text
stringlengths
2
364
label
class label
5 classes
تمام سوالات منو در یک کلمه جواب بده، آره یا نه
0anger
به شما اخطار می‎کنم همه جا در تعقیب شما خواهم بود.
0anger
چیزی که داری از من می‎خوای اصلاً درست نیست دخترم
2neutral
حق با توئه، تو نفرین‌شده هستی
3sadness
من کی‌ام؟ یه زن موفق
0anger
تو رو خدا نگین، بعد این همه سال دست بابامو رو صورتم حس کردم
3sadness
عباس مثل زالو تا خونشو نمکه ولش نمی‎کنه
0anger
مثل اینکه امروز خیلی ناراحتی، اتفاقی افتاده؟
2neutral
و تا اونجا که همه می‌دونن شما ثروتمند هم نیستین.
0anger
حتی یه قطره اشک هم برای این حرفها نمی‎ریزم.
0anger
چرا نرفتی ته‌چینو بگیری بخوری؟ آخه آدم با دوستش تعارف می‌کنه؟
0anger
آدم ازش متنفر می‌شه.
0anger
من با فرانس کار داشتم.
3sadness
نه آن فقط با آقای هارترویت صحبت کرده
3sadness
توی آب هزار جور بازی می‎کنیم، هر کدوم سعی می‎کنیم سر اون یکی رو زیر آب نگه داریم، همه شنا می‎کنیم و زیر آبی و شیرجه می‎ریم
1happiness
اما این‌جور پولها رو نمی‌شه خورد.
0anger
حسی که پاک منو دیوونه می‌کنه.
0anger
فرصت اینجوری دست نمی‎ده‎ها
1happiness
بدون این‎ها ممکنه ماه‎ها روی یه کشتی غرق شده جستجو کنین ولی ندونین دنبال چه چیزی می‎گردین
2neutral
چیه؟ چرا این‌طوری به من نگاه می‎کنی؟ بله تو هم نرفتی و این یه واقعیته.
0anger
می‎بخشین قربان، کی زمینای دهکده رو پس می‎دن؟
2neutral
اونها با تملق و چاپلوسی و پشت‌هم‌اندازی و دروغ بعضی‌ها رو عقب می‌اندازن و خودشون رو جلو.
0anger
و تا اونجایی‌که به آقای کازن مربوط می‌شه خیلی هم خوب گردوندم.
0anger
دیگه کافیه.
0anger
هرگز آقای اسکار اجازۀ چنین کاری بهش نداده.
0anger
چرا می‌خواید یک دختر بیچاره رو از کسی که غیر از قلب این دختر در تمام دنیا هیچ چیز دیگه نداره بگیرید؟
0anger
بسه دیگه، سرم درد می‎کنه، حوصله ندارم
0anger
اِ، راستی یادم رفت بگم که پدر خداداد یعنی الاقلی سال‎ها بود باغبان جهاندارخان بود
2neutral
پاشو برو خدا روزیت رو جای دیگه‎ حواله بکنه، پاشو برو جانم، پاشو برو
0anger
مگه چی کارش کردم من؟
0anger
به هر حال حالا که فرمانده آدام برتون مأمور این پرونده شده، احتمالاً چند روزی مهمان ما خواهند بود
2neutral
و ضمن بی‌ادبی و پرخاشگری، اونو متهم به بی‎مهری و بی‎عاطفگی می‎کنه
2neutral
چون این بهترین آرزویه که یه مادر می‌تونه برای فرزندش داشته باشه
2neutral
در صورت اثبات حضور رافائل در اتاق پیتر، باز هم دلیلی بر عدم حضورش در صحنه جنایت نمی‌تونه باشه، چرا که رافائل به راحتی می‎تونست وقتی پیتر بیمار خوابیده، بی‎سروصدا از اونجا خارج بشه، کلید کلیسا رو برداره بعد تلفنی کرامتونو به کلیسا بکشونه
2neutral
مارگارت مونرو؟
4surprise
در این چند روزی که اینجاییم هیچ اتفاق غیرعادی‎ای نیفتاده
2neutral
بابام تو این وصیت کرده که حتماً شماها رو برای عروسیم دعوت کنم
2neutral
اوا، تماشا کن تو رو خدا. آخه این هم بچه است که بارآوردی؟
0anger
اون که حالا احساس می‌کنه دیگه از هیچ چیز نمی‌تونه لذت ببره، برای رهایی از این وضع ناگهان فکری شیطانی به سرش می‌زنه
2neutral
نه حالا و نه هیچوقت دیگه
0anger
بی‎خود برمی‎گرده
0anger
بله با شمام، من تمام امروز صبحو روی مذاکراتی که با شما داشتم فکر کردم هنوزم معتقدم به مجردی که کاغذ سریا به دست شما رسید باید به کازن اطلاع می‎دادید
0anger
حرف بیراهی زدم که اینجوری مبهوت و خیره موندین؟
2neutral
خونش همینه؟
4surprise
خودم تنهایی معامله رو انجام می‎دم، بودن و نبودنش فرقی نمی‎کنه
0anger
موفق شدی؟
2neutral
حدس می‎زنیم مُرده باشه
2neutral
یک بند از انگشت داماد قطع شده بود؟
4surprise
قربان من یکی از بی‌نواترین و بدشانس‎ترین رعایای شما هستم، قربان، من، من نمی‎خوام تو این سن و سال بمیرم
3sadness
فکر کنید بزرگ کردن این بچه صدقه‎ای در راه عیسی مسیح و مریم مقدس است
2neutral
فکر می‎کنم هنوز ده دقیقه‎ هم از آشنایی ما نگذشته.
