text
stringlengths
300
261k
تاریخ، دلار، نفت، تنبلی، رسانه، فوتبال، فرهنگ، هنر ؟ این هم شد رشته؟ نه آب و نان و دلار دارد، نه جایگاه و اعتبار !این پرسش و ابهام و زخم زبانی‌ست که در جامعه‌ی ما اغلب با لحنی گزنده و آزاردهنده خطاب به اهالی رشته‌ی تاریخ مطرح می‌شود.می‌گویم تاریخ آب داردنان دارد،منبع ارز و دلار است،قدرت سیاسی و فرهنگی و داخلی و خارجی می‌آورد،نفوذ را افزایش می‌دهدبر تعداد طرفداران می‌افزاید،زبان ملی را معرفی و تقویت می‌کند و گسترش می‌دهد،وحدت ملی را عمق و ژرفا می‌بخشد،قهرمان‌ها را معرفی می‌کند و حتی قهرمان می‌سازد.زمینه‌ساز رونق در برخی کسب و کارها می‌شود،فرهنگ و نگاه و دیدگاه فرد و جامعه را تغییر و جهت می‌دهد.تاریخ، این توانایی‌ها را در درون خود دارد و برخی کشورها و رسانه‌ها و افراد و فیلم‌سازها این را ثابت کرده‌اند.این‌که ما بلد نیستیم یا نمی‌خواهیم یا کوته‌فکر و تنگ‌چشم و بی‌برنامه‌ایم و داشته‌ها و سرمایه‌های معنوی و فرهنگی و از جمله میراث بی‌مانند تاریخ و گذشته‌ی خود را نمی‌شناسیم یا ارزشی برای آن قایل نیستیم، امر دیگری‌ست.گاهی گمان می‌کنم بسیاری از اهالی تاریخ و صداوسیما و برخی دیگر از تصمیم‌سازان و تصمیم‌گیرندگان و مراکز فرهنگی و هنری و صاحبان رسانه و اسم و رسم و آب و نان، اهمیت جایگاه و ت ثیر تاریخ را در مناسبات فرهنگی و هنری و اجتماعی و رسانه‌ای امروز درنیافته‌اند تا برای آن برنامه‌ریزی و سرمایه‌گذاری کنند.البته در این باره کوتاهی اهالی تاریخ بیش‌تر از دیگران نباشد، کم‌تر نیست.هزاران موضوع جذاب و اثرگذار و فرهنگ‌ساز و پول‌ساز در دل تاریخ دور و نزدیک و هزاران ساله‌ی این سرزمین برای عرضه به دنیا و مخاطب امروز وجود دارد که بسیاری از ما از آن‌ها غافل و بی‌خبریم. به جر ت می‌گویم اگر شناخت و عرضه داشتیم با پولی که از تاریخ به‌دست می‌آوردیم، نیازی به پول نفت نداشتیم.نه تقصیر دیگران است و نه گناه تاریخ، وقتی ما بیش از تبلیغ و فروش یک شامپو جایگاه و ارزشی برای امثال ابن‌سینا قایل نیستیم.حتی اگر قرار باشد چند ساعت وقت برای خواندن یک کتاب بگذارم، شاید به این فکر می‌کنم که اگر سود مادی نصیبم نمی‌شود، ارزش وقت گذاشتن ندارد !گاهی پولی که در سال برای کتاب می‌دهیم به پای خرید یک روز چیپس و پفک و نوشابه و سیگار نمی‌رسد.خودخواهی، فرصت‌طلبی، منفعت‌جویی، ادعای گزاف، محتوای پوچ و بی‌توجهی به گذشته و آینده در وجود ما بیداد می‌کند.همه مقصریم و بیش و پیش از همه، اهالی تاریخ !از ماست که بر ماست !
تونی شی، رییس زاپوس، فرمول جذب مشتری‌های شدیدا وفادار را کشف کرد این مقاله ترجمه‌ای است از این پست فوربس، درمورد تونی شی ( Tony Hsieh ) مدیر عامل سابق کمپانی زاپوس( Zappos )، یک خرده‌فروشی آنلاین کفش و پوشاک که در سال 2009 توسط آمازون خریده شد. تونی شی در سال 2020 در اثر آتش‌سوزی منزلش درگذشت.تونی شیتونی شی فرهنگ اعتماد و خرسندی را در زاپوس ایجاد کرد.ماجرا فقط درمورد کفش نبود بلکه درمورد فرهنگ بود. این درس بزرگی بود که من بیش از یک دهه پیش و در اولین ملاقاتم با تونی شی در دفتر مرکزی زاپوس از او گرفتم.من هم مانند خیلی‌های دیگر در آن آخر هفته، وقتی شنیدم مردی که زاپوس را به‌صورت مدلی برای خدمت به مشتری ساخته بود، در سن 46 سالگی درگذشت، شوک‌زده و غمگین شدم. علت مرگ، جراحاتی بود که بر اثر آتش‌سوزی در خانه به او وارد شده بود.اگرچه در سال 2009 آماوزن زاپوس را به مبلغ 1 ٫ 2 میلیارد دلار خریداری کرد، شی در مقام مدیرعامل شرکت باقی ماند. او پس از 21 سال حضور در زاپوس، در ماه آگوست از سمت مدیرعاملی کناره‌گیری کرد.جف بزوس درباره‌ی زاپوس گفته است: "من هرگز فرهنگی مانند فرهنگ زاپوس ندیده‌ام."من هم ندیده‌ام. و به همین دلیل بود که می‌خواستم شخصا از شی دیدار کنم. آنچه آموختم به‌طور قابل توجهی بر روش آموزش مهارت‌های ارتباطی و تعامل کارکنان ت ثیرگذار بود.اختیار دادن و اعتماد کردنشی در بدو ورودم به دفتر مرکزی زاپوس در لاس وگاس به من گفت: "نگاهی به اطراف بینداز، با هر کسی که می‌خواهی صحبت کن، وقتی کارت تمام شد با هم ملاقات خواهیم کرد".من پرسیدم: "چه کسی راهنمای من است؟"و او گفت: "خودت هستی. خوش بگذره."باید بدانید که هیچ‌کس این کار را نمی‌کند. در کار حرفه‌ای خودم به‌عنوان یک نویسنده یا خبرنگار، حتی یک‌بار هم مدیرعامل یک شرکت به من دسترسی کامل و بدون محدودیت به همه چیز و همه کس را نداده بود.چنین اتفاقی قبل از بازدید من از زاپوس هرگز رخ نداده بود و بعد از آن نیز تا کنون رخ نداده است.من با کارمندان درمورد شغل‌شان و اینکه چقدر از کار کردن در زاپوس لذت می‌برند صحبت کردم. آنها خوشبخت‌ترین کارمندانی بودند که تا کنون ملاقات کرده‌ام.چرا؟ چون شی همیشه به آنها اعتماد کرده بود و به آنها اختیار داده بود تا برحسب حداکثر منافع مشتری تصمیم‌گیری کنند.گفته می‌شود که شی محدودیت‌های زمانی را که بیشتر مراکز تماس برای نمایندگان فروش مرکز تماس خود اعمال می‌کردند را برداشت.یکی از کارمندانی که من با او ملاقات کردم گفت که من یک‌بار ساعت‌ها با یک مشتری تلفنی صحبت می‌کردم. پس از آن وقتی شی به او نزدیک شده بود او فکر کرده بود که ممکن است دچار مشکل شود.شی به او گفته بود: "من شنیدم که شما بیش از دو ساعت با مشتری صحبت کردید. آیا موفق شدی او را راضی کنی؟"کارمند با خرسندی پاسخ داده بود: "مطمینا راضی شد".و شی گفته بود: "کارت عالی بود! ادامه بده".شی به من گفت که اعتماد به کارمندان برای راضی نگه‌داشتن مشتریان در نهایت منجر به بازگشت مشتریان، وفادار شدن آنها و فروش بیشتر خواهد شد. اگر افراد مناسبی را استخدام کرده‌اید، به آنها اعتماد کنید تا هر کاری را که احساس می‌کنند برای مشتری مناسب است انجام دهند.دفتر کار زاپوس و آزادی عمل برای کارمنداناستخدام در ازای شایستگی فرهنگیبی‌گمان استخدام افراد مناسب اعتماد به آنها را نیز آسان‌تر می‌کند.هر کسی را که در زاپوس ملاقات کردم شخصیتی خوش‌برخورد داشت. همان‌طور که گروه‌های تور را در داخل ساختمان تماشا می‌کردم، نمایندگان فروش مرکز تماس به تشویق آنها می‌پرداختند. آنها تشویق می‌شدند تا شخصیت منحصربه‌فرد خود را به‌نمایش بگذارند و در محل کار خود خوش باشند.زاپوس افرادی را استخدام می‌کرد که با چنین فرهنگی سازگار باشند.روحیه تیمی برای موفقیت زاپوس بسیار حیاتی بود، به‌طوری که 50 درصد بررسی عملکرد یک کارمند براساس شایستگی فرهنگی بود.شی حتی افراد مستعدی را رد کرده بود که به گفته‌ی او برروی درآمد خالص شرکت ت ثیرگذار بودند زیرا با فرهنگ شرکت متناسب نبودند.هر کارمند - از نماینده فروش مرکز تماس گرفته تا وکیل، حسابدار و مدیر ارشد - قبل از شروع به‌کار ملزم بود پنج هفته را صرف یادگیری ارزش‌های بنیادین شرکت کند.هنگامی که پس از اولین بازدیدم آنجا را ترک می‌کردم، شی یک "کتاب فرهنگ" به من داد که هنوز هم در قفسه کتاب‌هایم دارم. سالی یک‌بار از کارمندان خواسته می‌شد تا چند پاراگراف درباره‌ی اینکه فرهنگ برای آنها چه معنایی داشت بنویسند.به‌منظور حفظ اعتماد و شفافیت، کتاب فرهنگ ویرایش نشده بود. کارمندان در نوشتن هرآنچه که می‌خواستند آزاد بودند. این کتاب 320 صفحه داشت.نگاه کردن به کتاب فرهنگی که شی به من داده بود، هم الهام‌بخش و هم اندوه‌آور است. الهام‌بخش است، زیرا می‌فهمید که یک مدیر می‌تواند چنین فرهنگ جادویی ایجاد کند و اندوه‌آور است، زیرا می‌فهمید که این انسان متحول کننده‌ی خدمات مشتری دیگر در میان ما نیست.تونی شی در دفتر کارش در زاپوسبرخی گزیده‌ها"من عاشق این واقعیت هستم که ما تشویق می‌شویم شخصیت خود را عرضه کنیم و می‌توانیم کارهای خود را بدون محدودیت انجام دهیم." بریتنی بی."زاپوس خانه‌ای در جایی دیگر است، مکانی که می‌توانم آن را خانواده بنامم، مکانی که در آن می‌توانم خودم باشم." دیون ال."همه چیز درمورد "وای" است. اینکه چه‌کاری می‌توانم انجام دهم تا مشتری من در پایان مکالمه بگوید "وای!". چگونه می‌توانم احساس خاصی به‌شما بدهم که بگویید "وای"؟ خدمات مشتری - این دلیل حضور من در اینجا است." لیندا آر."هر جای دیگری شغلی هست که می‌توانید به آنجا بروید. ولی اینجا آن‌جاییست که می‌خواهید در آن حضور داشته باشید." لیندا اس.همان‌طور که مشغول جست‌وجو در کتاب فرهنگ بودم، یک عکس پولاروید از میان آن بیرون افتاد. آن لحظه را به‌خاطر می‌آورم. یک کارمند یک دوربین فوری را بیرون آورد و از من خواست که روی یک صندلی شاهانه بنشینم که روی آن کلمه‌ی وی.آی.پی نوشته شده بود و یک تاج روی سرم گذاشت. آنها یک عکس از من گرفته و سخاوتمندانه آن را به من دادند.وقتی به اتاق شی برگشتم، از من پرسید "به شما خوش گذشت؟"مطمینا همین‌طور بود.من هنوز هم احساس فقدان دارم و دلم برای تونی تنگ می‌شود. فقط امیدوارم مدیران بیشتری مدل تونی شی را برای گسترش خوشحالی میان کارمندان و مشتریان خود درنظر داشته باشند.
تابو شکستنی یا شکست ناپذیر ؟ فلانی را میشناسی ؟ توی صخره نوردی مقام آورده ! آخر دختر را چه به این ورزش‌ها ؟!فلانی را دیدی ؟ تن دخترش لباس آبی بود ! لباس دختر باید صورتی باشد آبی مال پسرهاست .مگر من دیوانه‌ام که بروم پیش مشاور ؟ آدمهای مریض و دیوانه میروند پیش روانشناس.خدا به دور !با یکی همسن پدرش ازدواج کرده !چقدر از این جمله‌های آشنا به گوش شما خورده و میخورد ؟ چقدر با این نوع تفکر آشنایید؟ اگر کسی از این حرفها بزند بعضی‌ها میگویند فکرش قدیمی ست و یا به اصطلاح روشنفکر نیست ، اما اگر بخواهیم اینها را به زبان دیگری معنا کنیم میشود (تابو ) .همان چیزی که در ادامه قرار است به آن بپردازیم .تابو ( Taboo ) چیست ؟تابو که به آن پرهیزه هم میگویند یک سری رفتار،گفتار،یا امور اجتماعی ست که به خاطر رسم ،آیین ،مذهب و یا عرف اجتماع ممنوع و ناپسند است و انجام آن باعث میشود بعضا مورد نکوهش قرار بگیریم .مجموعه‌ای از قوانین و موارد ممنوعه که در طی تاریخ شکل گرفته و این واژه از زبان تونگا که یکی از زبانهای پلی نزی است گرفته شده اهالی جزایر پولینزی عقاید خاصی داشته‌اند ،مانند اینکه بعضی اشیاء یا اشخاص دارای قدرت ماوراء هستند و نزدیک شدن به آنها خطرناک است و ممکن است باعث جنون یا مرگ شود!در هر صورت این واژه با احساس گناه در ارتباط است و هر چیزی که باعث شود ما احساس گناه کنیم میتواند به نوعی تابو باشد.مسایل ممنوعه یا حرامی که در هرحال نباید آنها را انجام دهیم که البته من فکر میکنم باید بین ممنوعیت و محرومیت تفاوت قایل بود .باید آگاه باشیم که این موضوعات ریشه در باورهای مذهبی و اعتقادی ما دارد و انجام آنها لطمه‌ای به اعتقادات ما وارد میکند یا صرفا به لحاظ اجتماعی غیرقابل قبول است .تابو از گذشته تا امروز تعریف قدیمی تابو با چیزی که امروزه میشناسیم متفاوت است ،در گذشته بیشتر ناشی از باورهای مذهبی و اعتقادی و در جامعه‌ی امروزی عمده‌ی تابوها صحبت بی پرده در مورد یک موضوع است ،مثلا مسایل جنسی ،صحبت علنی از مصرف مواد مخدر ،ارتباط با جنس مخالف ،نوع پوشش و چیزهایی از این دست.یک مثال جالب که شاید بعنوان تابو از گذشته تا امروز وجود داشته در مورد رنگ آبی و صورتی ست که برای پوشش پسرها و دخترها در ذهن ما حک شده و انگار به سختی قابل تغییر است .رنگ آبی و صورتی از سال 1850 وارد دنیای مد شد و تا قبل از آن هیچ ایده‌ای راجع اینکه کدام رنگ برای کدام جنس است وجود نداشت .در 1940 تصمیم بر آن شد که رنگ آبی برای پسرها و صورتی برای دخترها مناسب است ،هر چند که در آن دوره فمنیست‌ها به دنبال حق انتخاب رنگ توسط کودکان بودند .پس همانطور که میبینیم بسیاری از مسایلی که در ذهن ما وجود دارند و چیزی مانع از شکستن آنها میشود و ما را از برهم زدنشان خلاف چیزی که هست میترساند ریشه در تصمیم عده‌ای داشته ،ممکن بود در آن لحظه این تصمیم درست برعکس گرفته میشد و امروز برای نوزاد پسر لباسهای صورتی میخریدیم !چرا از تابو گریزانیم ؟رفتار و افکاری که امروز در ذهن ما تابلویی وحشتناک ساخته و مهر ممنوع روی آن خورده ممکن است ریشه‌های مختلف داشته باشد و آن را از والدین ،مدرسه یا جامعه آموخته باشیم و یا حتی خودمان به این باور رسیده و به آن شاخ وبرگ داده باشیم ،افکاری که در ذهن ما میچرخند و آنها را زننده قلمداد میکنیم .ما تابوها را انجام نمیدهیم چون میخواهیم وجدانمان آسوده باشد و از طرف جامعه مورد سرزنش قرار نگیریم ،چون ما دوست داریم همواره مقبول محیطی باشیم که در آن زندگی میکنیم .اما گاهی ما به سمت انجام این کارها تمایل پیدا میکنیم و یا دایم به آن فکر میکنیم و بین حس گناه و لذت تعارض ایجاد میشود ،در واقع آن مسیله میشود تعارض بین هوس و مقاومت !مقاومت انسان در مقابل انجام بسیاری از اعمال شاید به این دلیل باشد که انسان ناخودآگاه سودایی خوشتر از زیرپا گذاشتن تابو ندارد، چرا که تابو قدرت برانگیختن کشش‌های غریزی و ناخودآگاه انسان را دارد و گیرایی آن هم حاصل همین وسوسه انگیزی ست .در عین حال تقریبا تمام انسانها طبیعتا تمایل دارند تابوها را پنهان و از آن پرهیز کنند ،به ویژه در فرهنگهای مذهبی که این کلمه به معنای هر چیز یا کسی است که دست زدن و نزدیک شدن به آن حرام است و با واژه‌ای مثل نجس و ناپاک از آن یاد میشود .چند نوع تابو داریم ؟تابوهای اخلاقی : باید و نبایدهای اخلاقی مثل راستگویی ،خیانت ،انصاف، عدالت ،مهرورزی که در ذهن خیلی از آدمها به عنوان یک عمل اشتباه شناخته میشود و البته از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت است اما در مورد خیلی از صفات اخلاقی در سرتاسر دنیا باور یکسانی وجود دارد .تابوهای اجتماعی : به هنجارهای فرهنگی هر جامعه و محیط مربوط میشود و از خانواده تا قومیت و نژاد متفاوت است . مثلا رفتن به خانه بعد از ساعت 9 شب در خیلی از خانواده‌ها تابو به حساب می‌آید و یا حتما در مورد بعضی اقوام شنیده‌ایم که ازدواج کردن با کسی خارج از قوم خودشان یکجور تابوشکنی ست ! مصرف الکل در خیابان و یا حجاب زنان هم از این دسته‌اند.تابوهای دینی : قوانین و ممنوعیاتی که در هر دین و آیین وجود دارد و مردم خود را به انجام ندادن آن توصیه میکنند .مانند همجنس گرایی و یا قوانین مربوط به ازدواج .تابوهای قانونی : مسایلی که با زیر پا گذاشتن آنها با فرد خاطی برخورد قانونی صورت میگیرد .سرقت ،درگیری ،آسیب رساندن به دیگران ،و کلاهبرداری از این نوعند .تابو شکنی به چه معناست ؟تابو شکنی یعنی شکستن هیبت و هیمنه‌ی یک چیز .باز کردن قفل بسته‌ی یک مسیله .ساده کردن موضوع سختی که ذهن ما را به خود مشغول کرده است.در بیشتر موارد فرد تابوشکن از سوی محیط، خانواده و یا یک اجتماع خاص مورد سرزنش و حتی مجازات قرار میگیرد ،اما شاید شکستن تابوی خیالی خیلی از مسایل شخصی زیاد هم بد نباشد ،چرا که بعضی از موضوعات که ذهن ما را به خود مشغول کرده بعضا مانع از رشد و پیشرفت ما شده و فقط مستلزم یک اراده برای شکستن فضای ذهنی و رهایی از وسواس گونه‌های نابجاست .به عقیده‌ی فروید تابوها کهن‌ترین مجموعه قوانین بشری هستند و اقداماتی که توسط تابوها منع شده‌اند اقداماتی هستند که بسیاری از انسانها تمایل طبیعی به انجام آن دارند . فکر میکنم بهتر است با دید باز و با آگاهی به این مهم نظر کنیم ،جنس و جنسیت که به نوعی رابطه‌ی مستقیم با تابو دارند و در جامعه‌ی امروز بسیار بحث برانگیزند دو مفهوم کاملا جدا هستند و از طبیعت و تربیت منشا میگیرند .جنس ،طبیعت ماست و جنسیت مفهومی ست که جامعه میسازد و باید دید طبیعت مهمتر است یا تربیت ؟! نظر شما چیست ؟
تام هانتر، روایت‌گر بصری کوچگرها، دوره‌گردها و کولی‌ها چند سال پیش بود که داشتم دنبال الگوهایی از شیوه‌های زندگی مردمان ایرانی می‌گشتم که نظم زندگی در آن‌ها وابسته به یک جای مشخص نباشد. در میان همه این الگوها شیوه زندگی عشایر بهترین نمونه بود، به طوری که با ساز و کاری مشخص در میان اقوامی از این مردمان نهادینه شده و نیز هویتی در دوران کهن دارد. هدفم از این کار نزدیک شدن به آن الگوهای زندگی بود تا میل به تجربه طبیعی را در درونم پاسخ دهم.هنگامی که جستجو می‌کردم، کنجکاو شدم بدانم در فرهنگ فرنگی، شیوه زندگی مشابه کوچگری یافت می‌شود؟ اگر چنین است، این شیوه زندگی تا چه اندازه متداول و مرسوم است؟ به طور اتفاقی به مجموعه تصاویر کاروانی از دوره‌گردان رسیدم که با خودروهای خود اروپا را پیموده بودند. عکاسی به نام تام هانتر نیز در سفرها همراه این کاروان بود و از زندگی آن‌ها در راه‌ها، جاده‌ها و اقامت‌هایشان عکاسی کرده بود. او را گم کرده و نامش را هم فراموش کرده بودم تا این که پیش از نوشتن این مطلب با اندکی جستجو توانستم او را دوباره بیابم.مطلع شدم، در سال 2014 تام کتاب عکاسی‌های خود را در لندن توسط انتشارات Here به چاپ رسانده است. آن چه در ادامه می‌خوانید، مطلبی است که از لینک منبع ترجمه کرده‌ام و برای نخستین بار اینجا منتشر می‌کنم.دخترک برکهکتاب تام هانتر با نام Le Crowbar صحنه هایی از واقعیت کوچ گروه‌های آزاد در دهه 90 میلادی را به تصویر می‌کشد.در سال 1992 ، هزاران نفر از نسل جدید کوچگرها، دوره گردها و کولی‌ها در فستیوال مشترک کستل مورتون حاضر شدند که به مدت یک هفته در ورسترشایر به طور آزاد برگزار می‌شد.گزارش‌های خبرگزاری‌های آن زمان که به طور گسترده فستیوال را پوشش می‌دادند، حاکی از آن بود که بالغ بر 20 تا 40 هزار نفر به این فستیوال پیوسته بودند و پلیس هم نتوانسته بود از برگزاری آن جلوگیری کند. تام هانتر که در آن زمان دانشجوی دانشکده چاپ کالج لندن بود به صحنه‌ها و حواشی رویداد علاقه مند شد، اما نتوانست خود را به آن برساند.پرونده کستل مورتون به دادگاه برده شد و سرانجام فعالیت‌های گروه‌های مشابه که با ایجاد سر و صدا در نظم عمومی اخلال ایجاد می‌کنند، از سوی دادگاه در سراسر بریتانیا غیر قانونی اعلام شد. با این حال، سه سال بعد، تام و یک کاروان از دوره گردان دوباره با سیستم‌های صوتی پر سر و صدا و اتوبوس قراضه خود راهی اروپا شدند.پس از ماه‌های متوالی، این کاروان با ماشین قراضه خود که به صورت یک کافه - رستوران سیار درآمده بود و خوراکی‌های خوشمره می‌فروخت، به یک فستیوال محلی در فرانسه، به یک اجتماع هیپی‌ها در اتریش و به محل اجتماع سایر گروه‌ها در اسپانیا رسیدند. هانتر نیز در تمام طول مسیر با دوربین خود همراه آنان بود و همه چیز را ضبط می‌کرد.جوانان سرخوش بیست سال بعد، تصاویر این سفرها در قالب یک کتاب تصویری به نام " Le Crowbar " توسط انتشارات Here به چاپ رسید. کتاب هانتر روایت بصری از مردمانی است که در راه‌ها زندگی می‌کنند، جوانان سرخوشی که با ماشین هایشان مسابقه می‌دهند، در پرتو خورشید می‌خندند و از با هم بودنشان لذت می‌برند.خود تام هانتر در این باره می‌گوید:یکی از اهداف اصلی من در انجام این کار کاستن از اجتماع و جابجایی مردم و البته روایت پایان کار فستیوال‌های آزاد و فرهنگ کوچگری در بریتانیا بود. من به کوچ دسته جمعی این گروه پیوستم و آنچه در این شیوه زندگی تجربه کردیم را ضبط کردم. گمان می‌کنم، اکنون پس از 20 سال، زمان مناسبی برای بازبینی تصاویری باشد که در این دوره آفریدم. هچنین نگاهی است به گذشته‌ای که به لحاظ فرهنگی، هویتی و حس آزادی از دست دادیم.ماشین کوچبا این که بسیاری از تصاویر به طور واضح واقع گرایانه است، اما حس بی پروایی و آزادی بیان نیز در آن‌ها قابل مشاهده است. ظاهر این تصاویر در نگاه اول جوانانی هستند که فقط می‌خورند و می‌خوابند و می‌گردند، اما جنبه‌های عکاسی هانتر چیزی بیش از این را روایت می‌کند. دختری که در زیر پرتو خورشید خوابیده گویا تجسم آزادی است و گروهی که در طبیعت دور میز غذاخوری نشسته‌اند انگار آرمان شهر خود را یافته‌اند. کتاب Le Crowbar عصری را به تصویر کشیده که حالا دیر زمانی ست که از آن گذشته، اما می‌توان گفت، این کتاب گذر از حقیقتی ست که بسیاری هنوز در خلوت خود به آن نیاز دارند.
مبارزه با اضافه‌جمعیت مبارزه با اضافه‌جمعیتاضافه‌جمعیت یعنی جمعیتی بیش از ظرفیت طبیعت. طبیعتی که محدود است و سرعت باز‌آفرینی مشخصی دارد. این طبیعت می‌تواند هر اندازه‌ای داشته باشد. اگر به اثر اضافه‌جمعیت بر زندگی ما انسان‌ها نگاه کنیم در ابتدا در چند جمله‌ی ساده می‌توان گفت: برای همه چیز در صف بودن، رقابت‌های بی‌دلیل و مشکلات متعددی که به خاطر کاهش و تخریب منابع به آن‌ها دچار می‌شویم.فراهم‌بودن امکانات مطابق با اندازه‌ی جمعیتبرخلاف اضافه جمعیت، در یک جمعیت معقول و مطابق با قدرت بازآفرینی طبیعت یک سیاره یا محیط زندگی، افراد برای نیازهایشان با یکدیگر درگیر نمی‌شوند. همه چیز هست و دلیلی برای رقابت نیست. هر کسی به اندازه نیازش مصرف می‌کند و طبیعت آن را جبران. لشکرکشی‌های بزرگ برای سرقت منابع دیگران بیشتر بیهوده می‌نماید و اخلاق خوب در راستای قوانین آفرینش همگانی می‌شود. در حال حاضر جمعیت زمین به صورت میلیاردی در بازه‌های چند ساله در حال افزایش است اما منابع ما نه تنها به همان نسبت زیاد نمی‌شوند بلکه با سرعت بیشتری نسبت به گذشته در حال کاهش هستند. همین حالا هم فشاری که افراد برای ت مین نیازهای زندگی‌شان تحمل می‌کنند وضعیت خطرناکی به خود گرفته است تصور کنید چند سال آینده که طبیعتی کمتر و جمعیتی بیشتر از این خواهیم داشت چگونه خواهد شد!می‌بایست با چشمانی بازتر و بدون جهت‌گیری‌های فکری متعصبانه و پیش‌داوری به اطرافمان نگاه کنیم و بپرسیم که آیا عقلانی است بدون در نظر گرفتن هیچ‌گونه محدودیتی در حال زیادشدن هستیم؟ برای رسیدن به موقع به مقصد، روی سقف واگن قطار به اجبار نشستن بهتر است یا در آرامش روی یک صندلی راحت در یک کابین خلوت زیر نسیم مطبوع تهویه هوا؟ کدام انسان فرصت فکر کردن بیشتر و یافتن راه‌حل برای مشکلات خود و جامعه‌اش را دارد؟ انسانی که تمام عمر در رقابت‌های کاذب، پوچ و سرگرم‌کننده سپری کرده یا انسانی که امکانات مورد نیاز او برایش فراهم بوده و فرصت بیشتری داشته که به اهداف ارزشمند انسانی بیاندیشد و در مسیر فراهم‌کردن آن‌ها برای خود و دیگران تلاش کند؟ از افراد کدام جامعه می‌توان انتظار داشت آگاهانه‌تر و انسانی‌تر زندگی کند و عمیق‌تر به مسایل بیاندیشد؟ جامعه‌ای که دچار بحران اضافه‌جمعیت است یا جامعه‌ای که متعادل با طبیعت تحت تسلطش تعداد افراد جمعیت خود را آگاهانه تنظیم می‌کند؟ممنوعیت زاد و ولد برای چند سال امری ضروریست تا هم طبیعت فرصتی برای احیا داشته باشد و هم جوامع بتوانند بدون استرس و فشار ناشی از عدم توانایی در ت مین امکانات و در فضایی دموکراتیک تصمیم‌گیری‌هایی دقیق برای خود داشته باشند. تصمیم‌گیری‌هایی که می‌توانند باعث شوند تا امکانات به طور عادلانه‌تری در بین افراد جامعه تقسیم شوند و فرصت زندگی مناسب را برای افراد بیشتری فراهم کنند. در حال حاضر از دیدگاه طبیعت و زمین دچار مشکلات بزرگی هستیم که اکثر دانشمندان در رابطه با علت ایجاد این مشکلات یعنی تخریب طبیعت هم‌عقیده هستند و هشدار می‌دهند در صورتی که به این شکل غیرعاقلانه به تخریب طبیعت و استفاده بدون کنترل و بدون احیای منابع ادامه دهیم شاهد شدت گرفتن معضلات و تغییرات نامطلوب کنونی خواهیم بود. در حال حاضر اینطور می‌نماید که زمین ناامید از انسان امروزی برای احیای خود دست به کار شده است و هر حرکتی که منجر به آسیب به طبیعت شود را با واکنشی در خور پاسخ می‌دهد. آیا واقعا کار باید به اینجا بکشد که نگران شدت گرفتن روزافزون آب شدن یخچال‌ها، بهم خوردن جو، آتش‌سوزی‌ها، سیل‌ها، طوفان‌ها، زلزله‌ها، تلف شدن حیوانات و آبزیان، از بین رفتن زیستگاه‌ها، روند طبیعی فصل‌ها و غیره باشیم؟ بسیاری از مردم از این شرایط بد آگاه هستند و به هر نحوی که شده برای بهبود اوضاع تلاش می‌کنند اما باز هم تلاش بیشتری نیاز است تا مجبور نشویم روش درست زندگی کردن در این طبیعت فراهم و دست و دل باز را در زمان گرفتاری به نتیجه‌ی کارهایمان بیاموزیم. به این نوع یادگیری می‌گویند یادگیری به روش سخت، یعنی جبر ایجاد شده در طبیعت ناشی از قانون علت و معلول چیزی را به ما بیاموزد، نه اینکه خودمان با درایت، عقل و منطق مسایل را بررسی کرده باشیم و جلوی آسیب و خسارت را از پیش گرفته باشیم. ذهن آگاه و منطقی یادگیری سخت را به یادگیری آسان و اصولی ترجیح نمی‌دهد. برای کنترل آن دسته از ذهن‌هایی که از منطق فاصله دارند و غیرآگاهانه تصمیم می‌گیرند باید قانونی بازدارنده و آموزش‌هایی راهنمایی کننده وجود داشته باشد. دیگرانی که منطقی فکر می‌کنند و به دنبال صلح و به تعادل رساندن جمعیت زمین هستند هم با خوشحالی از این قوانین و آموزش‌ها پیروی خواهند کرد. چون پیش از این عاشقانه و خودخواسته در جهت فراهم کردن شرایط زندگی بهتر برای خود و دیگران قدم برداشته‌اند. ممنوع کردن زادوولد برای مدت طولانی غیرعقلانی و غیرممکن است اما برای مدتی کوتاه، شدنی و ضروریست. مخصوصا برای شرایط کنونی سیاره زمین که دیگر فرصتی برای شک در مورد نیاز به قوانین تنظیم زادوولد باقی نمانده است. برای نمونه، هر 7 سال یکبار اجازه فرزندآوری داده شود و آن هم تنها با داشتن مدرک مورد ت یید سازمان‌هایی که مسیول آموزش والدین هستند. در مورد زادآوری باید این موضوع را در نظر داشته باشیم که همه‌ی افراد توانایی قرار گرفتن در جایگاه یک والد توانا در آموزش و پرورش مطلوب فرزندان را ندارد. خانواده بسیار مهم است و بزرگ‌ترین سهم آموزش در طول رشد یک انسان را به عهده دارد. احتمال مشکل‌دار شدن فردی که زیر دست یک انسان نامتعادل پرورش می‌یابد بسیار بیشتر است. با سخت‌گیری بیشتر در زمینه فرزندآوری در هزینه‌ها صرفه‌جویی‌های فراوانی خواهد شد و جامعه‌ای بسیار سالم‌تر خواهیم داشت. یک یا دو سال آموزش والدینی که تصمیم به فرزندآوری دارند ضروریست. کوچکترین کوتاهی در این زمینه نباید صورت پذیرد زیرا در غیر این صورت این جامعه است که برای سالیان دراز هزینه‌ی این کم‌توجهی و غفلت در نحوه رشد و پرورش انسان‌ها در بافت گرم خانواده را پرداخت خواهد کرد. هر اندازه احترام و درجه‌ی انسانیت را بالاتر ببریم انرژی درونی اجتماع برای رسیدن به اهداف والاتر انسانی نیز تقویت می‌شود. افراد با دید بهتری به مسایل بین‌فردی و ت ثیرشان بر جامعه نگاه می‌کنند و تلاش‌ها برای زندگی صلح‌آمیز، دوستانه و بر طبق قوانین آفرینش بیشتر خواهد شد. حقایق شاد‌کننده و ارتقاء‌دهنده‌ی مرتبه‌ی انسانی زیادی کشف یا دیده خواهند شد که دست‌یابی به آن‌ها در یک سیاره‌ی اضافه‌جمعیت‌زده و در حال نابودی غیر‌ممکن یا بسیار دشوار است.با تنظیم جمعیت زمین به عشق در دل‌ها و انسانیت بیافزاییم و یادمان نرود که هدف از آفرینش انسان یادگیری و تکامل اوست و هدف انسان هم می‌بایست فراهم کردن شرایط مناسب‌تر برای پیش‌برد این هدف آفرینش باشد.
آیپک، آموزش و آگاهی بدون مرز آیپکآیپک یک پلتفرم آموزشی است که می‌توانید سوال یا تمرین، ویدیو‌ها و کلاس‌های خود را به اشتراک گذاشته و از آموزش و یادگیری لذت ببرید.همچنین می‌توانید به آموزش، کلاس و معلم‌ها دسترسی سریع و مستقیم داشته باشید. هر محتوایی را که تولید می‌کنید هم داخل کلاس و هم بین دوستانتان در آیپک به راحتی قابل اشتراک گذاری است.ما در آیپک سعی کردیم بستری را فراهم کنیم که هر شخصی بتواند دانش و مهارت خود را به راحتی با دیگران به اشتراک بگذارد. اعتقاد داریم هر فردی بدون محدودیت جفرافیایی، فرهنگی و مذهبی دارای ارزش و اندوخته‌ای است که می‌تواند در جامعه تاثیرگذار بوده و به رشد و آگاهی جامعه کمک کند.برای اطلاعات بیشتر و دانلود اپلیکیشن آیپک به سایت آیپک مراجعه کنید برای دانلود پلتفرم آیپک کافی است در بازار و مایکت، "آیپک" را جستجو کنید
طرح تسهیل و جنگ طبقاتی طرح تسهیل و جنگ طبقاتی!دکتر یوسف رضا ادیب زادهریاست کمیسیون حمایت از اعضا و صیانت از مرکز وکلا کارشناسان رسمی و مشاوران خانواده قوه قضاییهدکتر حسن خلیل خلیلیوکیل پایه یک دادگستریدر جامعه فاقد طبقه متوسط، استثمار توده‌ها تسهیل می‌گردد.طرح تسهیل صدور برخی مجوزهای کسب و کار، در نگاه اول طرحی برایالتیام به دردهای عده کثیری از فارغ التحصیلان رشته هایی است کهبدلیل تعداد زیاد متقاضیان، موفق به قبولی و ورود در عرصه فعالیتصنفی در زمینه‌ای که مشتاقند، نشده‌اند. وکالت یکی از این زمینههای کاری است که به دلایل مختلف مطمح نظر بسیاری از افراد قرارگرفته، به طوری که حتی بسیاری از فارغ التحصیلان رشته هایدیگر، مجددا به تحصیل در رشته حقوق روی آورده‌اند. این استقبال بهقدری بالاست که در سالهای اخیر شاهد رقابت یکصد هزار نفری برایورود در این عرصه‌ایم.اینکه دلایل این مس له چیست و چرا چنین اتفاقی در ایران شکلگرفته، موضوع نوشتار دیگری است که در آینده نزدیک بدان پرداخته میشود. اما سوال کلیدی در این مقال این است که: چه رابطه‌ای بینطرح تسهیل با جنگ طبقاتی وجود دارد؟ مقصود از جنگ طبقاتی چه میباشد؟ و آیا اساسا طرح این سوال در جامعه ایران درست است؟در تحلیل عامل تعیین کننده طبقه اجتماعی، اگرچه مارکس ت کیدیانحصاری بر عوامل اقتصادی دارد، ماکس وبر معتقد است که باید بهمقوله بزرگ ارزشها نیز توجه داشت.تجربه انقلابهای بزرگ دنیا از جمله انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 نشان می‌دهد که: همواره انقلابها توسط طبقه متوسط یا با هدایتطبقه متوسط صورت می‌گیرد، زیرا طبقه ممتازه و بالای اجتماعیهمواره سعی در حفظ وضع موجود داشته و نه تنها رغبتی به انقلاباجتماعی ندارد، بلکه وقوع انقلاب را خطری بزرگ برای منافع و اهدافخویش می‌دانند و همواره سعی می‌کنند به طرق مختلف از وقوع انقلاباجتماعی جلوگیری نمایند. از طرفی طبقات پایین جامعه بدلیلگرفتار شدن در فقر و جهل، احساس و تشخیص ضرورت و همچنینتوان کافی برای انقلاب را ندارند. در این میان تنها طبقه متوسط جامعهاست که خطر بالقوه برای وقوع انقلاب محسوب می‌گردد.با بررسی دقیق طرح تسهیل، پیش بینی می‌گردد که پیامد وشاید هدف اصلی این طرح از بین بردن طبقه متوسط و جلوگیری ازاعتراضات مدنی طبقه متوسط است.تحولات جدید در کشورهای در حال توسعه به پیدایش و رشد طبقه متوسطجدید انجامیده است. طبقه‌ای که یک نیروی مترقی و سازنده و مدافعآزادی و نوسازی، استقرار مدرنیزاسیون و موتور محرکه تحول زندگیاجتماعی کشورهای پیرامونی به سوی شیوه تولید صنعتی و دولت مدرن ونیروی اصلی انقلابی را تشکیل می‌دهد. افراد این طبقه، کنشگراناصلی جنبشهای نوین اجتماعی - از جنبش طرفدار صلح و فمینیسم گرفتهتا جنبش طرفدار محیط زیست - بوده، در تثبیت هنجارها، ارزشها و آداب ورسوم مشارکت می‌کنند تا جامعه دلخواهشان را بسازند. اعضای اینطبقه از تحصیلات نسبتا بالایی برخوردارند و به دنبال اجرای برنامه هایفرهنگی و اجتماعی هستند، و در بسیاری از مواقع برخی از اعضای اینطبقه امکان دستیابی به حاکمیت سیاسی را دارا هستند. بی شک، هرطبقه اجتماعی می‌تواند در صورت رسیدن به خودآگاهی اجتماعیروشنفکر خود را تولید کند. طبقه متوسط جدید با محوریت روشنفکریاست، چون گفتمان روشنفکران، گفتمان دموکراسی است.در ایران، رشد سریع دیوانسالاری و افزایش روزافزون تقاضا برایجذب متخصص و مدیر در بخش عمومی و خصوصی در کنار گسترشآموزش‌های جدید، منجر به ایجاد و پیدایش طبقه متوسط غیرکارفرما، مشتمل بر متخصصین آزاد (وکلا، پزشکان، سردفترداران،نویسندگان، مهندسان و .)، نیروهای نظامی، شاغلین یقه سفید(قضات، معلمان، اساتید دانشگاه و .) و متخصص در بخشخصوصی و روشنفکران گردید. رشد سریع آموزش و نظامبوروکراسی، از جمله عوامل اساسی سامان یافتن طبقه متوسط جدیددر ایران می‌باشد. براساس نظریه کارشناسان علوم اجتماعی، اعضایطبقه متوسط، کارگزاران اصلی دولت سازی و عاملین جریان نوسازیدر این دوره جدید بوده‌اند به طوری که شاید بتوان با اطمینانبیشتری چنین ادعایی را مطرح کرد که فرآیند نوسازی در ایران بانقش کاربردی طبقه متوسط همزمان و مقارن بوده است.تجربه انقلاب ایران نشان می‌دهد که، افکار و نظریات طبقه متوسطسنتی و جدید هم زمان علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی همگن شدو حکومت پهلوی را درهم کوبید. طبقه متوسط جدید در اوان انقلاب نقشبسزایی داشت ولی بعد از جنگ با تغییر ساختارهای اقتصادی، موقعیتطبقه متوسط جدید (روشنفکران، بوروکراتها، متخصصان و .) به خطرافتاد. رواج اقتصاد داخلی مبتنی بر بهره و سود، دلالی و واسطه‌گری وبه وجود آوردن سوداگران دولتی و خصوصی، طبقه متوسط جدید را از نظراقتصادی به سطح طبقه پایین سوق داده است.طرح تسهیل صدور برخی مجوزهای کسب و کار، زمینه‌ای را فراهم میآورد که طبقه متوسط به طبقه پایین جامعه تنزل کند، بدین شکل که باحذف ظرفیتها از یکسو و آمار زیاد متقاضیان این حرفه‌ها، تعدادافرادی که در صنف بخصوصی فعالیت می‌کنند به درجه اشباعرسیده، نهایتا بخش اعظم درآمد بین عده کثیر جذب شدگان تقسیممی شود. اگرچه این مس له به ظاهر مطابق با عدالت اجتماعی است، امادر واقع توزیع عادلانه فقر در بین اعضای صنف است. رفته رفته با اینرویه، صنفی که در گذشته جزء مشاغل طبقه متوسط جامعه بوده وفعالان صنف، کنشگران و فعالان اجتماعی نیز محسوب می‌شدند،دیگر رمقی برای فعالیت اجتماعی ندارد و درگیر نان و نیازهایاولیه خود خواهد بود. چنین صنفی هرگز قادر نخواهد بود که نقشراهبر و پیشگام را در عرصه فعالیتهای اجتماعی ایفاء کند و طبقاتپایین نمی‌توانند از رهنمودهای این صنف برخوردار شوند و این، بابطبع کنشگرانی است که منتقدین اجتماعی و آمران به معروف و ناهیاناز منکر را مانع اقدامات نامشروع و حیف و میل‌ها و پایمال نمودنبیت المال و حقوق جامعه می‌بینند.قشرهایی چون پزشکان، معلمین، وکلا، مهندسین، اساتید دانشگاه،قضات، سردفترداران و . در همه جای دنیا جزء طبقه متوسط محسوبمی شوند، اما در ایران شاهدیم که برخی از قشرهای اجتماعی که درگذشته جزء طبقه متوسط جامعه بودند، اینک در طبقه پایین اقتصادیجامعه بسر می‌برند. از جمله این اقشار معلمین هستند. معلمان فداکارو دلسوزی جامعه که قبل و حتی تا اوایل دهه دوم انقلاب، پیشگامانتحولات سیاسی و اجتماعی جامعه ایران بودند، اینک با صد افسوسو ضمنا پوزش باید شاهد. بی تفاوتی و بی توجهی آنان در این عرصهها باشیم. ارتباط این مس له با تنزل اقتصادی این محل ت مل است. قشری که روزگاری آبرومندانه راهنما و مرشد جامعه محسوب می‌شد،امروز همکار بنگاه‌های املاک و رانندگان محترم تاکسی شده و آنالگوهای انسانی، تغییر جایگاه و درجه داده‌اند. و پیامد آنرا درتربیت نسل‌های جدید و پیش رو دیده و خواهیم دید.این رویکرد دقیقا مخالف رویکرد مقام معظم رهبری است که از سال 1368 خطر تهاجم فرهنگی و ضرورت تحکیم پایه‌های فرهنگی وحمایت از اقشار فرهنگی را در اولویت قرار داده‌اند. همین مس له باکمی ت خیر در میان اساتید دانشگاه و قضات نیز به شکلی دیگررایج خواهد شد.پیامد سقوط جایگاه حرفه‌ای وکلا در پاکستان را عملا در غیرت ثیرگذار بودن آنان در تحولات اجتماعی و سیاسی پاکستانشاهدیم.نتیجه اینکه، هر چه جایگاه اقتصادی اصناف تنزل و اقشار اجتماعیتنزل یابد و میزان وابستگی آنان به رفع نیازهای اولیه بیشتر گردد،به همان نسبت جایگاه ت ثیرگذاری اجتماعی و سیاسی آنان تقلیلمی یابد.و سرخوردگی ناشی از این رکود اجتماعی، افسردگی اجتماعی واحتمالا در غلطیدن در فساد و تباهی را در پی خواهد داشت.از سوی دیگر، حذف آزمونهای سخت برای مشاغل ممتازه مخصوصاوکالت، قضاوت، سردفتری و طبابت، خطر افت سطح علمی و مهارتی اینحرفه‌ها را بهمراه دارد. برخی از این رشته‌ها از بس مهم اند که سوگندشرافت، یکی از وجوه ممیره آنان از سایر مشاغل است که نشانگرعمق حساسیت این گروه از مشاغل می‌باشد. چگونه می‌توان با حذفظرفیت، امیدوار به جذب افراد دانا و توانا در این زمینه‌های حساسشغلی بود؟بنابراین، ملاحظه می‌گردد که طرح تسهیل، عملا سطح توانمندی اینمشاغل را تنزل داده، جامعه نیز نسبت به آنان، بی اعتماد می‌گردد ودیگر حاضر نیست آنان را طرف مشورت خویش قرار دهد. این مس لهدر عالم طبابت یعنی ناامنی در حوزه سلامت، در حوزه وکالت یعنیناامنی در دفاع، در عالم قضاوت یعنی ناامنی در دادگری، در عالمتعلیم و تربیت یعنی ناامنی در آموزش و تربیت و . و نتیجه آن،محروم شدن جامعه از حق سلامت، حق دفاع، حق تعلیم و تربیت و حقعدالت ورزی و.‌.. خواهد بود.در عمل شاهد افت ش ن و جایگاه اجتماعی این گروه از اقشاراجتماعی خواهیم بود. این مهم، نوکیسگان و ناهلانی را که به ناروا درمسیر حرکت نظام اسلامی نفوذ کرده، حقوق جامعه را نادیده میگیرند و به لطایف الحیل سعی در پایمال کردن آن دارند، در حریمامن خودکامگی قرار خواهد داد. و دیگر انگیزه‌ای برای نجات طبقاتپایین جامعه وجود نخواهد داشت.با اینحال، طبقه متوسط جدید هرچند از نظر اقتصادی در تزلزل قرار داردولی از نظر فکری و فرهنگی دارای رشد و خودآگاهی است و بیش از آنکهمتکی به قدرت و ثروت باشد، متکی به منزلت و حیثیت اجتماعی است و بارشد آموزش علم، سواد و آگاهی توانسته با دستیابی به تولیدات فکری،منزلت اجتماعی مهمی را به دست آورد و اگرچه، اکنون از نظر اقتصادیدر حد طبقات پایین قرار دارد و از نظر قدرت، بیرون از حکومت سیاسیاست، ولی منزلت اجتماعی آنان به طور نسبی حفظ شده و همین منزلتاجتماعی (پایگاه اجتماعی آنان)، موتور حرکت فکری آنان می‌باشد بهگونه‌ای که در دهه‌های اخیر طبقه متوسط از اهمیت و پرستیژ بالایی درجامعه برخوردار بوده است.اینک با وجود اینکه همگان بر این باورند که موتور توسعه بر حجم طبقهمتوسط و میزان فعالیت این طبقه بستگی دارد، اما شواهد نشان می‌دهدکه با توجه به ساختار جامعه باید در جستجوی تعریف شرایط جدیدی برایطبقه متوسط به عنوان قشر خلاق جامعه بود و مهمترین نکته در تعریفشرایط، جلوگیری از انتقال این طبقه به طبقه پایین می‌باشد، زیرا همگانمی دانیم که جامعه‌ای سالم است و می‌تواند امید به پیشرفت داشتهباشد که طبقه متوسط آن بسیار گسترده‌تر از طبقه بالا و پایین باشد.
