رو بلند کنید
0anger
یکی از کارکنان هتل می‎گفت اغلب برای غذا خوردن به رستوران پوزو می‌ره
2neutral
یه خواهر دیگه هم دارم که اسمش لیدی مریه ولی اون به نظر من قیافۀ شوم و محزونی داره
2neutral
حدس من اینه که بنگاه موردنظر رو تحت‎نظر گرفتند و وقتی من برای تحقیق به اونجا رفتم، منو شناختن و تعقیبم کردن
2neutral
من برج‎های قصرت رو فرو می‎ریزم و به جای اون شاهدانه سبز می‎کنم
0anger
ببین این یاسی چطوری به شما بفهمونه که یه زن موفقِ؟ کجای دنیا دیدی یه زن موفق در اوج موفقیت کنار بکشه، آخه؟
1happiness
از کجا می‎دونی که رفت به آپارتمان 47؟
2neutral
حالا معلوم شد چرا بهم زنگ نزدین
2neutral
چطور فکر می‎کنه کار درستی کرده؟ اون باعث زندانی شدن پدر جان شده
0anger
خب، وقتی نامه رو به تو داد که پست بکنی، خیال نداشت بره بیرون؟
2neutral
من حوصله شنیدن دروغ ندارم
0anger
من که، من که تو این دنیا جز این بچه چیزی ندارم.
3sadness
مگه نمی‎بینی این طفلک نمی‎تونه سر پاش وایسه
0anger
دو نفری که مرتبۀ اول وارد منزل تو شدن چارلی سیناگلیا و تونی سیسرو بودن
2neutral
راستش داشتم فکر می‎کردم که تو هفته دیگه مجبورم چند روز برم بوستون
2neutral
نیزه‎انداز معاون اول کویی‌کوئک بود و نیزه‎انداز قایق معاون دوم تاشتگو که مرد سرخ‎پوست و بسیار درشت‌اندام بود
2neutral
مخصوصاً وقتی که نام صفدر را شنید که روزگاری در جوانی رقیب یکدیگر در زورخانۀ دانگی بودند و اینکه پهلوان کلاردشتی از کتک زدن حریف هم هنگام کشتی ابایی ندارد
2neutral
می‎بینی استر، داره زندگیشو به خاطر انتقام فدا می‎کنه
0anger
تو یکی از بهترین سرداران خاقانی، کسی که سالها به اون خدمت کرده، حالا چطور راضی می‌شی به این راحتی کنار بکشی تا یک اجنبی جای تو رو بگیره؟
0anger
من نمی‎تونم تحمل چنین نگاهی رو بکنم، مسخرست، وحشتناکه
0anger
از صبح من و میس شولر نشستیم برای ترتیبات مربوط به پروگرم یکساله.
1happiness
او اکنون نه تنها پهلوانی نامی و شناخته‌شده بود بلکه در تمام کشتی‎هایی که تا به حال گرفته بود هیچگاه پشتش به زمین نیامده بود
2neutral
اون چون حرفای بی‌سروتهی می‌زد خیال کردیم که دیوانه است اما همین سخنان منو به شک و تردید انداخت و به این فکر افتادم که با کشتی مذکور سفر نکنم
2neutral
خانوم اینجا محل زندگیه نه کاروانسرا.
0anger
آیا به نظرتون رسیده که او در انجام خدمت کوتاهی می‎کنه یا آدم نادرستیه؟
2neutral
از ادارۀ پلیس؟
4surprise
به موقع خود از شما دعوت خواهد شد
2neutral
کجا؟
4surprise
بعد از کشتی پهلوان آقا عزیز اگرچه سر قولش ایستاد و او را در زمرۀ نوچه‎های خود آورد اما به خاطر آزرده‎خاطر شدن نوچه‎ها مجبور شد چندان به قمی اعتنایی نکند و شرایط سختی را به او پیشنهاد کند
2neutral
پستچی؟
4surprise
مصلحت من و تو حکم می‎کند که تو و خواهرت آذر مدتی از پایتخت دور شوید و در قصر تابستانی بمانید
2neutral
قایق‌سواری؟
4surprise
آنچه تاکنون از سرگذشت پهلوان صادق قمی گذشت، حکایت آمدن او به تهران بود و رفتن او به زورخانۀ دانگی برای فراگرفتن کشتی
2neutral
ظاهراً چارۀ دیگه‎ای هم ندارم.
3sadness