1happiness
اصلاً تو چرا باید به من چیزی بدی؟
0anger
شاید بعدها بتونم گاهی اوقات کنار هم بشینیم و صحبت کنیم
2neutral
خانم جون، محض رضای خدا به من رحم کنید، من همون تم کانتی بی‎نوای کوچۀ ولکرد هستم
3sadness
خوب منو روشن کن، هدفت همینه؟ چون این تنها چیزیه که از حرفات نمی‎فهمم
0anger
ولی این چیو عوض می‎کنه؟
0anger
البته ایشون به هیچ وجه تمایلی به ملاقات مردم ندارند
1happiness
من قبل از این هم به پدر سباستین گفته بودم رفتن شما از سنت آنسل از نظر پلیس بلامانعه
2neutral
خود شما مسلماً می‎فهمین به کسی که شغل مهمی تو این هتل داره نمی‎شه اجازه داد رفتاری بکنه که سریا کرده
0anger
یعنی مادر من شما رو می‎دید؟
4surprise
در این صورت باید ادارۀ مهاجرت تأییدش کنه، نه؟
2neutral
ما اینجا آشغالو پس‌موندۀ غذای دیگرونو می‎خوردیم بچه
0anger
پرونده آقای سریا بسته شد خانم پاولر، خداحافظ
0anger
خدا رحمتش کنه پدر جان، چند سالش بود؟
2neutral
ایکبیری خانوم چه دمی درآورده‌ها.
0anger
اصلش توی این خونه کسی جرات نداره به این دختره بگه بالا چشمت ابرو است.
0anger
مادر دست به دامان آقای بینس وانگر می‎شه و از اون کمک می‎طلبه
2neutral
این تندیس، من تصویرشو دیده بودم ولی دیدنش از نزدیک چیز دیگه‎ایه، فوق‎العاده است.
4surprise
این محبوبیت جادویی آنچنان تأثیری بر مردم می‌زاره که قدرت تعقلو از اونا می‌‍گیره
2neutral
آقای آربوتنات دیشب بعد از عبادت شبانگاهی کجا رفتین و چه کارهایی انجام دادین
2neutral
خیلی عذر میخواما، من خودم می‎دونم وضع مزاجیم چجوریه، هر وقت دیدم لازمه استراحت بکنم، این کارو می‎کنم
0anger
یا یه قوطی گنده پاپ‎کورن بگیرم دستم، فیلم تماشا کنم
0anger
موقعی که داستان ما شروع می‎شه، خداداد جونیه بیست و چند ساله، باهوش، بلندبالا، مهربونو حسّاس
2neutral
خیلی حرفه والا، تماشا کنا، فقط همینم مونده که دختر خوانده‎ام رو بدم به یک شاگرد بزّاز. تازه جخت اگه شاگرد بزّاز خالی هم بود حرفی نداشتم، مطربه
0anger
در قسمت قبل شنیدیم با آشکار‌شدن آنچه در گذشته بین جمال و مرتضی گذشته برای امیر روشن می‌شه که غلامرضا بخشی از دوران اسارت خودش رو در ابوغریب گذرانده.
2neutral
این‎ها دروغ نیست، اون ساعت طلایی که تو به این زن بخشیدی پیش منه، این سند گویاییه که جنایت تو رو ثابت می‌کنه.
0anger
اما بویفیلد باعث شد هیوبرت اکیلی مخالف دستور من رفتار کنه.
0anger
اون طفلک هم با شادی و خوشحالی از جا می‎جست و لباسشو می‎پوشید و از دوی بعدازظهر جلوی در کمدی فرانسس قدم می‎زد که ساعت هفت بشه و شما به اونجا بیاید، نه سرما مانع کارش می‎شد نه گرما
1happiness
من سی‌وپنج ساله که اینجا تاریخ درس دادم، من مادر روحانی صدها دختر و پسر تو ایساکا بودم.
0anger
برید بیرون.
0anger
اگر شما حرف نزنید اول این شش نفر رو شکنجه می‎دم، بعد هم هر شش نفر اون‎ها رو به اضافۀ ده نفر دیگه از اهل دهکده تیر بارون می‎کنم
0anger
من اومدم زنمو ببینم، می‎خوام احوالشو بپرسم
1happiness
شما نمی‎تونین وقت برداشت محصول به فکر کاشتش بیفتین
2neutral
آره می‎فهمم.
3sadness
ولی نه به عنوان یک ژنرال، به عنوان یکی از مردم، اون مثل مردم توقع داره بزودی همه چی درست بشه
2neutral
این تو بودی که براش شغل و مقام رو ممکن کردی.
0anger
هیچ‌وقت با من از این شوخی‌ها نکن.
0anger
راستی من چقدر از این بازی‎ها خوشم میاد، بازم بگو، تعریف کن
1happiness
از مغولستان
3sadness
می‎بخشید که بی‌اجازۀ شما این کارو کردم
2neutral
اگه معصومه خانم بدبخت شوهرش اول جوونی نمی‎مرد و دربدری نمی‎کشید حالا واسه خودش خونه زندگی و بروبیایی داشت و دخترشم واسه خودش یه خانوم بود
0anger
جناب آقای اسمیت شما دقیقاً در صدر لیست مردان شایستۀ بایرن نیستین.
0anger
با اونکه من و تئودور آشنایی قبلی نداشتیم ولی خیلی زود با هم صمیمی شدیم
2neutral
نه
0anger
یوری به من گفت مدتی اونا با هم گفتگو کردن
3sadness
اگه از اولش نیومده بودیم یه چیزی اما حالا که اومدیم بزار تا تهش برم
3sadness
اونقدر کردین و کردین تا دخترۀ بیچاره رو آسی کردین
0anger
هنوز نیم ساعت تا پایان کارت مونده.
0anger
گاهی احساس تنهایی میکنه آدم، دقت کردین؟
2neutral
من بازوی تو هستم
0anger