کاش ما هم دیوانه باشیم 1 استیو جابز می‌گوید: افرادی که آنقدر دیوانه هستند که فکر می‌کنند می‌توانند دنیا را تغییر دهند، کسانی هستند که واقعا این کار را می‌کنند.دیوانگی واژه‌ای است که لق لقه زبان خیلی از ماها شده است.برای توصیف میزان عشقمان به معشوق از دیوانگی استفاده می‌کنیم.برای بی پروا بودنمان از دیوانگی استفاده می‌کنیم.برای توهین به دیگران از دیوانگی استفاده می‌کنیم.و .اما آیا دیوانه بودن واقعا به این آسانی است؟حرف استیو جابز را گواه می‌گیرم و می‌گویم که به عقیده من دیوانه بودن اگر سخت‌ترین ویژگی نباشد به طور قطع یکی از سخت‌ترین و ارزشمندترین خصلت هایی است که می‌تواند آدمی به دست آورد.در فرهنگ دهخدا جلوی دیوانگی نوشته است:جنون و عدم تعقل. فساد عقل. (+)شاید اگر من علامه دهخدا بودم یکی از معانی که می‌نوشتم یک چنین چیزی بود: به کسی که خلاف جهت جامعه حرکت می‌کند دیوانه می‌گویند.دیوانگی خصلتی است که جامعه بر روی افراد می‌گذارد. 2 دیوانگی یعنی .یعنی در دنیایی که خیلی‌ها سرشار از غرور هستند، با وقار سکوت کنی و یاد بگیری.یعنی در دنیایی که همه سعی می‌کنند آن کسی که نیستند را به دیگران اثبات کنند، تو سعی کنی خودت باشی. و تلاش کنی به آن کسی که دوست داری تبدیل بشوی.یعنی خیلی کارها را بکنی که دیگران حاضر نیستند انجام بدهند.یعنی متواضع باشی.یعنی مسیولیت زندگی ات را بپذیری.یعنی به خیلی از خواسته‌های نفسانی نه بگویی! تا به خواسته‌های حقیقی ات برسی.دیوانگی یعنی خیلی سنت‌ها را بشکنی، به ناممکن اعتقاد چندانی نداشته باشی و پایت را فراتر از خودت بگذاری و مرزها را در خودت بشکنی!دیوانگی نوعی نگرش و سبک زندگی است. دیوانگی در نهایت با خود نوعی آزادی می‌آورد. آزادی که خیلی‌ها از خود دریغ می‌کنند. 3 اگر روزی از من بپرسند بدترین گناه انسان چیست خواهم گفت:اطاعت از حرف دیگران برای ساخت آینده مان.به عقیده من این گناهی است که بارها در زندگیمان مرتکب می‌شویم. سرنوشتمان را بر اساس تصمیم دیگران می‌سازیم. سرنوشتی که بعد‌ها در کهن سالی (اگر تا آن موقع زنده باشیم!) هزاران لعن می‌فرستیم و به دنبال دوره جوانی می‌گردیم تا دوباره بتوانیم زندگی جدید بسازیم.به قول معروف:خمیده پشت از آن گشتند پیران جهاندیده/ که اندر خاک می‌جویند ایام جوانی رازمانی که زندگی نامه خیلی از افراد موفق و اندیشمندی چون اسپینوزا، مارک زاکربرگ، استیو جابز و . می‌خوانی یک ویژگی ثابت در آنها مشاهده می‌کنی.ویژگی ثابت آنها این است که برای ساختن سرنوشتشان هیچ گاه از دیگران اطاعت نمی‌کنند. 4 این از آن دسته ویژگی هایی است که به دست آوردنش بسیار آسان است و فرمول پیچیده‌ای ندارد اما عمل کردن به آن نیاز به پوست کلفت دارد!می دانی چرا؟ چون انتخاب کردن یکی از سخت‌ترین کارها در زندگی است. به خصوص انتخابی که سرنوشت ما به آن گره خورده باشد. پس ترجیح می‌دهیم این مسیولیت سخت را دیگران بر عهده بگیرند.سلب مسیولیت من را به یاد این موضوع می‌اندازد که شخصی بیمار است و می‌گوید آمپول هایش را دیگران بزنند تا او خوب بشود! ما تحمل آزادی انتخاب را نداریم و خودمان هستیم که خویش را اسیر دیگران می‌کنیم.به قول سقراط:فرد آزاد واقعی فقط در محدوده حاکمیت خودش آزاد است اما کسانی که حاکم خودشان نیستند محکوم اند اربابانی برای خود بیابند که بر آنها حکومت کنند.اینکه خودمان برای خودمان الگویی در زندگی ترسیم کنیم کار سختی است.در جامعه کنونی که خیلی‌ها (نه همه) از الگویی مشابه برای زندگی خود استفاده می‌کنند و دچار روزمرگی شده‌اند اینکه تو بتوانی برای خود الگو و سبک زندگی مستقل داشته باشی عین دیوانگی است.اما یادتان نرود که این دیوانگان هستند که در نهایت جامعه را می‌سازند . 5 تا همین اواخر همیشه از خودم می‌پرسیدم چرا خیلی اوقات افراد موفق از دل افرادی یتیم، فقیر و درب و داغون بیرون می‌آید؟!آیا در فقر رازی نهفته است که گاهی اوقات افراد را به بالاترین سطوح می‌رساند؟ چه رازی؟!ممکن است هرکسی برای خود جواب‌های مختلفی داشته باشد. اما جواب من این است:آدم‌های فرومایه چون کسی را ندارند که برایشان درباره زندگی شان انتخاب کند خودشان هستند که دست به انتخاب می‌زنند.به عقیده من: جسم را ورزش کردن، و روح را مطالعه و انتخاب کردن است که قوی می‌کند.افرادی که به طور کلی پشتوانه عاطفی دارند (بخوانید پدر، مادر و .) بیشتر از پذیرش مسیولیت فرار می‌کنند. می‌دانید چرا؟ چون همیشه یک کسی است که برایشان تصمیم بگیرد و به آنها برای هدف گذاری شان کمک کند. اما وقتی کسی نباشد دیگر این ما و خدای خودمان هستیم که باید تصمیم بگیرد و به هیچ طریقی نمی‌توانیم از تصمیم گیری برای آینده مان فرار کنیم.وقتی کتاب درمان شوپنهاور (در این لینک کتاب را معرفی کرده‌ام) را می‌خواندم. دیدم شوپنهاور به هیچ وجه با ارتباطات انسانی موافقتی ندارد و به شدت نگاه بدبینانه‌ای نسبت به انسان‌ها دارد.با چنین بدبینی موافق نیستم اما تا حدودی هم به نظرم درست می‌گوید. ما باید در تصمیمات مهم و حیاتی زندگی مان خودمان تصمیم گیری کنیم. فقط در چنین حالتی است که می‌توانیم کم کم روحی مستقل و قدرتمند از خود ایجاد کنیم.باید در چنین تصمیماتی و چه بسا در تمام تصمیم گیری‌ها ارتباطات انسانی را بیرون کنیم و سعی کنیم خودمان تصمیمات خود را بگیریم. 6 در نهایت به نظرم مطالعه این یادداشت از شاهین کلانتری برای پایان دادن به نوشته‌ام مفید باشد.شما برای مایده بنویسید
خرافه‌ای به نام "تکثر" یکی از باورهای عمومی همین است که تصور می‌شود جوامع غربی متکثرند. هر کسی با هر عقیده، مذهب و با هر پیشینه فرهنگی می‌تواند آزادانه در این جوامع مشارکت داشته باشد. نتیجه‌اش هم که جز آبادی و تنعم و رفاه عمومی نیست، بنابراین توقع عمومی این می‌شود که همین نظام متکثر باید در جامعه ما هم پیاده شود.دو نکته مهم وجود دارد که معمولا کسی توجه نمی‌کند. وقتی می‌گوییم کسی توجه نمی‌کند، منظور فقط مردم عادی نیستند، بلکه اساتید دانشگاه و نظریه پردازان را هم شامل می‌شود.اولا، جوامع غربی ظاهری متکثر دارند، اما معمولا این تکثر به نوعی وحدت ختم می‌شود. اینطور نیست که هر کسی هر نظر و عقیده و خواسته‌ای داشته باشد. بلکه مکانیزمهایی هست که آرای عمومی را همگرا می‌کند. در ظاهر در این جوامع هم مسیحی هست، هم یهودی، هم مسلمان، و هم دیگران. اما در باطن نه مسیحی هست، نه یهودی، و نه مسلمان. بلکه مجموعه‌ای ارزشهای اجتماعی وجود دارد که نقش همان ریسمان معروف را بازی می‌کند که همگی به آن چنگ میزنند. و البته این مجموعه ارزشهای اجتماعی هیچ ربطی به آن تکثر ظاهری که گفتیم ندارد. مانند دین جدیدی است که قواعد خودش را دارد. این مطلب را بخصوص زمانی می‌توان متوجه شد که افرادی با یک پیشینه فرهنگی یا ملی یا مذهبی بخصوص را در دو گروه با هم مقایسه کنیم. یکی گروه مهاجرانی که به کشورهای غربی کوچ کرده‌اند، و دیگری آنها که در جامعه مبدا باقی مانده و کوچ نکرده‌اند. به وضوح تفاوتهای عمیقی در خلق و خوی این دو گروه وجود دارد. خصوصا اینکه مهاجرین، صرفنظر از اینکه متعلق به چه عقبه و پیشینه فرهنگی بوده‌اند، معمولا خصلتهایی مشترک و بسیار نزدیک به هم دارند. پس واقعا تکثری در کار نیست. بلکه نظام سرمایه داری افراد با پتانسیل کسب این خصلتهای مشترک را از هر جامعه‌ای جمع آوری کرده و در خود ادغام می‌کند.شاهد این مطلب هم اینجاست که هرچند معمولا برخوردی میان افراد جوامع غربی رخ نمی‌دهد، اما در مواقعی که دچار بحرانهای اجتماعی می‌شوند هیچ وقت نمی‌بینیم که مثلا آسیایی‌ها به جان آفریقایی‌ها بیافتند، یا مثلا عرب‌ها به جان ترک‌ها. بلکه همیشه دو گروه متخاصم را می‌بینیم، یکی مهاجرین از هر عقبه و پیشینه‌ای، و دومی جمعیت محلی و بومی. دلیل این برخوردها هم گرایش بیش از حد مهاجرین به همین ارزشهای جدید است که جمعیت بومی و محلی را به واکنش وا می‌دارد.دوما، جامعه ایرانی اگر از سایر جوامع جهان متکثرتر نباشد، قطعا یکی از متکثرترین جوامع است. پس حتی اگر تکثر را پدیده مطلوبی انگاریم، مشکل ما نداشتن تکثر نیست، چون به شدت متکثر هستیم. اما تفاوت جامعه ما با جوامع غربی، نرسیدن این تکثر به وحدت است. یعنی به عبارت دیگر اگر آنها ظاهرا متکثرند، ما واقعا متکثریم! و البته این تکثر به واگرایی اجتماعی انجامیده و موجب انواع اصطکاکات و تنش‌های اجتماعی می‌شود. به دلیل همین واگرایی هم هست که نظامی دموکراتیک در جامعه ما غیرممکن است.بارها تاکید کرده‌ایم که مشکلات جامعه ایران راه حل آسان ندارند. اما یکی از سرنخ هایی که می‌تواند در طولانی مدت به بهبود بسیاری از مشکلات کمک نماید، عبارت است از تلاش برای رساندن تکثر فعلی به نوعی وحدت. یعنی شرایطی فراهم شود که تمام گرایشات متضاد کنونی در جامعه ایرانی به مجموعه ارزشهایی منتهی شوند که در جهت منافع ملی بوده و به منافع دشمنان این آب و خاک ختم نشوند. این به معنی یک شکل و یک کاسه کردن همه آحاد ملت نیست، که در آنصورت می‌رسیم به کثرت در وحدت، که دقیقا نقض غرض است و گرهی را باز نخواهد کرد. مثلا قرار نیست همه مردم از طریق روضه و منبر و زیارت عاشورا وطن پرست شوند. آنها که با این چیزها آدم می‌شوند که خوشا به سعادتشان. اما آنها که با این چیزها آدم نمی‌شوند، چیز جایگزین دیگری نیست که آدمشان کند؟ مگر مساله اصلی آدم شدن نیست؟کاملا درست است که جامعه ایرانی بر اثر سوابق تاریخی، شامل بیش از یک هویت است، که هر کدام از این هویت‌ها با دیگری تفاوت‌های زیادی دارد و همین مطلب هم موجب واگرایی اجتماعی و تنش مداوم می‌شود. یکی هویت ایرانگرایی، دیگری هویت اسلامی، دیگری هویت غرب گرا، دیگری هویت مارکسیست، دیگری هویت‌های قومی. اما از عجایب عالم است که تمام این هویت‌ها مخرج مشترکی دارند که آنها را به هم پیوند می‌زند. زمانهایی که این مخرج مشترک به پیش زمینه می‌آید، جامعه ایرانی وارد دوران صلح و ثبات می‌شود. اما وقتی این مخرج مشترک به پس زمینه رفته و تفاوت‌ها به پیش زمینه می‌آیند، کشور دچار افت و خیزهای سوزاننده و مخربی می‌شود که‌تر و خشک را با هم می‌سوزاند.پس یکی از راه‌های حرکت به سوی برون رفت از وضعیت پر آشوب فعلی، تاکید بر هویت ایرانی است. آن هم نه در شعار، بلکه با شیوه‌های عملی. این مطلب با ترویج فرهنگ دموکراسی و پلورالیسم زمین تا آسمان تفاوت دارد. رواج این فرهنگ‌ها نه تنها وحدت ایجاد نمی‌کند، بلکه موجب واگرایی بیشتر جامعه ایرانی می‌شود، زیرا این فرهنگ‌ها با منافع جوامع غربی تنظیم شده‌اند، نه منافع ملی ما.
چطور درباره کتاب‌هایی که نخوانده‌ایم حرف بزنیم؟ پی‌یر بایار، از بوک براوز نخواندن روش‌های مختلفی دارد و رادیکال‌ترینشان این است که لای کتابی را هم باز نکنی. هر خواننده مفروضی، هرقدر هم که خودش را وقف خواندن کند، ناچار از بخش زیادی از آنچه چاپ می‌شود، غافل می‌ماند پس این‌نوع از نخواندن، در واقع روش اولیه ما در رابطه با کتاب‌هاست. نباید فراموش کنیم که حیرت‌آورترین خوانندگان هم فقط به بخش ناچیزی از کتاب‌های موجود دسترسی دارند. در نتیجه، اگر فرد نخواهد از گفت‌وگو و نوشتن کلا خودداری کند، همیشه مجبور خواهد بود درباره کتاب‌هایی اظهار نظر کند که هرگز نخوانده است.اگر این گرایش را به حد نهایی خود برسانیم، به نخواننده‌ای مطلق می‌رسیم که هرگز لای هیچ کتابی را باز نمی‌کند، اما کتاب‌ها را می‌شناسد و با اعتماد به نفس از آن‌ها صحبت می‌کند. مثل آن کتابدار در رمان مرد بی‌خاصیت که شخصیتی مکمل در رمان موزیل محسوب می‌شود، اما کسی است که به خاطر موضع رادیکال و دفاع جسورانه‌اش از این موضع، برای بحث ما اهمیت دارد.چطور می‌شود تمام کتاب‌های جهان را خواند؟رمان موزیل در اوایل قرن گذشته و در کشوری به نام کاکانیا اتفاق می‌افتد. کاکانیا استعاره طنزآمیزی از امپراتوری اتریش - مجارستان است. در این کشور، جنبشی میهن‌پرستانه به نام "اقدام موازی" به راه افتاده است تا برای سالگرد تاج‌گذاری امپراتور جشنی پرشکوه برگزار کند. هدف از این جشن ارایه نمونه‌ای رهایی‌بخش به دیگر جهانیان است. بنابراین رهبران اقدام موازی که موزیل آنان را همچون خیل آدم‌های احمقی تصویر می‌کند که مثل عروسک‌خیمه‌شب‌بازی‌اند، کلا به‌دنبال "ایده‌هایی رهایی‌بخش" هستند و مدام از آن حرف می‌زنند، اما در عباراتی بسیار گنگ چون در واقع، کوچک‌ترین تصوری ندارند که این‌چنین ایده‌ای چیست و چطور می‌تواند نقش رهایی‌بخش خود را فراتر از مرزهای کشورشان ایفا کند.یکی از مضحک‌ترین رهبران جنبش ژنرال استام است (این نام در آلمانی به معنی "لال" است). استام مصمم است پیش از دیگران این ایده رهایی‌بخش را کشف و به‌عنوان پیشکش به معشوقه‌اش دیوتیما تقدیم کند. دیوتیما هم یکی از افراد برجسته اقدام موازی است. استام می‌گوید: "یادت میاد، مگه نه؟ فکرهام رو کردم و اون ایده آزادی‌بخش خفنی رو که دیوتیما می‌خواست، پیدا می‌کنم و به پاش می‌ریزم. از قرار معلوم، ایده‌های فوق‌العاده زیادن، اما فقط یکی‌شون می‌تونه فوق‌العاده‌ترین باشه - منطقیه، مگه نه؟ - پس موضوع اینه که باید این عقاید رو به ترتیب فوق‌العادگی‌شون اولویت‌بندی کنیم."ژنرال که مردی کم‌تجربه در حوزه ایده‌ها است و حتی نمی‌داند چطور با آن‌ها ور برود، چه برسد به اینکه راهی برای ایده‌پردازی جدید بلد باشد، تصمیم می‌گیرد به کتابخانه سلطنتی آن چشمه جوشان افکار تازه - برود تا با کارامدترین روش، "از منابع اطلاعاتی رقبایش اطلاع پیدا کند" و "ایده رهایی‌بخش" را کشف کند. کتابخانه، این مرد را که آشنایی چندانی با کتاب ندارد، در غربتی عمیق فرو می‌برد. او که افسری نظامی است، عادت کرده که همیشه در موضع سلطه باشد، اما حالا با گونه‌ای از دانش مواجه شده که هیچ جایگاه ویژه‌ای برایش قایل نیست، هیچ جایی نیست که روی آن بایستد: "ما در میان ردیف‌های آن انبار عظیم کتاب قدم زدیم، شما که غریبه نیستید، راستش خودم را خیلی درگیر نکردم ردیف‌کتاب‌ها از رژه توی پادگان‌که بدتر نیست. با این حال، یک‌خورده که گذشت، نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و کمی حساب‌و‌کتاب کردم و به جواب غیرمنتظره‌ای رسیدم. می‌دانید، قبلا فکر می‌کردم که اگر روزی یک کتاب بخوانم، طبیعی است که خیلی خسته شوم، اما بالاخره یک روز باید این‌ها را تمام کنم و آن وقت، حتی اگر بعضی از کتاب‌ها را هم از قلم انداخته باشم، باز در دنیای روشنفکری جایی دارم. اما فکر کن کتابدار چی به من گفت همین‌طور که بی‌هدف داشتیم با هم قدم می‌زدیم ازش پرسیدم توی این کتابخانه درندشت چند تا کتاب دارند. گفت سه‌و‌نیم میلیون جلد. تازه رسیده بودیم به کتاب هفتصد هزارم و من همین‌طور داشتم توی ذهنم محاسبات می‌کردم جزییاتش بماند، خلاصه بعدا توی دفتر کارم، با مداد و کاغذ حساب کردم و دیدم ده‌هزار سال طول می‌کشد تا نقشه‌ام را عملی کنم. رویارویی با این حجم بی‌نهایت کتاب‌ها، اصلا آدم را به خواندن تشویق نمی‌کند. وقتی با این همه کتاب مواجه می‌شویم که به خاطر تعداد بالایشان تقریبا همه‌شان ناشناخته باقی می‌مانند، چطور می‌شود به این نتیجه نرسید که حتی یک عمر مطالعه هم بی‌فایده است؟ خواندن بیش و پیش از هر چیز دیگری، نخواندن است، حتی اگر پای صبورترین خوانندگان در میان باشد که عمر خود را صرف این کار می‌کنند. برداشتن و باز کردن یک کتاب، هم‌زمان به معنی موضع‌گیری مخالف در قبال خواندن است. چون این کار یعنی برنداشتن و باز نکردن تمام کتاب‌های دیگر جهان.مرد بی‌خاصیت به این مسیله می‌پردازد که سواد فرهنگی چطور با خواندن بی‌نهایت در تعارض است، البته راهکار هم ارایه می‌کند، همان راه‌حلی که کتابدار برای کمک به ژنرال استام می‌گوید. کتابدار توانسته بود در میان میلیون‌ها جلد کتاب موجود در کتابخانه‌اش، اگر نگوییم تمام کتاب‌های جهان، راه خود را پیدا کند. سادگی تکنیک او شاهکار است: "وقتی دید دست از سرش برنمی‌دارد، به خودش تکانی داد و آن شلوار گشادش را بالا کشید و شمرده شمرده و با ت کید، طوری که انگار می‌خواهد راز بزرگی را فاش کند، گفت: "ژنرال! اگر می‌خواهید بدانید چطوری همه کتاب‌های اینجا را می‌شناسم، باشه، بهتان می‌گویم: دلیلش این است که من هیچ‌کدامشان را نخوانده‌ام." ژنرال از رفتار این کتابدار عجیب‌و‌غریب خیلی تعجب می‌کند کتابدار آگاهانه از خواندن خودداری می‌کند، نه به دلیل اینکه به فرهنگ علاقه‌ای ندارد، بلکه برعکس، به این خاطر که کتاب‌ها را بهتر بشناسد: "فکر نکنید حرف کمی زدم، جدی می‌گویم!" اما وقتی دید من چقدر حیرت کرده‌ام، خودش توضیح داد که: "رمز موفقیت هر کتابدار خوب، این است که به‌جز چیزهایی که بر عهده‌اش هست، یعنی عناوین و فهرست کتاب‌ها، هیچ چیز نخواند. هر کی که حواسش نباشد و شروع کند به کتاب خواندن، دیگر کتابدار نیست. چون اجبارا چشم‌انداز کلی‌اش را از دست می‌دهد." - من که نفسم درست بالا نمی‌آمد، گفتم: "یعنی شما هیچ‌وقت کتاب نمی‌خوانید؟" - نه، فقط فهرست‌ها را می‌خوانم. - آخه، مگه دکتری ندارید؟ - چرا که دارم. توی دانشگاه درس می‌دهم، استاد کتابداری‌ام. می‌دانید، علم کتابداری رشته خاصیه که آخرش هم به‌تان مدرک می‌دهند. ژنرال، فکر می‌کنید چندتا سیستم مختلف برای مرتب‌سازی و حفاظت از کتاب، فهرست‌بندی عناوین، اصلاح اطلاعات ناشر و اطلاعات اشتباه در صفحه عنوان و این‌جور چیزها وجود دارد؟بنابراین کتابدار موزیل مراقب است که درگیر کتاب‌هایی که باید از آن‌ها نگهداری کند، نشود، اما برعکس آنچه به نظر می‌رسد، نه با کتاب‌ها دشمنی دارد، نه نسبت به آن‌ها بی‌توجه است. بلکه، به دلیل عشق سرشارش به کتاب‌ها - تمام کتاب‌ها - است که در انتخاب و ترجیح یک کتاب بر دیگر کتاب‌ها بسیار دودل می‌ماند، زیرا می‌ترسد علاقه وافر به یکی موجب بی‌توجهی به سایرین شود.خواندن و یا نخواندن، مسیله این است!به نظر من، حکمت کاری که کتابدار موزیل می‌کند، در این عقیده ریشه دارد که باید چشم‌انداز را حفظ کرد. آنچه او درباره کتابخانه‌ها می‌گوید به طور کلی درباره سواد فرهنگی در معنای عام هم صدق می‌کند: کسی که سرش را توی کتاب می‌کند، دارد خود را از مجموعه‌ای حقیقی و شاید از خود خواندن محروم می‌کند. پس با توجه به تعداد کتاب‌های موجود، در اینجا لزوما با یک انتخاب مواجه‌ایم، چشم‌انداز کلی یا یک کتاب به‌تنهایی و خواندن چیزی نیست جز اتلاف انرژی در تلاشی دشوار و زمان‌بر برای تسلط بر کلیت.خردمندی این موضع، بیش از همه به اهمیتی برمی‌گردد که برای کلیت قایل است، در این اعتقاد که برای اینکه حقیقتا با فرهنگ باشیم، باید به جای آنکه به جمع‌آوری تکه‌پاره‌های دانش مشغول شویم، باید به جامعیت روی آوریم. به‌علاوه، جستجوی کلیت، نوع نگاه ما را به هر کتاب تغییر می‌دهد و می‌توانیم فراتر از فردیت آن گام برداریم و به سراغ روابطی که با سایر کتاب‌ها دارد برویم.اعتقاد به چشم‌انداز که نقشی مرکزی در استدلال کتابدار دارد، در سطح کاربردی ثمرات قابل توجه‌ای برایمان خواهد داشت. درک درونی همین مفهوم است که سبب می‌شود برخی افراد برجسته بدون هیچ مشکلی از پس موقعیت‌هایی بربیایند که امکان داشت آشکارا در آن‌ها به بی‌فرهنگ و ابتذال متهم شوند.همان‌طور که فرهیختگان می‌دانند (و مت سفانه، غیر فرهیختگان نمی‌دانند)، فرهنگ فراتر از هر چیز دیگر، تشخیص موقعیت است. فرهیختگی یعنی نخواندن هیچ کتاب خاص و توانایی یافتن نظام ارتباطات بین کتاب‌ها که بدین منظور لازم است بتوان جای هر عنصر را در ارتباط با دیگران تعیین کرد. اهمیت چیزهایی که توی کتاب نوشته شده، کمتر از چیزهای بیرون آن است یا می‌توان گفت، درون کتاب همان چیزی است که در بیرون است، زیرا آنچه درون کتاب مهم تلقی می‌شود، کتاب‌های دیگرند.پس، اهمیتی ندارد که انسان فرهیخته‌ای تا‌به‌حال کتاب نخوانده باشد، زیرا هرچند اطلاع دقیقی از محتوای آن ندارد، شاید به خوبی جایگاهش را بشناسد، به عبارت دیگر بداند رابطه‌اش با سایر کتاب‌ها چیست. این تفکیک محتوای کتاب و جایگاه آن کاری مبنایی است، چون همین مبناست که سبب می‌شود آن‌هایی که از نظر فرهنگی اعتماد به نفس دارند، بدون هیچ مشکلی درباره هر مسیله‌ای اظهار نظر کنند.برای مثال، من هرگز اولیس جویس را نخوانده‌ام و احتمالا در آینده هم نخواهم خواند. پس تا حد زیادی با محتوای کتاب بیگانه‌ام اما با محتوایش، نه با جایگاهش البته محتوای کتاب عمدتا همان جایگاه آن است. بنابراین وقتی در گفت‌وگویی از اولیس نام برده می‌شود، من هیچ مشکلی ندارم، زیرا می‌توانم جایگاه آن را با دقت نسبی در ارتباط با دیگر کتاب‌ها تعیین کنم. مثلا می‌دانم که این کتاب بازگویی ادیسه است، که در قالب جریان سیال ذهن روایت شده و کل وقایع در یک روز در دوبلین اتفاق می‌افتد و غیره. در نتیجه، اغلب به خود می‌آیم و می‌بینم دارم تلویحا درباره جویس صحبت می‌کنم، بدون ذره‌ای اضطراب.عکس کتاب
بیانیه سید ابراهیم رییسی_انتخابات 1400 بسم الله الرحمن الرحیماللهم صل علی علی‌بن موسی الرضا المرتضی بعدد ما احاط به علمکمردم شریف ایران، خواهران و برادران عزیزم،سلام علیکمانقلاب شکوهمند اسلامی مردمی شما، چهل و سومین سال خود را می‌گذراند و همچنان شعارهای مبنایی ما که تحقق ارزشهای دینی، عدالتخواهی، استقلال‌طلبی و آزادی‌جویی بود، به‌عنوان اولویت‌های ممتاز، در بلندای آرمان انقلاب می‌درخشند آرمانی که زنده، پویا، قابل دستیابی و امیدآفرین است پیشرفت‌های مادی و معنوی "اصحاب ما می‌توانیم" خمینی کبیر و خامنه‌ای عزیز، کشور ما را از حضیض ذلت به قله عزت رسانید، کتاب زرین افتخارات زنان و مردان سرزمینم مملو از لحظات تلخ و شیرینی است که سرنوشت یکسانی را برای ما رقم زده است، آرزوی "ایران قوی و سربلند"، فصل مشترک این تاریخ پر فراز و نشیب است.اگرچه مساعی صورت‌گرفته در دوره‌های متمادی، قابل تقدیر است، اما اینک در آستانه سیزدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، ضعف مدیریت اجرایی، تقلیل توجه به آرمانهای مبنایی یا انحراف از آن، بخشی‌نگری، گم کردن اولویت‌ها، تن دادن به ساختار فرسوده، جهت‌گیری‌های چندگانه و متعارض، بوروکراسی ناکارآمد و مزاحم، سیاست‌زدگی، چشم‌دوختن به بیرون و تحقیر توان داخلی سبب شد که انرژی متراکم و بی‌بدیل قوه اجرایی، نه‌تنها به‌صورت کامل و موثر استفاده نشود، بلکه خود، منش پیدایش مسایل پیچیده در کشور باشد. البته فشار سنگین و بی‌رحمانه بدخواهان و معاندان انقلاب اسلامی در طول این چهار دهه، حتما بر وضع غیرقابل قبول کنونی موثر بوده‌اند ولی علت اصلی شکل‌گیری این وضع، به سوءتدبیرها، ناکارآمدی‌ها و تضییع فرصت‌های خدمتگزاری بازمی‌گردد. قرار نبود که از درد مردم بی‌خبر باشیم. قرار نبود که مردم در فشارهای اقتصادی بی‌پناه بمانند. قرار نبود که از آمدن به میان مردم واهمه داشته باشیم.اینک ماییم و رنجها و امیدهای مشترکمان، رنجی از جنس زخم‌های دردآور معیشتی و اقتصادی بر پیکره اعتماد عمومی، و امیدی متکی بر منابع سرشار انسانی و فکری و مادی که چشم‌انتظار مدیریتی توانمند و متکی به مردم برای رسیدن به ایرانی قوی برای همه است.در طول چند ماه گذشته، گروه‌ها و اقشار و اصناف مختلف، اینجانب را دعوت به نامزدی در انتخابات می‌کردند و البته برخی دلسوزان نیز با دلایل مختلف، خیرخواهانه، می‌خواستند در برابر این مطالبه مقاومت کنم. آنچه من را با این استدلال همراه می‌ساخت، مسیولیت سنگین قوه قضاییه و برنامه‌های تحولی بود که به‌پشتوانه تجربه و آشنایی به مسایل و چالش‌های دستگاه قضایی و به‌یاری طیف وسیعی از نخبگان، و همراهی و امیدآفرینی قاطبه مردم، با جدیت دنبال می‌کردم و بحمدالله ارکان استقرار مسیر تحول فراهم گردیده بود اما لطف مردم به این خدمتگزار کوچک تا سرحد مطالبه‌ای فراگیر و عمومی گسترش یافت. اگر این خواست عمومی نبود، برای ادامه مسیر تحول در قوه قضاییه، آسوده‌خاطر بودم اما مقاومت بیشتر در برابر این موج گسترده، بیش از هرچیز، بی‌اعتنایی به اراده مردم بزرگوار سرزمینم، و گمان راحت‌طلبی در میدان نبرد با رنج‌های مشترکمان را ایجاد می‌نمود. انبوه بدهی‌های دولتی، رشد سرسام‌آور نقدینگی، نظام بانکی غیرمولد، تورم کمرشکن، به‌هم‌ریختگی بازار مسکن و خودرو، مشکلات کارگران قراردادی و شرکتی، کارخانه‌ها و کارگاه‌های تعطیل‌شده، بیکاری جوانان تحصیل‌کرده، تبعیض آزاردهنده در حقوق و دستمزد و هزاران زخم مزمن دیگر، تنها گوشه‌ای از این دردهای مردم است.تجربه طولانی اینجانب در سطوح مختلف مدیریتی، به‌روشنی بر من ثابت کرده است که اگر فساد و مبارزه با آن در کانون‌های اصلی خود مهار نشود و به علاج یک قوه قاهره بیرونی گره بخورد، جریان آن در شکل‌های مختلف ادامه می‌یابد و بلکه روز به روز گسترده‌تر می‌شود، بر این مبنا، حضور خود در عرصه انتخابات را مجاهدتی بنیادین برای مبارزه کانونی با فساد می‌دانم که ان‌شاءالله با هزینه‌های بسیار کمتر، ریشه‌ها و بسترهای فسادزا را بخشکاند.روشن است که مردم به وضع موجود اداری و اقتصادی کشور که نه با ارزش‌های انقلاب و نه با انتظارات جمهور و نه با امکانات و توانایی‌های موجود سازگار نیست، معترض، و گله‌مندند. دولت آینده، برای علاج این درد مشترک، باید عمیقا معتقد به تحول و تغییر اساسی ریل اداره امور اجرایی کشور به‌نفع مردم باشد تا در آینده‌ای نزدیک، تلخ‌کامی‌های ناشی از بی‌عدالتی، خمودگی و حاشیه‌سازی را به طعم شیرین و خواستنی احساس اجرای عدالت مبدل گرداند.اینجانب فرزند ملت بزرگ ایران و سرباز کوچک انقلاب اسلامی، با استعانت از خداوند قادر متعال و توسل به امام عصر(عج) و ارواح طیبه شهیدان برای ایجاد تحول در مدیریت اجرایی کشور، و مبارزه بی‌امان با فقر و فساد، تحقیر و تبعیض، با احترام به همه نامزدها و گروه‌های سیاسی، به‌صورت مستقل به صحنه آمده‌ام و تنها در برابر ذات اقدس الهی و پیشگاه ملت ایران، خود را متعهد و مسیول می‌دانم.با شناختی که از چالش‌ها، ظرفیتها، استعدادها و سرمایه‌های این کشور کسب کرده‌ام، آمده‌ام تا با کمک همه مردم ایران، و در طلیعه گام دوم، "دولتی مردمی برای ایرانی قوی" تشکیل دهم دولتی که ارکان و مسیولیت‌های اصلی آن بر دوش جوانان شجاع، تحول‌خواه، متخصص، پاک و ضدفساد خواهد بود که هرکجا به آنها اعتماد شد، قدرت و افتخار برای ایران آفریده‌اند.دولتی که توجه به محرومان و مستضعفان و طبقات پایین جامعه از مهمترین اولویتهایش خواهد بود و اجازه نخواهد داد که عزت و شرافت و کرامت آنها خدشه‌دار شود دولتی که با اجماع ملی و دیپلماسی هوشمند و مبتکر، حتی یک لحظه را برای رفع تحریم‌های ظالمانه از دست نخواهد داد. با دیپلماسی برآمده از قدرت و توانایی‌های داخلی، تعامل و رابطه دوستانه و مقتدرانه با دنیا، مخصوصا با همسایگان را، با سرعت پیگیری می‌کند.دولتی که پاسدار آزادی بیان و قلم، و حقوق اساسی همه شهروندان ایرانی و متعلق به همه مردم ایران است. باید راهها و بسترها برای نقش‌آفرینی مردم در تحقق عدالت باز شود و ملت ایران، زنان و مردان، با قومیت‌های مختلف، با زبان‌های متنوع و با سلایق و باورهای فرهنگی و سیاسی متفاوت، باید به‌یک‌نسبت به دولت احساس تعلق کنند و "ایرانی بودن" برای تضمین همه حقوق شهروندی آنها کفایت کند دولتی که دیوارهای برافراشته در مقابل شفافیت عملکرد و قراردادهای پرحاشیه را فرو خواهد ریخت و خود را در اتاق شیشه‌ای در منظر ارزیابی و قضاوت مردم قرار خواهد داد دولتی که ت مین اشتغال پایدار را تکلیف قطعی خود می‌داند و اجازه بیکاری و اخراج ظالمانه کارگران را نخواهد داد.دولتی که خود را موظف به رشد و بالندگی فکری، علمی، فرهنگی و اخلاقی جامعه می‌داند و به‌پشتوانه فرهنگ غنی اسلامی و ایرانی خود، و با نقش‌آفرینی اصحاب فرهنگ و اندیشه، امکان بالندگی و تبلور بیشتر فضایل اخلاقی آحاد مردم ایران را فراهم خواهد کرد.مردم عزیز ایران، در آستانه قرن جدید نیازمند "تحول" همه‌جانبه و نظام‌مند برای نیل به "ایران قوی" هستیم. تغییرات جزیی و پنهان کردن مسایل اصلی مردم در تعارفات سیاسی و زدوبندهای جناحی، دردی را دوا نمی‌کند. مردم از انتخابات به‌دنبال این نیستند که فرد یا گروهی از صندلی قدرت بلند شود و قبیله دیگری با نشستن به جای آنها، امکانات کشور را بین خود تقسیم کنند. نتیجه انتخابات باید "تحول" واقعی یعنی بازگرداندن امید و نشاط به زندگی مردم باشد.در پایان از همه گروه‌ها، محرومان و دردکشیدگان، دانشگاهیان، حوزویان، نخبگان، جوانان عزیز و آحاد جامعه که مطالبه حضور اینجانب را داشتند و همه آنانی که خواستار تغییر وضع موجود هستند، برای همسنگری و کمک به خلق مشارکت حداکثری ت کید می‌نمایم و یقین دارم که به‌فضل خداوند آینده‌ای بسیار روشن و چشم‌اندازی بسیار زیبا و دلنشین در انتظار ملت صبور و شکور و شایسته ایران اسلامی است.خدایا، تو شاهدی که هیچ‌گاه دنبال مقام و قدرت‌طلبی نبوده‌ام و در این مرحله نیز برخلاف میل و مصلحت شخصی و تنها به‌منظور انجام وظیفه در جهت اجابت توده مردم و جوامع نخبگان و رعایت مصالح اجتماعی و رفع رنج مردم و ایجاد امید پا به عرصه گذارده‌ام و در این مسیر از تو و اولیایت استمداد می‌طلبم تا خدمتگزاری شایسته برای این مردم قدرشناس و رنج‌کشیده باشم، ان‌شاءالله، بعونه و کرمه.سید ابراهیم رییسی 25 اردیبهشت 1400
فمینیسم غربی و حقوق زن از دیدگاه مرتضی مطهری برشی کوتاه از کتاب حقوق زن در اسلام نوشته دانشمند مسلمان شهید مرتضی مطهریزن، کانون مهر، نه ابزار تجارت . موضوع دفاع از حقوق زن در جهان غرب، زمانی اوج گرفت که کارخانه‌ها به کار ارزان و بی مشکل زنان احساس نیاز کردند. برای حرکت اقتصادی و چرخش چرخ‌های صنایع، زنان ، نیروهایی کم هزینه شناخته شدند و می‌بایست از درون خانه‌ها بیرون کشیده شوند، ولی زمانی که اسلام از حقوق زن سخن به میان آورد، جز کرامت او هیچ چشم داشت دیگری تصور نمی‌رفت.(انگیزه‌ای که سبب شد اسلام به زن استقلال اقتصادی بدهد جز جنبه‌های انسانی و عدالت دوستی و الهی اسلام نبوده; در آنجا مطالبی از قبیل مطامع کارخانه داران انگستان وجود نداشت که به خاطر پرکردن شکم خود این قانون را گذراندند، بعد با بوق و کرنا دنیا را پر کردند که ما حق زن را به رسمیت شناختیم و حقوق زن و مرد را مساوی دانستیم.اسلام به زن استقلال اقتصادی داد، اما به قول (ویل دورانت) خانه براندازی نکرد. اساس خانواده‌ها را متزلزل نکرد، زنان را علیه شوهران و دختران را علیه پدران و برادران به تمرد و عصیان وادار نکرد. اسلام با این دو آیه انقلاب عظیمی به وجود آورد، اما آرام و بی ضرر و بی خطر.(آیه‌ها درمورد درامد کار و سهم الارث در آخر نوشته)آنچه دنیای غرب کرد این بود که به قول (ویل دورانت) زن را از بندگی و جان کندن در خانه رهانید و گرفتار بندگی و جان کندن در مغازه و کارخانه کرد. یعنی اروپا غل و زنجیری از دست و پای زن باز کرد و غل و زنجیر دیگری که کمتر از اولی نبود به دست و پای او بست، اما اسلام زن را از بندگی و بردگی مرد در خانه و مزارع و غیره رهانید و با الزام مرد به ت مین بودجه اجتماع خانوادگی، هرنوع اجبار و الزامی را از دوش زن برای مخارج خود و خانواده برداشت..)از سوی دیگر، اگر در فقه اسلامی پرداخت نفقه و مخارج ضروری زن بر مرد واجب شمرده شده است، این نشانه مالکیت مرد نیست، زیرا کسی که مسوول نفقه شد، نوعی مالکیت و سروری پیدا نمی‌کند، چنان که نفقه پدر و مادر و جد که بر فرزندان بالغ واجب است، دلیل آن نیست که فرزند مالک آنها می‌شود. بلکه حقی است که به حکم زحماتی که کشیده‌اند بر فرزند پیدا کرده‌اند. زن نیز نفقه را در قبال مهر بی دریغ خود به همسر و فرزندان سزاوار شده است. آنچه از ظرافت، لطافت، احساس سرشار از محبت و حوصله زن به عنوان مادر برمی آید از عهده کمتر مردی برمی آید.آیه‌های گفته شده:در دیدگاه شهید مطهری، قرآن همان طور که مردان را در نتایج کار و تلاششان دارای حق می‌داند، زنان را نیز در نتیجه کار و فعالیت شان ذی حق می‌شمرد. چنان که در قرآن می‌خوانیم:(للرجال نصیب مما اکتسبوا وللنساء نصیب مما اکتسبن) نساء / 32 مردان را از آنچه کسب می‌کنند و نیز زنان را از آنچه به دست می‌آورند بهره‌ای است.عرب جاهلی زن را از هرگونه ارثی محروم کرده بود، اما قرآن کریم برخلاف شیوه معمول به صراحت زن را نیز مانند مرد، وارث شناخت.(للرجال نصیب مما ترک الوالدان والاقربون وللنساء نصیب مما ترک الوالدان والاقربون) نساء / 7 مردان را از مالی که پدر و مادر و یا خویشاوندان بعد از مردن خود باقی می‌گذارند بهره‌ای است، و زنان را هم از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود باقی می‌گذارند بهره‌ای است.
برابری جنسیتی در زبان فارسی زبان، یکی از مهم‌ترین عوامل شکل‌دهنده‌ی فرهنگ کلی جوامع و نوع طرز تفکر تک‌تک افراد آن است. نکته‌ی جالب در مورد زبان فارسی این که در آن "جدایی جنسی" وجود ندارد.می‌گویم در حال حاضر زیرا در فارسی باستان، مانند بسیاری دیگر از زبان‌های فعلی، مذکر و مونث وجود داشته است اما زبان در پویه‌ی پایای خود در طول سده‌ها این اضافات را از خود بیرون ریخته است.در زبان فارسی کنونی "او" شامل زن و مرد میشود و این زبان برای دو جنس تفاوتی قایل نیست. همچنین برخلاف سایر زبان‌های لاتین (که فارسی نیز با آن‌ها در یک خانواده است) و نیز عربی (که از خانواده‌ی دیگری است) اگر جایی تاکید بر جنسیت باشد، زبان فارسی اولویت را به مادینگی می‌دهد نه نرینگی.مثلا ما در فارسی می‌گوییم زن و شوهر به جای " husband & wife " می‌گوییم خواهر و برادر، به جای " brother & sister " می‌گوییم زن و مرد به جای " man and woman ". نکته‌ی دیگر این که وقتی می‌گوییم "زن و شوهر" در واقع به مرد در ارتباط با همسرش هویت بخشیده‌ایم (شوهر زن) اما هویت زن دست نخورده است! حال آن که برای مثال در انگلیسی می‌گوییم: " man and wife " در زبان فارسی، "زن" واژه‌ای مفهوم و مستقل است نه مانند انگلیسی بخشی از مرد: Woman نکته‌ی بامزه این که واژه‌ی "مرد" از ریشه‌ی مرگ و مردن و به معنای آفریده‌ی میرا است در حالی که واژه‌ی "زن" با واژگانی چون زندگی، خون، ژن، Genesis ، Generation و . هم‌ریشه است که از همگی مفهوم زایندگی و زندگی استنباط می‌شود.هرچند حکم دادن و نتیجه‌گیری‌های این چنینی را با قطعیت نمی‌پسندم اما شاید بتوان با کمی اغماض گفت در فرهنگ نژاده‌ی ایرانی "برابری جنسیتی" خیلی بیش از آن چه امروز شاهدش هستیم نهادینه بوده است و این مفهوم، چندان ناآشنا و وارداتی نیست.
هزار تومن بیشتر . کمپین هزارتومن بیشترداشتم به این فکر میکردم که ماها روزی چندبار سوار تاکسی میشیم؟من روزی شاید 5 بار! یا در شرایط خیلی خاص 10 بار!ماهی چندبار میریم رستوران؟من ماهی یک یا دوبار!از سمت دیگه نگاه کنیم:راننده تاکسی روزی چندنفر رو سوار میکنه؟ 1000 نفر؟ 500 نفر؟گارسون رستوران روزی به چندنفر سرویس میده؟اونم به 1000 یا 500 نفر!همه‌مون میدونیم که این اقشار خاص بدون استثنا همه‌شون مشکل مالی دارن و خیلی‌ها به عنوان شغل دوم و سوم میان سراغ این مشاغل!اگه هرکدوم از ما به ازای هربار سوار تاکسی شدن یا رستوران رفتن فقط 1000 تومن بیشتر پرداخت کنه میشه چقدر ماهی؟ 150 هزار تومن؟ 200 هزار تومن؟ولی برای اون راننده یا اون گارسون چقدر میشه؟ 500 هزار تومن یا بیشتر حتی!با این پول دیگه لازم نیست شغل دوم داشته باشه! دیگه دغدغه‌هاش کمتر میشه!میتونه بیشتر به بچه‌هاش رسیدگی بکنه.بیشتر وقت بذاره برای خانواده‌اش.میتونه روی تربیت بچه‌هاش و آسایش خودش و خانواده‌اش کار بکنه .این هزینه‌ها رو چرا باید بکنیم؟چون با این کار باعث میشیم نسل بعدی‌مون که طبقه متوسط به پایین هم هستن، مرفه‌تر بزرگ بشن، بهتر تربیت بشن و خیلی اتفاق‌های خوب دیگه بیافته.اینطوری داریم آینده‌مون رو تضمین میکنیم. تضمین میکنیم که بچه‌هامون که بزرگ میشن نسل بهتری باشن، که دغدغه‌های مالی‌شون کمتر بشه و بهتر زندگی بکنن. که درست تربیت بشن و کمبودهای کمتری داشته باشن در نتیجه سالم‌تر باشند.اینطوری درواقع داریم آینده‌ی خودمون رو تامین میکنیم .دلم میخواد یه کمپین راه اندازی بکنیم به اسم #هزار_تومن_بیشتر یا هر اسم دیگه‌ای.نظرتون چیه؟به نظرتون میتونه مفید باشه؟جواب میده؟لطفا توی کامنت‌ها نظرتون رو بگید.آپدیت:نظر اول:عملی نیست به چند دلیل: اول اینکه 200 تومن هم برای خیلی از افراد رقم قابل توجهیه، دقیقا برای خیلیا که سوار تاکسی میشن و در نتیجه راحت نمیگذرن ازش دوم اینکه با صدقه دادن به آدم‌ها به شدت مخالفم، هر کس باید به اندازه کاری که می‌کنه پول دریافت کنه. سوم هم از کجا معلوم که اون آدم بخواد راحت‌تر زندگی کنه و دنبال درآمد بیشتر باشه و براش تلاش کنه؟ من ترجیح میدم به جای پول دادن به افراد تلاش کنم آدمها کار یا تخصصی یادبگیرن تا درآمدشون بیشتر شه، البته اونایی که اهل کار و تلاش هستن و معمولا آدمایی ازین دست به شدت کمن!نظر من:اولی که اوکیه. گفتم برای اونایی که عددی نیست براشون. دوم: ولی این صدقه دادن نیست! همه جای دنیا تیپ میدن به گارسون یا بقیه‌ی پول تاکسی رو نمیگیرن!سوم: هم که ایده‌آله. بهترین حالتش اینه که یه چیزی یاد بگیرن، اما برای یه پیرمرد 70 ساله که راننده تاکسیه خیلی به کار نمیاد!
فرهنگی| روی قبرم بنویسید انقدر کتاب خرید که از گرسنگی مرد! حدودا یک ماه پیش بود که با دوستام رفتیم نمایشگاه کتاب اصفهان. یکی از دوستام برخلاف من هیچ کتابی نخرید. فقط موقع خداحافظی یکی از کتاب‌های منو امانت گرفت. این موضوع باعث تعجب من شد. چون میدونستم که دوستم یه کتابخون حرفه ایه و هیچ هفته‌ای رو بدون خوندن کتاب سر نمیکنه. وقتی ازش در این باره پرسیدم، جواب داد که من فقط یه جلد کتاب دارم!من فقط یه کتاب دارم که اونم تا حالا نخوندم. + چرا؟!چون وقتی کتاب قرض می‌گیرم، میدونم که تا یه مدت محدود دارمش و سعی میکنم هر چه سریع‌تر بخونمش اما کتاب خودم تا آخر عمر پیش خودمه!این طرز دید دقیقا مخالف نگاه من و خواهرم بود. ما (مخصوصا من که استقلال مالی بیشتری دارم) عقیده داریم هر کتابی که ارزشمنده باید حتما یه نسخه ش تو کتابخونه‌ی ما باشه! همین طرز تفکر گاهی باعث میشد دوران دانشجویی پول کم بیارم و مجبور بشم از خرج‌های دیگه م که شاید مهم‌تر از کتاب خریدن بود بزنم. این اتفاق در حالی می‌افتاد که من حتی یه بار هم به کتابخونه‌ی خوابگاهمون سر نزدم!موضوع اینه که تو کتاب خریدن تا کجا باید پیش بریم؟ آیا هر کتابی ارزش خوندن یا خریدن داره؟!این سوال اواخر دوران کارشناسیم برام مطرح شد. وقتی که میخواستم با خوابگاه وداع کنم و یهویی مواجه شدم با یه کوه کتاب که به خودم صد هزار بار قول خوندنشون رو داده بودم. خیلی از اون کتاب‌ها رو یه مقطع خاصی با توجه به روحیات یا نیاز‌ها و پرسش هایی که داشتم خریده بودم و الان اون دغدغه‌ها دیگه برام مطرح نبود. بدبختی این بود که باید 300 کیلومتر کتابامو با تاکسی و اتوبوس و مترو کشون کشون میبردم تا به خونه برسم! اینجا بود که به گزاره "هر کتابی ارزش خوندن/خریدن داره" شک کردم.من وقتی اولین بار رفتم نمایشگاه کتاب تهران :|آیا هر کتابی ارزش خوندن داره؟پاسخ این سوال کار من نیست. تو عمرم خیلی کتاب خوندم که بعدها از وقتی که روش گذاشتم پشیمون شدم. (ملت عشق و بیشعوری و این کتابای لوس تینیجری که جدیدا مد شدند :||) اما بعضی وقتا به خودم میگم شاید دانش من برای درک اون کتاب محدود بوده. مثل خیاری که من از ته گازش زده باشم. حل کردن این مشکل خیلی آسونه. هرچند سلیقه‌ها و پیش زمینه‌ها با هم متفاوته و این باعث میشه نشه زیاد به نظرات و دیدگاه‌ها یا آمار فروش یه کتاب اعتماد کرد . ولی با یه کارت عضویت کتابخونه (فکر کنم هزینه ش 7 تومن باشه) میشه لااقل خسارت‌های مالی رو به حداقل رسوند. البته این راه حل فقط در مورد کتابای عمومی جواب میده و در مورد کتابای خاص یا اختصاصی پیشنهادم به شما کتاب‌های الکترونیکیه.یه فاکتور دیگه هم که باید بررسی بشه زمانه. یکی از کتاب هایی که خییییییییییلی دلم میخواست بخونم کتاب "پس از بیست سال" از سلمان کدیوره اما وقتی حجمشو دیدم و با توجه به محتوای داستانیی که داشت منصرف شدم. اولا تو مقطعی از زندگیم نیستم که بتونم انقدر زمان بذارم. دوما میدونم داستان اونقدر ادبی نیست و یه رمان تاریخیه که قراره یه پیام منتقل کنه که این پیام رو از محتواهای کوتاه‌تری هم میتونم به دستش بیارم. یا مثلا کلیدر. جلد اولشو تو دو روز تموم کردم و دهنم از این همه هنرمندی و زیبایی و ظرافت باز مونده بود اما ترجیح دادم برم تو ویکیپدیا ببینم که تهش چی میشه?و از خوندن ادامه‌ی کتاب منصرف شدم.پس اگه بخوام به صورت خلاصه و در حد خودم به این سوال جواب بدم باید بگم که بسته به سطح دانش، زمان و حوزه‌ی علاقه‌ی شما ممکنه خیلی از کتابا ارزش خوندن نداشته باشه. البته در کنارش معتقدم آدم نباید خودشو منحصر به یه سری موضوع خاص کنه و ذهنش رو بسته نگه داره. آیا هر کتابی ارزش خریدن داره؟پاسخ من یه "نه" خیلی قاطع و خیلی پررنگه! هرچند بعضی از جلد‌ها یا آمار فروش یه کتاب یا تخفیف‌های 50 درصدی یا رایانه هایی که دولت میده ممکنه وسوسه انگیز باشه اما حجم زیاد کتاب‌های خاک گرفته میتونه حرف منو تایید کنه که هر کتابی ارزش خریدن نداره.پس چه کتابایی رو بخریم بهتره؟ من خودم مدت طولانییه به خودم قول دادم دیگه کتاب داستانی نخرم. هر چند کافکا در کرانه، همه چیز همه چیز، خورشید هم یک ستاره است، و من دوستت دارم و . از زیر دستم در رفته اما بازم دارم نهایت تلاشمو میکنم!کتاب‌های داستانی، کتاب هایی هستند که با یه بار یا دوبار خوندن شما متوجه محتواش میشید و شاید 100 سال بعد بخواین بهش رجوع کنید! بنابراین به نظر من ارزش خریدن ندارن.کتاب هایی ارزش خریدن دارن که شما موقع خوندن یه مداد برداری و زیرش خط بکشی. در طول یک سال چندین بار بهش مراجعه کنی و محتواش به اندازه‌ای معتبر باشه که با یه سرچ ساده نشه تو سایت‌های زرد پیداش کرد. البته یه استثنا هم وجود داره و اونم کتابای درسیه. اگه فکر میکنید یه کتاب درسی ممکنه بیشتر از 2 ترم به دردتون بخوره شاید بهتر باشه سر کیسه رو شل کنید.? (تجربه شخصی: بهترین منبع برای یادگرفتن دروس مهندسی کامپیوتر، مخصوصا برنامه نویسی، اینترنته نه کتاب.)همچنین پیشنهادم اینه که از این به بعد تو پست‌های معرفی کتاب به این موضوع اشاره کنیم که آیا کتاب مورد نظر ارزش خریدن داره یا نه .در پایان، اگه شما هم فرمول یا راه حل خاصی برای مدیریت خرج‌های کتابی دارید، خوشحال میشم واسم کامنتشون کنید.
اعتماد به نفس من این پست رو برای افرادی مثل خودم گذاشتم که به خاطر اینکه فکر می‌کنند کاری را خوب انجام نمیدهند حتی سراغش هم نمیروند مگر اینکه مجبور شوند.امروزه با وجود فضای مجازی و بیشتر شدن قضاوت‌ها اعتماد به نفس مردم بسیار پایین‌تر آمده.همین چند روز قبل بود که من با شنیدن جملاتی که زندانی‌ها موقع آزاد شدن میگویند به فکر نوشتن جملاتی مانند آن‌ها شدم و شروع کردم به نوشتن در موبایلم(با اینکه من نه زندانی ام نه حبس کشیدم?).من قبلا اصلا سراغ این کار‌ها نمیرفتم چون به خودم میگفتم چیز خوبی نمی‌شود ولش کن اما بعد گفتم من انجامش می‌دهم و به کسی هم نشان نمیدهم تا قضاوتی نشود.در آخر هر کاری دوست دارید بکنید بدون اینکه فکر قضاوت شدن را بکنید.خیلی از ما فکر می‌کنیم وقتی کسی به ما میگوید به قضاوت‌های مردم گوش نکن منظورش نوع لباس پوشیدن و رفتار ما است اما منظور آنها همه چیز است حتی نقاشی و نوشتن ما.
آزادی جنسی از نگاه شریعتی جنگ آزادی جنسی که می‌بینیم ناگهان در آفریقا و آسیا و جامعه‌های اسلامی علم می‌شود، به خاطر این است که این جنگ زرگری جانشین جنگی بشود که باید بشود و برای جلوگیری از یک مبارزه‌ای است که برای صاحبان قدرت در جهان خطرناک است و آزادی جنسی که می‌دهند در ازای آزادی‌هایی است که نسل جوان می‌خواهد زیرا با سرگرم کردن او اصولا دغدغه آزادی‌های دیگر را از وجدان و خاطره‌اش می‌برند. آزادی "ته" به جای آزادی "سر"! دکتر علی شریعتی - چه باید کرد؟ (صفحه 271 )
فرهنگ پذیری و اخلاق مصرف کننده در این مقاله کوتاه به اخلاقیات مصرف کننده و اثر آن برخریدهای تکرار شونده میپردازیم.ویتل‌و مانسی‌( 1992 ) مقیاسی برای اخلاق مصرف کننده ایجاد کرده‌اند که وسعت باور مصرف کنندگان‌را‌به‌برخی از رفتارهای مشکوک اخلاقی یا غیر اخلاقی مورد بررسی قرار می‌دهد. یافته‌هایشان‌از 569‌سرپرست خانواده در ایالات متحده منجر به یک راه حل چهار فاکتوری مبتنی بر‌باورهای‌اخلاقی که میان رفتارها تمایز قایل می‌شود، شد. این راه حل چهار فاکتوری‌عبارت‌است‌از ( 1 ) سود بردن فعالانه از فعالیت‌های غیر قانونی ( 2 ) سودبردن منفعلانه، ( 3 ) فعالانه سود بردن‌از‌کارهای فریبنده (یا سوال برانگیز اما قانونی) شیوه‌ها و ( 4 ) بدون ضرر/ بدون غلط‌. به‌طور‌کلی، مصرف کنندگان تمایل به این باور دارندکه سود بردن فعالانه از فعالیت‌های غیر‌‌‌قانونی‌نسبت به سود بردن منفعلانه غیر اخلاقی‌تر است.. ابعاد فرهنگی هافستد‌و رفتارهای‌مصرف‌کنندهمطالعات قبلی میان فرهنگی عمدتا از ابزار ارزشی برای ارزیابی نگرش پاسخ دهندگان استفاده‌کرده‌اند‌. مثالها‌عبارتند از بررسی ارزشی روکیچ، فهرست ارزش( LOV )و ارزش‌ها و شیوه‌های زندگی (والس 2 ).روش‌های‌دیگر عبارتند از استفاده از گروه‌های متمرکز، تجزیه و تحلیل‌های محتوا و مشاهدات میدانی.در این مطالعه، لازم‌است‌از یک مدل آزموده - تست شده فرهنگ برای تعیین دقیق‌تر ت ثیر‌فرهنگ‌بر رفتار مصرف کننده استفاده شود.در‌مطالعه‌ای‌که‌تاثیر فوق العاده‌ای بر زمینه پژوهش‌داشت‌، یک مطالعه گسترده‌ای از کارکنان شرکت IBM در چهل کشور‌انجام‌داد، و با چهار بعد فرهنگی‌روبه‌رو شد‌که‌به‌طور موثر این کارکنان کشورهای مختلف‌را‌با توجه به طرز رفتار خود در شرایط کار تقسیم می‌کرد.این‌چهار‌بعد عبارتند از فردگرایی،جمع گرایی‌، اجتناب از عدم قطعیت‌، مردانگی‌و زنانگی و قدرت فاصله است.(کایو‌و یونگ‌، 2004 ، ص 3 - 1 )فردگرایی - جمع گرایی و اثرات آن بر رفتار مصرف کننده اشاره به "رابطه‌بین‌فرد و جمع می‌کند که در‌یک‌جامعه‌غالب است" (هافستد‌سال 1980 )، در روشی که‌مردم‌با هم زندگی می‌کنند نشان داده می‌شود، و رابطه تنگاتنگی با هنجارهای اجتماعی دارد.(هافستید 1980 ) فردگرایی مربوط به جوامعی است که‌در‌آن روابط‌بین‌مردم‌سست باشد، و انتظار می‌رود‌هر کس تنها از خود و خانواده خود مراقبت کند. جمع گرایی از سوی دیگر، درجوامعی‌است‌که در آن مردم، در گروه‌های‌قوی‌و منسجم‌قرار‌دارند و در طول‌زندگی‌خود بی هیچ چشم داشتی در ازای این وفاداری از آنها حفاظت می‌کنند واقعیت اولیه زندگی‌انسان‌، عدم‌قطعیت در مورد آینده، ابزار و روش‌هایی است‌که‌از‌طریق آن‌انسان‌ها‌سعی می‌کنند با استفاده از فن آوری، قانون و مذهب با این عدم قطعیت کنار بیایند. اما همیشه با آینده‌ای مبهم روبرو هستیم که نسبت به آن آگاه‌هستیم.علاوه بر این، از آنجایی که عدم قطعیت شدید موجب اضطراب و استرس می‌شود، جامعه باید به توسعه روش‌هایی برای کنار آمدن با زندگی در آستانه آینده نامشخص بپردازد‌.بنابراین‌، فن آوری، قانون و مذهب وسیله‌ای است که از طریق آن از خود در برابر این عدم قطعیت غالب دفاع می‌کنیم.یکی دیگر از واقعیت‌های اساسی که جوامع مختلف به‌طرق‌مختلف با آن برخورد می‌کنند دوگانگی دوجنس است.مسیله اصلی در این مفهوم این است که آیا تفاوت‌های بیولوژیکی بین مردان و زنان باید‌تاثیراتی‌بر نقش‌های اجتماعی آنها داشته‌باشند‌.عوامل اجتماعی شدن - خانواده، مدرسه، گروه‌های همسالان و رسانه‌ها - در توزیع نقش جنسی و انتقال ایده‌ها در جامعه بسیار مهم هستند. با این حال، الگوی‌غالب‌اجتماعی‌شدن برای مردان قاطع‌بودن‌و برای زنان پرورش دادن است.این الگو منجر به این می‌شود که مردان در سیاست، اقتصاد، و درون خانواده مسلط‌تر باشند مفهوم نابرابری انسان مسیله اساسی در مورد فاصله قدرت است‌.چنین‌نابرابری تواند در زمینه‌هایی از قبیل اعتبار، ثروت و قدرت پدید می‌آید و در جوامع مختلف، تاکیدات متفاوتی بر آنها می‌شود. با این حال، "سلسله مراتب" همیشه در هر جامعه‌ای وجود‌دارد‌. تنها تفاوت‌میان فرهنگ‌ها آن است که چگونه سلطه در وجود اجتماعی انسان عمل می‌کند. بعضی از آنها‌ساختارهای رسمی و پیچیده‌ای از تسلط دارند و برخی تلاش زیادی برای بی‌اهیمت‌کردن‌تسلط‌انجام می‌دهند. اصطلاح فرقه، وضعیت اجتماعی و طبقه اجتماعی سه نوع از نابرابری رتبه هستند که برای تقسیم‌کردن‌مناطق مختلف کارکردی استفاده می‌شوند فرهنگ مصرف کننده‌و بحران‌هویت‌فرهنگ مصرف کننده، نقش مهمی را در فرایند دور شدن از بسیاری از نگرش‌های سنتی‌ایفا کرده است. این موضوع در میان صفات مختلف جامعه معاصر وجود دارد‌و باعث بحران هویت در‌میان‌برخی از مردم امروزی شده است. برای درک بحران هویت، باید آن را در بافت فرهنگی که در آن رخ می‌دهد بررسی کنیم.درکنار بهبود استانداردهای زندگی که مردم از آن‌امروزه بهره می‌برند، سبک مصرفی مرسوم در نسل‌های گذشته را ترک کرده و به سبک مصرفی جدید و راحت‌تری روی آورده‌اند. این سبک جدید بیشتر از سبک قدیمی فردی‌گرا است و تغییراتی را در‌روشها‌و اهداف مصرف به همراه داشته است. با سرمایه‌گذاری نامناسب در توسعه اقتصادی از جنگ سرد، فرهنگ مصرف کننده روند جهانی شدن اقتصادی را دنبال کرده است.(چینگ برینگ، 2011 ، ص 293 ) بحران‌معاصر هویت به حس خود - شکل گرفتگی و توسعه یافتگی از طریق فعالیت‌های اجتماعی شکل مربوط است.در مورد چیزی است که گاهی اوقات از دست دادن معنا در زندگی‌نامیده‌می‌شود. باومن معتقد است که در یک جامعه مصرف کننده، احساس در مورد خود، در رابطه با "مجموعه‌ای از مصرف کنندگان که همیشه حرص داشتن جذابیت‌های جدید را‌در‌سر‌داشته و به سرعت از جذابیت‌های‌قبلی‌جهان‌با تمام ابعاد خود - اقتصادی، سیاسی یا شخصی - می‌شوند." می‌باشد.آنچه در جوامع مصرف کننده اتفاق افتاده است قابل توجه است‌.همانطور‌که‌رابرت جی.دان اشاره می‌کند: نقش‌های اجتماعی‌، هویت‌ها‌، نگرش‌ها، ارزش‌ها و ساختارهای زندگی روزمره تغییر اساسی در کاهش نسبی اهمیت تولید و افزایش مصرف به عنوان یک روش زندگی‌ایجاد‌می‌کنند.در هر صورت، دلیل دیگری که بیشتر مردم به‌سمت یک فرهنگ مصرفی کشیده شده‌اند، آن است که ارزش کالاها از طریق استفاده بیشتر نسبت به مصرف‌خود‌جنبی‌شده‌اند. برای برخی از مردم، مرز بین مصرف منطقی و غیر منطقی‌، که‌به طور کلی در گذشته به رسمیت شناخته شده، بیش از حد تار است تا منعکس‌کننده‌جدی‌در رفتار آنها باشد. این تنها تشدید بحران هویت است که بصورت‌منفی‌زندگی‌را تحت تاثیر قرار می‌دهد.نیاز به دست آوردن تمرکز مجدد برای مشخص کردن‌مرز‌باید‌موجب تجدید نظر ما نسبت به ارزش‌های فرهنگ سنتی شود به طوری که‌ما‌ممکن است با بحران هویت بصورت مثبت مواجه شویم برخی از صفات متمایز از فرهنگ مصرف در جامعه معاصراز دهه 1990 ، مفهوم‌فرهنگ‌مصرف کننده که به اندازه کافی در غرب در قرن بیستم رایج بود‌، به‌طور‌گسترده‌ای در چین در میان دانشگاهیان و به طور کلی میان مردم مورد بحث قرار میگرفت.همانطور که مایک فدرستون گفته است اصطلاح "فرهنگ مصرف کننده"، با‌توجه‌به‌استفاده آن، "اشاره به فرهنگ جامعه مصرف کننده دارد". هنگامی که مصرف صرفا نسبت به‌نیازهای‌فیزیکی‌نیست، آن به طور فزاینده‌ای تبدیل به معنای اجتماعی می‌شود. ژان بودریار‌اشاره‌کرده است: "مصرف برنامه‌ای معنی دار، مانند زبان، و یا مانند نظام خویشاوندی در جامعه بدوی" است‌.مصرف‌افراطی همچنین می‌تواند موقعیت یک شخص را بالا می‌برد. این تاثیر‌موجب‌تشدید سطح مصرف عمومی می‌شود. (شنگبینگ‌، 2011 ، صص 293 - 295 )اغلب، تاثیرات فرهنگی رابدیهی‌فرض‌می‌کنیم در‌حالی‌که‌این تاثیرات مهم هستند.عوامل فیزیکی‌نیز‌بر رفتار ما تاثیر می‌گذارند.برای مثال، به احتمال زیاد وقتی تشنه‌هستیم‌ترجیح می‌دهیم که یک نوشیدنی بدون‌الکل بخریم، تولید کنندگان‌مواد‌غذایی در یافته‌اند که تبلیغ‌محصولات‌خود در اواخر بعد از ظهر در رادیو زمانی‌‌که مردم گرسنه هستند‌، تاثیر‌بیشتری دارد. تصویر ذهنی از‌خویش‌نیز‌بر آنچه که‌خواهد‌خرید، تاثیر می‌گذارد.یک‌مدیر‌فعال سطح بالا ممکن است یک ماشین زرق و برق دار را برای ایجاد تصویری‌از‌موفقیت خریداری کند. عوامل اجتماعی نیز‌برآنچه‌که مصرف‌کنندگان‌می‌خرند‌، تاثیر می‌گذارد مصرف کنندگان‌اغلب به دنبال تقلید از آنهایی هستند که تحسین می‌کنند و ممکن است همان برندها‌را‌خریداری کنند.محیط اجتماعی می‌تواند شامل‌جریان‌اصلی‌فرهنگ‌و خرده‌فرهنگ باشد، به‌عنوان‌مثال، موسیقی رپ اغلب به بخشی از جامعه برمی‌گردد که می‌خواهند خود را از جمعیت جریان‌اصلی‌مجزا‌کنند. در نهایت، رفتار مصرف کننده تحت‌تاثیر‌یادگیری‌قرار‌می‌گیرد‌. نتیجهیادگیری‌ویژگی‌های‌فرهنگی در تجزیه و تحلیل رفتار‌مصرف‌کننده متغیری مهم در بازاریابی، به ویژه در تقسیم بندی بازار، بازار هدف، و موقعیت یابی محصول بوده است. با ایجاد روشهای یادگیری، نبض مصرف کننده را مانیتور میکنیم و بر بیوریتم مصرف کننده آگاه میشویم. بعد از آن استراتژی رسوخ در قلب مصرف کننده و مشتریهایمان را اجرا میکنیم.در نوشتار بعدی به استراتژی‌های رسوخ در بازار میپردازیم.
کاین ره که تو می‌روی به غربستان است! مصاحبه با محسن آقایی کارگردان مستند ایکسونامیمصاحبه کننده:منصوره جعفری فارغ التحصیل فیزیکچرا تصمیم گرفتید این مستند را بسازید و چرا به سراغ یک پورن‌استار رفتید؟مستندی بود که تا الان ساخته نشده بود و باید ساخته می‌شد و ما هم می‌توانستیم مستند را نسازیم! یعنی قاعدتا باید شرایط طوری پیش می‌رفت که نیاز نباشد این مستند را بسازیم، چون نزدیک پنجاه شصت سال از انقلاب جنسی گذشته است و یک تحول بزرگ فرهنگی در تاریخ معاصر و یا حتی تاریخ بشر بوده است.در مقابل، در روایت مثبت و فاتحانه و پیروزمندانه از انقلاب جنسی، مستند بسیار هست به زبان‌های مختلف فرانسوی، اسپانیولی، روسی، آلمانی، چینی و انگلیسی. تماما وجه اشتراک‌شان این بود که خیلی گزارش مثبتی از این تحولات در حوزه زیست جنسی ارایه داده بودند. بدون هیچ چالش و هیچ مخالفتی که خیلی عجیب است! اصلا با مشی لیبرالی هم جور در نمی‌آید که این‌قدر یک‌سویه کار کرده باشند ولی خب کرده‌اند دیگر! بخش دوم سوال بنای ما این نبود که صرفا دنبال یک پورن‌استار برای مستند انتخاب کنیم و سراغ یک پورن‌استار نرفتیم! ما سراغ یک فردی به نام میشل رفتیم که پورن‌استار هم بود. یعنی نکته‌ای که یک مقدار از آن غفلت شده یا تحت‌الشعاع حواشی قرار گرفته، خود این بحث پورن‌استار بودن این فرد هست. (که می‌پذیرم ذاتا پرحاشیه هست.) ما سراغ یک زنی رفتیم که برای روایت انقلاب جنسی آمریکا یک سوژه بسیار خوب بود. سوژه باید این قابلیت را داشته باشد که بتواند نمایندگی خوبی از موضوع بکند و مشتی نمونه از خروار باشد. از این جهت، میشل و درواقع راوی ما، به لحاظ بازه زمانی زندگی‌اش که مصادف شده بود با انقلاب جنسی، تجربیات زیسته و شواهد عینی خودش را از آن مسایل داشت. دومین دلیل زندگی شخصی او بود که به شدت منطبق بر فراز و فرودهای مرتبط با انقلاب جنسی بود و سه اینکه در نیویورکی ساکن بود که اتفاقات تاریخی زیادی در حوزه انقلاب جنسی افتاده بود و ما کلی لوکیشن‌ها و تصویربرداری‌ها داشتیم که باید در نیویورک انجام می‌شد. البته مت سفانه به دلیل مشکلاتی که در مسایل تولید داشتیم، این اتفاق نیفتاد و ما نتوانستیم تولید مستند را به شکلی که باید انجام بدهیم و چیزی که در فیلم می‌بینید خیلی کمرنگ هست و خود میشل هم نیست. گذشته از اینها، وقتی شما می‌خواهید یک قرایت معتبری از رویدادی را ارایه کنید، هرچقدر آن فرد به آن مسیله نزدیک‌تر باشد و در بطن آن ماجرا باشد، روایتش دست اول‌تر است، بنابراین در چنین مسیله‌ای فکر می‌کنم قله اعتباری که وجود دارد، کسی است که زندگی و شغلش این بوده است اینقدری که به ذهن ما می‌رسید در مسیله آزادی‌های جنسی، بالاتر از پورن‌استار نداریم. یک مسیله دیگر هم اتفاقاتی بود که بعد از دوران حضور میشل در این صنعت برایش افتاد و تغییر و تحولاتی که در سبک زندگی‌اش ایجاد شد.چنین فردی چه جایگاه اجتماعی در آمریکا دارد و مردم با او چطور رفتار می‌کنند؟ما خیلی دسترسی نداریم که متوجه برخوردها بشویم، جز یک سری محصولات رسانه‌ای که در مورد این صنف انسان‌ها ساخته شده است. طبیعتا تا زمانی که با این افراد زیست نکنید و از نزدیک یک نفر از اینها را نشناسید، نمی‌توانید یک قضاوت جامع داشته باشید که چطور با آنها در آمریکا رفتار می‌شود. اما حداقل از فضای رسانه‌ای دیده نمی‌شود که با این افراد بد برخورد کنند و چه بسا احترام‌های خاصی هم دارند و به خودشان adult industry (صنعت بزرگسالان) می‌گویند و اسم‌های دهان‌پرکن و شیک‌وپیک دارند و برای خودشان جشنواره دارند! به خودشان فاحشه و . نمی‌گویند بلکه بازیگر می‌گویند و چی بشود در پایین‌ترین حالت ممکن به این افراد کارگران جنسی می‌گویند که این کلمه برای اینها هم به کار برده نمی‌شود، بلکه برای فاحشه‌های خیابانی است. اینها وقتی می‌خواهند لفظ فاحشه را با کارگر جنسی جایگزین کنند، می‌گویند که ما داریم انگ‌زدایی می‌کنیم ولی به نظر من در اصل دارند حسن تعبیر می‌کنند به این معنا که یک عمل زشت و قبیح را زیبا و خنثی نشان می‌دهند!کسانی که از نزدیک این افراد را می‌شناسند، طبیعتا یک تاثیراتی روی روابطشان دارد و کسانی که نمی‌شناسند به زندگی عادی خود ادامه می‌دهند! ولی نمی‌توان ادعا کرد که غیر از افراد سلبریتی و معروف در این رابطه، بقیه آنها به واسطه این کار، شان و منزلت خاصی دارند یا تحقیر و طرد شوند. بنا به مطالعاتی که داشتم و مستنداتی که دیدم، متوجه شدم مثلا افرادی که بچه دارند یک مقدار نگران‌اند که حالا تا 8 یا 9 سالگی نفهمد که من چه کاره بودم ولی دیگر بعد از آن از همکلاسی‌ها و غیره می‌شنوند. و بعضی‌ها هم که کاملا حق به جانب دفاع می‌کنند و می‌گویند اصلا مشکلی نیست و اگر بچه‌های ما بخواهند وارد این رشته بشوند ما بهشان کمک و حتی تشویق‌شان می‌کنیم! ولی عموما افرادی که در این صنعت هستند افرادی به شدت آسیب‌دیده و دارای نابسامانی‌های جدی شخصیتی_اجتماعی هستند یا حداقل در ورود به این صنعت اینگونه بوده‌اند.آیا برای تن‌فروشان مجازاتی هم تعیین کردند؟نکته مهم در رابطه با بحث تعیین مجازات، در مورد قانون است که خیلی باید به آن توجه داشته باشید چون معمولا سوءاستفاده می‌شود و با آن سفسطه می‌کنند. برخی ادعا می‌کنند علت اینکه در اروپا، آمار تجاوز و در واقع خشونت علیه زنان بالاست به خاطر این است که دامنه تعریف جرم بالاست، که به ظاهر هم استدلال منطقی به نظر می‌رسد، اما یک سفسطه بزرگ پشتش هست و آن هم این است که مثلا می‌گویند که: "در اروپا اگر زنی همینطوری ناگهان صبح از خواب بلند شود و احساس کند که خیلی با این شوهر حال خوبی ندارد و برود اداره پلیس و همینطور بی‌خود و بی‌جهت بگوید که در یک سال گذشته شوهرم به من تجاوز کرده، یعنی من راضی نبودم و با من عمل جنسی برقرار کرده، پلیس می‌گوید چند تا بوده؟ زن می‌گوید پنجاه تا. پلیس می‌گوید: بسیار خب! پنجاه تا پرونده جداگانه تجاوز جنسی برای شما تشکیل شد، تشریف بیاورید ان‌شاءالله رسیدگی می‌کنیم، حق شما را از حلقوم شوهرت می‌کشیم بیرون!" ولی واقعیت ماجرا این است که این اصلا در عمل اتفاق نمی‌افتد و آماری که از خشونت‌های جنسی و تجاوز و اینها وجود دارد، به تفکیک ارایه شده است. به تفکیک هست که واقعا n میلیون rape (یعنی تجاوز جنسی کامل) توسط غریبه انجام شده. در تعاریف خشونت‌های جنسی هم دقت بکنید به اینکه ما یک کلمه تجاوز داریم که به همه انواع تعرضات جنسی می‌گوییم، ولی آنها سطح بندی کرده‌اند به rape ، harassment ، assault ، violence و . اینها همه تعاریف مشخص دارد ولی بطور مشخص آنچه که واضح می‌توان درباره آن حرف زد، بحث rape است که اگر ما راحت تجاوز ترجمه کنیم، تعرضی است که رفتار کامل جنسی است. اینها آمار وحشتناکی دارد و شما به تفکیک هم بروید ببینید می‌فهمید که اصلا اینطور نیست که مثلا 50 درصد از این تجاوزات شامل عمل جنسی مرد با همسرش بدون رضایت او بوده است، نه اصلا این شکلی نیست و راستش را بخواهید یکی از مشکلات آنها این است که شوهر به زن محل نمی‌گذارد! چون آنها سرد مزاجی‌های عجیب و غریب، فانتزی‌ها و عادات جنسی مسخره‌ای پیدا کرده‌اند که به حالت عادی طرف هیچ کنشی ندارد و همین یکی از اصلی‌ترین عوامل خیانت و انحراف در بحث‌های دیگر است.این افراد معمولا از چه جور خانواده‌هایی هستند؟نکته مهم این است که اصلا چطور سر از این جاها درمی‌آورند؟! 95 درصد کسانی که وارد این صنعت می‌شوند، تجربه تجاوز و خشونت جنسی در کودکی را داشته‌اند، پیداست که خانواده، خانواده به‌هم‌ریخته‌ای است، یا به شدت شهوت‌زده است یا ساختارهایش به‌هم‌ریخته است. طوری که مثلا نزدیکان، پدر، برادر، دایی، عمو، خاله، عمه، مادر، بچه را مورد آزار جنسی قرار می‌دهند یا غریبه‌ها، همسایه‌ای، بقال محلی کسی. خلاصه اینها عمدتا از خانواده‌های به‌هم‌ریخته‌اند. درصد بسیار زیادی از آنها دخترهای فراری‌اند و از قضا شخصیت اول ما هم دقیقا همینطوری بود، کسی بود که در بچگی پدرش به او تعرض می‌کرده و فرزند طلاق است، از خانه فراری می‌شود و بعد در اثر سرما و گرسنگی که دیگر داشته می‌مرده، تنها راهی که جلوی پایش می‌بیند این است که با غریبه‌هایی که به او تعارف قهوه می‌کنند، برود و یک چیزی بخورد و یک جای گرم و یک سرپناهی حداقل گیر بیاورد، که همراه اینها رفتن همانا و مورد تجاوز قرارگرفتن و از دست رفتن معصومیت هم همانا . بعد به تدریج طی روندی که در خاطراتش هم هست، در وبلاگش هم هست می‌توانید سرچ کنید و ببینید، به تدریج به طور ناخواسته‌ای می‌افتد در این صنعت، یعنی واقعا انتخابش نبوده است که بگوییم خب چه کار کنیم چه کار نکنیم یکی می‌گوید من می‌خواهم فضانورد بشوم و یکی می‌گوید نه من می‌خواهم پورن‌استار بشوم! اینطوری نیست و اکثرا آدم‌های نابودشده‌ای هستند، خیلی از خواننده‌هایشان هم این شکلی هستند، بروید شرح دوران نوجوانی و جوانی مدونا ( Madonna Louise Ciccone ) را ببینید. دلتان می‌خواهد بنشینید زار‌زار به حالش گریه کنید! یک فاکتور بسیار موثر در خانواده‌های اینها که به شدت معنادار است در آمار کسانی که وارد صنعت پورن می‌شوند، نداشتن پدر بالای سرشان است، بی‌پدری یعنی فرد دیگری هم به اینها رسیدگی نمی‌کند.روند قانونی شدن تن‌فروشی بعنوان یک شغل به چه صورت بوده است؟ چه کسانی برای رسمی‌شدن این عمل تلاش کرده‌اند؟ علتش را چه می‌دانید؟به طور مشخص در این موضوع، ما دو جنبه فعال داریم یکی صاحبان سرگرمی‌و خدمات جنسی و صنعت بزرگسالان هستند و یکی هم آدم‌هایی که در‌هالیوود تمام تجارتشان از این راه بوده، نقش خیلی پررنگی داشتند. مثلا در تیوریزه‌کردن این موضوع، زیاد داشتیم نویسندگان و ناشرانی که برای گرفتن اجازه انتشار محتوای اروتیک، سفسطه و فلسفه‌بافی‌های مختلف کردند و سعی کردند به هر طریقی که می‌توانند این مسیله را عادی و موجه و جامعه‌پذیر جلوه بدهند. روند هم به این شکل بوده که کم‌کم از مسایل کوچک مثلا از تغییر لباس‌هایی که در فیلم‌ها می‌پوشیدند یا مصرف مشروب و آزادتر شدن موسیقی‌ها شروع شد. در واقع بسیار تدریجی و مرحله به مرحله بوده و هیچ وقت اتفاقی، دفعی و ناگهانی نیفتاده و دانه‌دانه موانع را برطرف کردند، قفل‌ها را شکستند و سانت‌سانت لباس‌ها را کوتاه کردند. این طور نبود که یکی ناگهانی بیاید و لخت مادرزاد در خیابان بگردد! هرچند در مقاطعی هم به فراخور زمانه و اقتضایات استثنایی که پیش آمده، یک تصویر و فرآیند کاتالیزی می‌بینیم مثل تحولات دهه شصت آمریکا و تاثیراتی که روی نسل "انفجار جمعیتی" نوجوانان آمریکایی که بعد از جنگ جهانی دوم به دنیا آمده بودند، گذاشت.آیا تن‌فروشی الان در آمریکا یک کار عادی هست؟ در سه چهار دهه اخیر، نگاه جامعه تغییراتی نسبت به این موضوع داشته است؟در رابطه با عادی‌سازی مسیله تن‌فروشی و ارایه خدمات جنسی، الان تقاضای بازار هست یعنی این طور نیست که فکر کنید حتما همیشه یک بدبختی بوده نان شب نداشته بخورد و گفته‌اند ما بیایم کاری کنیم که او از گرسنگی نمیرد، پس تن‌فروشی را آزاد کنیم! مطلقا این شکلی نبوده. این یک چرخه بسیار بزرگ است و یکی از شق‌القمرهایی که حضرات لبیرال و به طور مشخص در اروپا کردند که خیلی طرفدار دارد، گفتند فروش خدمات جنسی آزاد و خرید ممنوع باشد. یعنی یک فاحشه را من بعنوان مجرم نمی‌گیرم اماکسی که رفته سراغ فاحشه و خدمات جنسی می‌خواهد را چرا! که چه بشود؟ جلوی گسترش این صنعت را بگیرند!!! البته نمی‌شود گفت همه بحث‌ها به انگیزه سیاسی مربوط هست یا فقط تجاری است. یک‌سری‌ها واقعا فکر می‌کنند: "خب یک کسی می‌خواهد بدنش را در ازای پول در اختیار دیگری قرار بدهد، خب قرار بدهد! تو چرا می‌خواهی حسن و قبح اجتماعی تعریف کنی؟" می‌گویند چه اشکالی دارد؟ ولی در اصل دارند می‌گویند اشکالی ندارد! و اختلاف ما با اینها همین‌جاست. که چرا! اشکال دارد! ولی خب روند تدریجی مواجه‌شدن با این امر و سابقه تاریخی مفصلی که دارد و از همه مهم‌تر، عدم اراده برای حل مسیله باعث شده به جای حل مسیله بروند به سمت به رسمیت‌شناختنش. به جای اینکه این آسیب اجتماعی را بررسی کنند و ببینند که هیچ زنی فطرتا، از لحاظ روانشناختی، از لحاظ عاطفی، گرایش ندارد به اینکه تبدیل به کالا شود و هر غریبه‌ای از راه رسید او را مصرف و روحش را آزرده کند، در عوض یک مشت پول. می‌روند سراغ راه‌حل‌های اشتباهی! یک سری اقتضایات و نیازها و ضعف‌ها و نابسامانی اجتماعی وجود دارد که تا آنها را حل نکنید این قضیه ادامه پیدا می‌کند. بعد اراده رسیدگی ندارند، می‌گویند خب حداقل یک‌بار کوچکی را از روی دوشش برداریم، انگ بد روی این بیچاره نگذاریم و بگوییم او کارگر جنسی است! این قضیه می‌تواند کاملا منبعث از اغراض سیاسی باشد، ولی در هر صورت تغییری ایجاد نمی‌کند و اینها چرخه باطلی را ادامه می‌دهند و به رشدش کمک می‌کنند.منتشر شده در ویژه نامه مشترک طلوع،ثمین و ریحانه با نام:نگذاریم تاریخ تکرار شود!ویژه‌نامه را از اینجا دریافت کنید.
به یاد هوشنگ گلشیری، فراتر از یک روشنفکر هوشنگ گلشیریهوشنگ گلشیری در 16 خرداد سال هفتاد و نه درگذشت و تا به امروز درست بیست سال از آن روز می‌گذرد. بله اگر تلخی این‌همه روز و ماه و سال - ایامی که حالا از چگونگی طی‌شدنشان در عجبیم - با ما و در ما ریشه نکرده بود،حتما باور گذر این بیست سال سخت‌تر هم می‌شد. اما گلشیری از معدود کسانی است که هم حضور و هم غیاب‌اش، هر دو ملموس بوده است. به گذشته که می‌نگریم متوجه حضور موثرش در بحران‌ها و موقعیت‌های مختلف به عنوان فعالی اجتماعی - و نه صرفا یک روشنفکر - خواهیم شد. یادداشت‌ها، مقالات و مصاحبه‌های او در مطبوعات خود گواه این ادعاست. او در تلاشی مستمر بود تا از ادبیات دریچه‌ای بسازد، پنجره‌ای گشوده رو به اجتماع برون و درون جامعه‌ی خویش. و شاید همین رویکرد، ادبیات آن سال‌ها را از بستر منفعالانه‌ای که در این یکی - دو دهه با آن مواجهیم، متمایز کرده است. آن‌چه که به دلایل مختلف در تمامی این سال‌ها رخ‌داده، بی‌شک قطع رابطه‌ی نویسنده با دیگری - به مثابه مردم - بوده است و همین‌طور رنگ باختن نقش نویسنده با اجتماع پیرامون‌اش که آرام شکلی دیگرگونه به خود گرفته است: افزایش فاصله میان این و آن و خزیدن به دخمه‌ای که تو را از همه چیز و همه کس مصون می‌کند تا برسیم به امروز، عده‌ای محدود که تنها برای خود می‌نویسیم و می‌خوانیم و جایزه‌های رنگارنگ برپا می‌کنیم. انگار دایره‌ای بسته - که علی‌رغم افزونی روزانه‌ی جامعه‌ی آماری‌- جز قطع ارتباط میان خود و دیگری حاصلی نداشته است:کاهش تعداد تیراژ کتاب‌ها نسبت به سال‌های گذشته، رواج سطحی‌انگاری و کاهش روز به روز سلیقه‌ی مخاطبین از جمله مواردی است که مصداق چنین وضعیتی است. حضور گلشیری و امثال کسانی چون او، نقطه‌ی اتکایی‌اند تا این‌همه را از وضعیتی آشوب‌زده ایمن سازند از سویی به عنوان منتقدی سرسخت و از دیگر سو صدایی رسا تا علاوه بر امر مطالبه‌گری، نقش منفعلانه‌ی نویسنده را به نقشی برجسته و انکار ناپذیر بدل کنند. نبود گلشیری - به گمانم - از این منظر بیش از زوایای دیگر مشهود است و البته که هرچقدر از زمان مرگ‌اش می‌گذرد بیشتر بر سهم فقدان‌اش افزوده می‌شود: جای خالی‌ای که پرناشدنی است. علی‌رغم آنکه در کنار این غیاب، حضور سنگین‌اش در سبک و قالبی که رقم زد، و جریانی که هنوزا هنوز ساری و جاریست قابل بررسی است.نام و یادش همیشه و همواره در خاطر ماست.
عاقبت به خیری فرزندان: یکی از بزرگترین آرزوی پدر و مادرها این است که فرزندشان عاقبت به خیر بشود.به این معنا که بتوانند فرزندی را تربیت کنند که اطرافیانش از او راضی باشند با زبانش دیگران را آزار ندهد اهل عبادت و راز و نیاز با خالقش باشد در کارش کم فروشی نداشته باشد حلال و حرام خدا را بشناسد و عمل کند حواسش به پدر و مادرش باشد و .اما قطعا برای این که این گونه بشود و یا حداقل بسیاری از این موارد را رعایت کند ما هم به عنوان پدر و مادر باید کارهایی را انجام دهیم و یا از کارهایی اجتناب کنیم که توضیح خواهم داد. 1 - خانواده:مهم‌ترین علت رفتار کودکان خانواده است.خانواده‌ای که در آن عمر پدر و مادر صرف خوش گذرانی و رسیدن به خواسته‌ها می‌شود و توجهی به فرزندشان ندارند این خانواده قطعا نباید توقع داشته باشد که رفتار و کردار فرزندشان عالی باشد.خانواده‌ای که پدر از صبح تا بعد از ظهر سرکار است و شب هم که به منزل می‌آید پای اخبار و فضای مجازی می‌نشیند و جمعه‌ها هم که تعطیل است تا ظهر می‌خوابد و ظهر به بعد هم پای فیلم و سرگرمی‌های تلویزیون است و مادر این خانواده هر زمان که فرزند به سراغش می‌آید چون حال ندارد با فرزند بازی کند یا تلویزیون را روشن می‌کند تا فرزند پای آن بنشیند و یا بازی‌های گوشی موبایلش را می‌آورد و به فرزند می‌دهد تا با آن بازی کند و این کودک پای برنامه‌های تلویزیون و بازی‌های موبایل بزرگ می‌شود نمی‌توان توقع داشت که رفتار درست را آموزش دیده باشد تا در بزرگسالی به آن عمل کند. 2 - کمبود محبت:پدر و مادری که بلد نیستند به فرزندشان محبت کنند و او را در آغوش بگیرند قطعا این فرزند که کمبود پیدا می‌کند در آینده هر کس به او محبت و توجه کند به سمت او گرایش پیدا می‌کند.پدر و مادر به فرزندشان محبت نمی‌کنند و بعد می‌گویند: "چرا فرزند ما با جنس مخالف رفاقت می‌کند؟ چرا با دوستانی رفاقت می‌کند که سراغ مواد مخدر رفته‌اند؟ ما که این گونه نبودیم!"شما این گونه نبودید ولی با کم توجهی به فرزندتان باعث شدید فرزندتان به سمت کسی کشیده شود که به او محبت می‌کند. 3 - درست معرفی نکردن خدا:یکی از علت هایی که فرزندمان آن گونه که باید و شاید با خدایشان رفاقت نمی‌کند این است که ما این خدا را درست به او معرفی نکرده‌ایم.همیشه خدا در ذهن فرزندمان این گونه است.باید صبح زود از خواب بیدار شوی و نماز بخوانی و اگر نخوانی آتش جهنم!باید دروغ نگویی که اگر دروغ گفتی دشمن خدا خواهی شد.باید سی روز ماه رمضان غذا نخوری که اگر غذا بخوری خدا دیگر تو را دوست ندارد و .اما هیچ گاه نگفته‌ایم که می‌دانی خدا دلش برای بنده هایش تنگ می‌شود و دوست دارد زود به زود با آن‌ها صحبت کند؟می دانی خدا دوست دارد تا بندگانش به یکدیگر راست بگویند تا زندگی آن‌ها زیباتر شود؟می دانی خدا این همه نعمت در اختیار ما قرار داده است و اجازه می‌دهد که یازده ماه سال از آن‌ها استفاده کنیم و یک ماه هم فقط چند ساعت ما را از خوردن منع کرده است؟که البته همین هم باعث قوی‌تر شدن اراده‌ی ما و نزدیک‌تر شدن ما به خدای خودمان می‌شود.در ضمن آیا گاهی با فرزندمان خوش اخلاقی کرده‌ایم و بعد به او بگوییم که خدا به ما دستور داده که به فرزندمان محبت کنیم؟آیا وقتی فرزندمان نماز خواند به او محبت کردیم و او را دیدیم؟هنگامی که لباس نو برای او خریدیم و یا لباس تمیز بر تنش کردیم به او گفتیم که فرستاده‌های خدا عاشق تمیزی و زیبایی هستند؟ 4 - با چه خانواده هایی رفت و آمد می‌کنیم؟برخی از اوقات ما با خانواده هایی رفت و آمد می‌کنیم که این خانواده‌ها از نظر رفتار و کردار، اصلا رفتار و کردار مناسبی ندارند ولی چون مثلا با ما فامیل و یا همکار هستند با آن‌ها رفت و آمد می‌کنیم.قطعا نمی‌شود که صله‌ی رحم را ترک کرد - چون در روایات ما آن را قبیح دانسته اند - اما می‌توان رفت و آمد با خانواده هایی که رفتار درستی ندارند را به حداقل رساند و سراغ خانواده هایی رفت که مراقب رفتارشان هستند. 5 - دوست فرزند:شاید بتوان گفت که بیشترین اثر پذیری کودکان بعد از پدر و مادر دوستانشان است.بنابراین بسیار مهم است که پدر و مادر بدانند که فرزندشان با چه کسانی دوست هستند.چه در مدرسه و چه در فامیل و چه در محل.یعنی اگر به فرزندمان کمک کنیم که دوستان مناسب پیدا کند، قطعا و یقینا کار ما برای تربیت فرزندمان بسیار ساده‌تر خواهد شد.پیش به سوی جامعه‌ی آرمانی.#جامعه‌ی آرمانی
فی القصاص حیاه ای صاحبان خرد! بسم الله الرحمن الرحیمدین اسلام که دارای ساختار مترقی و کامل هدایت می‌باشد، لایه‌های مختلفی برای رسیدن به اهداف الهی به جوامع پیشنهاد می‌کند. بررسی تک لایه‌ها بدون در نظر گرفتن طرح کلی اسلام منش خطرات بزرگ بوده و هست. در این زمینه ماجرای حدود و احکام الهی که بر مجرمان جاری می‌شود به مناسبت‌های مختلفی مورد هجمه قرار می‌گیرد و برای مثال حکمی مانند قصاص نفس از جمله احکام غیر معقول و ضد دموکراسی خوانده می‌شود. در این مطلب نه دفاعی از احکامی که به اشتباه قاضی انجام شده می‌کنیم نه از عدم اقناع و شیوه‌های رسانه‌ای برای پرونده‌های جنجالی راضی هستیم و فقط می‌خواهیم احکام اسلامی را از دایره ضد انسانی بودن خارج کنیم. اساسا می‌شود داستان را طور دیگری دید و آن اینکه آیا انسان‌ها ذاتا دارای حق حیات هستند؟ یا حیات یکی از نعمت‌های الهی است که هر زمان اراده کند می‌گیرد؟ این گرفتن هم دو نوع است یکی تکوینی که بعد از خواب شب تضمینی برای بیداری صبح نیست و دیگری تشریعی است مثل اینکه کم می‌کند کسی که فلان گناه را کرد باید اعدام شود یا حکم قتال با مشرکان می‌دهد. آیا کسی که اعطای زندگی کرده حق ندارد این نعمت را پس بگیرد؟ اصلا این جزا شاید به صلاح مجرم باشد و کفاره‌ی گناهان او شود. اگر ما شارع را حکیم هدایتگر بدانیم به تجویز او ایرادی وارد می‌کنیم؟ آیا ما فلسقه تمام حدود را باید با عقل بشری بدانیم تا بپذیریم؟ اگر مبنای ما اسلام و زندگی ما توحیدی بود احکامی که به صراحت در قرآن کریم هست را ضد انسانیت نمی‌خواندیم. البته که روی این سخن با مسلمانان است وگرنه با دیگران گفتگو را باید از عقب‌تر آغاز کرد.اما نکاتی متوجه مس له اعدام هست . 1 )هر نوع مجازاتی مستلزم برخورد و درگیری است و برخورد ذاتا مستلزم خشونت است.(البته با شدت متفاوت)نه تنها اعدام بلکه حبس یک مجرم نیز نیازمند قدرت سخت می‌باشد و با نگاه صفر و یکی عده‌ای، خشونت و برخورد سخت هم که مطلقا شر می‌باشد.نتیجه این نگاه تبدیل شدن جامعه به بهشت تبهکاران می‌باشد. آیا هر خشونتی نابجاست؟ در حالی که منطق قرآنی به مظلومان اجازه قتال می‌دهد و در برابر کفار به سخت و خشن بودن دعوت می‌کند . 2 )هر مجازاتی اگر به ناحق باشد بعد از اجرای حکم غیر قابل برگشت است، نه تنها اعدام بلکه حتی توقیف اموال هم برگشت‌ناپذیر است به این معنی که آن مدت زمانی که شخص اختیار اموالش را ندارد برمی‌گردد؟ چه کسی جوابگوی لحظاتی است که اموال متهم به ناحق گرفته شده است؟ با این توجیه هر مجازاتی به دلیل احتمال خطا ظالمانه است!بنابراین منطقی نیست که ما ساختارهای خودمان را بر اساس اشتباهات فردی بچینیم. ساختار کامل مترقی آن است که اشتباهات را کمینه کند نه اینکه به اشتباهات مشروعیت بدهد. 3 )آیا فقط مجازات‌ها برای جلوگیری از وقوع جرم طراحی شده‌است؟ یعنی ساز و کار پیشگیری در اسلام تنها وضع مجازات است؟ زمانی که کل دین و برنامه الهی با آن طول و تفصیل برای هدایت بشر و جلوگیری از انحطاط و افساد است. پاسخ سوال بالا منفی است بنابراین اگر ما فساد داریم اگر مجرم داریم این نه به خاطر نظام حقوقی اسلام است بلکه این بزهکاری به دلیل پیاده نشدن نظام اخلاقی اسلام است. هیچ وقت فساد کم نمی‌شود مگر اینکه انسان‌ها چه فردی و چه اجتماعی به نظام اصیل اخلاقی روی بیاورند در غیر این صورت هر چقدر هم نظام حقوقی و جزایی محکم یا منعطفی (با هر سلیقه‌ای) داشته باشیم ولی انسانیت حکمفرما نباشد باز فساد هست چرا که هیچ‌گاه با زور انسان، انسان نمی‌شود!به بیان دیگر آرمان، هدایت همه افراد و در کنار اخوت و همدلی زیستن بدون هیچ جرمی در جامعه است که این با ابزارهای دیگری غیر از نظام حقوقی و قهری میسر است. اگر فقر نباشد، اگر تبعیض نباشد، اگر تربیت درست انجام شود و کرامت انسان ها حفظ شود آنگاه به این هدف می‌رسیم البته که یکی از کارکرد‌های نظام حقوقی و وضع مجازات‌ها بازدارندگی حداقلی و ناپایدار کردن فضا برای وقوع جرم است اما تا زمانی که بستر فرهنگی نباشد بگیر و ببند‌ها تلاش بی فایده‌ای است. این دو مکمل هم در برقراری امنیت و آرامش هستند. بنا بر این علت وجود جرم را باید جای دیگری پیدا کرد. 4 )تناسب میان جرم و جزا چیزی که محال است!خداوند متعال در قرآن اینگونه می‌فرماید: من قتل نفسا بغیر نفس او فسادا فی الارض فکانما قتل الناس جمیعا.حالا کسی را که همه مردم را کشته است را اگر اعدام کنید، آیا تناسب میان جرم و جزا در باطن عالم محقق شده است؟ اصلا چه مجازاتی به بزرگی این جرم وجود دارد؟اساسا چنین توقعی از مجازات و نظام حقوقی بیجا است. در واقع مجازات‌ها هستند نه برای اینکه حقوق را برمی‌گردانند و همه چیز به حالت عادی برمی‌گردد .جرم‌ها علاوه بر تضییع حقوق افراد تناسبات این عالم را نیز به هم می‌زنند.البته اینجا نکته‌ی مهمی هست و آن اینکه در همین نظام انسان ساز اسلام فرایندهایی به نام توبه و ادای کفاره گناهان و . طراحی شده که آمرزش الهی را در پی دارد تا از شقاوت ابدی جلوگیری کند. 5 )اینکه مجرم بداند قرار است مجازات بشود حس درد و اضطراب را به همراه می‌آورد. اما آیا این باعث می‌شود که در میزان مجازات موثر باشد؟ قطعا این حس درد قبل از اجرای حکم در همه به یک اندازه نیست و متناسب با حالات و روحیات هر فرد کم و زیاد دارد. حالا اگر بخواهیم این ملاک را در میزان مجازات مجرم دخیل کنیم با چه ابزاری باید بسنجیم؟! اصلا شدنی است؟ ثانیا این ناراحتی و اضطراب قبل از مجازات به حساب تاثیری که جرم، علاوه بر تضییع حق، بر جامعه گذاشته و حرکت کلی جامعه را به سمت تعالی کند کرده است! 6 ) دیگر اینکه آیا ما مجازات می‌کنیم تا درد اطرافیان کم شود؟ این اتفاق شاید در مواردی بیافتد و شاید در مواردی نیافتد گاهی عفو اثر تسکین بیشتری دارد. اما موضوع این است که آیا ما در نظام حقوقی چیزی به نام قصاص داشته باشیم یا خیر؟ این مرحله حقوقی کار است اما اگر به دنبال تسکین درد هستیم باید آن را در نظام اخلاقی ایمان و معارف اصیل جستجو کنیم که خلط این دو ساحت خطر بزرگی است.این علت سازی‌ها و سنجش قوانین الهی با عقل و گمان کشف فلسفه‌ی احکام باعث قضاوت نابجای ما است. 7 )آیا جامعه در به وجود آمدن مجرم نقش دارد؟ بله. اما آیا فضای جامعه اختیار را مطلقا از مجرمان می‌گیرد؟ خیر در وقوع یک جرم شاید هزاران علت ریز و درشت باشد و عوامل مختلفی دخیل باشد اما این نافی اختیار مجرم نهایی نیست. چه بسا فرد دیگری در همان موقعیت قرار بگیرد و مرتکب جرم نشود. اصلا اگر ما اختیار را از افراد بگیریم هیچگونه مجازاتی نمی‌توانیم انجام دهیم. چون هیچ مجرمی قبول مسیولیت نمی‌کند و خود را مختار نمی‌بیند. آیا در این صورت جامعه متعادلی خواهیم داشت؟ البته که رسیدگی به عوامل پنهان وقوع جرم تا حد توان باید صورت بگیرد و بسیار کار مشکلی است ولی در دادگاه عدل الهی قطعا بررسی می‌شود و مغفول نمی‌ماند.ثم کان عاقبه الذین اساءوا السوای ان کذبوا بآیات الله وکانوا بها یستهزیون."عاقبت آنان که اعمال بد مرتکب شدند، به جایی رسید که آیات خدارا تکذیب کردند وآن را به سخره گرفتند".
شوراهای شهر، اتمیزه یا مدنی؟ شوراهای شهر ، اتمیزه یا مدنی ؟احمد خواجه حسنی: شوراهای شهر در ساختار جمهوری اسلامی از اهمیت ویژه‌ای برخوردارند به نحوی که اعضای این نهاد که با ر ی مستقیم مردم انتخاب می‌شوند و مورد وثوق جامعه هستند قادر خواهند بود با رویکردی مطلوب و کارآمد، زمینه‌ی عمران و آبادانی شهرها و روستاهای کشور را محقق سازند شوربختانه اما در سالیان اخیر میزان تخلفات مالی ، جرایم و سو‌ء‌استفاده از بیت‌المال در این نهاد به ازدیاد و کثرت گراییده تا جایی که به دلیل بلیه‌ای از انباشت تخلفات و جرایم معدودی از اعضای شورا در نقاط مختلف کشور احضار و یا بازداشت شدند. اعضای محترم شوراهای شهر در قالب مجلسی محلی با ایفای نقش هییت مدیره شهرداری رسالت خطیری را عهده دارند، اما مت سفانه، مداقه در بررسی‌های مختلف حاکی از عدم موفقیت این نهادهای محلی در دستیابی به اهداف یادشده است.در حالی که چند ماه بیشتر به پایان دوره شورای پنجم شهر و روستا باقی نمانده است و خرداد سال آینده این ساختار چهره‌های جدیدی را به خود خواهد دید، مجموع دستگیری و تخلفات رخ داده در طول دوره جاری به نوعی در حال رکورد شکنی است.(به تعبیر مهندس مهدی چمران رییس اسبق شورای عالی استانها،به دلیل ساختار و ماهیت شورای شهرها، بروز یک تخلف هم زیاد است.) گرچه در این گذار انسان‌های شریف، با تقوا و زحمت کشی نیز وجود دارند اما رواج مادی گرایی باعث گردیده که زخارف دنیا عده‌ای را فریب داده و مادی گرایی پیشه نمایند .این نهاد مدنی با چالش هایی از سوی جامعه هدف روبروست که از مهمترین آنها درخواست‌ها و چشم داشت عامه مردم صرفا براساس انتظاراتی است که از شورا دارند و به اغلب احتمال بعضا خلاف قوانین و مقررات موجود است. مسیله‌ای که باعث اتمیزه شدن شوراها،از دست رفتن اعتماد عمومی‌و به حاشیه رفتن رسالت خطیر این نهاد مردمی خواهد شد .ماهیت وجودی شورا ، حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش و نظارت مردم بر آینده خودشان است.حسب نظریه تضاد کالینز،زندگی اجتماعی از افرادی تشکیل می‌شود که با عنایت به ویژگی ذوابعادبودن ،به دنبال ارضای نیازها و خواسته هایشان هستند، افراد منابع مادی مانند ثروت و قدرت و منابع فرهنگی مانند تحصیلات را برای تامین اهدافشان به کار می‌گیرند.امروزه حضور در شورا با هدف انتفاع و بهره برداری برای خود و دیگران به اولویتی برای برخی اشخاص بدل شده است.افرادی که با فرد گرایی و ترجیح منافع فردی به منافع جمعی رویکرد شورا را با چالش‌های جدی مواجه خواهند کرد.بی ارتباط و خالی از فایده نیست ابراز دارم در دوره دهم مجلس شورای اسلامی نیز درب بر روی همین پاشنه چرخیده است و تعدادی از نمایندگان منتخب مردم به دلایل جرایم مالی و سوءاستفاده‌های مالی و اقتصادی در جریان بررسی صلاحیت داوطلبان نمایندگی مجلس یازدهم شورای اسلامی رد صلاحیت شدند .( یحتمل این ذوب شدگان در خدمت قرار بوده هر آنچه تخلف در دوره دهم از دستشان در رفته را در دوره یازدهم مرتکب شوند .)فیزیولوژی و فطرت انسان بر این است که موجودی قدرت طلب و فزونخواه باشد و در صورت عدم موانع بازدارنده برای خود هیچ حد و مرزی قایل نیست و این ساختارها هستند که از زیاده خواهی انسان‌ها ممانعت خواهند کرد.ساختار فعلی انتصاب شهرداران و شورای شهر و روستا سیستمی ارادت ورزی و بده بستان گونه است به نحوی که بسترهای تخلف ابتدا به ساکن آماده و مهیاست ،سیستم ارادت ورزی نسبت وثیقی با رانت و فسادهای مالی دارد.ساختار مدیریت شهری در کشور غیرمتمرکز است و از آنجا که سیستم شهرداری و مدیریت شهری، راسا یک سیستم درآمدی و هزینه است ، از این رو تخلفات و جرایم مجموعه مدیریت شهری روند رو به رشدی را در جریان است.بایسته است شوراهای محترم طبق 34 ماده‌ای که در اختیار آنها گذاشته می‌شود انجام وظیفه نمایند اما ضعف نظارت و نارسایی ، پیچیدگی ، تناقض و ابهام در قوانین و مقررات اداری سبب گردیده است که برخی افراد با اشراف به خلاءهای قانونی، آگاهانه به سمت فساد متمایل گردند.حال محل سوال است که : چرا با وجود گذشت نزدیک به دو دهه از آغاز به فعالیت شوراهای شهر و روستا و با گذشت بیش از ده دوره از مجلس شورای اسلامی، تغییری در کارآمدی و کاهش فساد منتخبین مردم ایجاد نشده و بالعکس این کژ رفتاری بیش از گذشته در حال نهادینه شدن است و با کمال تاسف قبح کارهای خلاف در جامعه ما کم شده است ؟تجویز راهبردی کالینز در مبحث خرد و کلان یا ساختار و عاملیت معتقد به تاثیر متقابل است بدین جهت اصلاحات ساختاری بایسته می‌نماید. توسعه جز با دموکراتیزه نمودن ساختارهای سیاسی و تقویت جامعه مدنی در توانمند سازی و استفاده از ظرفیت شهروندان میسر نمی‌باشد فلذا آموزش و ارتقاء سطح آگاهی جامعه می‌تواند راهگشا باشد. شورای عالی استان‌ها به عنوان بزرگترین نهاد شورایی در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی ایران ،نظارت دقیق‌تری اعمال نماید. طبق بند یک ماده 79 قانون انتخابات شوراهای اسلامی شهر وروستا، شوراها موظفند صورت جامع درآمدها و هزینه‌های شهرداری تحت نظارت خودراهرشش ماه یکبار برای اطلاع عموم مردم منتشر نمایند و با اهتمام به شفافیت و پاسخگویی در فعالیت‌های نظام اداری کشور به طریقی اولی به سلسله اقداماتی عاجل مبادرت ورزند.
بخشی از قسمت اول پادکست دراما پادکست تیاترتوی قسمت اول راجع به این صحبت میکنیم که نمایش یا تیاتر چیه و ریشه این هنر از کجاست؟مارتین اسلین (نظریه پرداز تیاتر بریتانیایی) توی کتابش به اسم "نمایش چیست" نوشته: واژه‌ی تیاتر در زبان یونانی ( Theatron ) به معنای مکانی هست که انسان برای تماشای چیزی میره، مثل ورود پیروزمندانه‌ی یک امپراتور فاتح به روم، و یا مبارزات گلادیاتوری، تمامی مسابقه‌های ورزشی که در حضور جمع تماشاگر انجام میشه،همه اینا عناصر و جنبه‌های نمایشی داشتن و دارن‌. اما اسم هیچ کدوم از اینا رو نمیتونیم نمایش به طور خاص بذاریم ولی حدفاصل بین هرکدومشون و نمایش بسیار مبهمه. اسلین همینطور اشاره میکنه که واژه ( Drama ) یا نمایش هم توی زبان یونانی صرفا به معنای "کنش" یا همون( Action ) هست. پس در واقع نمایش یک کنش تقلیدی هست، کنشی برای تقلید و یا بازنمایی بشر .هنر تیاتر یا نمایش رو از نظر اسلین میشه تجلی "غریزه بازی" دونست.بچه هایی که نقش "پدر و مادر" و یا "سرخپوست و کابوی" رو بازی میکنند، به عبارتی، بداهه سازی نمایشی انجام میدن.غریزه‌ی بازی یکی از غریزه‌های بنیادی بشره که برای بقای فرد و همینطور گونه‌ی آدمی ضروریه. بنابراین نمایش رو میتونیم بیش از یک وقت گذرونی محض بدونیم. این هنر پیوند عمیقی با ساختار پایه‌ای گونه‌ی آدمی دارد. از نظر "برتولت برشت"، نویسنده‌ی مارکسیست هم، نمایش، شیوه‌ای عملی و تیاتر آزمایشگاهی برای آزمودن رفتار انسان تحت شرایط گوناگون هست. اکثر مشکلات و مسایل اجتماعی صد سال اخیر نه تنها توی نمایشنامه‌های افرادی مثل "هنریک ایبسن"، "جورج برنارد شاو"، یا برشت مطرح شده، بلکه مورد تحلیل و تفکر هم قرار گرفتن همینطور درمورد خیلی از مسایل عمیق فلسفی هم میشه گفت توی نمایشنامه‌های "آگوست استریندبرگ"، "لوییجی پیراندللو"، "آلبر کامو"، "ژان پل سارتر" و "سامویل بکت" پرداخت شده.شاید اگه در مورد ریشه تیاتر بیشتر بدونیم بهتر کمکمون بکنه که چیستی اون رو درک کنیم.علاقه به درک خاستگاه تیاتر از اواخر قرن نوزدهم بیشتر شد چون در آن زمان مردم شناسان علاقه زیادی داشتن که جواب این سوال رو پیدا کنن. که البته توی سه مرحله به این قضیه پرداخته شد.توی مرحله‌ی اول که از 1875 تا 1915 طول کشید مردم شناسان ادعا کردن که همه‌ی فرهنگ‌ها یک الگوی تکاملی دارن.که رهبر این گروه "سر جیمز فریزر" منتقد اسطوره‌گرای انگلیسی بود.اما مرحله دوم مطالعات خاستگاه تیاتر در ادامه پیشرفت مردم شناسی از سال 1915 شروع می‌شه با رهبری "برانیسلاو مالینوفسکی". یکی از مهم‌ترین مردم‌شناسای سده بیستم.بعد از جنگ جهانی دوم هم از مرحله‌ی سوم مردم شناسی، مکتب "ساخت گرایی" بوجود میاد به رهبری "کلود لوی استروس". قوم‌شناس و انسان‌شناس فرانسوی.میشه تاریخ تیاتر رو اینطور تعریف کرد: تغییراتی که عقاید انسان در طول زمان درباره‌ی خود و جهان پیدا کرده است.آیین درواقع فقط یکی از ریشه‌های اصلی تیاتر است و نه لزوما تنها خاستگاه اون.بعضی از پژوهشگرا معتقدن، سرچشمه‌ی تیاتر "داستان سرایی" است.یه نظریه ی دیگه هم معتقده که تیاتر از رقص و حرکات ضربی و ژیمناستیک، یا تقلید حرکات و صدای حیوانات شروع شده و به تدریج گسترش پیدا کرده.نمایش، به عنوان یک تکنیک ارتباطی بین افراد بشر وارد مرحله‌ی کاملا جدیدی از رشد و بالندگی و توسعه‌ی مادی شده اونم توی دوره‌ای که "والتر بنیامین"، فیلسوف و منتقد آلمانی، اون رو "عصر تکثیرپذیری تکنیکی آثار هنری" توصیف کرده. کسایی که هنوز "تیاتر زنده" روی صحنه رو تنها فرم واقعی نمایش میدونن شبیه بعضی همدوره‌های گوتنبرگ هستن که فقط کتاب دستنویس رو به عنوان کتاب واقعی میپذیرفتن.پادکست دراما رو میتونید از اپلیکیشن‌های پادکست بشنوید و دنبال کنید.پژوهشگر: امین عندلیبیتهیه کننده و مجری: مرضیه محمدزاده
نیچه نیچه معتقده میزان ارزشمندی انسانها در اراده معطوف به قدرت اونهاست و در حقیقت این اراده قدرت هست که تعیین کننده رفتار انسان هاست و نه مبانی اخلاقی . چرا که اگر بخواهیم به صورت طبیعی زندگی کنیم باید به مانند طبیعت غیر قابل پیش بینی باشیم و دیوانه وار زندگی کنیم در عین حال فارغ از قضاوت‌های رایج جامعه اخلاقی و به واقع از فراسوی معیار‌های نیک و بد اخلاقی به قضایا نگاه کنیم . ایشون معتقده انسانها در زندگی بارها مرتکب انواع بی رحمی‌ها در حق خودشون میشن از سرکوب امیال درونی و خواسته هایی که باعث لذت بخشی زندگی میشه از نه گفتن در زمانی که از صمیم قلب دوست دارند پاسخ آری به موضوعی بدهند از سرکوب خشم در هنگامی که نیاز به ابراز اون هست و . در واقع انسانها این بی رحمی رو درباره خودشون انجام میدن تا در مواجه با قضاوت‌های دیگران انسانهای موجهی به نظر بیان چرا؟؟؟ به یک دلیل مهم (ترس از انزوا) این ترس باعث میشه بسیاری از خلاقیت‌های فردی و لذت‌های زندگی پایمال بشه و در عین حال بسیاری از ارزشهای نادرست همچنان پابرجا بمونه نیچه معتقده بار معنایی کلمات انسان رو دچار اشتباه میکنه مثلا در موضوع عشق ،عاشق ،معشوق رو به تمامی برای خودش میخواد احساس ، عاطفه ،و هر چه که از جانب معشوق باشد رو تمنا میکنه و در حرص هم انسانها همه چیز رو به تمامی از آن خودشون میخوان ولی عشق در جامعه مقدس و حرص مطرود است .
آکادمی تجربه معاون یک شرکت نزد رییس هیات مدیره میرود و یک سیاست جدید را معرفی کرده و می‌گوید "این استراتژی درآمد بسیار زیادی برای شرکت خواهد داشت و در عین حال آثار زیست محیطی مخربی نیز به همراه دارد". رییس هیات مدیره پاسخ میدهد "من اهمیتی به محیط زیست نمیدهم، بلکه فقط پول برایم اهمیت دارد". استراتژی مورد نظر پیاده شده و آسیب جدی به محیط زیست وارد می‌شود. حال پرسش این است که آیا رییس هیات مدیره عمدا به محیط زیست آسیب زد؟ پاسخ بیشتر مردم به این سوال مثبت است، زیرا او میدانست که چنین اتفاقی می‌افتد ولی با این وجود اقدام کرد.اما مردم چطور تصمیم می‌گیرند که یک عمل عمدی بوده یا نه. احتمالا پاسخ ابتدایی ما این است که ببینیم آن شخص چه می‌خواسته، یا اینکه رابطه علی بین خواست شخص با عملش را بررسی کنیم. اما مطالعات تجربی نشان میدهند مسایل دیگری در میان است.بیایید سناریوی قبلی را کمی تغییر دهیم. این بار معاون به رییس می‌گوید "این استراتژی درآمد بسیار زیادی برای شرکت خواهد داشت و در عین حال برای محیط زیست نیز مفید خواهد بود". مشابها رییس هیات مدیره پاسخ می‌دهد "من اهمیتی به محیط زیست نمیدهم بلکه فقط پول برایم اهمیت دارد". استراتژی مورد نظر پیاده شده و به محیط زیست منفعت می‌رساند. حال پرسش این است که آیا رییس هیات مدیره عمدا به محیط زیست کمک کرد؟ در اینجا اما پاسخ بیشتر مردم منفی است.این موضوع عجیبی است زیرا تنها تفاوت این دو سناریو، تغییر یک کلمه "آسیب" به "کمک" بود، ولی قضاوت ما از موضوع به کل عوض شد. در اینجا به نظر می‌آید قضاوت ما در مورد عمدی بودن عمل، به اخلاقی یا غیر اخلاقی بودن آن بستگی دارد. این پدیده در کشورهای و اقوام مختلف و حتی بین کودکان نیز مشاهده می‌گردد.این موضوع، نکته مهمی در مورد درک ما از ذهن سایر انسان‌ها را بیان میکند. شاید اینطور بنظر برسد که در هر برخورد، ما ابتدا تلاش می‌کنیم بفهمیم دیگران چگونه فکر می‌کنند و آنها را بشناسیم، و سپس براساس آن در مورد اخلاقی بودن عمل شان تصمیمی گیری کنیم. اما پدیده‌هایی مانند این نشان می‌دهند که احتمالا ما اول در مورد انسان‌ها قضاوت اخلاقی می‌کنیم، و سپس آن قضاوت بر شناخت ما از آنها تاثیر می‌گذارد.فلسفه تجربی جریان جدیدی است که در آن فلاسفه اقدام به مطالعه عملی رفتار و احساسات مردم می‌کنند. آنها تلاش می‌کنند درک کنند مردم چطور به مفاهیمی مانند آزادی اراده، علیت، و دانش می‌اندیشند، اینکه آیا مردم اخلاقیات را امری عینی میدانند یا صرفا ذهنی، و اینکه مردم عادی چطور به سوالات فلسفی مورد مطالعه فلاسفه فکر می‌کنند.جاشوا نوب نویسنده کتاب فلسفه تجربیموضوع جالب دیگر در فلسفه تجربی، مسیله اختیار است. برای هزاران سال، فلاسفه به این سوال ساده فکر کرده‌اند که اگر همه چیز از پیش تعیین شده بود، آیا ما می‌توانیم از نظر اخلاقی مسیول رفتارهای‌مان باشیم؟ در این آزمون، افراد پرسش شونده به دو گروه تقسیم شدند. به هر دو گروه در مورد یک جهان فرضی گفته شد که در آن همه چیز از پیش تعیین شده است. سپس از گروه اول پرسیده شد آیا انسان‌ها در این جهان در مقابل اعمال خود مسیولیت اخلاقی داند یا نه، که پاسخ عموم افراد منفی بود. اما به گروه دوم گفته شد در همان جهان از پیش تعیین شده، شخصی به نام رابرت وجود دارد. او به منشی خودش علاقمند است و برای اینکه بتواند همسر و فرزندانش را ترک کند، خانه را آتش میزند و خانواده‌اش کشته می‌شوند. آیا رابرت در مقابل عمل خود مسیولیت اخلاقی دارد؟ در این وضعیت پاسخ بیشتر افراد مثبت بود.در سناریوی انتزاعی اول، افراد اینطور فکر می‌کردند که هیچکس در مقابل اعمال خود مسیولیت اخلاقی ندارد. اما وقتی افراد با یک مورد بخصوص در مورد یک شخص مشخص روبرو می‌شوند او را مسیول میدانند. بنظر می‌آید در وضعیت دوم، آنچه منجر به این عکس العمل متناقض می‌شود، واکنش احساسی درونی شخص پرسش‌شونده است. این تحقیق البته مسیله اختیار را حل نمی‌کند، بلکه ما را متوجه می‌سازد در زمان قضاوت اخلاقی، به این دو نیروی درونی و تاثیر‌شان بر خود توجه کنیم.جنبه قابل توجه دیگر تاثیر قضاوت اخلاقی بر شناخت ما از دانش است. در مثال قبلی مربوط به آسیب به محیط زیست، بیشتر افراد پرسش‌شونده گفتند که به نظر آنها رییس هیات مدیره میدانست که تصمیمش باعث آسیب می‌گردد. اما در سناریوی مربوط به کمک به محیط زیست، افراد کمتری گفتند که او میدانست عملش باعث کمک به محیط زیست می‌شود. این یعنی نظر ما در مورد دانش دیگران هم به قضاوت اخلاقی ما وابسته است. نکته جالب دیگر اینکه این اثر در زنان شدیدتر از مردان است که این خود سوالات بیشتری در مورد ریشه این مسیله را مطرح می‌کند.بسیاری از فلاسفه، فلسفه تجربی را اصلا فلسفه نمی‌دانند. در قرن بیستم این تصور بوجود آمد که فلسفه باید جدا از سایر زمینه‌های تحقیقی بشری مانند تاریخ یا روانشناسی باشد. اما وقتی به تاریخ فلسفه نگاه کنید مثلا نیچه، ارسطو، , و هیوم، این سوالات مربوط به ذات بشر، همیشه در مرکز توجه بوده‌اند.جاشوا نوب استاد فلسفه دانشگاه ییلمنبع:
قضاوت‌های سمی! گاهی اوقات انسان از قضاوت‌های اطرافیان خسته می‌شود. اما بعضی اوقات هم این قضاوت‌ها دل انسان را به درد می‌آورند. این درد‌ها زمانی تبدیل به زخم می‌شوند که قضاوت، نتیجه بی اعتمادی کسی باشد که خیلی دوستش داریم: پدر، مادر، دوست، خواهر یا برادر، همسر یا فرزندان. تنفر‌ها هم زمانی به وجود می‌آید که قضاوت‌های افراد نادرست باشد. چه بسیار بی گناهانی که به خاطر داوری اشتباه قاضی، از او متنفر شده‌اند.من هم به عنوان یک انسان، از قضاوت‌ها درد کشیده‌ام از قضاوت‌ها زخم خورده‌ام و توسط قضاوت‌ها از دیگران متنفر شدم .افراد هم برای جلوگیری از قضاوت‌های درست و نادرست از روش‌های مختلفی استفاده می‌کنند. یکی نشنیده می‌گیرد و میرود، یکی میشنود و در دل خواهر و مادر قضاوت کننده را آباد می‌کند، یکی هم خودش با قضاوت کردن مقابله به مثل می‌کند، یکی .من هم شاید از دسته اول باشم.اما از هر دسته‌ای باشیم یک چیز را نمی‌توانیم انکار کنیم: قضاوت‌ها روی ما تاثیر می‌گذارد.ممکن است کسی نجوا‌ها درباره زشت بودن صورتش را نادیده بگیرد. اما هرگز، هرگز، هرگز، نمیتوان تاثیر آن قضاوت را بر زندگی فرد انکار کرد.تاثیر هایی که افراد از قضاوت‌ها میگرند هم فرق می‌کند. همین مثال بالا را فرض کنید یکی ممکن است برای زیبایی برود و از لوازم آرایشی استفاده کند. دیگری که پولدار است خرج می‌دهد و عمل زیبایی انجام میدهد. دیگری که تحمل این قضاوت را ندارد هم خودش را خلاص می‌کند.یادم می‌آید همیشه از افراد دور بوده‌ام. به این امید که شاید کم شود این قضاوت‌های زشت و نا امید کننده . چاق هستی! لاغر هستی! کند ذهن! آبروی ما را حفظ نکردی! پیر شده‌ای! خنگ! به خواسته‌ات نمیرسی! کافری!خانه زیبایی نداری! بی سلیقه! بدبخت! زندگی ات به پایان رسیده!اما کم نشد. نامرد مانند گربه‌ای که از سوراخ کوچک می‌گذشت از حریم خصوصی سرم می‌گذشت و مرا آزار می‌داد.و این داستان تا ابد ادامه دارد. ای کاش قضاوت بی مورد را کنار بگذاریم. ای کاش سر خوردگی و افسردگی دیگران را با قضاوت هایمان افزایش ندهیم.ای کاش .به امید روزی که قضاوت‌های بی خاصیت از زندگی همه ما دور شوند.
چیزی جدا از شخصیت در حال نقد عملکرد یک مدیر در جلسه‌ی ارزیابی عملکرد هستیم. هنوز اولین فراز از نقدهای متعددم تمام نشده که مدیر مورد ارزیابی، رگ غیرت گردنش بیرون میزند و با چهره‌ای برافروخته شروع میکند به حرف زدن از کارهای خوبی که انجام داده است.چرا رگ کردن مان اینقدر زود متورم میشود؟یعنی نمیشود؟ که:انسان مبادی آداب باشم به اخلاق و رعایت حقوق دیگران پایبند باشم حق سایرین را پایمال نکنم به فراخور طبقه‌ی اقتصادی آدمها، بین شان تبعیض قایل نشوم از برچسبهای جنسیتی و قومیتی در تعاملم پرهیز کنم و ..اما در "تحقق اهداف و انتظارات سازمان" ناموفق شوم؟اگر میشود یعنی:انسان محترم، دوست داشتنی و شریفی هستم اما مدیر موفقی در تحقق اهداف سازمان نبوده‌ام.باید عملکردم را از هویتم منفک ببینم. سلمان سفیدچیان - 7 آذر 98
فقر از کجا شروع میشود؟ منشا اصلی فقر کجاست؟فقر از کجا شروع میشود؟ از محیط؟ ظلم دیگران؟ جامعه نامتوازن؟ وراثت؟ تقدیر؟ تربیت و آموزش؟ لجاجت؟ افکار منفی؟ خصلتهای بد؟هر کدام ازاین موارد میتواند جایگاه خود را در مفهوم فقر داشته باشد و به عنوان سرمنشا اصلی فقر (یا یکی از آنها) تلقی شود.فقر همانند دیگر معضلات جامعه بشری لااقل از انقلاب کشاورزی به این سو نمود زیادی داشته است. فرد یا افراد فقیر در برابر میانگین جامعه، داشته‌های کمتری در اختیار دارند. از غذا گرفته تا مسکن مناسب از دارو و درمان تا سایر امکانات.وقتی رشد فزاینده فقر در جامعه جدی میشود، افرادی که از درک و عقلانیت بیشتری برخوردارند به فکر می‌افتند که بخشی از نیازهای اولیه فقرا را به عهده بگیرند و اجازه ندهند این اتفاق تلخ فراگیر شود. وقتی تاییدات مذهبی و اعتقادی هم به میان بیاید، این عقلانیت بعد عمیقتری پیدا میکند و انگیزه‌های کمک به فقرا را بیشتر میکند.اما این کمکها و حمایتها با وجود تمام ارزشی که دارند، یک نیاز اساسی را بی پاسخ میگذارند و آن اینکه باید ریشه این فقر را نیز شناسایی کرد و در مورد ریشه‌ها هم، فعالیت نمود. ریشه اساسی فقر از درون افراد فقیر است یا از بیرون آنها؟ از ذهن و نگرش او شکل میگیرد یا جامعه؟ از توانمندی‌ها و ناتوانی‌ها یا سرنوشت و تقدیر؟اینها سوالاتی است که شاید نتوان پاسخی جامع و روشن برایشان پیدا کرد. رواشناسی موفقیت در ده‌های اخیر تلاش زیادی کرده است که دلیل اصلی را معطوف به درون آدمها کند و خود انسان را مقصر فقرش بداند. اما اینکه چقدر میتوان به سخن روانشناسان موفقیت اتکا قطعی و بی چون و چرا داشت، تامل دیگری را میطلبد.ما نمیخواهیم به این سوالات پاسخ قطعی بدهیم و اصولا خود را واجد صلاحیت نمیدانیم. اما با توجه به سالها تجربه در کمک به نیازمندان در حیطه‌های مختلف (از امنیت غذایی گرفته تا حمایت از بیماران کلیوی) یک چیز را خوب فهمیده‌ایم و آن لزوم توجه به توانمندسازی نیازمندان است.گرچه باید به انسان گرسنه ماهی داد، اما بهتر است پس از یکبار ماهی دادن، به او چوب ماهیگیری و مهارت ماهیگیری را هم ارایه کرد تا او بتواند به زودی، خودش برای خودش غذا تهیه کند.خیریه‌ها در کنار اقدامات خوبی که در حمایت از نیازمندان میکنند، باید در جنبه‌های توانمندسازی در راستای شغل مناسب نیز فعال شوند. هرچه بتوانیم در این راستا حرکت کنیم و برای فرصتهای شغلی موجود، افراد نیازمند را توانمند کنیم، حرکت بهتری انجام داده‌ایم.خیریه نورالزهرا (سلام الله علیها) تجارب دهه‌های گذشته خود را به کار گرفته و در این باره قدم در راهی نو گذاشته است. ما میخواهیم برای خانواده‌های نیازمندی که یتیم شده‌اند، برنامه هایی مبتنی بر توانمندسازی را در دست مطالعه قرار دهیم و به امید خدا، آنها را اجرایی کنیم.در این باره بیشتر خواهیم گفت .
جامعه‌ی از هم گسیخته‌ی ایران بارها از زبان مردم جملاتی می‌شنویم شبیه "همه دزد شدند". یا چند روز پیش که گزارشی می‌خواندم از زبان یک راننده تاکسی که گفته بود چرا به "راننده تاکسی‌ها" ماسک رایگان نمی‌دهید. این راننده‌ی تاکسی بی‌خبر از همه‌جا دست روی نقطه ضعف مهمی گذاشت که مهمترین مشکل کشور ماست و آن عدم اعتماد است. چرا این راننده‌ی تاکسی ماسک رایگان را برای همه نمی‌خواهد و فقط برای هم‌صنفی‌های خودش آن را خواستار است. به این دلیل که آن پیوست اجتماعی افراد با جامعه را در ایران نمی‌بیند، و اعتماد و پیوستگی و یگانگی فرد تنها به هم‌صنفی‌های خودش است. به اینها اضافه کنید خبرنگارانی را که حق استفاده از واکسن و اینترنت آزاد را فقط برای صنف خود می‌دانند. یا بازیگرانی که درخواست واکسن را فقط برای صنف خودشان دارند چون نمی‌توانند ماسک بزنند و جلوی دوربین بازی کنند. خب در چنین شرایطی آن دانشجو چه تقصیری دارد که فقط به فکر اپلای و مهاجرت باشد تا گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. کسی حق ندارد به این دانشجو اعتراض کند که دولت بیست سال خرج آموزش تقریبا رایگان تو را داده، و تو را تربیت کرده تا در استخدام غربی‌ها درآیی.در کشورهای اسکاندیناوی نظیر دانمارک از هر ده نفر 9 نفر می‌گویند که می‌توانند به هر کسی اعتماد کنند. این مقدار در کشورهای جنوب اروپا نظیر یونان و ایتالیا به 4 نفر از 10 نفر، و در ترکیه و برزیل به 1 نفر از هر 10 نفر می‌رسد. میزان اعتماد افراد به یکدیگر، به ساختارهای اجتماعی و حکومتی، به قانون، و به سیاستمدارها، بیان‌گر آن است که آیا واقعا جامعه‌ای وجود دارد یا نه. منظور از جامعه چیزی است که بتواند مورد مطالعه‌ی جامعه‌شناسانه قرار گیرد، و صرفا ناشی از کنار هم قرار گرفتن کاتوره‌ای آدمها در یک موقعیت زمانی و مکانی نباشد. آماری از کشورهای کمونیستی به دلیل سانسور شدید در دست نیست اما می‌توان حدس زد که در این کشورها میزان اعتماد صفر است.در شوروی سابق به خصوص در زمان پاکسازی‌های استالین در دهه‌ی 30 ، هر کسی درون پوسته یا نقابی زندگی می‌کرد و جامعه عبارت بود از یک تجمع اجباری میان این نقاب‌ها، نقاب‌هایی که باید از ترس کا.گ.ب دایم در حال ابراز ارادت به حزب باشند. در این وضعیت هیچکس ابدا نمی‌توانست بفهمد چه کسی خبرچین پلیس مخفی است حتی اگر مطمین بود که کار خطایی از او سر نزده. شهروندان فقط باید اعتمادشان را به حکومت ثابت می‌کردند و جایی برای اعتماد به یکدیگر باقی نمی‌ماند. در چنین جامعه‌ای کافی است که کلکسیونر تمبر باشی تا خاین تلقی شوی و به اردوگاه‌های کار اجباری در سیبری اعزام شوی، که برگشتن از آن بسیار غیرمتحمل است. در واقع افراد هیچ مبنایی را نمی‌توانستند بیابند که بتوانند به واسطه‌ی آن به دیگران اعتماد کنند. از همینجاست که رابطه‌ی مستحکم میان حاکمیت قانون و وجود اعتماد مشخص می‌شود. افراد باید آنقدر بر ابراز فردیت خودشان مطمین باشند که بتوانند به دیگران اعتماد کنند، و این کار نیازمند آن است که نسبت به حمایتی که قانون از آنها می‌کند اطمینان داشته باشند. وجود قانون باعث می‌شود چارچوبی پیش‌بینی‌پذیر برای روابط افراد ایجاد شود و حاکمیت بی‌چون‌وچرای قانون نقش مهمی در ایجاد اعتماد ایفا می‌کند. اگر کارمند یک اداره از فساد مدیرش باخبر می‌شود باید نسبت به حمایت مادی و معنوی قانون مطمین باشد تا این فساد را افشاء کند، و مشکل زمانی است که اعتماد او به شبکه‌ی من و تو بیشتر از قانون باشد. اعتماد به دیگران باعث آسیب‌پذیرتر شدن فرد می‌شود، مثلا وقتی اسرار خود را برای شخصی فاش می‌کنی دیگر جزو اسرار تو به حساب نمی‌آید. تنها چیزی که باعث این اعتماد می‌شود اطمینان به وجود سیستمی است که از انسان حمایت می‌کند.اگر من نوعی الان به طور همزمان با چهار شرکت قرارداد دارم و هیچکدام از آنها از وجود قرارداد دیگر مطلع نیستند به این دلیل است که اطمینان ندارم که سیستم، یعنی قانون کار در اینجا، می‌تواند حقوق مرا به طوری که شایسته‌ی من است ادا کند، و از حقوق من در مقابل سرمایه‌داران دفاع نماید. دروغ گفتن کارمندان به کارفرماها که در ایران رواج زیادی دارد از همینجا می‌آید.در شوروی سابق، نفی فردیت افراد باعث می‌شد که جایی برای اعتماد به دیگران باقی نماند و این وضعیت را تا چند سال پیش در ادارات دولتی ایران هم میشد دید. یعنی کارمندانی که به واسطه‌ی نیاز طبیعی به شغل و درآمد مجبور به ریاکاری می‌شدند، اینها طبیعتا نه می‌توانند به همکاران خودشان اعتماد کنند و نه اعتماد کسی را جلب کنند. فرد پیوسته در تعامل با همکارش با این سوال مواجه است که لابد او هم مانند من دارد نقش بازی می‌کند. جدای از این وقتی آن شخص فاقد فردیت باشد، شخصیت و عزت نفس هم نخواهد داشت و به راحتی دوستان ظاهری‌اش را می‌فروشد.بی اعتمادی خود منجر به ترس می‌شود، و این ترس باعث می‌شود که بی‌اعتمادی با شتاب بیشتری شدت گیرد. کسی که به همه بی‌اعتماد است محیط را یک تهدید می‌بیند و دنبال هیچ دوستی نخواهد بود. در نتیجه در موقعیت‌هایی قرار نخواهد گرفت که باعث رسیدن منفعتی به او شود و بتواند اعتماد از دست‌رفته‌اش را بازیابی کند. مثلا زنی که مورد تجاوز قرار می‌گیرد ممکن است دیگر با هیچ مردی ارتباط برقرار نکند و دایما وحشت از حضور مردان در خاطره‌ی او باقی بماند. در وضعیتی مشابه، رییس‌جمهوری که دروغ می‌گوید باعث مشارکت پایین مردم در انتخابات خواهد شد و این به معنی از دست رفتن فرصت‌ها برای انتخاب یک کاندید اصلح است.آماری از میزان اعتماد ایران ندارم اما می‌توان حدس زد که وضعیت آن از ترکیه خرابتر باشد. مهمترین عاملی که اعتماد را در ایران متزلزل می‌کند تبلیغات گسترده علیه ایران، هم علیه جامعه و هم حکومت آن است. عوامل دیگری هم هستند که تنها مربوط به دوره‌ی فعلی نمی‌شوند و قدمتی تاریخی دارند. یکی از این عوامل فقدان یا ضعف حاکمیت قانون است. باورش بسیار مشکل است که ایران تا قبل از مشروطه هیچ قانونی نداشت، و بعد از آن هم طبقه‌ی ارباب و اشراف دارای مصنونیت قانونی بودند. قانون در این شرایط تنها برای رعیت اعمال میشد. فساد یکی دیگر از عوامل تضعیف‌کننده‌ی اعتماد است، و عامل دیگر بحران‌های اقتصادی است که در تحقیقات متعدد نقش پررنگ آن در بروز بی‌اعتمادی به ساختارها و حکومت به اثبات رسیده است.اما در طرف مقابل، یک نقطه‌ی مثبت ایران نسبت به همسایگان و بسیاری از کشورهای دیگر "هژمونی فرهنگی" است. از میان عوامل شکل‌دهنده‌ی اعتماد تنها موردی که در ایران باعث برتری آن بر کشورهای دیگر می‌شود همین است که ناشی از وجود سابقه‌ی فرهنگی و تاریخی است. در واقع یک ایرانی هر چقدر هم که سایر شیونات اعتماد را در جامعه‌اش باور نکند باز به این موضوع عمیقا باور دارد که خاکی که در آن زیست می‌کند خاک اوست، خاکی که به گفته‌ی آتاتورک از قول حبیب یغمایی دارای یک شناسنامه یا سند مالکیت به نام شاهنامه است، و متعلق به آبا و اجدادش است، آبا و اجدادی که اتفاقا جای زیادی هم برای افتخار دارند. اگر در نروژ یک کودتا شود و بی‌نظمی حاکم شود مردم آن ناحیه همانند اجدادشان یعنی وایکینگ‌ها به خونخوارترین مردم کره‌ی زمین مبدل می‌شوند، اما در ایران چنین نیست، چون هویت فرهنگی بخشی از هویت فردی را می‌سازد و این فقط مختص ایران و معدودی از کشورهای دیگر است. این هژمونی فرهنگی به حدی است که همه‌ی اقوام ایرانی علیرغم تفاوت‌های مذهبی، نژادی و حتی زبانی، برتری آن را در ناخودآگاه خود باور دارند و خود را ذیل فرهنگ ایرانی - اسلامی به شمار می‌آورند. گرچه در دوره‌ی معاصر مناقشه‌ی فارس و غیر فارس دقیقا برای سرکوب کردن همین نقطه‌ی مثبت رواج پیدا کرده، در حالیکه چیزی به نام قوم فارس وجود خارجی ندارد، و این فرهنگ متعلق به یک قومیت برتر نیست که مثلا جمعیت بیشتری داشته باشد.به عقیده‌ی من کسانی که اعتماد عمومی را خدشه‌دار می‌کنند جرمشان بسیار سنگین‌تر از یک جاسوس است که مثلا اطلاعات یک سایت نظامی را به اسراییل می‌فروشد و حساسیت‌ها باید بیشتر متوجه این موضوع شود. فروش اطلاعات سایت نظامی به لحاظ اهمیت اصلا در مقابل این موضوع دیده نمی‌شود. کسانی که به اعتبار صنف خود خیانت می‌کنند و آن صنف می‌تواند روی موضوع اعتماد ملی تاثیر داشته باشد جزو این افراد هستند. مثلا یک آقازاده یا روحانی فاسد یا فرزند یک آیت الله معتبر یا یک فرزند شهید یا قاضی که به صنف یا به لباس خودش خیانت می‌کند.
3 - من ، لوگانو و "آزاده نامداری" پاسخ رفتارهای خواسته و نخواسته را از ما نخواهید ! ما وارث فرهنگ " هیس !" هستیم !مااز همه جا ، میانمار تا سومالی ، مصر و یمن و سوریه و ترکیه ! ما متهم ردیف اول ! ما که باید تمام عمر " خوب " اجتماع باشیم ! سانسور می‌شویم ، متظاهر می‌شویم ! برای مظلومیت ما کتاب می‌نویسند و البته خودمان ، خودمان را محکوم‌می کنیم ! به دامن فمینیسم می‌چسبیم ! ما برای ساده‌ترین احساس‌های بشری نقد می‌شویم ! مادری - عاشقی - زنانگی - فرزندی . زندگی ما را زنان و مردانی می‌سازند که چکش دایمی قضاوت را در ذهن برمیز دادگاه انظار عمومی می‌کوبند! اما درس قضاوت نخوانده‌اند !!!!مرحوم خانم "آزاده نامداری "را هرگز نمی‌پسندیدم !نه ابراز نظرها ، نه روش بیان خشونت علیه خودش و نه تعارض‌های رفتاری اش را .شاید او هم مثل من فراز و فرودهای روانی را تجربه می‌کرده .اما بر این باورم که انتخاب شغل و گونه‌ای از رفتار می‌تواند برای هریک از ما مرز خوب و بد باشد که البته منحصر به فرد است . از سوی دیگر اما براین باورم فرهنگی که "تظاهر" را می‌پسندد ، می‌تواند مشوق افراد جامعه بسوی انحطاط درونی و بیرونی باشد ! ما مردم خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت شو هستیم!!!" مرگ‌های خودخواسته " را نیاز به لوگانو نیست ! که حتی قایقرانش حاضر نیست پشت سر آدم هایی که نمی‌شناسد حرف بزند ! منظره زیبا هم نمی‌خواهد ! اگر مرگ در عین زندگی ، گریز‌ها و گزیر هاما را در فشار قرار دهد .اگر " من " فقط " هیچ " باشم تا در روز زن ،برایم انتخاب کنند که فرشته هستم یا شیطان ! انتخاب مرگ خود خواسته ، جزیی از زندگی روزمره‌ام میشود . فرهنگی که بجای " خود" بودن " خوب بودن " تعریف شده‌ی اجتماع ، را می‌پسندد و گوناگونی را تاب نمی‌آورد ! فرهنگی که حتی پس از مرگ دغدغه‌اش باردار بودن یا نبودن آن زن است ! مرجان وفایی
لذت ظرف شستن (برای ما مردان) ! یکی از سخنرانی‌های مسیحا برزگر را گوش می‌کردم. حین صحبت، از علاقه‌اش به ظرف‌شستن هم صحبت می‌کرد. متوجه شدم که خوشبختانه این علاقه مخصوص من نیست و گویا مردهای دیگری هم هستند که در هنگام ظرف‌شستن برای خودشان مشغول مکاشفه شوند.راستش را بخواهید من از مردانی هستم که به جاروکردن (البته با جاروبرقی) و ظرف‌شستن علاقه‌ی زیادی دارم. حین نظافت خانه و شستشوی ظروف، گویا روح و فکر خودم هم از افکار منفی تخلیه می‌شود.آن‌قدر بر این کار اصرار کرده‌ام که حتی اقوام سنتی که در ذهنشان جاروکردن یا ظرف‌شستن را وظیفه‌ای زنانه می‌دانستند، الان دستکم پذیرفته‌اند که با من کاری نداشته باشند. یکی از بانوان سالمند اقوام که آن اوایل خیلی ناراحت می‌شد که گاهی ظرف‌هایش را می‌شویم یا خانه‌اش را جارو می‌زنم الان با این واقعیت کنار آمده و دست کم ناراحت نمی‌شود که "باعث زحمت یک مرد" شده است.باور کنید تغییر فرهنگ از همین رفتارهای هنجارشکن کوچک آغاز می‌شود. همینکه این ذهنیت شکسته شود که مرد باید حتما فلان کار را بکند و زن حتما فلان کار را، پیشرفت بزرگی است. به‌ویژه در فضای سنتی و این تبلیغات تلویزیونی که یکسره زنان را در حال رخت‌شویی و ظرف‌شویی نمایش می‌دهند.تا دو سال پیش حین ظرف‌شستن مروری بر بایگانی موسیقی ذهنم می‌کردم و یکدفعه می‌دیدم که از نواختن چهار فصل ویوالدی و باران عشق چشم‌آذر که بی‌کلام هستند رسیده‌ام به یک کار سنتی داخلی یا حتی پاپ و راک خارجی.در دو سال اخیر به جای آوازخواندن، آن دوست فروتن را که قبلا صحبتش را کرده بودم، یعنی هدست گوشی موبایلم را به گوش می‌گذارم و همین زمان کوتاه شستشو را هم صرف شنیدن صوت‌های مثبت آموزشی می‌کنم. گمان می‌کنم طی سال 97 در حین رانندگی، پیاده‌روی و ظرف‌شستن دست‌کم سیصد ساعت صوت مفید گوش کرده باشم.ظرف‌شستن می‌تواند برکات جانبی دیگری هم داشته باشد مثلا پاییز سال گذشته که به دیدار دوست خوبم محمدعلی در روستای آهکلان رفته بودم، درخواست کردم که ظرف‌های ناهار را بشویم و از آنجا که محمدعلی و همسر ارجمندشان فوق‌العاده بی‌تکلف هستند خیلی راحت با این درخواست موافقت کردند. من هم حلقه‌ام را درآوردم که حین ظرف‌شستن آسیب نبیند و آن حلقه جا ماند. نشان به آن نشانی که محمدعلی حلقه را پس نفرستاده تا ما مجبور شویم حتما دوباره به منزل باصفای آنها در آهکلان سر بزنیم.نظر شما درباره تقسیم‌بندی امور خانه به زنانه و مردانه چیست؟ - % d8 % b8 % d8 % b1 % d9 % 81 - % d8 % b4 % d8 % b3 % d8 % aa % d9 % 86 /
ماجرای ما و فرهنگ ? عرصه فرهنگ که بی‌شک از مهم‌ترین ساحت‌های وجودی انسان و جوامع بشری است، همواره در دین اسلام و در مکتب انقلاب اسلامی مورد ت کید قرار گرفته است. در شرایط کنونی کشور - که بی‌تردید در دوران نبرد تمدنی اسلام و غرب به سر می‌بریم - این ت کید تا بدانجا پیش رفته که مقوله فرهنگ همواره در کنار اقتصاد، پای ثابت شعارهای سال مدنظر رهبر انقلاب بوده است.? تعابیر شگفت‌انگیز "تهاجم فرهنگی، ناتوی فرهنگی، جنگ نرم، جنگ فرهنگی، سربازان جنگ نرم، آتش به اختیار و ." که بارها در کلام رهبر انقلاب به کار رفته‌اند، حاکی از نگاه کلان و عمیق ایشان به این مسیله است. ایشان عملا عرصه فرهنگ را به‌عنوان نبرد امروزین تمدن‌ها و مکتب‌های اسلام و غرب می‌شناسند. از دیگر سو، همواره ایشان اذعان به کم‌کاری‌ها و ضعف‌ها و خلل‌ها در این مقوله داشته‌اند که این امر با توجه به ظواهر فرهنگی کشور، امری انکارناپذیر است.? اما پرسشی که هم‌اکنون پیش روی ماست، این است که "چرا علی‌رغم این‌همه ت کیدات رهبری و تخصیص بودجه‌های خرد و کلان و ت سیس دستگاه‌های عریض و طویل فرهنگی، این‌قدر در این زمینه عقبیم؟!" پاسخ به این پرسش البته بسیار دشوار است چراکه نیاز به تحقیق و تتبع و اشراف وسیع‌تر بر موضوع و نیز، تجربه کار کلان فرهنگی دارد که در نگارنده این سطور، موجود نیست اما در این نوشتار تلاش شده است به پاره‌ای از علل دخیل در این امر، اشاره گردد.? 1 - نخستین علت این ضعف در کار فرهنگی، "اشکال در مجریان فرهنگ" است. همین فرهنگ اسلامی در طول 23 سال نبوت حضرت خاتم (ص) آن‌چنان بر اعراب جاهلی ت ثیرگذار بود که تمدنی سترگ را بنیان نهاد. اما همین فرهنگ، به لطف فرهنگ‌سازان امروز، گام‌به‌گام در حال پس‌رفت و عقب‌گرد در میان مردم است. به‌راستی اشکال کار کجاست؟!? کوتاه سخن آنکه، رسول خدا و داعیان به‌حق شریعتش، و صحابه کبار او، اخلاص و تعهد و باورمندی ویژه‌ای به باورها و عقاید اسلامی داشتند. ایشان، پیش از آنکه مردم را به امری فرا بخوانند، خود اولین مجری آن بودند به بیان دیگر، "کونوا دعاه الناس بغیر لسنتکم" به‌جای اینکه حرف بزنند، عمل می‌کردند و مردم هم چون عمل آنان را می‌دیدند، بی‌درنگ شیفته این فرهنگ شده و پیشتاز در اجرای آن می‌گشتند.? اما امروز و در این زمان، بسیاری از مدیران فرهنگی عمیقا به آرمان انقلاب اسلامی و به سنت‌های الهی باور ندارند. در بهترین حالت، کار فرهنگی را ملغمه‌ای از چند صنعت و هنر مختلف دانسته و به‌جای عمل‌گرایی، سخن‌پراکنی می‌کنند. غلبه سخن بر عمل در یک جامعه، به‌تحقیق، نشانه سقوط اخلاقی و فرهنگی آن جامعه است.? لذا اولین مشکل را همین می‌توان دانست که اغلب مدیران، یا باور به این فرهنگ ندارند، یا اندیشه‌ای التقاطی (اعم از التقاط با چپ و التقاط با غرب) داشته و یا اینکه توان مدیریت فرهنگی را ندارند. کم نیستند مدیران و مسیولانی که عمری حرف از اسلام و انقلاب زدند و سرآخر، با خیانت خود اذهان مردم را نسبت به اصل مکتب بدبین کردند.? 2 - دومین مشکل، "مردمی نبودن امر فرهنگ" است. در اسلام، پایه‌های فرهنگ بر عنصری مردمی و حیات‌بخش مانند امر به معروف و نهی از منکر بنا شده است. با کم‌رنگ شدن این فریضه الهی در جامعه، کم‌کم مسیولیت‌پذیری مردم نسبت به یکدیگر از بین رفته و فرهنگ به امری حکومتی بدل شده است.? وقتی فرهنگ حکومتی شد، بنا بر همان تقابل تاریخی ملت و دولت، فرهنگ، مردم‌گریز می‌شود و مردم، فرهنگ‌ستیز! وقتی برای پیش‌برد فرهنگ صرفا به چند دستگاه فرهنگی اکتفا می‌شود و حتی از همان‌ها هم مطالبه‌ای جدی صورت نمی‌گیرد، بدیهی است که فرهنگ در میان مردم رنگ می‌بازد.? 3 - سومین مشکل، "کمی شدن فرهنگ" است. در زمانه ما، عیار کار فرهنگی به تعداد تولیدات و مستندات و آمارها سنجیده و شناخته می‌شود. اگر مثلا در دوره وزارت کسی، فیلم سینمایی بیش‌تری ساخته شود، پس کار فرهنگی قوی‌تر است و الا فلا. درحالی‌که اساسا فرهنگ کمیت‌بردار نیست. مگر می‌توان جنس تولیدات و محصولات فرهنگی را مانند بسته‌های مواد غذایی، یکسان انگاشت و حکم به شمارش آن داد و براساس آمار، تعیین وضعیت کرد؟!? 4 - چهارمین مشکل کار فرهنگی در کشور ما، "پولی شدن کار فرهنگی" است. البته بدیهی است که مقصود ما این نیست که برای کار فرهنگی نباید پول گرفت بلکه مقصود آن است که اصل کار فرهنگی، قابل تقویم به پول نیست. وقتی معیار ما پول می‌شود، همه‌چیز به هم می‌ریزد. پول در کار فرهنگی، باید فرع بر ایده و خلاقیت کار باشد، نه قبل از آن.? اما خلاصه آنچه می‌بینیم، این است که هر سال، برای هر یک از دستگاه‌های عریض و طویل فرهنگی، ردیف بودجه‌ای مقرر می‌کنند و بعد هم رهایشان می‌کنند به امان خدا! نهایتا هم اگر بخواهند هنری به خرج دهند، لیست تولیدات (کتاب، فیلم، مستند و .) را در قالبی منتشر می‌کنند و بعد هم به‌به و چهچه! که ببینید ما چه کردیم .!? این نگاه آماری، کمی و مالی به فرهنگ، تیشه به ریشه فرهنگ می‌زند. به‌گونه‌ای که انسان آرزو می‌کند ای‌کاش هرگز کار فرهنگی نمی‌کردیم! چراکه اگر ورود این‌چنینی دولت به فرهنگ هم نمی‌بود، باز فرهنگ غنی ریشه‌دوانده در سنت اسلامی - ایرانی مردم‌مان، اصل خود را و پویایی مسیر رشد را حفظ می‌کرد. اما اکنون، واقعا کارنامه مطلوبی را مشاهده نمی‌کنیم.? 5 - پنجمین اشکال، که از اشکالات مبنایی ماجرا هم هست، "نبود نگاه سنت‌گرا به فرهنگ" است. نگاه سنت‌گرا از سویی مقابل نگاه‌های بنیادگرا می‌ایستد و از سوی دیگر در برابر نگاه‌های صنعت‌گرا و آمارزده. آمارزدگی را که سابقا توضیح دادیم، اما نگاه بنیادگرا هم مشکلات و مصایب خاص خود را دارد.? فرهنگ غنی اسلام، نه به شریعت منصوص آن محدود می‌شود و به عقاید معقول آن. شیوه ادراک و فهم و اجرای یک فرهنگ، در میان هر قوم، از اختصاصات و ممیزاتی برخوردار است که با توجه به شرایط مختلف، سنت ویژه‌ای می‌سازد. تکثرگرایی فرهنگی، به معنای مثبت آن، همین‌جا رخ می‌نماید که اسلام عزیز با تمام داشته‌های خود، فرهنگ شرق و غرب را چنان در خود هضم و تحلیل می‌کند که هرکدام، بخشی از فرهنگ اسلامی واقع می‌گردند.? این نگاه عمیق به سنت‌های مسلمین، ما را از خطرات بنیادگرایی محفوظ نگاه خواهد داشت. سنت اسلامی - ایرانی ما، که در جغرافیای تمدنی ایران بزرگ جای می‌گیرد، توانسته است در طول این 14 قرن فرهنگ مردمی را اسلامی نگاه دارد.? از نگرش ضداسلامی و ایران‌گرایانه افراطی دوره پهلوی که بگذریم، نگرش‌های شبه‌بنیادگرایی در دوره برخی مدیران فرهنگی جمهوری اسلامی نیز تیشه به ریشه این سنت زده‌اند. درواقع، این تجددگرایی و آن تحجر، به‌سان دو تیغ یک قیچی، لحیه سنت را به مقراض برده‌اند!? کار فرهنگی‌ای که هنر "موسیقی" را در سنت اسلامی - ایرانی نمی‌بیند، تفاوتی با آن نگرش ضدفرهنگ که درصدد الغای خط و زبان فارسی (متشکل از واژگان پهلوی و تازی) و سره‌نویسی افراطی و لاتین‌نگاری فارسی بود، ندارد. حذف تاریخ پیش از اسلام و حذف تاریخ ایران اسلامی، هردو اشتباه است و مت سفانه اشتباهات این‌چنینی در این سال‌ها کم مشاهده نشده است.? 6 - دیگر اشکال مهم در کار فرهنگی ما، "ضربتی نگاه کردن به فرهنگ" است. این خطا نیز ناشی از عدم شناخت دقیق فرهنگ است و ثمره آن، اقدامات هیجانی و زودگذر و افراطی، به‌اسم کار فرهنگی است. باید دانست که فرهنگ نه یک‌شبه ایجاد می‌شود و نه یک‌شبه تغییر می‌کند.? پیامبر اکرم (ص) مبارزه فرهنگی دقیق و حساب‌شده‌ای داشت. بعضی سنت‌های پیشینیان را امضا می‌کرد (به‌مانند حلف‌الفضول و سقایهالحاج) و برخی را یک‌باره برمی‌افکند (به‌سان بت‌پرستی) و برخی را تدریجی برمی‌انداخت (هم‌چون شرب‌خمر و برده‌داری). ثمره این نگاه دقیق به جزییات فرهنگ آن شد که برده‌داری پس از چند قرن چنان از میان مسلمین رخت بربندد که گویی هرگز وجود نداشته است!? آری. کار فرهنگی چنین است. سخت و دیربازده، اما اثرگذار. مت سفانه نگاه غلط آمارگرایانه به فرهنگ، غلبه نتایج فوری بر نگاه زیرساختی، نگاه کمی و . موجب شده که کم‌تر کاری این‌چنین بلندمدت و اثرگذار در این زمینه‌ها ببینیم .? 7 - هفتمین اشکال (که واپسین مسیله مطرح‌شده در این یادداشت خواهد بود)، مسیله "جابه‌جایی اصل و فرع در کار فرهنگی" است. گاهی مدیران میانی به سبب ناآشنایی با محیط فرهنگ و در پی کسب نتیجه زودهنگام، دست به اقداماتی می‌زنند که اگر کار را خراب‌تر نکند، درست‌تر نخواهد کرد!? هر امری، از ریشه‌ها و مبانی دقیقی برخوردار است که صلاح و فساد در آن، ناشی از همان مبانی است. اگر قرار است جامعه‌ای اصلاح شود، باید به سراغ همان کارهای مبنایی و اصولی رفت و مشکل را حل کرد نه‌اینکه صرفا به ظواهر توجه کنیم و از اصل غافل شویم.? این نگاه غیرمبنایی، گستره فراوانی دارد. گاهی به تظاهر و ریاکاری در جامعه می‌انجامد (به‌خاطر الزام غیرتبیینی بک امر فرهنگی در جامعه) و گاهی به ضدفرهنگ ختم می‌شود (به‌خاطر تقابل و دوگانه‌سازی بین مردم). گاهی هم کار فرهنگی ما به‌جای اینکه روی اصول پافشاری کند، بر اشخاص تمرکز می‌کند و ثمره این امر، بی‌شک، سلبریتی‌سازی و سلبریتی‌گرایی فرهنگی خواهد بود.? یکی از مثال‌ها در این زمینه، مسیله روابط جنسی است. شیوه اسلامی در این رابطه، با تکیه بر نقش خانواده، بر ضرورت تسهیل و تسریع ازدواج ت کید می‌کند اما ما چه می‌کنیم؟! میان بلوغ و ازدواج فاصله‌ای حداقل 10 ساله می‌اندازیم و بعد هم از جوان بی‌گناه انتظار داریم مانند یوسف پیامبر رفتار کند! اگر هم نکرد، با ساخت مستندی درباره عواقب روابط نامشروع، سر و ته قضیه را جمع می‌کنیم! به همین سادگی!? مثال دیگر، نحوه برخورد با موسیقی‌ها و ترانه‌هاست. به‌جای آنکه مانند اول انقلاب این ظرفیت غنی را در خدمت اهداف انقلاب به کار گیریم، خط‌کش ممیزی به دست گرفته مجوز صادر می‌کنیم که مبادا جوانان مردم گمراه شوند! خواننده فحش ندهد و رکیک حرف نزند، اراجیف هم گفت اشکال ندارد!!!? ثمره همین نگاه است که موسیقی سنتی ما (که تماما بر پایه سنت اسلامی - ایرانی بود) اندک‌اندک از حیطه فرهنگ‌مان خارج می‌شود و جایش را نه موسیقی غنی نوین، که موسیقی سطحی مبتذل پر می‌کند! مسیولین‌مان تافته‌ای جدابافته از مردم می‌شوند و جوانان هم بی‌خبر از همه‌جا، دنبال موسیقی‌های سطحی می‌روند .? وقتی درک درستی از نیازها و روش صحیح پاسخ به نیازها نباشد، نتیجه همین می‌شود! وقتی هم که متوجه خطاهایمان می‌شویم و درصدد جبران فرهنگی برمی‌آییم، به‌جای هنرپروری، هنرمندپروری می‌کنیم و آنگاه ما می‌مانیم و سلبریتی‌های خودساخته!? القصه در ماجرای ما و فرهنگ، درد زیاد است و ناشناخته. آن‌ها هم که شناخته‌شده‌اند، یا درمان‌پذیر نیستند یا اگر هم درمانی داشته باشند، طبیب حاذقی نیست . بگذریم!
نقد کتاب "سوالاتات را تغییر بده تا زندگی‌ات تغییر کند" کتاب "سوالاتت را تغییر بده تا زندگی‌ات تغییر کند" اثر دکتر ماریل آدامز به فراسوی کاوش‌های ذهنی انسانی می‌پردازد و هنر گفتگو درست با خویشتن را به انسان می‌آموزد و به خوبی توانسته که در قالب یک داستان، به تمامی نکات مورد اهمیت خودش اشاره نماید.یکی از مشکلات پنهانی که همه انسان‌های روی کره خاکی با آن دسته و پنجه نرم می‌کنند، عدم مهارت در برقراری ارتباطات درست است و التبه مهم‌ترین دسته در روابط هر انسانی، ارتباطش با خویشتن‌اش است. ارتباط درست با خود آنقدر حایز اهمیت است که اگر تمایل دارید در ارتباطات بیرونی خودتان با دیگران تحولی ایجاد کنید، باید در درجه اول ارتباط درونی خود را التیام ببخشید و در مسیر درست پرورشش دهید.حال ارتباط درونی چیست؟ارتباط درونی هر شخص، نحوه واکنش و رفتار آن فرد نسبت به اعمال و رفتار خودش است.اگر می‌خواید به پادکست این مقاله گوش بدید به بخش پادکست وب‌سایتم سر بزنید :)یعنی اگر شما مدام به خاطر اعمالتان در حال سرزنش کردن خویش باشید، ارتباط درونی شما، مخرب و نابودکننده تمام ابعاد زندگی شما خواهد بود و اگر هم به مانند یک قهرمان و رفیق صمیمی با درونتان سخن بگویید، آن‌جاست که به دستاوردهای عظیمی در حیطه‌های متفاوت زندگی‌تان می‌رسید که باورش حتی برای خودتان هم سخت باشد.در واقع همه ما نحوه رفتار و سخن گفتن با درونمان را از زمان کودکی آموختیم و به خاطر سرزنش‌ها عادت کرده‌ایم که اگر مرتکب حتی سهوی‌ترین اشتباهات شدیم، خود را مورد شماتت قرار دهیم. در صورتی که ذات انسان پر از اشتباهات و تجربیات جدید است و نباید اینگونه نگرشی در زندگی داشت که با این دید، روزگار سیاه‌ترین لحظات را برایمان خواهد ساخت.از آنجایی که تا کنون شخصی چنین موضوعی را برای ما بیان نکرده و آگاهی‌ای در این حیطه نداریم، اصلا متوجه گفتگوهای درونی خویش نمی‌شویم و برای آن‌که بتوان بیشتر با سخنان درونی‌خود آشنا شویم باید دقت و ت مل بیشتری بر این موضوع داشته باشیم و هنگامی که مرتکب خطایی می‌شویم به این مقوله توجه کنیم که در آن لحظه به خود چه می‌گوییم چرا که این امر به صورت ناخودآگاه انجام می‌شود و تا زمانی که آگاهانه به اصلاح آن نپردازیم به همین روند خویش ادامه خواهد داد.بسیاری از مشکلات از دوران کودکی ما سرچشمه می‌گیرند!حال که درباره گفتگو درونی و ابعاد متفاوت آن سخن گفتیم، می‌توانیم از درون مایه اصلی این کتاب ارزشمند سخن گفت!کلیت این کتاب بر این محور سوار است که برای گفتگو درست و برقراری ارتباطات سازنده، باید بروی سوالاتی که از خود یا دیگران می‌پرسیم دقت کنیم و هرچه این سوالات سازنده‌تر و با کیفیت‌تر باشند، به طبع خروجی باکیفیت‌تری را می‌توان کسب نمود، که التبه باز هم دکتر آدامز ت کید بر سخنان درونی و پرسش‌های درونی داشت و به صورتی غیرمستقیم به مخاطب بیان کرد که سرچشمه تمام دستاوردها و روابط موفق، در درون انسان است.یکی از اعمالی که کتاب خواننده را به شدت از آن منع می‌کرد، قضاوت بود.قضاوت، واکنشی که همه ما به آن عادت کرده و در تمام عرصه‌های زندگی خود از آن بهره می‌بریم و این قضاوت نمودن، در ذات انسان نهادینه گشته. به گفته دکتر آدامز، هر انسانی برای حل مسایل خود، دو انتخاب دارد یکی مسیر قضاوت‌کننده و دیگری مسیر یادگیرنده.به عنوان مثال اگر شما در کسب و کار خود دچار زیان شدید شده باشید، می‌توانید در مسیر قضاوت‌کننده باشید و به دنبال مقصر باشید و هر کسی را زیر سوال ببرید و روزها و شب‌ها را بر خود تلخ کنید و به سرزنش کردن خود و دیگران بپردازید، یا آن که در مسیر یادگیرنده قرار گیرید و با مطرح کردن سوالات سازنده و راه‌گشا به دنبال بهترین اقدام در شرایط فعلی خود باشید تا هم بتوانید از این رخداد مطلبی را بیاموزید و تجربه‌ای درست کسب کنید و هم مسیله خود را به بهترین نحو ممکن حل نمایید. در مسیر یادگیرنده انسان به دنبال مقصر نیست و به جای سرزنش خود یا دیگران به دنبال مشاهده بهتر شواهد و یافتن راهی برای حل مسایل است.با توجه به این نظریه کتاب، می‌توان اهمیت گفتگو درونی را متوجه شد که همین پرسش‌های درونی می‌توانند سرنوشت یک کسب و کار شکست خورده و رو به افول را تغییر دهد.پذیرفتنبعد از آنکه دانستیم که مسیرقضاوت‌کننده مخرب روح و مایه زندگی و مسیریادگیرنده بالعکس آن است، می‌توانیم شروع به تغییر در انتخاب‌های عادت‌گونه خود کنیم و یادگیرنده بودن را آگاهانه انتخاب نماییم و به گفتگو‌های درونی و پرسش‌های خود دقت نماییم که التبه در اوایل، کاری بسیار دشوار و طاقت‌فرسات چرا که از عادت همیشگی خود باید دست بکشیم و انرژی زیادی را می‌طلبد. هرچند که باید در نظر داشت در مرحله اول این موضوع مهم است که به پذیرش قضاوت‌گر بودن خود برسیم و بپذیریم که ما انسان‌ها عادت به انجام این عمل داریم. با این نگرش، اگر مرتکب اشتباهی و قضاوتی شدیم، دیگر خود را در زیر بمب‌باران کلمات تحقیرآمیز قرار نمی‌دهیم و بر خود سخت نمی‌گیریم. اینگونه، ما اولین قدم برای پیمودن مسیر یادگیرنده را برداشته و یک قدم به ارتباط درست با درون خویش نزدیک‌تر شده‌ایم.نتیجه‌گیریانسان همواره در حال ارتباط برقرار کردن است، حال چه با درون خود، چه با بیرون خود و ارتباط درست، یکی از مهمترین ارکان شخصی‌ست که توانسته به درجات بالایی در زندگی شخصی و کاری و اجتماعی خویش برسد. اهمیت ارتباطات برای همه ما کاملا قابل ملموس است و کتاب "سوالاتت را تغییر بده تا زندگی‌ات تغییر کند" با ظرافت و حساسیت زیبایی، به تفسیر و توضیح این موضوع پرداخته و شامل تکنیک‌ها و راهکار‌هایی است که یادگیرنده بودن را به ما می‌آموزد.دکتر ماریل آدامز، با در اختیار دادن ابزاری درست، به نام "پرسش درست" خوراک فکری بزرگی را توانسته به دست خوانندگان کتابش بسپارد.سخنم را با جمله‌ای معروف از فیزیکدان بزرگ دنیا، انیشتین به پایان می‌رسانم :"همه چیز را سوال کن!"به قلم کامیار ارباب زیوبسایت منلطفا نظر خودتون رو با من در میون بذارید :)
فرایند نامگذاری معابر چگونه است؟ نامگذاری معابر، خیابان‌ها، میادین و بزرگراه‌ها به نام شهدا، شخصیت‌ها، چهره‌های برجسته علمی، فرهنگی، سیاسی و هنری اقدامی برای زنده نگه داشتن یاد و خاطره و پاسداشت خدمات آنها است.به گزارش خبرنگار ایمنا، در هر کشور شخصیت‌های برجسته‌ای در حوزه‌های مختلف علمی، فرهنگی، هنری و سیاسی وجود دارد که در طول دوران زندگی خود خدمات زیادی به همه یا بخشی از افراد جامعه انجام داده‌اند شاعرانی که با میراث گرانقدر خود زبان و هویت یک قوم را حفظ می‌کنند، هنرمندانی که فرهنگ یک ملت را پاس می‌دارند، رجال سیاسی که سبب نوسازی نظام اداری یا حفظ تمامیت ارضی یا جلوگیری از فروپاشی یک کشور می‌شوند، نیک‌اندیشانی که با دهش مال خود بخشی از نیازهای جامعه را تامین می‌کنند و شهدایی که با ایثار با ارزش‌ترین سرمایه وجودی خود خاک کشور را از تجاوز بیگانه حفظ و استقلال ملی را تضمین می‌کنند در عداد این افراد قرار دارند.معمولا مسیولان کشورهای مختلف برای پاسداشت یاد و خاطره این افراد اقداماتی را انجام می‌دهند که نامگذاری معابر، خیابان‌ها و میادین به نام این شخصیت‌ها از رایج‌ترین آن‌ها است. در کشور ما این اقدام بر اساس آیین‌نامه اجرایی و دستورالعمل آن انجام و مسیولیت نظارت بر آن بر عهده "شورای نظارت بر نامگذاری معابر" است که در سطوح مختلف ملی، استانی و شهرستانی تشکیل می‌شود.بر اساس بند ب ماده 7 "دستورالعمل اجرایی آیین‌نامه نظارت بر نامگذاری شهرها، خیابان‌ها، اماکن و موسسات عمومی" و بند 24 ماده 71 قانون "تشکیلات، وظایف و انتخاب شوراهای اسلامی کشور و انتخاب شهرداران" مصوب 1375 نامگذاری معابر، میادین، خیابان‌ها، کوچه و کوی در حوزه شهری و تغییر نام آن‌ها توسط شورای اسلامی شهر انجام می‌شود.بر اساس بند 1 ماده اول "آیین‌نامه نامگذاری شهرها، خیابان‌ها، اماکن و موسسات عمومی" که در 17 آبان 1375 به تصویب رسید، نام شخصیت‌های مهم تاریخ صدر اسلام و انقلاب اسلامی و شهدای گرانقدر آن و حوادث مهم تاریخ مبارزات اسلامی مردم ایران در اولویت نخست و نام‌شخصیت‌های فرهنگی، ادبی، علمی، سیاسی و تاریخی ایران و اسامی راجع به اندیشه، فکر و هنر و نیز مظاهر طبیعت زیبای ایران در مرتبه بعد نامگذاری قرار دارد.بر اساس بند 7 این ماده نیز امکان نامگذاری شخصیت‌های سیاسی و مردمی و اماکن خارجی به منظور ایجاد پیوندهای سیاسی و فرهنگی با کشورهای دیگر وجود دارد، البته پیشنهاد این اقدام باید از سوی وزارت امور خارجه و باشد و به تایید شورای فرهنگ‌عمومی کشور برسد تا قابلیت اجرا داشته باشد، از سوی دیگر در این زمینه اولویت با کشورهای اسلامی است.در بند 10 این ماده تاکید شده فروشگاه‌ها، شرکت‌ها و مراکز کار و پیشه باید از گذاشتن اسامی خارجی جدا خودداری کنند و نام این مکان‌ها باید فقط به زبان فارسی باشد مگر در مواردی که‌به تشخیص شورای فرهنگ عمومی این اقدام برای ایجاد پیوندهای فرهنگی، علمی و سیاسی ضروری باشد.بر اساس بند 2 ماده دوم این آیین‌نامه شهرها، شهرک‌ها، بندرها، رودها، جزیره‌ها، بزرگراه‌ها، خیابان‌ها، بازارها و کوچه‌ها، مدارس و مهدهای کودک‌ها، موسسات تحقیقاتی و مجامع علمی و‌فرهنگی، تالارهای عمومی، بیمارستان‌ها و مراکز بهداشتی و درمانی، سینماها و مراکز تفریحی و باغ‌ها و بوستان‌ها، میدان‌ها و پایانه‌ها، فرودگاه‌ها،‌ایستگاه‌های راه‌آهن، پالایشگاه‌ها، کارخانه‌ها، بانک‌ها، مراکز ورزشی و باشگاه‌ها، فروشگاه‌ها، شرکت‌ها و مراکز کار و پیشه که جدیدالاحداث است مشمول نامگذاری است و برای تغییر نام اینگونه مراکز نیز باید طبق دستورالعملی که شورای فرهنگ عمومی تعیین می‌کند، اقدام شود.بر اساس بند الف ماده 7 "دستورالعمل اجرایی آیین‌نامه نظارت بر نامگذاری شهرها، خیابان‌ها، اماکن و موسسات عمومی" و ماده 13 "قانون تعاریف و ضوابط تقسیمات کشوری مصوب 1362 " نامگذاری و تغییر نام شهرها بر عهده هییت دولت است.
کلیشه ما ایرانی‌ها ( 2 ) | جامعه‌شناسی من‌درآوردی Under the skin of the city - mohsen elbelasy در ادامه این مطلب: - % D9 % 85 % D8 % A7 - % D8 % A7 % DB % 8C % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 86 % DB % 8C % D9 % 87 % D8 % A7 - % DB % B1 - % D8 % AA % D8 % A7 % D8 % A8 % D9 % 88 % DB % 8C - % D8 % AA % D9 % 87 % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 86 - br8y24naf0lg اگر در قسمت جستجوی سایت ویرگول عبارت "ایرانیها" را تایپ کنید، با انواع خودزنی‌های برخی هموطنان عزیز مواجه می‌شوید. که البته شامل همه هموطنان نیست، چرا که در این صورت خود این گفته هم مصداق خودزنی واقع می‌شود. در این نوشته (و احتمالا نوشته‌های بعد) تصمیم دارم به این موضوع بپردازم و به بررسی این موضوع از چند زاویه بپردازم.همه دزد هستیمفرض کنید من تا به حال عبارت "مکش مرگ ما" را نشنیده باشم. اما یک روز آن را در جایی می‌خوانم و برایم جالب می‌شود که این عبارت چه معنی‌ای می‌دهد و چه ساختار عجیبی دارد. شاید هم قبلا آن را شنیده باشم ولی توجهی نکرده باشم. درست بعد از آن روز، در جاهای مختلف این عبارت به گوش من می‌رسد. آیا چیزی شبیه قانون جذب باعث این اتفاق بوده است؟ خیر. دلیل آن این است که ذهن من روی این عبارت قفل کرده است. یا مثلا من یکبار می‌خواستم خانه‌ای اجاره کنم. چون خانه قبلی که در آن بودم آبگرم‌کن‌اش مشکل‌ساز شده بود، به هر خانه‌ای که می‌رسیدم اولین چیزی که به آن توجه می‌کردم سیستم گرمایشی آن بود. و حتی شاید اگر از کامل بودن سیستم گرمایشی آن اطمینان کسب می‌کردم، نسبت به بقیه ویژگی‌های خانه چشم‌پوشی می‌کردم و آنها را کم‌اهمیت تصور می‌نمودم. حال ذهن کسی که روی جنبه‌های منفی مربوط به محیط پیرامون خود قفل کرده است، چه تصوری راجع به جامعه ایران خواهد داشت. فردی بیست سال است که هر روز مسیر خانه تا محل کار را با ماشین مدل بالایش طی می‌کند و حتی یکبار به کارتون‌خواب‌ها و گداهای در طول مسیرش توجه نکرده است. اما یک روز تصادفا در یکی از آنها دقیق می‌شود و بعد از آن هر روز با صحنه‌های مشابه برخورد می‌کند و نتیجه می‌گیرد که مردم تازگی‌ها به وضعیت اسف‌باری دچار شده‌اند. یا در یک کتاب تاریخی، ماجرای خیانت یک چوپان در نشان دادن مسیر تخت جمشید به سپاه اسکندر، یا خیانت فرد دیگری در طی حمله اعراب را می‌خواند. این فرد حتی ممکن است نمونه حی و حاضر از این نوع خیانت‌ها را در خاطر نداشته باشد، اما به راحتی می‌تواند نتیجه بگیرد که ایرانی‌ها در طول تاریخ همیشه خاین بوده‌اند. در واقع یک نوع آشنا‌پنداری در ذهن او شکل می‌گیرد. و البته این فرد توجه ندارد که در ازای هر یک خیانت، هزاران جان‌فشانی و فداکاری وجود دارد که معمولا هم در تاریخ ثبت نمی‌شود. چون همیشه خراب کردن راحت‌تر از ساختن است و نتیجه عمل یک خاین بزرگتر از یک داوطلب فداکار می‌تواند باشد. ولی ذهن او روی همان موارد معدود قلاب می‌اندازد. ذهنی که منفی‌باف است، همیشه موارد منفی را می‌بیند. در واقع موارد مثبت به چشم او نمی‌آیند. یا اگر بیاید آن را تصادفی و انگشت‌شمار فرض می‌گیرد.عمر متین را در نظر بگیرید. همان فردی که یک کلوب شبانه همجنس‌بازان را در آمریکا به رگبار بست. اما بعدا مشخص شد که او خود سالها قبل به کلوب همجنس‌بازها می‌رفته و با مردی آنجا قرار می‌گذاشته و با او می‌رقصیده است. چنین کسی آن وقت ادعا می‌کند که وقتی صحنه بوسه دو مرد را در خیابان دیده، احساساتش شدیدا تحریک شده است. آیا نباید به کسی که می‌گوید "ایرانی‌ها همه‌شون دزد هستند" شک کرد؟ اگر کسی خودش دزد باشد همه را به چشم دزد می‌بیند. یا اگر من آدمی دودره‌باز، کلاه‌بردار، و غیر قابل اطمینان باشم، طبیعتا به خاطر همین خصوصیات، اطرافیانم هم همین‌جور آدمها خواهند بود، و بعد خیلی راحت می‌توانم بگویم ایرانی‌ها یک روده راست در شکمشان نیست. می‌توانم جملاتی شبیه این موارد را بگویم که:"ما ایرانی‌ها به شدت از مسیولیت فرار میکنیم"اما من یک قدم کوتاه می‌آیم و فرض را بر این می‌گیرم که این دوستی که این حرف را زده، شخصی مسیولیت‌پذیر بوده است. فرض من بر این اساس است که اگر ایشان مسیولیت‌پذیر نبودند، نسبت به جامعه احساس مسیولیت نمی‌کردند و این حرف را نمی‌زدند.و این یکی:"حقوق دیگران را به خاطر منافع خود به راحتی پایمال میکنیم"یک خط اتوبوس‌رانی را در نظر بگیرید. در این خط هر دو ساعت یک اتوبوس می‌آید. و هزار نفر می‌خواهند وارد اتوبوس شوند تا به محل کار خود برسند. آیا اینجا گفتن این حرف معنی می‌دهد که ما حقوق یکدیگر را رعایت نمی‌کنیم؟ ریشه این اشکال در کمبود منابع است. وگرنه در آمریکا که پیشروترین کشور جهان در بسیاری از زمینه‌هاست، در همین اغتشاشات اخیر می‌بینیم که عابربانک را به سرقت می‌برند و حتی اموال خصوصی شرکت‌های بزرگ به غارت می‌رود. این اتفاق در ایران هرگز نیفتاده است. اما آیا یک آمریکایی را پیدا می‌کنید که بگوید همه آمریکایی‌ها یک مشت دزد و وحشی هستند؟ موارد مشابه زمانی که پاندمی کرونا در اوج بود در آمریکا زیاد دیده شد. اما از آن طرف یک شرکتی مثل این کمتر در آمریکا امکان ادامه سوءاستفاده را پیدا خواهد کرد. دلیل آن چیست؟ آیا مردم ایران تمایل همیشگی به سوءاستفاده از دیگران دارند؟ آیا مردم ایران دزد و بی‌وجدان و بی‌شرف هستند؟ یا مردم آمریکا خیلی خوب و نایس و باوجدان و شریف می‌باشند و در کل از پول زیاد خوششان نمی‌آید. یا اینکه قوانین آمریکا این اجازه را به آنها نمی‌دهد. طبیعتا وقتی قانون به مدت طولانی مثلا سیصد سال در یک جامعه حاکم شود، مردم آن جامعه هم حتی اگر گاوچران باشند مجبور می‌شوند خود را به سیستم جدید انطباق بدهند و راه‌های دور زدن قانون که پر دردسر هستند کم‌کم به حاشیه رانده می‌شود.ذکر این نکته هم مهم است که ما فقط موارد مطرح و زنده و جاری جوامع دیگر (مثل آمریکا) را می‌بینیم. مثلا مقالاتی مثل "ده عادت نویسندگان موفق" را در نظر بگیرید. آیا معنای این مقالات این است که هر کسی این عادت‌ها را داشته باشد موفق می‌شود؟ قطعا آدم‌های زیادی بوده‌اند که این خصوصیات را داشته‌اند و هیچگاه موفق نشده‌اند. این آدمها زنده و جلوی چشم ما نیستند. و این مطالب فقط به مواردی که موفق بوده‌اند و در واقع زنده مانده‌اند توجه دارد. به این خطای شناختی Survivorship bias گفته می‌شود. یعنی فقط نمونه‌های حی و حاضر و زنده را در نظر می‌گیریم. احتمالا به همین خاطر از جامعه آمریکا یک دید به شدت سانسور‌شده داریم و در جهت تخریب خودمان گمان می‌کنیم که با همه دنیا فرق داریم.یک خطای دیگر که در مقایسه ایران با کشورهای دیگر به وجود می‌آید "نتیجه‌نگری" است. یعنی ما اقتصاد پیشرفته و سیاست پایدار آمریکا را می‌بینیم، و تصور می‌کنیم هر چیزی در آمریکا هست خوب است. چون نتیجه‌اش شده همان اقتصاد پیشرفته و باثبات. تصور کنید دوستی داریم که در بازار بورس سرمایه‌گذاری کرده و پولدار شده است و در نتیجه ما هم می‌خواهیم وارد بورس شویم. ما توجهی به پارامترهای دیگر نداریم که مثلا ممکن است شرایط عرضه و تقاضای کنونی در بازار منجر به پولدار شدن آن دوستمان شده باشد. یا شخص دیگری پزشک شده و موفق شده است و ما هم دوست داریم پزشک شویم. یعنی صرفا نتیجه یک چیز را در نظر می‌گیریم و به عواملی مثل اینکه آیا اصلا پزشک شدن را دوست داریم، و میزان زحماتی که باید برای موفقیت در پزشکی کشید، به نسبت کسی که بنگاه مسکن و ماشین دارد، و همینطور آمار بالای بیکاری پزشکان و رقابت طاقت‌فرسا بر سر ورود به رشته‌های تخصصی توجهی نداریم. این مغالطه را در نظر داشته باشید:" اگر هوا بارانی باشد و چتر همراه نداشته باشم، خیس می‌شوم. امروز چتر همراه ندارم، پس خیس می‌شوم."اما اگر هوا امروز صاف باشد چطور. در این مغالطه، یک نتیجه از مجموعه‌ای از علت‌ها بدست می‌آید. ولی یک یا چند تا از علت‌ها به تنهایی ممکن است منجر به آن نتیجه نشوند. مثلا من در صورتی که تجربی را انتخاب کنم، درس بخوانم، در کنکور قبول شوم، در دانشگاه از رشته پزشکی خوشم بیاید، مشکلات عدیده و درس‌های مشکل پزشکی را تحمل کنم، مدرک پزشکی‌ام را بگیرم، سربازی بروم، مطب بزنم و .، آن وقت می‌توانم پولدار شوم. حال اینکه فقط بگوییم اگر رشته تجربی را انتخاب کرده بودم الان پولدار بودم اشتباه است. در مورد مقایسه ایران و آمریکا، اگر تنها به موقعیت این دو کشور در جهان توجه کنیم متوجه می‌شویم که مقایسه بی‌مورد است. آمریکا در گوشه دنجی از دنیا قرار گرفته و توسط همسایگانش در طول تاریخ نه چندان طولانی‌اش مورد تهدید نبوده است. به غیر از جنگ‌های داخلی، تنها مدتی با مکزیک بر سر تعدادی از ایالت‌ها جنگ داشته است. اما ایران از زمانی که تاریخ اساطیری آن در شاهنامه شروع می‌شود، همواره مورد طمع بیگانگان بوده است و در سده‌های اخیر به جهت اینکه در مرکز جهان قرار داشته (هم در مرکز جهان قدیم و هم در مرکز جهان جدید) و دروازه ورود به مناطق مهمی مثل هندوستان، روسیه و گذرگاه‌های مهم انرژی جهان بوده، همیشه مورد دخالت خارجی‌ها واقع می‌شده است.همه دروغگو هستیمیک مهندس بلژیکی 150 سال پیش به ایران می‌آید و خطاب به ادوارد براون می‌گوید:من به سرزمین‌های بسیاری سفر کرده‌ام و در هر ملتی خصایل نیکی یافته‌ام، مگر ایرانیان که نتوانستم حتی یک خصلت قابل تحسین در آنها بیابم. حتی طرز سخن گفتنشان دنایت طبع‌شان را آشکار می‌کند. وقتی قصد تشکر کردن دارند می‌گویند: "لطف شما زیاد" یا "لطف عالی مستدام". یعنی که بیشتر بدهید. و زمانی که می‌خواهند گفته‌ای را با قسم خوردن تایید کنند، می‌گویند: "به جان خودت" یا "به مرگ تو". که یعنی اگر من دروغ گفتم تو بمیری. و مرگ آدم‌ها مثل دروغ گفتن برایشان بی‌تفاوت است.واضح است که این مهندس بلژیکی دچار یک سوء تفاهم شده است. ریشه این تعارف از آنجایی است که ایرانی مورد نظر جان طرف مقابلش را ارزشمندتر از جان خود تلقی کرده است. و فقط باید فرد مورد نظر ایرانی باشد تا معنا و مقصود واقعی آن را درک کند. از این جور سوء‌تعبیرها که بگذریم، سوال این است که این شخص خارجی به چه قصدی به ایران آمده و با چه کسانی ارتباط داشته است؟ بین جهانگردهای معروف، تاورنیه که در زمان صفویه به اصفهان آمده بود را می‌توانم مثال بزنم. ایشان یک تاجر جواهرات بود و آمده بود که جواهراتش را به شاه صفوی بفروشد. و به خاطر مسیحی بودنش با ساکنان محله جلفای اصفهان که ارمنی بودند بیشتر تعامل داشته است. یا پروفسور ادوارد براون که باسوادترین و فرهیخته‌ترین این افراد بوده است و در زمان قاجار از تهران و شیراز و یزد و کرمان دیدن کرده است. انگیزه براون احتمالا از بعد سازمانی و ماموریتی که داشته است، برای ارتباط گرفتن با فرقه‌های مخفی در ایران مثل بابیت، بهاییت و دراویش قلندریه و امثال آنها بوده است و از لحاظ شخصی، دیدن شیراز، یعنی سرزمین حافظ و سعدی که براون به آنها بسیار علاقه داشته است. و البته موارد دیگری از این افراد بوده‌اند که برای غارت آثار تاریخی و اشیاء عتیقه به ایران آمده بودند و از آنجایی که ایرانی‌ها ارزش این آثار را نمی‌دانستند به سادگی فریب آنها را می‌خوردند. کسی که به نیت خرید اشیاء عتیقه به ایران می‌آید با چه کسانی بیشتر سر و کار دارد؟ پاسخ: دلال. و طبیعی است که آن دلال هم باید هزار حیله و مکر پیاده کند تا مبادا این فرد غریبه خارجی سرش کلاه نگذارد. پس طبیعی است که ایرانی‌ها همه‌شان حقه‌باز و کلاه‌بردار از آب در می‌آیند. آیا این دزد اشیاء عتیقه، با طبقه دانشمند و روشنفکر یا بزرگان ایران هم توانسته ارتباط بگیرد؟ در کتاب "سفرنامه از خراسان تا بختیاری" نویسنده که دلال عتیقه بوده است، از برخورد جالبی که با سردار اسعد بختیاری داشته است می‌نویسد که به خانه‌اش واقع در جونقان رفته و سردار اسعد او را مادون شان خود دانسته و با او سر یک سفره غذا نخورده است. پس چنین کسی نمی‌توانسته با شخصی مثل سردار اسعد گفتگوی دوستانه داشته باشد و او را در زمره ایرانی‌هایی که دیده است قرار دهد. نکته دیگر اینکه نظام اجتماعی ایران تا اواخر دوره قاجار بیشتر قبیله‌ای و عشیره‌ای بوده است و این نویسندگان بیشتر با مردم شهرها در ارتباط بوده‌اند نه با ایلیاتی‌ها و روستایی‌ها. و واضح است که مردم شهر به دلیل اینکه روستایی‌ها برخی از مایحتاج خود را از آنها می‌خرند و مازاد تولیدات کشاورزی خود را به آنها می‌فروشند، ذاتا بازاری‌مسلک بوده‌اند. البته بین بازاری‌ها هم تفاوت زیاد هست. در گذشته بیشتر بازاری‌ها با انصاف و درستکار و صادق بوده‌اند، و اساسا بازاری‌هایی که چندین نسل به این کار اشتغال داشته‌اند هنوز هم همین ویژگی‌ها را حفظ کرده‌اند، ولی طبیعتا این خارجی‌ها بیشتر به دام بازاری‌های زبان‌باز و دغل‌کار می‌افتادند، به مصداق آنکه همیشه دور شیرینی اول از همه مگس‌ها جمع می‌شوند، به هوس اینکه پولی از آنها بتیغند و کلاهی از نمد آنها برای خود بدوزند. نکته دیگر اینکه بین خصوصیاتی که همین خارجی‌ها از مردم ایران توصیف کرده‌اند تفاوت بسیار هست. ادوارد براون ایرانی‌ها را بهتر از بقیه مردمان ممالک شرق مثل ترکیه و روسیه و هند و کشورهای عربی می‌دانسته است. و اینکه صرفا بگوییم فلان جهانگرد راجع به ایرانی‌ها اینطور گفته است ابدا ملاک درستی یک فرضیه نیست. کسی که سعدی و حافظ را در حد پرستش دوست دارد، واضح است که نمی‌تواند نسبت به ایرانی‌ها نظر بدی داشته باشد، و کسی که دلال عتیقه است، مشخص است که با چه قشری از مردم ایران بیشتر سر و کار داشته است. و یا کسی که مامور دولت فخیمه انگلیس و روسیه و فرانسه برای یافتن راه‌های کسب سود بیشتر و یا ایجاد آشوب در جامعه است، مشخص است که با چه نوع افرادی از روحانی بگیر تا رند و لوطی تا سیاستمدار و نویسنده، معاشرت داشته است. یعنی آن روحانی‌ای که او با آنها سروکار داشته است از چه نوعی بوده است، یا آن نویسنده و سیاستمدار.اینکه بگوییم ایرانی‌ها در طول تاریخ، ذاتا دغلکار و حقه‌باز بوده‌اند، با چه مدرک تاریخی باید اثبات شود؟ اصلا متر و معیار دغلکاری چیست. اگر معیار آن مقایسه با دیگر کشورهاست، آیا آن جهانگرد با همان انگیزه و نیتی که به ایران آمده است به کشورهای دیگر رفته است؟ یا شاید دچار سوءتعبیر ناشی از تفاوت فرهنگی شده است و تعارفات معمول ایرانی‌ها را نشانه دغلکاری آنها تصور کند. مثلا فقط یک ایرانی می‌تواند منظور گوینده را از "بفرمایید" درک کند. هیچ ایرانی‌ای نمی‌تواند وقتی مشغول غذا خوردن است و دیگران او را نگاه می‌کنند به آنها نگوید "بفرمایید". مستقل از اینکه آیا واقعا دلش می‌خواهد دیگران در غذای او شریک شوند یا نه، و اینکه آیا آدم درستکار و صادقی است یا دروغگو و حقه‌باز. اما یک خارجی ممکن است تصور کند که آن فرد چیزی را خلاف نیت قلبی خود گفته است و دروغگو و حقه‌باز است.اما آیا ما صرف‌نظر از تفاوت‌های فرهنگی واقعا دروغگو هستیم؟ فرد وقتی در شرایطی قرار می‌گیرد که اگر راستش را بگوید، از سوی جامعه طرد می‌شود، مرتکب دروغ می‌شود. مثلا فردی که یکبار سابقه حبس به خاطر مهریه دارد، چرا باید به کارفرمایش راجع به این موضوع حقیقت را بگوید تا استخدام نشود یا اخراج شود؟ این مورد ربطی به ایرانی بودن ما (یعنی قرار گرفتن در حیطه جغرافیایی و تاریخی ایران) ندارد.اگر کسی در اثر همین حرف‌ها به این گفته عقیده پیدا کند که ایرانی‌ها دروغگو هستند، به تدریج این عقیده او تبدیل به ایمان می‌شود. افراد همیشه به اطلاعات و دانشی تمایل دارند که باورهای آنها را تایید و تقویت کند. و آنهایی که منجر به ایجاد شبهه و تردید شود را رد می‌کنند یا فراموش می‌کنند. مثلا اگر ما عقیده داشته باشیم که سیاهپوست‌ها خشن و مجرم هستند، همان اخباری که این باور را تقویت کنند بیشتر به خاطرمان می‌ماند. یا اگر عقیده داشته باشیم که زن‌ها در استدلال ضعیف هستند، یا راننده‌های بدی هستند، مواردی که خلاف این را ثابت کند به راحتی فراموشمان می‌شود.یک توریست را در نظر بگیرید که به تهران می‌آید، در مترو شخصی او را هل می‌دهد و در رستوران پیشخدمت با او با عصبانیت رفتار می‌کند. در نتیجه به دوستش ایمیل می‌زند که تهرانی‌ها بی‌ادب و وحشی هستند. در این مورد، این شخص توریست نمی‌تواند همه لحظات خوبی که در مترو و رستوران داشته است را به خاطر بیاورد. ادب و احترام مردم غیر از این دو شخص را فراموش می‌کند و تنها به آن دو مورد استناد می‌کند. در واقع این توریست آن دو خاطره بد را به راحتی به یاد می‌آورد، چون احساساتش را جریحه‌دار کرده است، و بقیه خاطرات خوب را فراموش می‌کند. این خطای شناختی، یکی از مولفه‌های مهم بروز خرافات، نژاد‌پرستی و کلیشه‌های مربوط به قومیت و جنسیت است. در مطلب قبلی به این موضوع اشاره کردم که فردی که خبر یک قتل را می‌شنود، و متاسفانه فقط از طریق ماهواره و تلویزیون از اوضاع جامعه خبردار می‌شود، ممکن است تصور کند که اگر تا سر کوچه برود با احتمال زیاد به قتل می‌رسد. در حالیکه ممکن است احتمال مرگ او در اثر در خانه ماندن بیشتر از رفتن تا بقالی سر کوچه باشد. اما اخبار همیشه راجع به چیزهایی است که اتفاق افتاده است، نه چیزهایی که اتفاق نمی‌افتند، و این بخش پنهان ماجراست که باعث جهت‌گیری تفاسیر و نتیجه‌گیری‌های ما می‌شود. ذهن انسان اصولا به گونه‌ای است که نسبت به خبرهای منفی یا تهدید‌آمیز واکنش بیشتری نشان دهد. زیرا به بقای او ارتباط دارد. در یک پژوهش تعدادی عکس به عده‌ای از افراد نشان داده شد که در آن عکسها همه خندان بودند به غیر از یک نفر که اخمو بود. نتیجه جالب اینکه اکثریت این افراد تنها به چهره همان یک فرد اخمو واکنش نشان دادند. به همین صورت، ما وقتی از کسی ده‌ها بار لطف و خوبی می‌بینیم، اما یک روز او عصبانی است و چیزی به ما می‌گوید، متاسفانه همان یک رفتار ناشایست را در خاطر نگه می‌داریم و بقیه را فراموش می‌کنیم.نکته دیگر فرافکنی و معصوم پنداشتن خود است. اگر کسی در حین رانندگی جلوی ما بپیچد، اولین چیزی که به ذهن ما می‌رسد این است که چقدر عوضی و بیشعور است. و هرگز به این فکر نمی‌کنیم که شاید پروازش دیر شده باشد یا مریض اورژانسی داشته باشد. اما وقتی این کار از خودمان سر می‌زند، حق را کاملا به خودمان می‌دهیم که چاره دیگری نداشته‌ایم. سوال اینجاست که اگر ایرانی‌ها همه دروغگو هستند، نقش من این وسط چیست؟ آیا تا به حال یک دروغ هم نگفته‌ام، یا چاره‌ای جز دروغ گفتن نداشته‌ام. انسان در قضاوت دیگران همواره سختگیر و در قضاوت خود آسان‌گیر است. یعنی اگر کسی در خیابان پایش لیز بخورد لابد تقصیر خودش بوده است که حواسش را جمع نکرده است، اما اگر من لیز بخورم به خاطر لیز بودن جاده بوده است. یک دانش‌آموز وقتی نمره خوب بگیرد آن را به استعداد و تلاش خودش نسبت می‌دهد و وقتی نمره پایین بگیرد آن را به سخت بودن امتحان و نحوه تصحیح کردن معلم نسبت می‌دهد. یک مربی فوتبال وقتی تیمش ببرد آن را نتیجه تاکتیک‌های تیم و کار گروهی خوب آن می‌داند و وقتی ببازد آن را به داور نسبت می‌دهد. نتایج یک تحقیق جالب در آمریکا نشان داد که 93 درصد شرکت‌کنندگان کیفیت رانندگی‌شان را نسبت به میانگین جامعه بهتر می‌دانند. در حالیکه به لحاظ علم آمار چنین چیزی غیرممکن است. این یعنی همان که "من آدم خوبی هستم و عاری از هر خطایی هستم و دیگران مشکل دارند".در یک تحقیق دیگر، از پزشکانی که از شرکت‌های داروسازی هدیه‌های تبلیغاتی می‌گرفتند، پرسیده شد که آیا این هدایا در داروهایی که تجویز می‌کنند تاثیر دارد؟ تقریبا همگی پاسخ دادند که تاثیری ندارد. و بعد پرسیده شد که آیا این هدایا به طور ناخودآگاه در تصمیمات همکارانشان تاثیر دارد؟ پاسخ اکثریت مثبت بود. اینجا یک خطای شناختی از نوع "نقطه کور تعصب" رخ داده است. یعنی فرد جهت‌گیری‌ها و تعصب‌ها را در رفتار دیگران به خوبی می‌بیند، اما خودش را از هر نوع جهت‌گیری مبری می‌داند. آیا نباید شک کرد که بیشتر جملاتی که با "ما ایرانی‌ها" شروع می‌شود مشمول همین خطاست. مثلا اگر عقیده داریم که ایرانی‌ها دروغ زیاد می‌گویند، خودمان در میان ایرانی‌ها چه نقشی را بازی می‌کنیم؟ آیا همواره صادق بوده‌ایم و به کسی دروغ نگفته‌ایم. لابد اگر هم جایی دروغ گفته‌ایم خودمان را صد‌در‌صد محق می‌دانیم. یا اگر جایی زیر قولمان زده‌ایم، یا وسط قراردادمان با کارفرمایمان از کار خارج شده‌ایم، به نحوی به خودمان حق می‌دهیم. آشناپنداریکدامیک از ما تا به حال یک مهندس برج‌ساز پولدار بداخلاق کم‌حرف منطقی با ریش پروفسوری از نزدیک دیده‌ایم؟ پس چرا به راحتی چنین "تیپ"ی را در سریال‌های تلویزیونی باور می‌کنیم و احساس می‌کنیم که با این شخص کاملا آشنا هستیم. در واقع مفهوم کلیشه از کجا می‌آید. تصور ما این است که جناب مهندس از آنجایی که با عدد و رقم و ریاضیات سروکار دارد پس باید منطقی باشد. و منطق هم در نقطه مقابل احساسات تصور می‌شود. پس زیاد حرف نمی‌زند، چون بیشتر حرفهای ما از روی احساسات آنی ماست. یک ریش پروفسوری هم دارد تا ما را به یاد پروفسور بالتازار بیاندازد. پولدار است چون دارد برج می‌سازد و از دانشی که در دانشگاه آموخته دارد در جامعه استفاده می‌کند. اما بساز و بنداز نیست، چون اگر قرار بود بساز بنداز باشد پس چرا زحمت درس خواندن در رشته مهندسی را کشیده است. جناب مهندس به خاطر اصول اخلاقی که بیشتر در اثر همان مهندس بودنش به آنها رسیده، عقیده دارد که باید خانه‌های خوب و باکیفیت بسازد. اما چرا این مهندس، مهندس چیز دیگری نیست و حتما باید در رشته عمران و آن هم برج‌سازی و نه مثلا راهسازی فعالیت کند. چون چیزی است که بیشتر در چشم ماست تا آن کسی که مثلا در پتروشیمی کار می‌کند. و بیشتر نتایج کار مهندسی‌اش در جلوی چشم ماست و همه روزه وقتی در خانه و محل کار هستیم آن را احساس می‌کنیم. اینکه بین برج‌سازهای ایران یک شخص مثل این "تیپ" را پیدا کنیم شاید غیرممکن باشد، اما همه ما آن را به راحتی باور می‌کنیم. ذهن دوست دارد چیزهای بی‌ربط را به همین صورت به هم ربط بدهد. مثلا از دیدن یک ابر ممکن است شکل یک سگ یا خرگوش را در ذهن تصور کنیم. همین نسبت با خیلی از بدیهیاتی که در ذهن ماست وجود دارد. یک فرد یهودی پیر بدجنس خبیث که فقط به فکر جمع کردن پول و قایم کردن آنها است مثل شخصیت "فاگین" در کتاب اولیورتوییست. یا یک عرب چاق شهوتران بی‌منطق پولدار در نگاه اروپایی‌ها، که شاید ارتباط آن از حیث شیخ‌های ثروتمند شیخ‌نشین‌ها، چاه‌های نفت، و قصه‌های هزار و یک شب و تصوری که از شهر افسانه‌ای بغداد وجود دارد باشد. و تصورات دیگری که راجع به اقشار مختلف جامعه نظیر روحانی‌ها داریم. این موارد شاید هم وجود داشته باشند و من نمی‌گویم که وجود ندارند. اما موضوع کلیشه بحث دیگری است.عقیده دارم که یکی از تاثیرات مخرب شبکه‌های اجتماعی و تلویزیون و ماهواره همین کلیشه‌زدگی است. در واقع کسی که نیازش به برقراری با جامعه را از طریق این موارد برطرف می‌کند، در معرض ناامیدی قرار می‌گیرد، چون جامعه هیچ چیزی مثبتی برای ارایه دادن به او ندارد. و وقتی کلیشه را باور کرد، تلاش می‌کند که با یافتن نمونه‌های واقعی آن را تقویت کند. چون به آن عقیده دارد و در جهت اثبات عقیده‌اش تلاش می‌کند. افراد معمولا به جنبه‌های منطقی و استدلالی توجهی ندارند، بلکه تنها به باورها و اعتقادات قبلی که داشته‌اند رجوع می‌کنند. در واقع اعتقادگرایی به افراد اجازه نمی‌دهد که منطقی فکر کنند و اگر نتایج یک استدلال با عقاید آنجا یکسان نباشد آن استدلال را رد می‌کنند. یک آزمایش بین کشاورزان بیسواد آسیای مرکزی انجام شد تا قدرت استدلال آنها سنجیده شود. به آنها گفته شد که:"در نواحی قطبی خرسها همه سفید هستند. منطقه ایکس در قطب واقع شده است. خرسهای آن منطقه چه رنگی هستند؟"و پاسخ‌های خواندنی:"خرسها انواع متفاوتی دارند. من نمیدانم. من فقط خرس سیاه دیده‌ام. رنگ دیگری ندیده‌ام. هر منطقه حیوانات خاص خودش را دارد""ما همیشه راجع به چیزی که به چشم می‌بینیم حرف می‌زنیم نه آن چیزی که نمی‌بینیم""من آنجا تا به حال نرفته‌ام و نمی‌دانم"یعنی فرد آنقدر روی عقاید و مشاهدات خودش تاکید دارد که از تحلیل و استنتاج این پرسش منطقی غافل می‌شود. به همین خاطر انتظاری ندارم کسی که تصور می‌کند "ایرانی‌ها خودشیفته هستند"، "ایرانی‌ها بی‌فرهنگ هستند یا لااقل دچار بحران هویت فرهنگی هستند" و "ریاکار و فرصت‌طلب هستند" این خطاها و مغالطات را بپذیرد و نگرش خود را اصلاح کند.احتمالا ادامه دارد .
جشن نیمه تابستان یا Midsommar این روزها سوید حال و هوای جشن نیمه تابستان رو داره و اغلب در حال آماده شدن برای این جشن و شروع تعطیلات تابستون هستند. این جشن، بعد از کریسمس، مهمترین جشن سنتی سوید محسوب میشه که از زمان‌های بسیار دور، حتی پیش از مسیحیت، جشن گرفته میشده. روز نیمه تابستان، شش ماه قبل از کریسمس و شنبه‌ای بین 19 تا 25 ماه ژوین است.[ که حدودا مصادف میشه با آخر خرداد ماه و اول تیر که در ایران جشن تیرگان برگزار میشده] جمعه‌ی قبل از این شنبه، مید سامر افتون، نامیده میشه و در این روز جشن نیمه تابستان برگزار میشه. بسیاری از سویدی‌ها در روزهای تعطیل مربوط به نیمه‌ی تابستان سعی می‌کنند که همراه دوستان خود به خارج از شهر و یا به کلبه‌های تابستانی نزد پدرو مادر یا اقوام خود بروند و شروع تابستان را جشن بگیرند.اعضای فامیل و یا دوستان دورهم جمع می‌شوند و غذاهای مخصوص این ایام را می‌خورند. که شامل نوعی ماهی به نام سیل، ماهی سالمون، خامه ترش، سیبزمینی تازه و توت فرنگی یا کیک توت فرنگی به عنوان دسر است.از آداب و رسوم این جشن این است که میله‌ای پوشیده از برگ و شاخه‌ی درختان آماده می‌کنند. و همه به شکرانه شروع تابستان و بلند شدن روزها به دور این دیرک می‌چرخند و می‌رقصند و شعرمی خوانند. خیلی‌ها به صورت نمادین لباس سنتی و قدیمی سوید را می‌پوشند. زنان و دختران حلقه‌های پوشیده از گل و برگ روی سر می‌گذارند. در قدیم بر این باور بوده‌اند که هر دختری که شب نیمه تابستان، هفت گل متفاوت را بچیند و زیر بالشتش بگذارد، همسر آینده‌اش را در خواب می‌بیند! این سویدی‌ها هم خرافات زیاد داشتند!عاطفه
یادداشتی بر نمایش رادیوسیتی - احسان شایان فر نقد منتشرشده در روزنامه ایران 98 / 12 / 4 تیاتر چطور می‌تواند تاریخ و رخدادها را از انحصار زمان بیرون بیاورد و اکنونیتی به آن بدهد که با خلق روایت‌ها و رویدادهای در گذشته‌روی‌داده، وضعیت امروزی را از آن، امکان‌پذیر سازد؟ و چگونه با حفظ موقعیت زمانی و زیستی تاریخ وقوع، خود تاریخی نو و جاری، به آن ببخشد؟ چشم‌انداز تیاتر، بجز آنکه درگیر درام‌های ساختگی با غلبه وجه زیباشناسی و حتی به نوعی ادغام تفنن و تفرعن با وزنه‌ای به سمت تجاری‌شدن باشد، چیزی ارایه دهد که از جنس انسان‌با موجودیتی پایدار در واقعیت رخ‌داده‌ای‌است که هنوز تمام نشده است؟پاسخ به این سوالات در اجرای مستندی به‌نام "رادیوسیتی" به‌خوبی قابل دستیابی‌است و با "شهادت بدن‌ها" و اقرار و اعتراف‌ها و حضور بازمانده‌ای تا امروز، تیاتری را به نمایش می‌گذارد که حاوی پرونده افراد و یک گروه تیاتری‌است که اگرچه نتوانستند اجرای عمومی داشته باشند اما در جایی از تاریخ دهه چهل سندیتی ت یید شده دارد.رادیوسیتی، اگرچه به نظر می‌رسد، بازنمایی برهه‌ای از تاریخ نمایشی ایران و درباره گروه تیاتری به‌نام "کار" به سرپرستی جلال میرربیعی و چهار عضو دیگر خوداست که همزمان با درگذشت شاهین سرکیسیان پایه‌گذار تیاترنوین ایران، در 8 آبان 1345 و تنش‌های بعد از فرار بزرگ سران حزب توده از زندان قصر، وارد آرشیو روزنامه‌ها و گزارشات وزارت اطلاعات ساواک شده‌اند، اما بیش از آن تلاشی‌است برای هویت‌بخشی و تاریخ‌سازی به جریانی که در ازدحام رویدادهای بزرگ‌تر حذف‌شده و مدفون باقی مانده‌بود. رادیوستی، نوعی تاریخ‌نگاری را پیش روی مخاطبانی قرار می‌دهد که اگر چنین اجرایی تدارک دیده‌نمی‌شد، آن وقایع و تاریخ‌ها هم فراموش می‌شد. و این مقاومتی‌است از سوی یک گروه تیاترامروزی پس از 50 سال، برای پیشگیری از طرد و جدایی بخشی از تاریخ گروه نمایشی که برای ادامه حیات و فعالیت خود حتی تا مرز دستبرد از تماشاگران سینمارادیوسیتی و همکاری با سازمان ساواک رفته است. چنین تایپوگرافی زمانی، با ظرفیت تیاترمستند امکانی‌است برای بازسازی "رفتارهای احیاءشده" با پژوهش و مصاحبه، بجز آنچه از آنها براساس تحریف و تعریف قدرت و سازمان‌دهی ساواک در تهیه گزارشات اسناد و آرشیو از آنان‌است.رادیوسیتی، در یک اجرای 80 دقیقه‌ای رخدادهای بسیاری را به صحنه دعوت می‌کند که هرکدام خود منبع تاریخی تا به امروز هستند. و بدین وسیله، مجموعه‌ای می‌سازد که عینیت و طراحی‌اش مشتمل بر اصل رویدادها - با وجود مدارک و سندها که در پاکتی به هر تماشاگر داده‌می‌شود - به انضمام خط سیر داستانی از شخصیت‌ها و ساختاربندی اجرایی بر صحنه تیاتر است. با حضور ناظرکلی که درمیانه، عهده‌دار خواندن گزارشات‌است.از فرار عبدالحسین نوشین و پناهندگی‌اش به‌مدت دو هفته در خانه عزت‌الله انتظامی تا کوچ ابدی‌اش به روسیه، فوت و فعالیت‌های تیاتری شاهین سرکیسیان که پس از کناره‌گیری از گروه تیاتر هنرملی و تشکیل گروه مستقل خود به‌نام "مروارید" تا بررسی و علت اتفاق بزرگ دزدی در سینمارادیوسیتی که هنگام پخش فیلمی از هیچکاک و ورود شهربانی و اطلاعات‌چی‌ها به ماجرا می‌شود، گرفته تا ردپای حضور مبرم جاسوسان ساواک در عرصه‌های هنری بویژه فعالیت م مورانی در ردیابی توده‌ای‌ها در این جمع‌ها و جلب و تحت فشارقرار‌دادن گروه‌های تیاتری برای راپوت‌ها و نفوذی دراین عرصه، حرکتی‌است که رادیوسیتی نه تنها یک طرفه بلکه با اعلان موجودیت "بدن‌ها " و دریک تعامل چندسویه، مخاطب را وارد تاریخی می‌کند که می‌تواند تا وضعیت امروز تداعی‌گر باشد. تیاتر با ت ثیرگذاری زنده خود، صحه‌ای دیگر برای بازنمایی تاریخی‌است که گذشته و درعین آنکه آن فقدان را با اجرا رفتارها و گفت‌و‌گوهای شخصیت‌های موردنظر، جبران می‌کند بلکه از ثبت دیجیتالی با لنزی که خود، پس از برداشت، مشمول فقدان و غیاب می‌شود، می‌رهد. این‌چنین تیاترمستند، تفسیری بر "زندگی واقعی" و لمس نزدیکی برای ایما، اشاره، احساس، زبان بدن و "حضوری" می‌شود که خود نبض تاریخ را از آن بدن‌ها تا بدن‌های حاضر در سالن چه اجراگران و چه تماشاگران متصل و منتقل می‌کند. و دایره‌ای از جمعی شکل‌می‌گیرد که شیفته تیاتر و آگاهی از طریق این هنراست. بویژه آنکه در پایان‌بندی داستان خود، آنچه برجای می‌ماند بدون شک ماندگار و ت ثیرگذاری ژرف و انقلابی دارد.حسن بهلولی، توران پاک‌نیت و فریده شاه‌حسینی سه عضو گروه تیاترکار زیرنظر جلال میرربیعی و شاهین سرکیسیان و دختری ارمنی و مهاجر به‌نام ارگاک میناسیان، درتلاشند هزینه اجرای نمایش خود را تهیه‌کنند. در یک نقشه، آنان چند کبوتر را در میانه پخش فیلم پرندگان هیچکاک در سالن رها می‌کنند که این اتفاق باعث اختلال و شلوغی زیادی در سالن سینما که بیشتر تماشاگرانش از طبقه مرفه بودند می‌شود و این موقعیت برای آنان دست می‌دهد که بتوانند کیف و جیب حاضران را بزنند.هزینه اولیه که بدین وسیله به‌دست می‌آید تنها کفاف تمرین‌ها را می‌دهد دراین هنگام شاهین‌سرکیسیان که درتدارک اجرای نمایش "روزنه آبی" از اکبررادی‌است دچار ایست قلبی شده و در خواب شبانه فوت می‌کند، عواملی چند و ناپدیدشدن جلال میرربیعی همکار سرکیسیان، پای م مور ساواک به نام شراره یا نصیر را به ماجرا باز می‌کند که با تحت فشارقراردادن حسن بهلولی و توران پاک‌نیت آنان را وادار به همکاری و جاسوسی برای ساواک می‌کند. صحنه‌ها براین اساس و گفت‌و‌گوی م مور شراره با این افراد، طرح و برنامه‌ریزی خود اعضا و سایر اتفاقات‌است که با بازی قوی هر 5 نفر و فضاسازی درست و موقعیتی احسان شایان‌فر و قلم درخشان مهام میقانی و ناظرکلی که ربط‌دهنده موقعیت‌هاست، پیوند کانونی موفقی را با هسته اتفاقات و هرکاراکتر، ساخته و پرداخته‌می‌کند که حتی از لحاظ بصری، لذت‌بخش‌است.اما آنچه نمایش رادیوسیتی را حرکتی فراتر ازیک اجرای تیاترمستند و بازنمایی برهه‌ای از زمان گذشته می‌کند، انتخابی‌است برای این اتفاق و این گروه تیاتری که اگرچه گمنام اما در فرجام خود آنچه را رقم می‌زنند، خط گریزی است بر تمام آنچه از ابتدای داستان و نمایش شاهد آن بودیم. یعنی همکاری اعضای گروه تیاتری با م مورساواک و تظاهر به لو دادن اخبار درون گروهی به او، اما در واقعیت، فریب و فرار از آخرین نقشه دستگیری اعضا توسط م موران اطلاعات‌است. به‌طوری که تمام برنامه‌ریزی‌م موران برهم می‌خورد و دراین جریان تنها فریده شاه‌حسینی که بر سرقرار سرقت رفته‌است دستگیر شده که پس‌از مدت کوتاهی آزاد می‌شود.در فیلم پایانی گفت‌و‌گوی کوتاهی از صدای زنده‌فریده شاه‌حسینی جوانترین عضو گروه تیاتر کار، درزمانه حال، پخش می‌شود که همچنان تا امروز از دیگر دوستان خود و سرنوشت آنها بی‌اطلاع است.اما آنچه معتبر باقی می‌ماند، به مثابه کنش انقلابی‌افرادی‌است که در برابر قدرت مسلط به قصد مصادره و ویرانی هنر و وجه انسانی هنرمند، جریانی ساختند که آگاهی مخاطب امروز و صحنه تیاتر عمارت روبه‌رو، از آن جان تازه گرفته است. بازنمایی انقلاب بدن‌هایی که زیر غبار گذشته، مانده‌بودند.بدون شک "رادیوسیتی" از گروه دشنه، کاری ارزشمند در راستای چند فعالیت دیگرشان برای همپیمانی تاریخ و اکنونیت امروز و ضرورت کنش‌مند تیاتراجتماعی و برملاکردن آن بر مخاطبی‌است که دست‌کم اغلب آنان از چنین وقایعی بی‌اطلاع اند و اینک مسیر آن گشوده شده‌است.نیلوفرثانی
اثر چشم و هم‌چشمی نسخه صوتی چیست؟ کدوم یک از فعلهایی که هرروزه انجامش میدیم از باور خودمون نشات گرفته و کدوم چون همه جامعه انجامش میدن، تو لیست کارها قرار گرفته؟؟همرنگ جماعت نبودن دردناکه، این از اون دردهاست که در روند تکاملمون لازمش داشتیم تا باقی بمونیم، اگه طرد میشدیم یا طعمه حیوانات دیگه بودیم یا از گرسنگی مرده بودیم و این چنین شد که امروز بیشتر براساس خواست جمعی کاری را انجام میدیم تا بر مبنای باورهای خودمون bandwagon effect چرا این اتفاق می‌افته؟؟ تمایل به هم‌نوایی داریم و شاید هم تنها منبع اطلاعاتی ما، دیگران باشند.بعد از اینکه بر مبنی این اثر کاری رو انجام دادیم احتمالا به ارزشها و باورهامون مراجعه میکنیم و اگه باورهایی همسو داشته باشیم ارزش باور بالا میره و اگه نه، تناقض عملمون با باورهامون باعث میشه باورهامون را نادیده بگیریم و ارزش باورها رو کمرنگ کنیم.در مواجهه با استفاده از یه شبکه اجتماعی معمولا این اتفاق پررنگه، سخته اعتراف کنیم که شبکه اجتماعی جدید رو نمیخواهیم یا باهاش وفق پیدا نکردیم. اینو تو تب چند هفته گذشته clubhouse میشه دید، همه در حال تبعیت از یه تفکر جمعی هستن تا در آن شبکه انطباق لازم را پیدا کنن.در واقع بسته به اکثریت جامعه است که کدوم فعل رو میخواد انجام بده، مثلا توی جامعه‌ای که برای زن ارزش بالایی قایل باشن شما هم ناخودآگاه ارزش میگذاری حتی اگه از خانواده یا فرهنگی اومده باشی که زن فاقد ارزش یا ارزشمندی کمی داشته باشه یا در نقطه مقابلش فرهنگ استفاده غلط از آب یا برق در جامعه به رفتار تک به تک ما سرایت میکنه حتی اگه باور به استفاده درست داشته باشیم، وقتی همه در حال هدر دادن منابع هستند، حساسیت ما به هدررفت کمتر میشه.این شاید دلیل تغییر کردن مربی‌های خارجی تو ایران باشه، هممون دیدیم که اگه منظم بودن برای یه سرمربی مشخصه مهمیه وقتی اون سرمربی در تعامل با جامعه‌ای مثل ما قرار میگیره و میبینه که این مسیله دارای ارزش بالایی نیست، کم کم تغییر میکنه و تبدیل به آدمی میشه که حتی خودش هم از خودش سراغ نداشته.این داستان در انتخابات هم اثر داره، هم در بحث اینکه شرکت کنیم یا نکنیم و هم در اینکه به کسی رای بدیم که برنده میدان هستش. یا در انتخاب تیمی که هوادارش باشیم یا .رد پای این چشم و هم‌چشمی در استانداردهایی که برای شروع زندگی داریم، در سفرهایی که میریم یا حتی در مدل لباسهایی که انتخاب میکنیم کاملا مشهوده، چه مصرف‌گرایی مد بشه چه مدپایدار و مینیمالیست بودن، ما خیلی وقتها تابع جامعه، کاری رو انجام میدیدم و نه بر اساس باورهامون. سخته در این زمونه خودت باشی چون تمیز دادن اینکه انتخابت از سر تطبیق با جامعه است یا از سر ستیز با جامعه یا چیزیه که خودت بر مبنی ارزشها و باورهات انتخاب کردی هر زمان سخت و سخت‌تر میشه.
"لانچر 5 " نمایش یک سیستم متجاوز در تمامی اعصار نقد تیاتر لانچر 5 فواد شمسدر روزهایی که تیاتر ایران مورد هجوم سلیبریتی‌ها و اسیر فرم‌های بی‌محتوا شده، نمایش #لانچر 5 نقطه امیدی برای تیاتر است. نقطه‌ای که نشان می‌دهد هنوزهم می‌شود نمایشی روی صحنه تیاتر برد که در آن قصه‌گویی همراه با بازی‌های پخته تماشاگر را مشتاقانه به سالن تیاتر بکشاند. همین که در چند وقت اخیر بلیط‌های "لانچر 5 " سریع فروش می‌رود موید این است که تماشاگر تیاتر در ایران تشنه نمایش‌هایی هست که یک قصه پرمحتوا همراه با اجرای قوی تیاتری داشته باشند، نه صرفا حضور پرسروصدا اما توخالی سلیبریتی‌ها!"لانچر 5 " روایتی از کشمکش‌های سربازان و کادری‌های یک پادگان نظامی است آن هم در یک شرایط سیاسی و اجتماعی پر تلاطم. هرچند به دلایل سانسوری گویا تغییراتی در اصل نمایش داده شده است و تاریخ از مرداد 1388 شمسی به مرداد 2536 شاهنشاهی رفته است. لباس‌ها و دکور عوض شده و عکس مقامات حکومتی روی دیوار هم تغییر کرده است اما در کل شرایط سربازخانه و پاسدارخانه همچنان همانی هست که گویا همیشه بوده است. نوعی نظامی طبقاتی مبتنی بر تحقیر فرودستان! فضای خشن مردانه که از دل آن تجاوز و جنایت می‌روید. "لانچر 5 " نمایشی برای تمامی اعصار است.تم اصلی داستان نمایش "لانچر 5 " تجاوز و خشونت درمحیط‌خشک مردانه‌ی پادگان‌های نظامی است. موضوعی که در پیچ و خم روایت قصه به خوبی و به دور از شعارزدگی‌های مرسوم جلو رفته است. سازندگان به خوبی توانسته‌اند که در بستر یک قصه معمایی با چاشنی طنز موضوع خشونت و تجاوز در چنین فضایی را روایت کنند . مرزباریک بین طنز سیاه و تراژدی را به خوبی رعایت کرده‌اند فضا نه آن‌چنان سیاه و تلخ می‌شود که مخاطب از کل نمایش زده شود نه طنزش به ابتذال مرسوم این روزها کشیده‌می‌شود. این ایجاد توازن و تعادل نقطه قوت اصلی نمایش است.بازی‌ها هم واقعا در حد تیاتر امروز ایران عالی بود. بازی تمام سربازان با لهجه‌های مختلف محلی ایران به خوبی درآمده بود و فضای یک پادگان در هر گوشه‌ای از ایران را نمایش می‌دهد. متن قوی و شخصیت‌پردازی مناسب سربازان همراه با فضاسازی قابل قبول نقطه قوت این نمایش است.البته در این بین بازی شخصیت اصلی نمایش به نام سروان شایگان با بازی امیر نوروزی با یان‌که در کل خوب بود اما می‌توانست از این بهتر باشد. به نوعی بلاتکلیفی این کاراکتر در طول نمایش مشخص بود. چهره‌ای که گاهی چنان مخوف و خشن می‌شد که تنفربرانگیز بود گاهی هم چنان شوخ و شنگ می‌شد که موجب خنده تماشاگران بود.رفتار کاراکتر سروان شایگان به عنوان نماد قدرت این سیستم جالب توجه است. کسی که تنها به فکر ارتقای درجه و جمع کردن پرونده به هر قیمتی است. رفتار خشن وی همراه با لمس و گاهی بوس کردن سربازان به نوعی تداعی کننده رفتار این سیتسم در قبال قربانیان تجاوز جنسی در چنین سیستمی است.
بی‌سروته یک گوشه دانشگاه بناست چند دانشجو کار دل‌خوش‌کنکی بکنند، دور هم جمع شوند، حرف‌های تقریبا قشنگ و نه‌چندان به‌دردبخور بزنند، تجربه‌ای که معلوم نیست چه‌قدر کارا باشد بیندوزند و خلاصه کنار گذارندن دوره تحصیل کمی هم کار مفرح کنند. چنین نگاهی به کار فرهنگی و دانشجویی در دانشگاه کم‌مشتری نیست. هرچه باشد، هدف اصلی دانشگاه آموزش دروس مشخص است. تربیت نیروی انسانی هم حرف کتاب‌های بی‌سروته است.اما درست هم‌زمان با همین نگاه، برای کار فرهنگی باید "آسان نمود اول" خواند. ظاهرش این است که همین‌قدر ساده و حاشیه‌ای‌ست و به حساب نمی‌آید اما وسط کار که باشید، این کار ساده و حاشیه‌ای که پروتکل و هدف مشخص هم ندارد، یک‌باره متن‌تر از متن می‌شود. می‌بینید که نه یک متولی که متولی بی‌شمار از همه‌جا شمای فعال را مواخذه می‌کنند. خطای آموزشی و پژوهشی شما خیلی که مهم شود، یک متولی مشخص دارد و شما را طبق یک آیین‌نامه مواخذه می‌کنند اما در جهان فرهنگی کار به این سادگی‌ها نیست. اگر متولی اجرا و حامی کم است، درعوض متولی مواخذه و نظارت بر شما تا دل‌تان بخواهد زیاد است. آن‌قدر که برای تداخل‌شان هم باید برنامه‌ای داشته باشید. از این مهم‌تر نه شما، نه مدیران، نه مسیولان کشور، نه آیین‌نامه و اسناد بالادستی هیچ کدام نمی‌دانند از فرهنگ چه می‌خواهند. سرگرمی است؟ بناست دانشجو را برای زندگی آماده کند؟ کنش سیاسی و اجتماعی است؟ مستقل از ارکان دیگر دانشگاه است؟ آموزش و پژوهش را باید از دریچه فرهنگ دید یا فرهنگ را از دریچه آموزش؟شاید شما برای خودتان پاسخی به هر یک از سوال‌ها داشته باشید اما این پاسخ داشتن به معنی این نیست که تصویر شما دقیق و به دور از تردید حتی پیش خودتان است. همین‌طور اصلا به این معنا هم نیست که یک نگاه غالب، چه موافق و چه مخالف شما حاکم است. شما باید در جهان سلیقه و تصمیم‌های اقتضایی، در مسیری که حدودش روشن نیست کار کنید. این که با چه کسی و چه نهادی هماهنگ باشید، چه کسانی شما را بازخواست کنند، به کدام اهداف پایبند باشید و . هیچ کدام از پیش روشن نیست. یک معادله پیچیده که حل‌شدنی نیست. دست‌کم در حالت کلی حل شدنی نیست و باید با توجه به هر مسیله و هر بار تازه راه‌حلش را بیابید. شاید به خاطر همین است که کار فرهنگی دانشجویی هر چه باشد، سرگرمی نیست، این بزرگ‌ترین تجربه و آزمایش نزدیک به زندگی واقعی‌ست که در دانشگاه گیرتان می‌آید.مرتضی یاری
پیشرفت و نافیان آن روزانه مردم با خبرهای وحشتناک و هراس آور بسیاری روبرو می‌شوند، از تیراندازی، نابرابری، آلودگی، دیکتاتوری، و جنگ گرفته تا گسترش سلاح‌های هسته‌ای. به دلایلی مانند این‌ها بود که 2016 را بدترین سال تاریخ نامیدند . تا اینکه 2017 از راه رسید و این عنوان را از آن خود کرد! در نتیجه بسیاری از مردم آرزوی بازگشت به دهه‌های گذشته را کردند، وقتی که جهان امن‌تر، تمیزتر، و برابرتر بود. اما آیا این روشی منطقی برای درک شرایط زندگی انسانی در قرن بیست و یکم است؟ در عمل دلیل این حس دلتنگی و نوستالژی برای گذشته چیزی بیش از حافظه ضعیف ما نیست.با احتساب تمام اختلافات، مردم تقریبا توافق دارند که پیشرفت و بهبود شرایط انسانی شامل این موارد است: عمر، سلامتی، امرار معاش، رونق، صلح، آزادی، امنیت، دانش، تفریح، و شادی، که همگی قابل اندازه گیری هستند. در بیشتر طول تاریخ امید به زندگی حدود 30 سال بود، ولی این رقم اکنون در جهان بطور میانگین بیش از 70 سال است. دویست و پنجاه سال پیش در ثروتمندترین کشورهای جهان یک سوم کودکان قبل از 5 سالگی تلف می‌شدند، اما این رقم اکنون در فقیرترین کشورهای جهان کمتر از 6 درصد است. دویست سال پیش 90 درصد جمعیت جهان در فقر مطلق زندگی می‌کردند، امروز این رقم کمتر از 10 درصد است.در طول بیشتر تاریخ بشر، دولت‌ها و امپراطوری‌های بزرگ مدام در حال جنگ با یکدیگر بودند، اما امروزه دیگر چنین جنگ هایی وجود ندارند. همچنین کل میزان مرگ و میر سالانه ناشی از جنگ هم از 22 نفر (در هر یکصد هزار نفر) در اوایل دهه 1950 به 1 ٫ 2 نفر رسیده است. با در نظر گرفتن کاهش شدید میزان مرگ ناشی از تصادفات رانندگی، سقوط هواپیما، حوادث در حین کار، و فجایع طبیعی (زلزله، سیل، آتش سوزی)، زندگی ما از همه جهت ایمن‌تر از قبل شده است. از طرف دیگر در عرصه سیاست هرچند دموکراسی در کشورهایی چون ونزویلا، روسیه و ترکیه دچار مشکلات جدی شده، اما جهان هرگز به اندازه امروز دموکراتیک نبوده و دو سوم مردم جهان تحت دموکراسی زندگی می‌کنند. بهبود‌های مشابه را همچنین می‌توان در زمینه هایی چون کاهش قحطی، نرخ قتل، میزان ساعت کاری، افزایش سواد، میزان استفاده از آب لوله کشی و دسترسی به وسایل خانگی برقی مشاهده کرد.توجه به این آمار نشان میدهد که اعتقاد به پیشرفت ناشی از خوش بینی و اعتقاد کورکورانه نیست بلکه واقعیت تاریخی انسانی است. اما این واقعیت چگونه در اخبار انعکاس یافته است؟ بررسی کلمات مثبت و منفی بکار رفته در اخبار نشان میدهد در طی این دهه‌ها که انسان‌ها سلامت‌تر، ثروتمندتر، داناتر، ایمن‌تر و شادتر شده‌اند، اخبار جهان روز بروز منفی‌تر و غمناک‌تر شده است.اما چرا مردم قدر پیشرفت را نمی‌دانند؟بخشی از پاسخ در روانشناسی شناختی است. ما ریسک را بر مبنای یک روش میانبر ذهنی بنام "هیوریستیک دسترسی" محاسبه می‌کنیم، یعنی هر چه یک چیز راحت‌تر به ذهنمان بیاید، احتمال وقوعش را بالاتر تخمین میزنیم. بخش دیگر پاسخ از ذات خبرنگاری می‌آید. اخبار در مورد اتفاقاتی است که به وقوع می‌پیوندند نه آنچه اتفاق نمی‌افتد. شما هیچ وقت نمی‌شنوید که خبرنگاری از کشوری که در آن 40 سال صلح برقرار بوده گزارش دهد {چون اخبار همیشه از اتفاقات بد می‌گوید، ما هم تصور می‌کنیم تعداد آنها بیشتر است}. بعلاوه، اتفاقات بد می‌توانند در یک لحظه به وقوع بپیوندند، اما اتفاقات خوب زمانبر هستند. روزنامه‌ها می‌توانند این خبر را چاپ کنند که دیروز 137 هزار نفر از فقر مطلق خارج شدند، اتفاقی که هر روز و در طی 25 سال گذشته به وقوع پیوسته، این یعنی یک میلیارد و دویست و پنجاه میلیون نفر، ولی شما هیچ وقت این خبر را نمی‌بینید. همچنین اخبار بر مبنای تمایل درونی شما به اتفاقات بد عمل می‌کند. حال اگر این تعصبات شناختی انسانی را با ذات خبررسانی ادغام کنید، درک میکنید که چرا در زمان شنیدن اخبار بنظر میرسد جهان سالهاست به انتها رسیده است.این منفی نگری افراطی باعث ایجاد دیدگاه غلط نسبت به واقعیت بیرونی می‌گردد، مثلا موجب نگرانی مردم در مورد جرم و جنایت می‌شود درحالیکه آمار آن عملا در حال نزول است. یک نظرسنجی در سال 2016 نشان داد 77 درصد مردم آمریکا موافق بودند داعش برای بقای آمریکا یک خطر جدی است، اعتقادی که چیزی بیش از توهم نیست. تحقیق دیگری نشان داد مصرف اخبار منفی باعث درک ناصحیح ریسک، اضطراب، شرایط روحی ضعیف‌تر، احساس ناتوانی، خصومت نسبت به دیگران، حساسیت زدایی، و در بعضی موارد دوری کردن از هرگونه اخبار می‌گردد. البته که باید از عذاب و رنجی که اتفاق می‌افتد آگاه باشیم، اما همچنین باید به اینکه چطور آن‌ها را کاهش دهیم فکر کنیم. اگر تمام تلاش‌های ما برای بهبود جهان بی فایده بوده‌اند، چرا اصلا باید به خود زحمت اصلاح بدهیم؟ فقر همیشه باقی خواهد بود، و از آنجایی که جهان رو به نابودی است، یک تمایل طبیعی این است که فقط از حال خود لذت ببریم. خطر دیگر منفی نگری رادیکالیسم است. اگر تمام نهادهای ما شکست خورده و غیرقابل اصلاح هستند، پاسخ طبیعی ما تمایل به نابودی شان خواهد بود، با این امید که هر چه از پس این نابودی برمی آید بهتر از آنچه اکنون داریم باشد.استیون پینکر نویسنده کتاب عصر روشنگری اکنونحال اگر پیشرفت واقعا وجود دارد، عامل ایجاد آن چیست؟پیشرفت یک نیروی مرموز یا دست تاریخ برای حرکت به سمت عدالت نیست، بلکه نتیجه تلاش انسان‌ها و متاثر از ایده عصر روشنگری قرن هجدهم است، این ایده که اگر از علم و منطق که شرایط انسانی را بهبود میدهند استفاده کنیم، می‌توانیم کم کم موفق شویم. پیشرفت به معنی این نیست که شرایط برای همه انسان‌ها و در همه زمان‌ها بهتر می‌شود. پیشرفت یعنی حل مشکلات. مشکلات اجتناب ناپذیر هستند، و راه حل‌ها خود بوجود آورنده مشکلات جدید هستند که خود باید حل شوند. مشکلاتی که جهان امروز با آن مواجه است عظیم هستند، مثلا خطر تغییرات اقلیمی و جنگ هسته‌ای، ولی ما باید آنها را بصورت مشکلاتی که باید حل شوند ببینیم و نه آخرالزمان. استیون پینکر - استاد روانشناسی دانشگاه هارواردمنبع:
مکالمه ذهن و شعور مکالمه ذهن و شعور (قسمت اول)نوشته: امیرحسین صبورطینتذهن : دلم گرفته! چقدر همه چیز بی معناست ! انگار معنای هستی، فقط و فقط بی معنایی است.شعور : ولی من همیشه می‌کوشم از دل بی معنایی، معنا خلق کنم. از نظر تو من فریبکارم ؟ذهن : بله ! ولی ناراحت نشو. فریب چیز بدی نیست. فریبندگی با زیبایی عجین است. اصلا فریبا یعنی زیبا و الهام بخششعور : پس با این حساب، زیبایی با معنای هستی در تعارض است؟ و از نظر تو جهان زیبا نیست ؟ذهن : به طور تصادفی زیباستشعور : ولی یک بار گفتی، جهان حاصل تکامل است. حالا می‌گویی تصادفی ؟ذهن: تکامل برای بعد از بیگ بنگ است. من از خود بیگ بنگ صحبت می‌کنم. از نقطه آفرینششعور : بگذریم. پس از نظر تو زیبایی از تصادف حاصل می‌شود.ذهن : هر تصادفی زیبایی ایجاد نمی‌کند. ولی زیبایی الزاما از تصادف حاصل می‌شودشعور: پس چرا همیشه می‌کوشید جلوی تصادفات را بگیرید ؟ذهن : تصادف باعث بی نظمی می‌شود و ما می‌کوشیم منظم باشیم.شعور: بیشتر توضیح بدهذهن: جهان میل به آنتروپی (بی نظمی) دارد ولی با این شرط که همیشه باید با انرژی در موازنه باشدشعور : پس ما می‌کوشیم با تزریق انرژی، بی نظمی (آنتروپی) را کاهش دهیمذهن: خیر ! طبق اصول ترمودینامیک انرژی جهان ثابت است و اضافه نمی‌شود.شعور: مگر می‌شود پدیده‌ای نه اضافه شود و نه کم شود ؟ذهن: حالا که شدهشعور: پس ما چه می‌کنیم ؟ذهن: می‌توانیم انرژی را از شکلی به شکل دیگر تغییر دهیم.شعور : پس معنای ما تغییر شکل انرژی از شکلی به شکل دیگر است.ذهن: بله می‌تواند اینطور باشدشعور : آن وقت حیوانات چه می‌کنند ؟ذهن: آنها هم انرژی را از شکلی به شکلی تبدیل می‌کنند. مثلا از علوفه به کود !شعور: آن وقت از نظر تو تا کجا باید اینگونه ادامه داد؟ذهن: تا تصادف اساسی بعدیشعور : به نظر می‌رسد یک جای تحلیلت مشکل دارد !ذهن: امیدوارمتمام
نامه رهبری به عموم جوانان در کشورهای غربی حضرت آیت الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در نامه‌ای به عموم جوانان کشورهای غربی، حوادث تلخ تروریستی فرانسه را زمینه‌ای برای همفکری خواندند و با بر شمردن نمونه‌های دردناکی از "آثار تروریسم مورد حمایت برخی قدرتهای بزرگ در دنیای اسلام، پشتیبانی از تروریسم دولتی اسراییل و لشکرکشی‌های خسارت‌آفرین سالهای اخیر به دنیای اسلام"، خطاب به جوانان خاطرنشان کردند: من از شما جوانان میخواهم که بر مبنای یک شناخت درست و با ژرف‌بینی و استفاده از تجربه‌های ناگوار، بنیانهای یک تعامل صحیح و شرافتمندانه را با جهان اسلام پی‌ریزی کنید.متن نامه رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است:بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیمبه عموم جوانان در کشورهای غربی‌حوادث تلخی که تروریسم کور در فرانسه رقم زد، بار دیگر مرا به گفتگو با شما جوانان برانگیخت. برای من ت سف‌بار است که چنین رویدادهایی بستر سخن را بسازد، اما واقعیت این است که اگر مسایل دردناک، زمینه‌ای برای چاره‌اندیشی و محملی برای همفکری فراهم نکند، خسارت دوچندان خواهد شد. رنج هر انسانی در هر نقطه از جهان، به‌خودی‌خود برای همنوعان اندوه‌بار است. منظره‌ی کودکی که در برابر دیدگان عزیزانش جان میدهد، مادری که شادی خانواده‌اش به عزا مبدل میشود، شوهری که پیکر بی‌جان همسرش را شتابان به سویی میبرد، و یا تماشاگری که نمیداند تا لحظاتی دیگر آخرین پرده‌ی نمایش زندگی را خواهد دید، مناظری نیست که عواطف و احساسات انسانی را برنینگیزد. هرکس که از محبت و انسانیت بهره‌ای برده باشد، از دیدن این صحنه‌ها مت ثر و مت لم میشود چه در فرانسه رخ دهد، چه در فلسطین و عراق و لبنان و سوریه. قطعا یک‌ونیم میلیارد مسلمان همین احساس را دارند و از عاملان و مسببان این فجایع، منزجر و بیزارند. اما مسیله این است که رنجهای امروز اگر مایه‌ی ساختن فردایی بهتر و ایمن‌تر نشود، فقط به خاطره‌هایی تلخ و بی‌ثمر فرو خواهد کاست. من ایمان دارم که تنها شما جوانهایید که با درس گرفتن از ناملایمات امروز، قادر خواهید بود راه‌هایی نو برای ساخت آینده بیابید و سد بیراهه‌هایی شوید که غرب را به نقطه‌ی کنونی رسانده است.درست است که امروز تروریسم درد مشترک ما و شما است، اما لازم است بدانید که ناامنی و اضطرابی که در حوادث اخیر تجربه کردید، با رنجی که مردم عراق، یمن، سوریه، و افغانستان طی سالهای متمادی تحمل کرده‌اند دو تفاوت عمده دارد نخست اینکه دنیای اسلام در ابعادی بمراتب وسیع‌تر، در حجمی انبوه‌تر و به مدت بسیار طولانی‌تر قربانی وحشت‌افکنی و خشونت بوده است و دوم اینکه مت سفانه این خشونتها همواره از طرف برخی از قدرتهای بزرگ به شیوه‌های گوناگون و به شکل موثر حمایت شده است. امروز کمتر کسی از نقش ایالات متحده‌ی آمریکا در ایجاد یا تقویت و تسلیح القاعده، طالبان و دنباله‌های شوم آنان بی‌اطلاع است. در کنار این پشتیبانی مستقیم، حامیان آشکار و شناخته‌شده‌ی تروریسم تکفیری، علی‌رغم داشتن عقب‌مانده‌ترین نظامهای سیاسی، همواره در ردیف متحدان غرب جای گرفته‌اند، و این در حالی است که پیشروترین و روشن‌ترین اندیشه‌های برخاسته از مردم‌سالاری‌های پویا در منطقه، بی‌رحمانه مورد سرکوب قرار گرفته است. برخورد دوگانه‌ی غرب با جنبش بیداری در جهان اسلام، نمونه‌ی گویایی از تضاد در سیاستهای غربی است.چهره‌ی دیگر این تضاد، در پشتیبانی از تروریسم دولتی اسراییل دیده میشود. مردم ستمدیده‌ی فلسطین بیش از شصت سال است که بدترین نوع تروریسم را تجربه میکنند. اگر مردم اروپا اکنون چند روزی در خانه‌های خود پناه میگیرند و از حضور در مجامع و مراکز پرجمعیت پرهیز میکنند، یک خانواده‌ی فلسطینی ده‌ها سال است که حتی در خانه‌ی خود از ماشین کشتار و تخریب رژیم صهیونیست در امان نیست. امروزه چه نوع خشونتی را میتوان از نظر شدت قساوت با شهرک‌سازی‌های رژیم صهیونیست مقایسه کرد؟ این رژیم بدون اینکه هرگز به‌طور جدی و موثر مورد سرزنش متحدان پرنفوذ خود و یا لااقل نهادهای بظاهر مستقل بین‌المللی قرار گیرد، هر روز خانه‌ی فلسطینیان را ویران و باغها و مزارعشان را نابود میکند، بی‌آنکه حتی فرصت انتقال اسباب زندگی یا مجال جمع‌آوری محصول کشاورزی را به آنان بدهد و همه‌ی اینها اغلب در برابر دیدگان وحشت‌زده و چشمان اشک‌بار زنان و کودکانی روی میدهد که شاهد ضرب و جرح اعضای خانواده‌ی خود و در مواردی انتقال آنها به شکنجه‌گاه‌های مخوفند. آیا در دنیای امروز، قساوت دیگری را در این حجم و ابعاد و با این تداوم زمانی می‌شناسید‌؟ به گلوله بستن بانویی در وسط خیابان فقط به جرم اعتراض به سرباز تا دندان مسلح، اگر تروریسم نیست پس چیست؟ این بربریت چون توسط نیروی نظامی یک دولت اشغالگر انجام میشود، نباید افراطی‌گری خوانده شود؟ یا شاید این تصاویر فقط به این علت که شصت سال مکررا از صفحه‌ی تلویزیون‌ها دیده شده، دیگر نباید وجدان ما را تحریک کند.لشکرکشی‌های سالهای اخیر به دنیای اسلام که خود قربانیان بی‌شماری داشت، نمونه‌ای دیگر از منطق متناقض غرب است. کشورهای مورد تهاجم، علاوه بر خسارتهای انسانی، زیرساخت‌های اقتصادی و صنعتی خود را از دست داده‌اند، حرکت آنها به سوی رشد و توسعه به توقف یا کندی گراییده، و در مواردی ده‌ها سال به عقب برگشته‌اند با وجود این، گستاخانه از آنان خواسته میشود که خود را ستمدیده ندانند. چگونه میتوان کشوری را به ویرانه تبدیل کرد و شهر و روستایش را به خاکستر نشاند، سپس به آنها گفت که لطفا خود را ستمدیده ندانید! به جای دعوت به نفهمیدن و یا از یاد بردن فاجعه‌ها، آیا عذرخواهی صادقانه بهتر نیست؟ رنجی که در این سالها دنیای اسلام از دورویی و چهره‌آرایی مهاجمان کشیده است، کمتر از خسارتهای مادی نیست.جوانان عزیز! من امید دارم که شما در حال یا آینده، این ذهنیت آلوده به تزویر را تغییر دهید ذهنیتی که هنرش پنهان کردن اهداف دور و آراستن اغراض موذیانه است. به نظر من نخستین مرحله در ایجاد امنیت و آرامش، اصلاح این اندیشه‌ی خشونت‌زا است. تا زمانی که معیارهای دوگانه بر سیاست غرب مسلط باشد، و تا وقتی که تروریسم در نگاه حامیان قدرتمندش به انواع خوب و بد تقسیم شود، و تا روزی که منافع دولتها بر ارزشهای انسانی و اخلاقی ترجیح داده شود، نباید ریشه‌های خشونت را در جای دیگر جستجو کرد.مت سفانه این ریشه‌ها طی سالیان متمادی، بتدریج در اعماق سیاستهای فرهنگی غرب نیز رسوخ کرده و یک هجوم نرم و خاموش را سامان داده است. بسیاری از کشورهای دنیا به فرهنگ بومی و ملی خود افتخار میکنند، فرهنگهایی که در عین بالندگی و زایش، صدها سال جوامع بشری را بخوبی تغذیه کرده است دنیای اسلام نیز از این امر مستثنا نبوده است. اما در دوره‌ی معاصر، جهان غرب با بهره‌گیری از ابزارهای پیشرفته، بر شبیه‌سازی و همانندسازی فرهنگی جهان پافشاری میکند. من تحمیل فرهنگ غرب بر سایر ملتها و کوچک شمردن فرهنگهای مستقل را یک خشونت خاموش و بسیار زیان‌بار تلقی میکنم. تحقیر فرهنگهای غنی و اهانت به محترم‌ترین بخشهای آنها در حالی صورت میگیردکه فرهنگ جایگزین، به‌هیچ‌وجه از ظرفیت جانشینی برخوردار نیست. به طور مثال، دو عنصر "پرخاشگری" و "بی‌بندوباری اخلاقی" که مت سفانه به مولفه‌های اصلی فرهنگ غربی تبدیل شده است، مقبولیت و جایگاه آن را حتی در خاستگاهش تنزل داده است. اینک سوال این است که اگر ما یک فرهنگ ستیزه‌جو، مبتذل و معناگریز را نخواهیم، گنهکاریم؟ اگر مانع سیل ویرانگری شویم که در قالب انواع محصولات شبه هنری به سوی جوانان ما روانه میشود، مقصریم؟ من اهمیت و ارزش پیوندهای فرهنگی را انکار نمیکنم. این پیوندها هر گاه در شرایط طبیعی و با احترام به جامعه‌ی پذیرا صورت گرفته، رشد و بالندگی و غنا را به ارمغان آورده است. در مقابل، پیوندهای ناهمگون و تحمیلی، ناموفق و خسارت‌بار بوده است. با کمال ت سف باید بگویم که گروه‌های فرومایه‌ای مثل داعش، زاییده‌ی این‌گونه وصلتهای ناموفق با فرهنگهای وارداتی است. اگر مشکل واقعا عقیدتی بود، میبایست پیش از عصر استعمار نیز نظیر این پدیده‌ها در جهان اسلام مشاهده میشد، درحالی‌که تاریخ، خلاف آن را گواهی میدهد. مستندات مسلم تاریخی بروشنی نشان میدهد که چگونه تلاقی استعمار با یک تفکر افراطی و مطرود، آن‌هم در دل یک قبیله‌ی بدوی، بذر تندروی را در این منطقه کاشت. وگرنه چگونه ممکن است از یکی از اخلاقی‌ترین و انسانی‌ترین مکاتب دینی جهان که در متن بنیادین خود، گرفتن جان یک انسان را به مثابه‌ی کشتن همه‌ی بشریت میداند، زباله‌ای مثل داعش بیرون بیاید؟از طرف دیگر باید پرسید چرا کسانی که در اروپا متولد شده‌اند و در همان محیط، پرورش فکری و روحی یافته‌اند، جذب این نوع گروه‌ها میشوند؟ آیا میتوان باور کرد که افراد با یکی دو سفر به مناطق جنگی، ناگهان آن‌قدر افراطی شوند که هم‌وطنان خود را گلوله‌باران کنند؟ قطعا نباید ت ثیر یک عمر تغذیه‌ی فرهنگی ناسالم در محیط آلوده و مولد خشونت را فراموش کرد. باید در این زمینه تحلیلی جامع داشت، تحلیلی که آلودگی‌های پیدا و پنهان جامعه را بیابد. شاید نفرت عمیقی که طی سالهای شکوفایی صنعتی و اقتصادی، در اثر نابرابری‌ها و احیانا تبعیض‌های قانونی و ساختاری در دل اقشاری از جوامع غربی کاشته شده، عقده‌هایی را ایجاد کرده که هر از چندی بیمارگونه به این صورت گشوده میشود.به‌هرحال این شما هستید که باید لایه‌های ظاهری جامعه‌ی خود را بشکافید، گره‌ها و کینه‌ها را بیابید و بزدایید. شکافها را به جای تعمیق، باید ترمیم کرد. اشتباه بزرگ در مبارزه با تروریسم، واکنشهای عجولانه‌ای است که گسست‌های موجود را افزایش دهد. هر حرکت هیجانی و شتاب‌زده که جامعه‌ی مسلمان ساکن اروپا و آمریکا را که متشکل از میلیون‌ها انسان فعال و مسیولیت‌پذیر است، در انزوا یا هراس و اضطراب قرار دهد و بیش از گذشته آنان را از حقوق اصلی‌شان محروم سازد و از صحنه‌ی اجتماع کنار گذارد، نه تنها مشکل را حل نخواهد کرد بلکه فاصله‌ها را عمق، و کدورتها را وسعت خواهد داد. تدابیر سطحی و واکنشی مخصوصا اگر وجاهت قانونی بیابد جز اینکه با افزایش قطب‌بندی‌های موجود، راه را بر بحرانهای آینده بگشاید، ثمر دیگری نخواهد داشت. طبق اخبار رسیده، در برخی از کشورهای اروپایی مقرراتی وضع شده است که شهروندان را به جاسوسی علیه مسلمانان وامیدارد این رفتارها ظالمانه است و همه میدانیم که ظلم، خواه‌ناخواه خاصیت برگشت‌پذیری دارد. وانگهی مسلمانان، شایسته‌ی این ناسپاسی‌ها نیستند. دنیای باختر قرنها است که مسلمانان را بخوبی می‌شناسد هم آن روز که غربیان در خاک اسلام میهمان شدند و به ثروت صاحبخانه چشم دوختند، و هم روز دیگر که میزبان بودند و از کار و فکر مسلمانان بهره جستند، اغلب جز مهربانی و شکیبایی ندیدند. بنابراین من از شما جوانان میخواهم که بر مبنای یک شناخت درست و با ژرف‌بینی و استفاده از تجربه‌های ناگوار، بنیانهای یک تعامل صحیح و شرافتمندانه را با جهان اسلام پی‌ریزی کنید. در این صورت، در آینده‌ای نه‌چندان دور خواهید دید بنایی که بر چنین شالوده‌ای استوار کرده‌اید، سایه‌ی اطمینان و اعتماد را بر سر معمارانش میگستراند، گرمای امنیت و آرامش را به آنان هدیه میدهد، و فروغ امید به آینده‌ای روشن را بر صفحه‌ی گیتی میتاباند.سیدعلی خامنه‌ای 1394 - 9 - 8
فمنیسم و فرهنگ بشری ( 2 ) ایوان هفتم/ تابستان 99 / بررسی شکل‌گیری موج دوم فمنیسم/ فاطمه رهایی ورودی 98 کارشناسی ارشد ادبیات فارسی دانشگاه شهید بهشتیپیش از این به موج اول نهضت فمنیسم پرداختیم و اصول و اهداف آن را بازگو کردیم. حال، به گام‌های دوم و سوم این جریان می‌رسیم. موج دوم فمنیسم از سال 1949 شکل گرفت و کتاب "جنس دوم" سیمون دوبووار آغازگر آن بود. سیمون از فلاسفه اگزیستانسیالیسم است و اصالت وجود برایش مطرح است. او می‌گوید انسان تفرد یافته یا اصیل، کسی است که خودش باشد و برای خودش زندگی کند. در واقع ما دو دسته انسان داریم: دسته اول انسانی است که خود را وقف نوع می‌کند و هیچ اتفاقی در زندگی او رقم نمی‌خورد. کی‌یرکگور چنین انسانی را انسان نوعی می‌داند انسانی که برای خودش زندگی نمی‌کند و مثل یک گیاه، مسیر استکمالی خود را - بدون آنکه خود بخواهد - طی می‌کند. انسان وقتی خود را در دیگری منتشر کند، همین می‌شود. اما در موقعیت‌های مرزی یا حدی 1 ، انگار انسان به خودش می‌آید و می‌گوید: من که‌ام؟ چه‌ام؟ چرا در این هستی زندگی می‌کنم؟ زندگی من چه معنایی دارد؟ باشم یا نباشم چه اتفاقی می‌افتد؟از آن‌جایی که بر بودن خودش آگاه می‌شود و با قرار گرفتن در موقعیت هستی و پاس‌داشت این موقعیت و استفاده از این فرصت، دوباره متولد می‌شود. او در مسیری گام بر می‌دارد که منجر به زندگی اصیل می‌شود. سیمون در باب فمنیسم می‌گوید تا زمانی که زن، زن بودن خود را درنیابد و نتواند زندگی‌اش را آن‌گونه که خودش می‌خواهد تدارک ببیند، انگار انسان اصیلی نیست.فمنیست‌ها چه می‌خواهند؟از سال 1939 تا 1949 جنگ جهانی اول است. اروپا پس از اتمام جنگ، به لحاظ جمعیتی، اقتصادی و فرهنگی، حالتی بی‌شکل دارد. جنگ، ترکیب جمعیتی اروپا (به ویژه اروپای غربی) را به هم زد. 52 میلیون نفر به کام مرگ رفتند و به طور کاملا محسوسی، تعداد زنان نسبت به مردان افزایش یافت. جامعه دیگر حالت طبیعی خود را در تشکیل خانواده، انتخاب همسر و .، از دست داده بود. دیگر در اداره امور جامعه، در کارخانه‌ها، شرکت‌ها و ادارات مردان حاضر نیستند. احساس شد که باید از نیروی زن استفاده شود و جنبش‌هایی شکل گرفت تا زنان هم در کارهای کارخانه و هم در اداره امور، بسیار وارد جامعه شوند. تکیه بر عقل کانتی (فمنیست‌ها می‌گفتند عقل، عقل مردانه بوده) نهایتا جنگ جهانی اول و دوم را رقم زد. جامعه اروپا در آن روزگار به این فکر فرو رفت که: اگر اجازه دهیم مردسالاری در جامعه توسعه پیدا کند، هیچ بعید نیست جنگ جهانی سوم هم به بشر تحمیل شود. این‌جا بود که نیاز به حضور جدی زن و تلطیف سیاست‌های مردسالارانه در ابعاد مختلف فرهنگ حس شد. کتاب جنس دوم هم از دوره اسطوره‌ای شروع می‌کند و تا دوره خودش، وضعیت زن را نشان می‌دهد. سیمون نهایتا می‌گوید: اگر زنان می‌خواهند از قیدوبندهای فرهنگ رها شوند، باید اصالت وجودی خود را ت مین کنند. ایده این کتاب آن است که فرهنگ‌های مردسالار در طول تاریخ به زن به مثابه "دیگری" نگاه کردند و او را همیشه به حاشیه راندند. نهادهای رسمی اجتماع مثل کلیسا، آموزش‌وپرورش و دولت، همه سرکوب‌گر حضور زنان در اجتماع هستند. اگر هدف موج اول، ایجاد فرصت‌های برابر و دفاع از حقوق مدنی زنان بود، در موج دوم به بنیان‌های فرهنگ مردسالار حمله می‌شود و می‌گوید تا این بنیان‌ها را از بین نبریم، نمی‌توانیم از حقوق زنان دفاع کنیم[ 1 ]. تا پیش از این کتاب، فمنیسم یک جنبش فرهنگی بوده اما اینجا سیاسی و کاملا براندازنده می‌شود. کتاب جنس دوم اثر سیمون دوبووار به زبان اصلیفمنیسم‌های موج دوم، خانواده را یکی از چنین نهادها قلمداد می‌کنند. به گفته آنان، از بدو شکل‌گیری رابطه زن‌وشوهری، این نهاد برساخته مردان است و درصدد ت مین منافع مرد است. تا این نهاد واژگونه نشود، از سیطره اقتدار مردانه نجات نمی‌یابد. راهکار این است که اصل ازدواج و نقش زاد ولد را از زن بگیریم زیرا وقتی زن وارد خانواده شود و به بارداری تمکین کند، دیگر از بند خودش رسته و نمی‌تواند باب میل خود زندگی کند. او برای دیگری (شوهر، بچه و نوع) و نه برای خودش زندگی خواهد کرد. باید با توجه به رشد تکنولوژی، وظیفه بارداری را به فناوری واگذار کنیم تا زن بتواند با خود، در خود و برای خود زندگی کند. در فرهنگ انسانی دو اصطلاح داریم که باید از هم تفکیک کنیم: 1 . جنس (بیولوژی) و تفاوت‌های شکل بدن، کارکرد اعضا و قوای بدنی بین زن و مرد 2 . جنسیت یعنی چیزی که بر مبنای جنس شکل می‌گیرد ولی حقیقی نیست. جنسیت، دروغین، ناروا و سرکوب‌گر است. نقش‌هایی که فرهنگ برای زن و مرد تعریف کرده و به آن باور دارد، از نوع جنسیت است. عموما این نقش‌ها به صورت کلیشه‌ای بازتولید می‌شوند. لذا اگر قرار است مبارزه‌ای شکل بگیرد، بحث بر سر جنسیت است نه جنس. در فرهنگ خود ما هم از دوره خردسالی، انگاره‌های جنسیتی ایجاد می‌شود مثلا اینکه دامن و عروسک به دختران تعلق دارد. فرهنگ، امری معین را به یک جنس مختص می‌کند یا می‌گوید نقشی خاص برای خانم‌ها مناسب نیست. اینجا، تفاوت‌ها سرکوب‌گرانه می‌شود. تفکیک جنسیتی مشاغل باعث می‌شود استعدادها شکوفا نشود و نه تنها فرد، بلکه جامعه هم از چنین استعدادی محروم شود. یا به طور مثال، کلیشه‌هایی رواج می‌یابد که زن را عاطفی، احساساتی یا ناقص‌العقل می‌داند. چنین جنسیت زدگی‌هایی که به واسطه فرهنگ شکل می‌گیرند و واقعیت وجودی ندارند، ظالمانه و برشکستنی هستند. البته فرهنگ جنسیتی از جامعه‌ای به جامعه دیگر متفاوت است و گاهی به مرور زمان، بر اثر مبارزه بر حق یا حتی آگاهی‌بخشی به مردان، اصلاح و تعدیل یا حذف می‌شود. البته گاهی هم تشدید می‌شود. در امر سیاست، در بخشی از دنیا، این‌که زنان بتوانند متصدی مشاغل سیاسی باشند، به ثمر نشسته است. البته در جوامعی هم هنوز رخ نداده است. مثلا در ثبت نام مجلس (کجا؟)، مردان 88 % و زنان تنها 12 % شرکت دارند. منع قانونی هم نیست. انگار خودکنترلی‌ای از جانب زنان صورت می‌گیرد. موج دومی‌ها انقلابی و بدبین هستند. مقداری غیرعقلانیت هم دارند که البته تعدیل می‌شود و بعدها، تفاوت‌ها را محسنات قلمداد می‌کنند. آنان می‌گویند چون انگاره‌های جنسیتی، برساخته و غیرواقعی هستند، می‌توان آنها را وارونه‌سازی کرد یعنی چیزی که در حاشیه است به مرکز بیاید و چیزی که در محل توجه است، به حاشیه رانده شود. فرهنگ جنسیتی بر مبنای تقابل‌های دوگانه شکل گرفته است. این تقابل‌ها یک سوی روشن و یک سوی تاریک دارند. آنچه که مربوط به روشنایی است، مردانه است و تاریکی، زنانه. فمنیست‌های موج دوم می‌خواهند این موضوع را به هم بزنند. از همین‌جا بود که عامدانه به سوی هر گونه نشانه‌زدایی از وجود یا فرهنگ زنانه رفتند و مثلا پوشش مردانه و زنانه دیگر معنایش را از دست داد. آن‌ها می‌خواستند تاریخ و وجود و توانایی زن بر مبنای عقل دیده شود و فرهنگی نوشته شود که بر مبنای زن و بر مدار او شکل گرفته باشد. این امر، به بحث‌هایی چون ازدواج زنان با زنان و رد ازدواج دو جنس مخالف منجر شد. این موج حتی به بنیان‌های زبان هم حمله می‌کند و می‌گوید علاوه بر فرهنگ، زبان هم یک امر مردانه است. همه مظاهر فرهنگی، از سوی فمنیست‌های موج دوم با بدبینی مفرط مورد نقادی قرار گرفت. از دل این جریان انقلابی، جنبش‌های افراطی به وجود آمد که نه تنها استقلال مالی، شغلی و وجودی زن، بلکه استقلال جنسی زنان را هم تبلیغ می‌کند و می‌گوید زنان هیچ نیازی به مردان ندارند.این موج تا سال 1990 پیش می‌رود. عوارض زنانه‌سازی فرهنگ به جایی می‌رسد که خود فمنیست‌ها می‌گویند: ما که می‌خواستیم زن را آزاد کنیم، به دست خودمان زن را از جامعه حذف کردیم! مبارزه با نظام مردسالاری و تبلیغ زن‌سالاری، زن را از حقوق اجتماعی خود محروم کرد. از این‌جا موج سوم شروع می‌شود. حرکت‌های افراطی برای حذف مرد از جامعه و فرهنگ، تعدیل می‌شود و به شعار "برابری مرد و زن" و لزوم زندگی مسالمت‌آمیز زنان و مردان در کنار یک‌دیگر و استفاده از قابلیت‌ها و ظرفیت‌های وجودی برمی‌گردد.پاورقی: 1 . Boundary situations مرجع:[ 1 ]: دوبووار، سیمون. جنس دوم. ترجمه صنعوی، قاسم. چاپ دهم. تهران: توس. 1386 . دوره دو جلدی.
دیر یا زود سقوط اخلاقی خرخره همه مان را خواهد جوید یادتونه چندی قبل در فضای مجازی فیلمی پخش شد که نشان می‌داد پسر فقیری در حال جستجوی زباله بود ناگهان شخصی با خنده او را کله پا کرد درون سطل زباله؟ چقدر ما ملت همیشه نصیحت گو و مبرا از اشتباه ناراحت شدیم. در فضای مجازی آنقدر بر علیه این شخص نوشتیم تا بالاخره طرف دستگیر شد و خدا را شکر همه چیز به خیر و سلامتی حل شد . شخص اشتباه کننده به اشتباه خود پی برد و پسر خوبی شد, پسر فقیر هم لباس و غذای خوب برایش فراهم گردید و در یکی از مدارس خوب به تحصیل مشغول گردید. و کلاغه هم به خونش رسید. #داش_فرید تا کی قراره سر به زیر برف کنیم و خودمان را مسخره کنیم؟ جامعه ایی از این حرکت‌های اشتباه ناراحت می‌شود که ملتش در یک شب چهارمیلیون سی دی فیلم سکسی #زهره_امیرابراهیمی را پخش نکند جامعه ایی قلبش از سقوط پسر فقیر به درون سطل زباله به درد می‌آید که به راحتی نمی‌تواند از کنار تن فروشی و کلیه فروشی هموطنانش بگذرد. جامعه ایی که متولیانش که از جنس همین مردم هستند و هر آشغالی را به نام ماشین به خورد ملتش می‌دهد و جانشان دوریال ارزش ندارد اشک ریختن برای کودک کله پا در درون سطل زباله بیشتر به کاریکاتور شباهت دارد. از جامعه ایی که برای همه دنیا نسخه اخلاق می‌پیجد و تیتر اخبارش می‌شود "انگلیس نشسته بر اره برگزیت" چه انتظاری دارید جوانانش از ادب برخوردار باشند؟ در جامعه ایی که فیلمی از اشخاصی پخش می‌شود که برای همه تعیین تکلیف می‌کنند و به راحتی به خود اجازه می‌دهند انواع و اقسام فحاشی‌های رکیک را در شهر ری به #فایزه_هاشمی کنند و به هیچ کجا هم جوابگو نیستند چه انتظاری دارید که پسر بچه فقیر به سطل زباله کله پا نشود. روحانی که چهل سال در تلویزیون به مردم درس اخلاق اسلامی می‌دهد ولی تحمل حضور آقای دوربینی را ندارد و با عصبانیت او را از مجلس بیرون میاندازد انتظار بیهوده ایست که از شخصی که کودک فقیر را کله پا به درون زباله کرد رفتار خوبی داشته باشیم. در جامعه ایی که خانم #حداد_عادل نمی‌توانند یک مدرسه خوب تربیتی برای تحصیل فرزند خود پیدا کنند و مجبور می‌شوند یک مدرسه شخصی تاسیس کنند تا فرزندانشان به بیراهه نروند، نباید انتظار داشت که برخی برای خنده ، کودکان فقیر را به سطل زباله کله پا کنند ، متاسفانه آنها جایی نداشتند که ادب را به آنها بیاموزد. همه دستشان به جیبشان نمی‌رسد که برای تربیت فرزندانشان مدرسه خوب و ادبی تاسیس کنند که بچه‌های باتربیتی باشند. اگر متولیان فرهنگی که معمولا در خواب خرگوشی تشریف دارند هر چه زودتر به خود نیایند دیر یا زود سقوط اخلاقی خرخره همه مان را خواهد جوید که فیلم کله پای پسر فقیر در درون سطل زباله در مقابلش هیچست.
چرایی رونق "لایو" در اینستاگرام کرونا غیر از تاثیرات بهداشتی و سلامت و اثرات اقتصادی و . برخی تغییرات رسانه‌ای را هم دست‌کم در کوتاه مدت پدید آورده است. موضوع رونق گرفتن برخی شبکه‌های اجتماعی از جمله لایواستریم‌هایی که در اینستاگرام انجام می‌شود، یکی از این تغییرات است. و البته در این لایوها مواردی به چشم می‌خورد که برای برخی تحلیل‌گران عجیب و غریب است.به گزارش خبرنگار اتاق خبر 24 :"لایو" یا "پخش زنده" اینستاگرام چیزی شبیه ارتباط تصویری در فضای مجازی است که از جمله امکانات این اپلیکشین محسوب می‌شود و چند وقتی است با شیوع ویروس کرونا و متعاقب آن پیاده سازی طرح فاصله‌گذاری اجتماعی، رونق زیادی پیدا کرده است.افراد مختلف از موسیقی‌دانانی چون فردین خلعتبری گرفته تا نویسندگانی چون رضا امیرخانی یا برخی مجریان تلویزیونی در این ایام در لایو اینستاگرام گفتگوی زنده دونفره برگزار کرده و درباره موضوعات مختلف صحبت کردند. اما بخش دیگر این ماجرا مربوط به لایوهای اینستاگرامی پر سروصدا است که گرچه محتوای مبتذلی دارند اما به پربیننده‌ترین ویدیوها در فضای مجازی تبدیل شد.از سویی دیگر، بروز رفتارهای عجیب و بعضا بیگانه با هنجارها و قواعد حاکم بر جوامع نیز با افزایش مشارکت کاربران شبکه‌های اجتماعی و بالا رفتن ضریب نفوذ این رسانه‌های تعاملی شدت گرفته است. روزی نیست در توییتر یا اینستاگرام و دیگر رسانه‌های اجتماعی، سلبریتی یا کاربری کار شگفت‌انگیز یا هنجارستیزی انجام ندهد تا اقبال و توجهی جلب کند. در جدیدترین اقدام، چند چهره اینستاگرامی نه چندان خوشنام چند شب متمادی گفتگوی زنده اینستاگرامی یا لایو می‌گیرند و بعضا از مخاطبین خود می‌خواهند اقدامات خلاف اخلاقی انجام دهند تا آنان و مخاطبینشان سرگرم شوند.دلایل رونق اخیر گفتگوهای اینستاگرامیرسانه‌های سنتی دنیا از جمله تلویزیون، رادیو و روزنامه‌ها باید این واقعیت را بپذیرند که رقبایی به بازار آنها پا گذاشته‌اند که درصورت ناتوانی آنها در تنظیم کردن خود با شرایط جدید، یقینا تاثیرگذاری و نقش آنها بر روی افکار عمومی به حاشیه رانده می‌شود. در حال حاضر در تمامی دنیا مقوله مولتی مدیا در حال حاکم شدن بر فضای رسانه‌ای کشورها است و بنگاه‌های اطلاع رسانی به مراکز چند رسانه‌ای تبدیل شده‌اند که هر یک دارای سایت و صفحات مجزا در فضای مجازی هستند و تولیدات خود را به انواع و اقسام مختلف در اختیار مخاطبان قرار می‌دهند.در رابطه با لایوهای اینستاگرامی بخش عمده‌ای از مردم به علت شیوع کرونا بیشتر زمان خود را که پیش از همه گیری این ویروس در خارج از منازل، صرف حضور در محل کار و یا خرید یا رفتن به مراکز تفریحی و سرگرمی می‌کردند امروز در منازل سپری می‌کنند و طبعا برای گذراندن این زمان نیاز به سرگرمی دارند که یکی از سرگرمی‌های رایج این روزها چرخیدن در فضای مجازی است و اینستاگرام به عنوان برنامه‌ای که دارای امکانات منحصر به فردی چون گفت وگوی‌های زنده است و طبعا نقش بسزایی در گذران زمان برای مردم ایفا می‌کند.اینستاگرام بستری است که علاوه بر اینکه به افراد این امکان را می‌دهد تا بدون ترس به بیان عقاید و نظرات خود بپردازند برای مخاطبین نیز نوعی قدرت انتخاب بدون مرز قرار داده است تا هر گفت وگوی زنده‌ای که دلخواه آنها بود دنبال کنند. بنابراین مهمترین عامل رونق گفت وگوی‌های زنده در بستر اینستاگرام، زمان آزاد بیش از حدی است که به واسطه شیوع کرونا در اختیار طیف‌های سنی مختلف به ویژه جوانان و نوجوان قرار گرفته است. از سوی دیگر مردم این روزها به واسطه درگیری‌های جسمی، روحی و روانی و همچنین نگرانی‌های اقتصادی ناشی از این ویروس، به دنبال این هستند که از آخرین خبرها و اطلاعات مطلع شوند که گفت وگوهای زنده اینستاگرامی در حوزه‌های مختلف این امکان را برای آنها فراهم کرده تا اطلاعات جدیدی از فضای خارج از خانه کسب کنند.یسترسازی لازمه فضای مجازیورود هر فناوری به یک جامعه اگر بدون بسترسازی و آموزش‌های کاربردی باشد، عوارض منفی و آسیب‌های آن بسیار بیشتر از محاسن و امتیازات آن خواهد بود. یکی از این فرایندها فضای مجازی است که این فضا هرچند در برقراری ارتباط بین افراد و استفاده‌های علمی و فرهنگی و اجتماعی کاربردی بوده و می‌تواند و توانسته امتیازات مثبتی کسب کند اما مت سفانه به‌لحاظ عدم آموزش‌های اصولی و لازم حتی به کسانی که در جایگاه‌های قابل توجه در جامعه هستند مانند چهره‌های محبوب، هنرمندان، نویسندگان و حتی سلبریتی‌ها، می‌تواند آسیب‌ها و مشکلاتی را ایجاد کند که از نظر تربیتی آثار سویی بر نوجوانان و جوانان و خانواده‌ها داشته باشد.در دوران قرنطینه که هنوز هم ادامه دارد، بخاطر خالی بودن زمینه‌سرگرمی‌های سالم، عده‌ای که مت سفانه در خارج از کشور بودند، اقدام به حرکاتی نمودند که مت سفانه آثار سویی به جای گذاشت یعنی جوانان و نوجوانان ما بجای کلیپ‌ها و نماهنگ‌های ورزشی، هنری و آموزشی و دینی اقدام به مشاهده مواردی کردند که جنبه ابتدال و مستهجن آنها بر جنبه طنز و سرگرمی‌اش افزون‌تر بود.بعضی از چهره‌ها هم که از نظر فرهنگی و اجتماعی در جایگاه نامناسبی قرار دارند، به‌دلیل تبلیغات گسترده در موردشان در بعضی موارد ترند شده و جایگاه جالب توجهی پیدا کردند. همین مورد باعث محبوبیت کاذب‌آنها شد بدون اینکه کارشناسان و صاحب نظران ما بتوانند در اینگونه زمینه‌ها اقداماتی صورت دهند.برای جوانان الگوسازی کنیمامروز می‌بینیم که قمار‌های اینترنتی، گروه‌ها و سایت‌های غیر‌اخلاقی، تبلیغ مواد مخدر و . به عنوان تهدیدی جدی و چالش اساسی برای فرزندان خانواده‌ها محسوب می‌شوند که در کنار فرصت‌های فضای مجازی بروز پیدا کرده‌اند. یکی دیگر از تهدیدات فضای دیجیتال، ایجاد شبهات دینی است که دیده شده ادیان دروغین و عرفان‌های کاذب و گروه‌های تبلیغاتی و . در مقابل اسلام و تشیع قرار می‌گیرند و اقداماتی در مقابل ارزش‌های واقعی و باورهای جوانان جامعه انجام می‌دهند.ما برای فرزندان خود الگوسازی نکردیم بنابراین نباید از آنها گله کرد که چرا به‌طور جمعی و گروهی به‌دنبال برخی از ستاره‌های مصنوعی و کاغذی راه می‌افتند. اگر ما به آنها الگو ارایه دهیم و ستاره‌های واقعی فرهنگی را به آنها عرضه کنیم آن‌وقت خواهیم دید کسی به دنبال شخصیت‌های پربازدید این روزها نخواهد رفت. افرادی که در اینجا جلف‌ترین و سخیف‌ترین آثار موسیقیایی و هنری را داشتند برای جامعه ما نماد فرهنگی می‌شود. ابتذال در هرصورت از نظر فرهنگ اسلامی و فرهنگ انقلابی ما مطرود و غیرقابل قبول است تا دیرتر از این نشده خانواده‌ها و نهادهای آموزشی و پیشگیری باید دست به کار آموزش کاربرد درست و منطقی از فضای مجازی شوند. نقش مدارس، مراکز آموزشی، نهاد‌های متولی برای آگاه‌سازی جوانان نقشی مضاعف است چرا که باید جایگاه خالی والدین فاقد توانایی کاربری را نیز پر کنند.از لایوهای اینستاگرامی نترسیم!لایوهای اینستاگرامی، زنگ هشدار را به صدا درنیاورده‌اند که بخواهیم گفتگوی دو چهره بدنام را رکوردگیری کنیم و بعد هم از شکست‌ها تیتر بسازیم. استقبال از لایوهای اینستاگرامی، قطعا نشانه تغییر جامعه است اما این استقبال دلایل ساده دیگری مثل نبود سرگرمی در ایام قرنطینه و استفاده بالای کاربران از گوشی‌های هوشمند نیز دارد.علاوه بر این، چرا باید این همه لایو دیگری که افراد مختلفی در موضوعات متفاوت مثل مناظره‌های فکری، معرفی کتاب، چالش‌های ورزشی و هنری، آموزش و مهارت‌افزایی را نبینیم و تنها و تنها فحاشی و تتو و فضاحت‌های اخلاقی را ببینیم؟ آیا در دیگر جوامع حتی همین غربی که به شدت در فرهنگ و اخلاق و حتی سیاست مورد اشاره برخی است، رکورد لایو در اختیار دو چهره ورزشی نیست؟ آیا لایو در آمریکا همه اخلاق و هنر و علم است و در ایران، همه گفتگوی غیراخلاقی؟ لایو اینستاگرام، یک نمونه جدید از رسانه است. از آن نترسیم و به قاعده بدان بپردازیم.
انسان تک ساحتی از نگاه هربرت مارکوزه مارکوزه رابطه منطقی نیروی تعقل را با نیازهای حسی و غریزی، تنها در جامعه‌ای آزاد که نفوذ و سیطره ی تکنولوژی اراده و اختیار را از انسان‌ها نگرفته باشد، ممکن و میسر می‌داند (انسان تک ساختی: 7 ).انسان تک ساحتی موجودی است که در فضای آزاد پرورش نیافته و جامعه‌ای بازدارنده و سرکوبنده به بهانه تامین حوایج و تدارک به زیستی او، بی رحمانه گرفتارش کرده است. شاید بتوان گفت از آغاز تاریخ بشر، همیشه آزادی اندیشه و آزادی بیان، معروض فشارهای بازدارنده ی جامعه بوده و هرگز توانگران و زورمندان ضرورت آزادی را باور نداشته‌اند!مارکس نظام طبقاتی را نشانه‌ای از عدم آزادی جوامع بشری می‌داند. اما مارکوزه کمی پیش‌تر می‌رود و معتقد است که زنجیره تولید بازدارنده را که بر پای اراده انسان سنگینی می‌کند، مخل آزادی او می‌داند چرا که نظام تکنولوژی، آزادی را ضرورت حیاتی زندگی بشر تلقی نمی‌کند (انسان تک ساحتی: 8 )در جامعه ماقبل صنعتی، بنیان شخصیت آدمی بر دو ساحت تن و جان استوار بود. روح تفکر و چون و چرا بر اعتبار شخصیت انسان می‌افزود. اما اکنون واقعیت ذاتی انسان در قبال سودمندی اقتصادی و شیییت او از یاد رفته و صنعت و تکنولوژی انسان را از دو سو به بردگی سوق داده است: یک مبدل کردن او به یک جاندار و دو مجبور ساختنش برای کالاهای بیهوده که حاصل آن تیره روزی، جنگ و خشونت است.آزادی انسان تنها به دارا بودن حق انتخاب چیزی محدود نمی‌شود. بهره مندی از آزادی واقعی هنگامی است که او توانایی درک چگونگی انتخاب و ارزیابی چیزهایی را که باید انتخاب کند، داشته باشد. امکان هر گزینشی را نمی‌توان نشانه‌ای بر آزادی تلقی نمود. (انسان تک ساحتی: 43 )نقد جامعه سرمایه داریجامعه سرمایه داری برای چاره جویی در مقابل تهدیدات خارجی، به نزدیک ساختن و وحدت بخشیدن گروه‌های داخلی پرداخته و اتحادی را که در گذشته وجود نداشته، با انگیزه هایی ایجاد کرده و در مسایل تولید کار، هم آهنگی هایی بین گروه‌ها پدید آورده است.جامعه سرمایه داری تلاش می‌کند تا سطح زندگی مردم را بالا ببرد تا فرصت خرابکاری برای تهدیدهای خارجی را به حداقل برساند. به همین دلیل سازمان‌های اداری که کنترل این جامعه را بر عهده دارند، توسعه بیشتری می‌یابند و برای اغفال مردم، برنامه مبارزه طبقاتی را تنظیم می‌کنند.در نهایت جامعه سرمایه داری در سایه درآمدهای حاصله از تولید روزافزون صاحبان صنایع بزرگ، و ترساندن مردم از وقوع یک جنگ اتمی، به موجودیت خود ادامه می‌دهد.
? 10‌روش برای افزایش اعتماد به نفس کودکان ? با کودک خود، تا جایی که امکان دارد صحبت کنید!? کودک خود را بسیار نزدیک به خود نگهدارید!? نسبت به گریه کردن کودکتان عکس العمل مناسب و به موقع نشان بدهید!? شخصیت کودک خود را شناسایی کنید!? به خاطر انجام کارهای روزانه و تمیزیهای او، برخورد مثبت نشان بدهید!?به حرکات و علامتهای غیرکلامی و بدنی کودک خود توجه کنید!? محیط زندگی کودکان خود را به صورت زیبا و دلنشین نگه دارید!? از حدود شش ماهگی کودکان خود را به آرامی با افراد آشنا روبرو سازید!? به کودک خود بیاموزید که چگونه از اندام خود استفاده کند و مهارت دستی پیدا کند!? سلامت روحی خود را زیر نظر داشته باشید!#افزایش_اعتماد_به_نفس_کودکان #کودکان #زندگی #مرکز_فرهنگی_شهید_جدیری_کهنمویی
دیگردوستی موثر چیست؟ طبق تعریف پیتر سینگر فیلسوف استرالیایی دیگردوستی موثر "فلسفه و جنبشی اجتماعی ست که شواهد و قوه عاقله را به خدمت می‌گیرد تا چاره اندیشی کند و دریابد بهترین راه‌ها برای بهبود وضع جهان کدام اند" درک ساده‌تر من از دیگر دوستی موثر نوعی زیستن اخلاقی ست که فرد در آن به دنبال رساندن بیشترین خیر ممکن به بیشترین موجودات به واسطه بهترین راهکارهاست. دیگردوستان موثر معتقداند تنها عدم تجاوز به حریم دیگران و رعایت حقوق آنان برای زیستن اخلاقی کافی نیست و ما اخلاقا موظف به بهتر نمودن شرایط برای تمام موجودات اطرافمان هستیم‌. بر خلاف بسیاری از کمک رسانی‌های مرسوم که ناشی از تحریک عواطف و احساسات ماست یا بر پایه پیوندهای دوستانه ، قومی و مذهبی شکل می‌گیرد دیگردوستی موثر عقلانیت و استدلال را مبنای کمک رسانی و خیر قرار می‌دهد. دیگردوست موثر همواره می‌کوشد کمک‌های خود را صرف بهترین و پربازده‌ترین کارها کند. برای او کمک به موزه آثار هنری با کمک به جلوگیری از مرگ کودکان آسیب پذیر ارزش یکسانی ندارد. اگر شما یک دیگردوست موثر باشید قرار باشد برای آزادی یک دوست یا همشهری محکوم به اعدام 1 میلیارد تومان پول جمع کنند شما قطعا چنین اقدامی را اخلاقی نخواهید دانست. هزینه درمان بیماری تراخم که منجر به نابینایی میلیون‌ها انسان در سراسر جهان می‌شود چیزی حدود 100 دلار ( 2 میلیون 500 هزار تومان تقریبا) هزینه در بر دارد. یک دیگر دوست موثر ارزیابی می‌کند که جان یک انسان با ارزش‌تر است یا جلوگیری از نابینایی 400 نفر.او احتمالا گزینه دوم را انتخاب می‌کند. برای دیگردوستان موثر مرزهای قومی و جغرافیایی اولویت ایجاد نمی‌کنند. اولویت آنها تنها رساندن خیر بیشتر است. برای آنها عدالت ، آزادی و برابری مفاهیمی مقدس و مطلق نیستند. هر چیزی که به خیر بیشتر کمک کند برای یک دیگردوست موثر ارزشمند است. دیگردوستان موثر به دنبال کسب مشاغل پردرآمد هستند چرا که یکی از راه‌های رساندن خیر بیشتر درآمد بالاتر است. آن‌ها با در دست گرفتن مشاغل سیاسی یا مدیریت دستگاه‌های بروکراتیک به دنبال هدف اصلی این جنبش یعنی رساندن بیشترین خیر اخلاقی اند. بنابراین یک دیگردوست موثر می‌تواند یک کارآفرین موفق ، سیاستمداری زبردست یا حتی یک مدیربانکی باشد. دیگردوستی موثر نوعی فداکاری یا از خودگذشتگی نیست. اگر دیگردوستی موثر یکی از کلیه‌های خود را می‌بخشد یا نیمی از درآمد خود را به کمک رسانی اختصاص می‌دهد دست به فداکاری یا از خودگذشتگی نمی‌زند. او به دنبال شادکامی بیشتر از این جهان و زندگی هدفمند و اخلاقی ست و او چیزی را فدای دیگری نمی‌کند. نگارنده این کتاب پیتر سینگر فیلسوف نامدار استرالیایی و یکی از پدران جنبش دیگردوستی موثر است. هر چند بیشتر استدلال‌های اخلاقی کتاب بر مبنای فایده گرایی ست اما می‌تواند برای سایر اخلاق گرایان نیز سودمند باشد. خواندن این کتاب می‌تواند ما را به درک تازه‌ای از خویشتن برساند. گمان می‌کنم وقت آن رسیده است که همه ما زیست اخلاقی خود را محک بزنیم. با خواندن این کتاب شاید از نو به الگوی مصرف خود بیاندیشیم ، رژیم غذایی متفاوتی برگزینیم ، با همدلی بیشتری به محیط زیستمان نگاه کنیم و حتی به فکر تغییر شغل باشیم ! به عنوان کسی که از این کتاب بسیار آموختم وظیف اخلاقی خود می‌دانم که آن را به تمام دوستان و آشنایانم توصیه کنم. امیدوارم با خواندن این کتاب به درک و هدف تازه‌ای از زیستن اخلاقی برسید.
اختلال پز، شوآف و کلاس گذاشتن‌ها در قرن 21 ! اگر به دوروبر مون نگاه کنیم می‌بینیم پز دادن، شوآف و کلاس گذاشتن شده اصل و اساس خیلی از افکار و زندگی‌ها به دین و حزب خاصی هم بستگی نداره. پیش‌فرض‌های بعضا اشتباهی که دمار از زندگی‌ها در آورده. چند مورد رو (جهت "ثبت در تاریخ") با هم مرور کنیم این‌ها حقیقتا بت‌های دست‌ساز خودمون هستند که توی این قرن بیستم افکار و اعمال مون رو گرفتار کرده.کلید واژه‌ها: کلاس، پز، شوآف، فیس و افاده، فخرفروشی، لایک، فالویر، لاکچری (سر همین کلمات هم بحث هست)سیگار و قلیان کشیدن: اگر از میان سال‌ها بپرسیم چرا سیگار می‌کشید، بیشترشون می‌گن بخاطر اعتیاد است یا باهاش آروم می‌شن ولی به شخصه از چند جوون سیگاری که این سوال رو پرسیدم و ازشون جواب صادقانه خواستم مشخص شد چیزی جز کلاس نیست ..سگ یا گربه داشتن: حیوانات مخلوقات خدا هستند و قابل احترام با این حال به نظر می‌رسد . . مثلا جمعیت انسان‌ها باهم، جمعیت زرافه‌ها‌ها با هم و غیره . رفیقی می‌گفت "دوست داری یک خرس تو رو ببره توی غارش تا با هم زندگی کنید"پز با سگگران خریدن: دقت کردید بعضی‌ها (عموما تازه‌به‌دوران‌رسیده‌) تزشون اینه: هر چه گران‌تر با کلاس ترلباس دو میلیون دلاری، کفش الماس مردانه 3000 دلار و ساعت 172 میلیون تومانی . وقتی از آنها درباره تفاوت این اجناس با نمونه‌های مشابه با قیمت متعادل‌تر سوال می‌کنید یک جواب دارند "شما نمی‌فهمید ." ازدواج نکردن: ازدواج کردن این روزها خیلی سخت شده، با این عقل سلیم می‌گوید ادامه بشریت و هدیه زندگی به نسل‌های آینده با همین سنت ازدواج رقم می‌خوره با این حال متاسفانه ازدواج نکردن نوعی کلاس تعریف شده است تا دغدغه‌ای برای مجردها باقی نذارن بعضی از افراد شیاد (در لباس روانشناس) هم برای بازار گرمی خودشان، ذایقه این روزهای رسانه‌های مجازی رو فهمیدن و کلی از مزایای مجردی می‌گن.بچه کم داشتن: مرسوم شده می‌گن وااااای چرا بچه دوم رو بدنیا آوردی همین ادبیات تفکر داشتن بچه سوم رو هم با سختی و بدور از کلاس روبه رو می‌کنهآرایش غلیظ کردن: گاهی اوقات به خاطر توهم خودزشت انگاری و یا برای بیشتر دیده شدن بعضی از بانوان وطن دست به آرایش غلیظی می‌زنند. کار این افراد به جایی رسیده که افرادی که آرایش رقیق‌تری دارن رو بی کلاس خطاب می‌کننواقعا سادگی زیباست چرا عده‌ای این همه در رنج هستن تا غیرمعمول باشن خارجی‌ها می‌گن "نهایت و انتهای زیبایی در سادگی و آرامش است" The ideal of beauty is simplicity and tranquility / ایده‌آل زیبایی، سادگی و آرامش استدوست دختر یا دوست پسر داشتن: بلای بزرگ این روزهای مدارس دبیرستانی ما همین مورد است و چه سوءاستفاده هایی که این تفکر ناجوانمردانه نمی‌شه. "اگر فلانی دوست دختر یا دوست پسر ندارد پس بی کلاس است ."پوشش خاص داشتن: بدور از هیاهوی این روزها به جوراب نصفه‌ی کالج و شلوار جین پاره فکر کنیم واقعا چه زیبایی خاصی در این نوع پوشش است. اخیرا هم در جشنواره لباس فجر :) دوستان ترکوندن اگر منصف باشیم قبول می‌کنیم داشتن این پوشش‌ها زیبایی به دنبال نداره و صرفا برای خاص بودن کلاس گذاشتن است.جشنواره لباس! فجرکالای خارجی داشتن / کالای ایرانی نداشتن: بعضی‌ها اعتقاد دارند به هیچ وجه نباید کالای ایرانی گرفت (حتی جنس خوبش را)این هم از آن تفکرات مسموم است که قطعا به ضرر هموطن مونه اما امان از کلاس .هر چند بهبود کیفیت کالای داخلی در اولویت استچند سوال پایانی:واقعا مرجع تعریف این کلاس‌ها کجاست؟چطور با تکنیک‌های اقناع مخاطب این کلاس‌ها ترویج پیدا می‌کنه؟اگر کسی خودش رو به باد این کلاس‌ها بسپاره، تا کجا پیش می‌ره؟به جز مسیولین (که در بعضی موارد خودشون مروج بی‌فرهنگی هستند) آیا عموم جامعه می‌تونند برای مقابله با این ضدفرهنگ‌ها اقدامی کنند؟
سلامت روان فردی، مذموم اجتماعی، بنظر من سلامت روان مهم‌ترین چیزه, نه تنها من بلکه دیگه توی زمانی که همش گرونی ،همش جنگ اعصاب ،از همه طرف به ما فشاره که میاد ,فک کنید وقتی بی هدف با کسالت و فکری پر میرید سراغ اینستا و شروع میکنید به اسکرول کردن عکسای مختلف و همش ازین عکس به اون عکس میرید آیا فکر کردید داره توی جمجمه‌ی شما واقعا چه اتفاقی داره میوفته؟ فکر کردید که واقعا فکر شما ،حرکاتتون ،و خلق و خوی شما چیه و از کجا میاد؟بذارید کوچیک کوچیک بریم جلو و یکم به همه جوانب نگاه کنیممغز به عنوان یک عضو از اعضای بدن ساخته شده از میلیاردها سلول کوچک‌تر که باهم یک شبکه فوق پیچیده رو ساختن که هر دسته از اون سلول‌ها یک قسمت از مغز رو میسازن که هر کدوم کاری انجام میدن قسمت‌های غریزی،حرکتی،رفلکسی،و ..هر کدام از این بخش‌ها وظایف مهمی دارن که بصورت جزیی از یک کل بسیار مهم میباشند و تغییر در حجم و ساختار هر کدوم میتونه شخصیت و کارکرد زندگی یک انسن رو تغییر بدهبرای مثال در گذشته تصور بر این بود که فردی با علایم رفتاری فوق العاده بی تحریک وبی انگیزگی رو ادم درون گرا و خوددار لیبل بزنن اما با پیشرفت علم عصب شناسی و روان شناسی متوجه شدند این حالت افسردگی نام داره و بخاطر تغییر یا تخریب در قسمتی از مغز هست که هیپوکامپ نام برده میشود، 2 .ساختار مغر همچنان باعث بوجود آمدن تمامی حرکات و رفتار ما نیز میشود و درحالیکه رفتار ما باعث بوجود آمدن کار‌های ما میشود عوامل و محرک‌های محیطی نیز باعث بوجود امدن احساس و در مرحله بعدی زمینه ساز افکار میشود که در اخر باعث بوجود امدن عمل یا عکس العمل میشود 3 .فرهنگ مجموعه رفتارهایی هست که بصورت غالب در یک جامعه دیده میشود،این فرهنگ در زمینه‌های مختلف میتواند عامل بوجود آمدن رفتار‌ها یا خرده فرهنگ‌ها و رسوماتی از گذشته شود که ممکن است از دیرباز با ما همراه شود و در طی زمان دچار تغییراتی هم بشود و باید دقت کرد که با توجه به سرعت تحولات دیجیتال و شبکه‌های اجتماعی رسومات نیاز به تفکر دوباره دارند چه در زمینه ثتبیت یا حذف انهاحال از این سه مورد بالا یعنی فرهنگ و اجتماع ،ساختار مغز و احساسات ما میخواهیم به چه چیزی برسیم؟جواب این سوال راستش خیلی ساده نیس اما با تکامل علم میشه تا حدودی اخرین یافته‌ها رو براتون بگم روانشناسان و عصب شناسان در تحقیقی با زمینه‌ی اثر احساسات و رفتار‌های خروجی ما متوجه شدند که هر حسی که در ما به وجود می‌اید میتواند باعث تحریک بخشی از مغز ما شود و رفتار و رفلکسی را تحریک کند که باعث فکر یا حالت و عملی درما بشود ،پس بسیار مهم است که متوجه محرک‌ها و احساسات خودمون در باره‌ی اون‌ها باشیم چیزی که توجه به حس و اثار اون رو برای ما مهم میکنه نحوه‌ی ارتباط بین نرم‌های اجتماعی و احساسات فردی ما هست که میتونه باعث سرکوب یا نوعی تفسیر نامناسب باشد،و سرکوب این احساسات و افکار میتواند در بلند مدت باعث بوجد امدن تنش و اضطراب‌های بلند مدت شود که میتواند باعث تغییر ساختار مغز شود و در صورتی به صورت طولانی مدت ادامه یابد میتواند شخصیت انسان را به کلی تغییر دهد یا حتی خطر بیماری‌های مثل پارکینسون ،و الزایمر رو زیاد کنه خلاصه کلام من خیلی مهم هست که بدانیم نرم‌ها و استیگماهای جامعه چه اثراتی بروی روان ،احساسات و به همان کیفیت روی ساختار فیزیکی بدن ما(مغز) دارد پس ازین به بعد هرگاه در مواجه با عاملی در جامعه و هرجا مواجه شدید به احساساتتان اجازه بروز بدهید سپس با شناسایی احساساتتان سعی کنید راه حلی منطقی که سلامت روان شما را در طولانی مدت تضمین میکند بروز دهید,و بدانید صرفا سرکوب کردن نادید گرفتن یا ترس از تحت عناوینی قرار گرفتن که در نرم سنتی جامعه ماندگار شده ،درست نیست ،و راه صحیح وطبیعی برای دست یابی به آرامش و زندگی بهتر صرفا از سنت و تاریخ نمیگذرد و با توجه به رشد و گسترش علم اونم بصورت سرسام آور امروزی، باید بازنگری هایی در نحوه نگرش هایمان در ارتباط‌های اجتماعی و همه مسایل زندگی فردی و اجتماعی انجام بدیم.
شناخت و مقایسه فرهنگ ملت‌ها آیا میتوان فرهنگ ملی در کشورهای مختلف را مقایسه کرد؟تفاوت و شباهت‌های ما ایرانی‌ها به دیگر ملل دنیا چیست ؟و .پروفسور گریت هافستد ( Geert Hofstede ) یکی از جامع‌ترین مطالعات را در مورد ت ثیر فرهنگ بر ارزش‌های افراد در محل کار انجام داده است. وی "فرهنگ" را این چنین تعریف می‌کند: "برنامه ریزی جمعی و ذهنی ، که اعضای یک گروه یا دسته را از افراد دیگر متمایز می‌کند".شش بعد اصلی فرهنگ که در این مقاله به آنها میپردازیم ، بر اساس تحقیقات گسترده‌ای که توسط پروفسور هافستد ، مایکل مینکو و تیم‌های تحقیقاتی آنها انجام شده است ، شکل گرفته و معرفی شده است.لازم به ذکر است که این تحقیقات در سطح جهانی و در زمینه مدیریت در حوزه‌های آکادمیک و کاربردی مورد استفاده قرار گرفته است و همچنان میگیرد.فرهنگ ملت‌ها و کشورهاابعاد فرهنگ ملت هامدل فرهنگ ملی هافستد از شش بعد تشکیل شده است. ابعاد فرهنگی این مدل ، بیانگر ترجیحات مستقل یک ملت نسبت به ملت دیگر است که کشورها (و نه افراد) را از یکدیگر متمایز می‌کند.تفاوت‌ها کشوری یا ملی در این بعد‌ها به صورت نسبی است ، زیرا همه ما انسان هستیم و همزمان همه ما بی نظیر هستیم. به عبارت دیگر، "فرهنگ" فقط با مقایسه می‌تواند معنی دار شود.این مدل از ابعاد زیر تشکیل شده است: 1 . شاخص فاصله قدرت یا POWER DISTANCE2 . شاخص فردگرایی یا individualism3 . شاخص مردانگی یا masculinity4 . شاخص اجتناب از عدم قطعیت 5 . شاخص گرایش زماندار یا آینده دوستی یا LTO6 . شاخص آسانگیری یا INDULGENCE مقایسه فرهنگی - روانشناس مصطفی نجم آبادیحال به توضیح کوتاهی پیرامون هر یک از آنها خواهیم پرداخت.شاخص فاصله قدرت یا POWER DISTANCE INDEX این بعد بیانگر میزان پذیرش و انتظار توزیع نابرابر قدرت توسط افراد کم قدرت جامعه است. مسیله اساسی در اینجا این است که چگونه یک جامعه به نابرابری‌های موجود در بین مردم نگاه میکند.افراد در جوامعی که عدد بزرگتری در بعد "فاصله قدرت" دارند ، نظم سلسله مراتبی را بیشتر قبول می‌کنند و میپذیرند که در این نظم و سیستم همه افراد مکانی خاص (بالا یا پایین) دارند و این مساله نیازی به توجیه بیشتری ندارد. همچنین در جوامعی با عدد فاصله قدرت کمتر ، مردم تلاش می‌کنند توزیع قدرت را برابر کنند و توجیهی قابل قبول برای نابرابری‌های قدرت می‌خواهند.به طور مثال فرهنگ امریکایی در این شاخص 40 است در حالی که هندی‌ها 77 هستند. و همان طور که حدس میزدیم برای هندی‌ها ، پذیرس فاصله طبقاتی و قدریتی در جامعه شان بسیار بیشتر و راحت‌تر بوده است.شاخص فردگرایی یا individualism شاخص فردگرایی در مقابل جمعگرایی قرار دارد و میزان بالای این بعد به نام "فردگرایی" را می‌توان ترجیح فرهنگی افراد برای یک چارچوب اجتماعی کوچک و نزدیک به خود تعریف کرد. در فرهنگ فردگرا انتظار می‌رود افراد فقط از خود و نزدیکان خود مراقبت کنند.برعکس آن ، در فرهنگ‌های جمعگرا ، ترجیح افراد چارچوب‌های کاملا وسیع در جامعه است. در فرهنگ جمعگریی افراد می‌توانند از بستگان یا اعضای گروه شان انتظار داشته باشند که در ازای وفاداری و عضویت بی چون و چرا ، از آنها مراقبت کنند. موقعیت یک جامعه در مورد این بعد ، در این موضوع منعکس می‌شود که آیا تصویر شخصی افراد از خودشان با "من" یا "ما" تعریف می‌شود.برای مثال انگلیسی‌ها دراین شاخص عدد 89 دارند و ژاپنی‌ها 46 هستند. و همان طور که حدس میزدیم فرهنگ جمعی و فامیلی در ژاپن بسیار بیشتر است و تک روی و موفقیت‌های فردی در انگلستان بالاتر میباشد.مردانگی یا masculinity مردانگی در مقابل زنانگی توصیف میشود. میزان مردانگی در این بعد ، نشان دهنده اولویت جامعه برای موفقیت ، قهرمانی ، ابراز وجود و پاداش‌های مادی موفقیت است. در کل جامعه با مردانگی بالا رقابتی‌تر است. در مقابل آن ، زنانگی ، به معنای ترجیح برای همکاری ، فروتنی ، مراقبت از زندگی‌های ضعیف و با کیفیت است. جامعه زنانه در کل بیشتر توافق محور است.برای نمونه بیایید نگاهی به دو کشور بیاندازیم. کشور سریلانکا در این شاخص نمره 10 دارد و فرهنگ ایتالیایی‌ها نمره 70 میگیرد. این یعنی سریلانکایی‌ها زنانگی بالاتری دارند و به همکاری بها میدهند در حالی که ایتالیایی‌ها بیشتر به موفیقت و رقابت ارزش قایل اند.این شاخص در حوزه‌های روانشناسی بسیار مهم و مورد توجه است. مصطفی نجم آبادی ، روانشناس و مشاور توسعه فردیشاخص اجتناب از عدم اطمینانبعد اجتناب از عدم اطمینان یا عدم قطعیت بیانگر میزان ناراحتی اعضای جامعه از شرایط عدم اطمینان و ابهام است. مسیله اساسی در اینجا نحوه برخورد جامعه با این واقعیت است که آینده هرگز قابل شناخت نیست. حال آیا باید سعی کنیم آینده را کنترل کنیم یا فقط بگذاریم اتفاق بیفتد؟کشورهایی که UAI بالایی دارند ، استانداردهای اعتقادی و رفتاری سفت و سختی را حفظ می‌کنند و نسبت به رفتار و عقاید غیرمعمول تحمل کمی داند. و جوامعی که UAI کمتری دارند ، نگرش آرام‌تری دارند که در آنها عرف بیش از اصول اهمیت دارد.در این شاخص ، فرهنگ سوید با عدد 29 قرار دارد و عراقی‌ها نمره 85 دارند . و تقریبا همان گونه که حدس میزدیم کشور سوید با تاریخ آرام و کم تغییر در سالهای اخیر از تغییرات و عدم قطعیت کمتر واهمه دارد.شناخت فرهنگ ایران و ایرانیشاخص گرایش زماندار یا آینده دوستی یا LTO جهت گیری طولانی مدت یا زماندار در مقابل جهت گیری کوتاه مدت قرار دارد. هر جامعه‌ای مجبور است برخی از پیوندها را با گذشته خود حفظ کند در حالی که با چالش‌های حال و آینده دست و پنجه نرم می‌کند. اولویت‌های مختلف جوامع از این منظر به گونه هایی متفاوت است.به عنوان مثال جوامعی که از این بعد نمره کمی می‌گیرند ترجیح می‌دهند سنت‌ها و هنجارهای ارزشمند را حفظ کنند. آنها تغییرات جامعه را با سوظن مشاهده می‌کنند.از طرف دیگر ، جوامعی که دارای فرهنگی هستند که در این بعد نمره بالایی دارند ، رویکرد عمل گرایانه‌تری دارند: آنها عقل معاش و آموزشهای جدید و مدرن را به عنوان راهی برای ساختن آینده میدانند.کشور و فرهنگ تایلند با نمره 32 و در جایی دیگر آلمانی‌ها با نمره 83 در این شاخص قرار دارند. و همان طور که فکر میکردیم آینده سازی و توانایی تغییرات به سمت آینده متفاوت در آلمان بسیار بیش از تایلند است.شاخص آسانگیری یا INDULGENCE آسان گیری در مقابل خودداری قرار دارد و به معنای جامعه‌ای است که امکان ارضای نسبتا رایگان خواست‌ها و نیازهای اساسی و طبیعی انسان را در رابطه با لذت بردن از زندگی و سرگرمی فراهم می‌کند. در برابر آن ، جامعه خوددار توصیف جامعه‌ای است که ارضای نیازها را سرکوب می‌کند و آن را با استفاده از هنجارهای سختگیرانه اجتماعی تنظیم می‌کند.برای نمونه ، چین با نمره 24 در مقابل کلمبیا با نمره 83 قرار دارد و کلمبیایی‌ها بسیار آسانگیرتر هستند و اهل عیش فراوان‌تری میباشند.ما ایرانی‌ها کجا هستیم؟تا اینجا با ابعاد و ابزار مقایسه فرهنگی آشنا شدیم ، در مقالات بعدی به جایگاه کشورمان و تفاوت‌های فرهنگی خواهیم پرداخت.
در انتخاب استایل فشن کودک توجه به این نکات را فراموش نکنید! همه پدر و مادرها دوست دارند فرزندان خود را به زیباترین و شایسته‌ترین شکل ببیند. از لبخندهایش لذت ببرند و کودکی خوبی برای او بسازند. وقتی دختر یا پسر شما در سنین کودکی است، یکی جذابیت‌ها خرید لباس برای اوست. خصوصا که در این دوره انواع استایل فشن کودک در مجلات و شبکه‌های مجازی به چشم می‌خورند و والدین بیش از گذشته اشتیاق دارند که فرزندشان را خوش تیپ و به روز ببینند.اما مس له‌ای که ممکن است در این میان فراموش شود، راحتی و آسایش کودک است. بعضی از لباس‌های فشن امروزی، آنقدر تنگ و گاها آنقدر ناراحت هستند که در نهایت فقط برای عکس گرفتن و چند دقیقه پوشیدن مناسب‌اند. یا گاهی استایل فشن کودک ترند روز، به تیپ‌هایی می‌رسد که به هیچ وجه مناسب یک کودک نیستند. کفش‌های پاشنه بلند یا لباس‌های دامن‌دار بلند که جلوی طبیعت پر جنب و جوش فرزند شما را می‌گیرند.راحتی و شادی کودک خود را در اولویت قرار دهید.برند نی نی کاونه، که به تازگی کار خود را در حوزه مد و پوشاک کودک شروع کرده است، تصمیم دارد با آگاهی دادن درباره این مشکلات و همچنین طراحی لباس‌های مناسب و استاندارد، بخشی از وظیفه خود را در این‌باره انجام دهد. پس برویم به سراغ بایدها و نبایدهای انتخاب یک استایل فشن کودک.قبل از خرید لباس کودک این موارد را بررسی کنید:آیا لباسی که قصد خرید آن را دارید، راحتی مورد نیاز کودک شما را دارد؟ مثلا می‌تواند با آن بشیند یا بازی کند؟استایل فشن کودک مورد نظر شما آیا مطابق خواسته فرزندتان هست؟ آیا فشار روانی به او وارد نمی‌کند؟ خجالت زده یا پرخاشگر نمی‌شود؟شلوار یا سرهمی که می‌خواهید تن او کنید، برای رفتن به دستشویی او را تحت فشار قرار نمی‌دهد؟ آیا می‌تواند بدون نیاز به کمک شما، و بدون احساس شرمزدگی، به دستشویی برود؟اگر برای رفتن به مهمانی یک استایل فشن کودک انتخاب کرده‌اید، به فضا و جو مهمانی توجه کرده‌اید؟ مطمینید این استایل زیادی خیره کننده یا رسمی نیست؟و سوال‌های دیگری که شاید بعد از خواندن این موارد به ذهن خودتان هم برسد. فراموش نکنید کودک شما، همانند یک فرد بالغ، خود را درون یک جامعه یا گروه احساس می‌کند. اگر به هر دلیلی لباسی که به او می‌پوشانید، باعث شرمزدگی یا احساس بد در او شود، ت ثیرات بسیار ناگواری در ذهن او به جای خواهد گذاشت.اجازه دهید کودک‌تان لباس‌هایی مناسب سن و سالش بپوشد.بیش از اینکه بخواهید به جذابیت ظاهری یا روی مد بودن لباس کودک‌تان فکر کنید، نگران سلامت او باشید. برای خرید لباس از خود او کمک بخواهید. ببینید با چه تیپ و ظاهری احساس راحتی بیشتری می‌کند. نباید به خاطر خواسته‌های خود، کودک را مجبور کنید تا لباسی که دوست ندارد را بپوشد. حتی اگر لباسی که انتخاب کرده، مناسب یک مراسم رسمی مانند عروسی نیست، این فضا و امکان را به او بدهید که راحت باشد.همیشه اولویت را با کودک و راحتی او قرار دهید. دیدن لبخند و شادی فرزندتان به هرچیز دیگری می‌ارزد. این احساس خوب را از او نگیرید.
هفت روز و هفت ساعت کار مجموعه تلویزیونی مستند مسابقه #هفت_روز_و_هفت_ساعت البته به دلایلی آن چنان که می‌خواستیم پیش نرفت و خلاصه آن چیزی که می‌خواستیم نشد ابتدایش با ناشی‌گری مدیران سیما به ضعف و ناهماهنگی‌های آشکار رقم خورد و انتهایش از رفتارهایی کودکانه زخم برداشت و همین‌ها باعث شد کاری که می‌توانست در خارج از ایران جایی برای خود باز کند و قرار بود حلقه‌های متعدد در کشورهای مختلف داشته باشد، مت سفانه حتی در داخل ایران هم به خوبی دیده نشود. از این روی آن را در کارنامه فعالیتهای متنوع خود جزء کارهای ناکام به شمار می‌آورم و بیشتر خاطرات تلخش را به خاطر سپرده‌ام ولی با این حال وقتی الآن مطلع شدم که مجددا قرار است شبکه مستند آن را هر شب ساعت بیست - تکرارش روز بعد ساعت دوازده و نیم - پخش کند فکر کردم شاید تماشایش برای شما ارزش داشته باشد. اگر حوصله کردید لطفا ببینید! ممنوناگر قابل دانستید نگاهی بیندازید و به دوستانتان نیز معرفی فرمایید!
چرا نوشتم و اولین یادداشت کتاب به اضافه مردمبه نام خالق یکتااز آن جایی که هر روز ام پر شده از کتاب و فیلم و یادداشت و..،احساس می‌کنم چاق شده‌ام،لذا برای اینکه کمی جلوی این مصرف زدگی رو بگیرم و زنبور بی عسل نباشم می‌خواهم در مورد چیزایی که می‌خوانم یا می‌بینم بنویسم.اینطوری یکی دیگر از کارهایی که می‌خواهم توی زندگی ام جلو برود یعنی قوت قلم ام را هم تیک اش را می‌زنم.طولش ندهم از همین آخرین چیزی که خوانده‌ام یعنی کتاب به اضافه مردم (ده اصل اساسی برای کار فرهنگی) به قلم روح الله رشیدی شروع می‌کنم.من کتب زیادی درباره کار فرهنگی نخوانده‌ام اما همان اندک خوانده‌ها و شنیده هایی که از مجموعه‌های فرهنگی دریافت کرده‌ام، خلا جدی انزوای گروه‌های فرهنگی و خودبزرگ بینی و جدایی از مردم و کارکردن روی مسایل پیش افتاده و بی ربط به مردم را احساس کرده‌ام . چه خوب که یک کتاب آمده و اینبار نه نقش فلان سند بالادستی یا اوامر فلان وزیر را، که نقش خود مردم در جمهوری اسلامی به عنوان مهم‌ترین پایه و اساس این نظام را در پیشبرد کارهای فرهنگی تبیین کرده است.در این کتاب به خواننده‌ای که دغدغه کار فرهنگی دارد توصیه می‌شود حتما قبل از هرکار فرهنگی به نظام مسایل مردم آن محل توجه شود و این کار را با همراهی آن مردم در جهت حل مشکل شان پیش ببرد تا به نتیجه برسد.البته توجه کنید که موضوع خیلی پیچیده نیست،قرار است من فعال فرهنگی در میان مردم باشم و نظام مسایل و دغدغه هاشان را ببینم،برایشان و به کمک خودشان کار کنم،این کار را به هنر مزین کنم که مورد پسند قرار گیرد،به وسیله عملیات محوری نسبت به رویداد‌ها سریع واکنش دهم و فرصت‌ها را خوب و زود استفاده کنم،همین!برای من که کم‌تر با این رویکرد مواجه شده بودم،خیلی لذت بخش بود و فهمیدم مشکل از مردم نیست،مشکل همین من نوعی فعال فرهنگی ام که باید تغییر کنم.توصیه می‌کنم این کتاب کم حجم را تورقی کنید.پ.ن:اینجا خیلی کلی بحث کردیم،نویسنده کتاب با زبانی ساده و قابل فهم و با مثال و مصداق،به خوبی تجربه خود را منتقل کرده است.کتاب یکبار مصرف نیست،و پس از خواندن کتاب می‌توانید از خلاصه هر فصل که در پایان آن فصل آمده به عنوان یک نقشه راه استفاده کنید.در زیر نمونه‌ای از متن این کتاب را مشاهده می‌کنید:وقتی از هنر محوری در کار فرهنگی حرف می‌زنیم،منظورمان این است که علاوه بر به کارگیری قالب‌های مختلف هنر در فعالیت‌ها،کلیت کار فرهنگی ما نیز هنرمندانه باشد.یعنی در کل کار،زیبایی و خلاقیت و تناسب وجود داشته باشد.در این صورت،کارمان اثرگذار خواهد بود هم برای خاطب و هم برای نیروی فعال در مجموعه.(صفحه 60 )از این جا می‌توانید کتاب را تهیه کنید: ; amp ; amp ; utm _ medium = link & amp ; amp ; amp ; utm _ campaign = invite & amp ; amp ; amp ; utm _ content = share & amp ; amp ; amp ; ref = Mk2b5 & amp ; amp ; amp ; sh = copy - Mk2b5 - product - referral ممنون که یادداشت را خواندید.
دست سبکی دارم زیتون پرورده. رشت رودبار گیلانچند روز پیش از فروشنده‌ای به نام سیدعادل زیتون و زیتون پرورده خریدم. موقع خرید برایش آرزو کردم که فروش آن روزش خوب باشد و در اصطلاح گفتم دستم سبک است. نمی‌دانم چه کرد و فروش آن روزش چقدر بود اما از همان زمان درباره دست سبک و انرژی مثبت حرف زدم، درونم این سوال مدام تکرار شده است که چرا دست سبک یا انرژی مثبت فقط 24 ساعت کارکرد داشته باشد؟ کی چنین حرفی زده است؟ به گمانم فرهنگی که فقط به دنبال نتیجه و زود نتیجه گرفتن است چنین ذهنیتی را به مردم خود تحمیل می‌کند. چگونه فرهنگی با گنجشگ‌روزی مخالف است اما آن را ترویج می‌کند؟اگر این شانس را داشته باشم که با روحی بزرگ، با صاحب دستانی سبک همراه شوم روزها، ماهها و شاید عمری بهره‌مند خواهم بود. او فقط تلنگری می‌زند و می‌رود. ما متحول می‌شویم مایی که سال‌ها در مسیریم تا آن روز فرارسد.بزرگی، سبکی و زیادی مفاهیمی نسبی‌اند. هر یک از ما ممکن است برای دیگری همان روح بزرگ باشیم. زندگی را معطل تلنگرخوردن از دیگری نکنیم و خود تلنگری باشیم برای دیگران. شاید لازم است دست از قضاوت یکدیگر برداریم. درباره آن خرید و اتفاقات بعدی‌اش در اینجا نوشته‌ام. قصه شما از تحول چیست؟ چند روح بزرگ به زندگی دیده‌اید؟
بی‌توجهی مدنی در زندگی شهری‌همه‌ی ما بی آنکه متوجه باشیم ، نوعی "بی‌توجهی" را در جامعه اجرا میکنیم!بهتره به شش ماه قبل برگردم ، وقتی که تازه وارد شهر بزرگتری مثل مشهد شدم، همیشه رفتار‌های جدید برام‌جذاب بود. اما حالا تو یک شهر جدید و با رفتار‌های خیلی متفاوت هستم. اوایل وقتی تو اتوبوس یا مترو یا هرجای دیگه‌ای‌ک 6 احساس تنهایی میکردم، لازم میدونستم با اطرافیانم معاشرت کنم. این روش بهم کمک میکرد بتونم احساس پذیرش از جامعه جدید رو تجربه کنم. این کار من رو کمک میکرد تا بهتر و بیشتر از بودن در اون شهر لدت ببرم.اما بر خلاف انتظارم اصلا چنین اتفاقی نمیفتاد . نمیدونم اسمش بی توجهی، کم محلی ، بی حوصلگی یا هرچیزی شبیه این هست یا نه .اما حالا متوجه این رفتارشون شدم .وقتی تو کلاش جامعه‌شناسی شهری دانشگاه، از رویکرد‌های سیاسی و اقتصادی شهرنشینی و نابرابری قدرت و حاکمیت اقتصادی بگذریم تازه مفهوم جامعه‌شناسی شهری خودش رو نشون میده. اونجایی که رویکرد جامعه‌شناسی از شهر به مثابه یک واقعیت انسان‌ساخت نام میبره که روابط درونی اونها پدیدآورندگان خرده فرهنگ‌های بیشماری در زندگی ما شهرنشین‌ها هستند. فرهنگ‌هایی که ما شهری‌هارو با اونها میشه شناخت.گافمن (جامعه شناس) در تجربه مشابه تصمیم گرفت زندگی روستایی رو رها کنه و از غرب ورجینیا به دانشگاه بوستون بره و هدفش هم این بود که بتونه دنیا رو ببینه اما وقتی در بین مردم شهر میرفت، از رفتار‌های مردم تعجب میکرد که پاسخ لبخند هاش صرفا نگاهی کوتاه بود. این داستان ادامه پیدا کرد تا از مفهومی به عنوان "بی‌توجهی مدنی" نام میبره، حتما همه ما شاهد این بی توجهی بودیم و حتی اجراش کردیم.انسان‌ها بسته به مکان و زمان محل زندگیشون رفتار‌های مختلفی دارن و البته مطمینم شماهم تجربه مشابه من و گافمن رو حتی در یک شهر کوچک‌تر هم داشتین. هزاران نفر هر روزه در کوچه و خیابان، اتوبوس و مترو بازیگران این رفتار هستند.افرادی که نگاهی گذرا را رد‌و بدل میکنند و از ترس دیدن یکدیگر، چشمانشان را برمیگردانند.‌این بی‌توجهی ابزاری برای ایجاد زندگی شخصی‌تر و حریم خصوصی بهتر و البته لازمه زندگی شهری میشه که شهروند میخواد حریم مشخص و بخصوصی برای خودش داشته باشه.در مقابل اگر به یک روستا هم بروید این‌بی‌توجهی کمتر میشود. حتما تجربه این نگاه رو داشتید و برای چند لحظه نگاهتون کردن و ازتون چشم بر نداشتن .شاید شما تعجب کنید و به نگاهشون بی اعتنا باشید اما اونها دارن رفتار طبیعیشون رو انجام میدن ، رفتاری که‌بیان کننده جایگاه و سلک زندگی خود اون هاست. این حاصل چند ماه تجربه و حس واقعی و چند ساعت کلاس جامعه‌شناسی شهری دانشگاه و چند روز مقاله و مطالعه اینترنتی !ممنونم.
کودکی بدون دنیای کودکانه دیده‌ایم؟ سر چهارراه، کنار معبر، در مترو یا .. در حال فروش چیزهایی به ظاهر بی مایه اما محل درآمد او یا محل درآمد خانواده‌اش. ? کجا قرار بود دنیای کودکانه‌اش این همه بی رحم باشد؟کجا قرار شد پشت این همه "نه" پشت این همه دیده نشدن، شنیده نشدن بزرگ شود؟چه کنیم؟ بارها شد که لختی یه لحظه کوتاه کنارشان بیاستیم. به حرفشان گوش بدهیم . بپرسیم که درس میخوانند؟ بپرسیم که چند ساله‌اند؟ اینها التیام بخش دل خودمان بوده؟ اینها شاید تنها کاری بود که توانسته‌ایم انجام دهیم.ولی ...این کارها درد کدام یک از ما را التیام داده؟ عذاب وجدان را در ما کم کرده یا درد تنها ماندن را در کودکان شهرمان ؟چقدر شده که فکر کنیم برای انجام کاری کمی اثربخش‌تر برای خودمان و کودکی شهرمان.
بیماری‌های انقلابی ایران تنها کشور جهان است که ظرف یکصد سال، دو انقلاب را با چشم خود دیده است.انقلابجامعه‌ای که چندان با انقلاب سر و کار ندارد، آرام است. کمتر با حادثه و خبرهای غیر منتظره دست به گریبان می‌شود. آرزوهای بزرگ ندارد و به بهبود تدریجی زندگی روزمره عادت کرده است. اما جامعه‌ای که در آن انقلاب روی می‌دهد، ناآرام است. شب که به خواب می‌روی، صبح ممکن است در وضعیتی تازه بیدار شوی. جامعه انقلابی همیشه آبستن است. گاهی آشکار گاهی پنهان. در جامعه انقلابی، نظام مستقری هست اما هیچگاه خود را باور نمی‌کند. همیشه دلنگران است طوفانی بوزد و موجودیتش را با مخاطره مواجه کند. به پشتیبانی مردم شدیدا نیازمند است. هر روز به بهانه‌ای می‌خواهد از حمایت گسترده مردم کسب اعتماد کند. اگر احساس کند، پشتیبانی مردم رو به کاهش می‌رود اعتماد به نفس خود را از دست می‌دهد. به سرعت خشمگین و خشن می‌شود و در خطر گسیختگی قرار می‌گیرد. صدای مخالف را بر نمی‌تابد. اقبال مردم از مخالفین را حتی یک لحظه تحمل نمی‌کند. حکومت برآمده از انقلاب مرعوب است. مرعوب زاده می‌شود و مرعوب زندگی می‌کند.مردم در جامعه انقلابی همیشه ناراضی‌اند. به هیچ وضع موجودی رضایت نمی‌دهند. چرا که هر وضع موجود با مشکلاتی همراه است و آنها با توقع ریشه‌کن شدن مشکلات انقلاب کرده‌اند. آنها با این فرض انقلاب کردند که همه مشکلات کشور ناشی از وجود یک نظام دیکتاتور و فاسد است. حال که انقلاب کرده‌اند معیارشان برای ارزیابی موفقیت نظام تازه ریشه‌کن شدن مشکلات است. اگر نظام در ریشه‌کن ساختن مشکلاتی مثل فقر و فساد ناموفق است و حتی بر دامنه مشکلات افزوده، در شمار همان نظامی قرار می‌گیرد که انقلاب علیه آن اتفاق افتاد.نظام مرعوب، برای اداره متعارف یک جامعه چیزی نمی‌آموزد و مردم نیز سهمی از مشکلات موجود را بر عهده نمی‌گیرند. نظام برای پوشش دادن به ناکارآمدی‌های خود، مرتب بحران‌های تازه خلق می‌کند تا وانمود کند از بس گرفتار بحران‌های بزرگ و حماسی است به کار و بار روزمره مردم نمی‌رسد. مردم هم روز به روز خسته‌تر و ناتوان‌تر می‌شوند و وضع موجود را جز با دگرگونی‌های بنیادی قابل رفع نمی‌یابند. پس منتظر یک منجی می‌مانند و انقلابی تازه.انقلاب‌ها انر‌ژی‌های بزرگ خلق می‌کنند اما کمتر انقلابی هست که پس از پیروزی بتواند آن همه انرژی را هدایت کند و به جای تخریب، تاسیس کند، بیافریند و چشم‌اندازهای تازه را به صحنه عملی زندگانی مردم بیاورد.جامعه‌ای که به انقلاب خو کرده، به بیماری‌های مزمن دچار است. قبل از هر کار باید به این بیماری‌ها توجه کرد و به رفع یا تقلیل آثار آن کوشید. منبعسایر مطالب:دکتر مصدق: ما نمی‌خواهیم شاه با یک پیشامد فرار کنداتفاقا دموکراسی در افغانستان پیشرفته‌تر از ایران استمصایب چادر و عمامهبرای سروهای شیرازی پارک ساعیفیلم مستند: چه کسی خودروی برقی را کشت؟پسر اتریشی نادرشاه!
مهاجران افغان در ایران و مسیولیت ما در روزگار کرونایی - جهان پساکرونا # 4 عباس آخوندی - 28 فروردین 98 وضعیت سخت معیشت در روزگار کرونایی تنها مختص ایرانیان نیست بلکه، افغانیان مهاجر را نیز شامل می‌شود. با توجه به تعطیلی مشاغل و گسترش بیکاری بر اثر شسوع ویروس کرونا می‌توان گفت که بی‌گمان، افغانیان در ایران از جمله جمعیت‌هایی هستند که به‌طور قاطع دچار تنگدستی می‌گردند. بایددیدکه رفتار جامعه ایرانی با این پدیده انسانی در روزگار سختی چگونه است. آیا می‌توانیم از موضع پایبندی به حقوق بشر، کاملا انسانی و برابر برخورد کنیم؟ و هم‌چنان‌که در پی حق حیات برای خود هستیم برای آنان نیز باشیم؟ وضعیت سخت معیشت در روزگار کرونایی تنها مختص ایرانیان نیست بلکه، افغانیان مهاجر را نیز شامل می‌شود. با توجه به تعطیلی مشاغل و گسترش بیکاری بر اثر شسوع ویروس کرونا می‌توان گفت که بی‌گمان، افغانیان در ایران از جمله جمعیت‌هایی هستند که به‌طور قاطع دچار تنگدستی می‌گردند. بایددیدکه رفتار جامعه ایرانی با این پدیده انسانی در روزگار سختی چگونه است. آیا می‌توانیم از موضع پایبندی به حقوق بشر، کاملا انسانی و برابر برخورد کنیم؟ و هم‌چنان‌که در پی حق حیات برای خود هستیم برای آنان نیز باشیم؟ آیا آمادگی داریم از منظر آموزه‌های اسلامی تفاوتی بین خود و برادران و خواهران افغانی نگذاریم و به این آیه از قران کریم عمل کنیم: "والذین تبوءوا الدار والایمان من قبلهم یحبون من هاجر الیهم ولا یجدون فی صدورهم حاجه مما وتوا ویوثرون علی نفسهم ولو کان بهم خصاصه ومن یوق شح نفسه ف ولیک هم المفلحون و [نیز] کسانی که قبل از [مهاجران‌] در [مدینه‌] جای گرفته و ایمان آورده‌اند هر کس را که به سوی آنان کوچ کرده دوست دارند و نسبت به آنچه به ایشان داده شده است در دلهای‌شان حسدی نمی‌یابند و هر چند در خودشان احتیاجی [مبرم] باشد، آنان را بر خودشان مقدم می‌دارند. و هر کس از خست نفس خود مصون ماند، ایشان‌اند که رستگارانند. ( 59 : 9 ). آیا می‌توانیم با رویکرد تمدن ایرانی، سرنوشت مشترکی را برای خود و افغانیان چه در ایران و چه در افغانستان و چه سایر ملت‌های واقع در این حوزه‌ی تمدنی ترسیم کنیم؟ توجه به ایده‌ی ایران هیچ تردیدی در اتخاذ سیاست برابری و برادری برای ما باقی نمی‌گذارد. به هرروی، از حیث اخلاقی بر سر دوراهی سختی قرار گرفته‌ایم. ولی، ملت‌ها و آدمیان در این دو‌راهی‌ها آزمون می‌شوند. البته اگر تدبیر باشد، می‌توان بخشی از این هزینه را از سازمان‌های بین‌المللی و یا سازمان کشورهای اسلامی تامین مالی کرد. مهم این است، که مساله‌ی افغانیان نیز هم‌چون سایر کارگران ایرانی در دستور کار دولت قرار گیرد.امروز دیدم که آقای آرش نصر اصفهانی در کانال تلگرامی "تحلیل اجتماعی شیوع کرونا" که توسط انجمن جامعه‌شناسی ایران تشکیل شده‌است به مساله افغانیان مهاجر توجه کرده‌است. از ایشان به شخصه بابت این توجه و این تذکر به جامعه به شخصه سپاس‌گزارم. اگر خواستید متن یادداشت ایشان را بخوانید به آدرس زیر مراجعه کنید.
حکمرانی یا حکومت؟: نقش زنان به عنوان افسران جنگ نرم سینا علمداری/ کارشناسی روانشناسی دانشگاه شهید بهشتیجنگ نرم به هرگونه اقدام روانی و تبلیغاتی گفته می‌شود که هدف آن جامعه است و تفاوت اصلی آن با جنگ سخت در وجود نداشتن درگیری نظامی است.چرا باید جنگ نرم را شناسایی و خنثی کرد؟دکترین و اصل بنیادین اصلی در مسیر حصول تمدن اسلامی، خودکفایی فرهنگی است. و زمانی می‌توانیم بگوییم که خودکفایی فرهنگی حاصل شده است که الگوی پوشش، سبک زندگی، روابط و تربیت یک مسلمان، اسلام باشد و نه فیلم‌ها و سریال‌های خارجی و تصویری که غرب در این زمینه‌ها ارایه می‌کند. حکمرانی فرهنگی مطلوب تنها در این صورت می‌تواند اتفاق بیفتد. حکمرانی با حکومت فرق دارد. لفظ حکمرانی به معنای اداره جامعه بدست مردم برای حل یکسری مشکلات است. (آزموده حاجی یوسفی، 1398 ، ص 9 ) البته از آن‌جا که تهاجم فرهنگی بر همین مردم حادث می‌شود، اصلی‌ترین نقش در شناسایی و خنثی‌سازی مشکل به عهده همین مردم و بطور عمده بر عهده زنان به عنوان محور و مدیر خانواده است.زنان چگونه می‌توانند به عنوان افسران جنگ نرم بیش‌ترین تاثیر را در حکمرانی فرهنگی مطلوب داشته باشند؟زنان چهار نقش دارند: دختر خانواده، همسر، مادر و زن.زنان به عنوان عضو محوری خانواده، اگر که از نظر سیاسی آگاه باشند و توانایی شناسایی تهاجم فرهنگی را داشته باشند، می‌توانند سبک زندگی و تربیت فرزندان را به گونه‌ای قرار دهند که برپایه اصول بنیادین اسلامی و تمدن‌سازی باشد. ملغاکردن رسومی مانند مهریه بالا، انتظارات بالا یکی از مصادیق مبارزه با جنگ نرم است.زنان به عنوان اساتید دانشگاه‌ها می‌توانند مسیر آموزشی کشور را به سمت مشکل محور بودن و تمدن‌ساز بودن حرکت بدهند. به گونه‌ای که وقتی یک جوان از دانشگاه فارغ التحصیل می‌شود، با رسالت خود در تمدن اسلامی آشنا باشند و در جهت گسترش علم و فرهنگ اسلامی بکوشند.زنان به عنوان مسیولان کلان کشوری، چه در نقش یک نمایند مجلس، چه یک وزیر و چه حتی یک رییس جمهور می‌بایست در کنار تمرکز بر مشکلات اقتصادی، یک راهبرد طولانی مدت برای مقاوم‌سازی فرهنگ در مقابل هجمه‌های دشمن ارایه دهند و در این زمینه سرمایه‌گذاری کنند. تبلیغ سبک زندگی صحیح اسلامی، تبیین و مبارزه با عقاید ضداسلامی و خانواده‌زدا مانند فمینیسم، سرمایه‌گذاری بر روی نویسندگان، فیلم‌سازان و هنرمندان برای تولید آثاری که با مدرک، تهاجم فرهنگی و تاریخ و اثرات آن بر کشور خودمان و دیگر کشورها مانند ترکیه امروزی را به نمایش بگذارد، و . از جمله کارهای راهبردی‌ای است که زنان در مقام اجرایی می‌توانند به انجام آن همت گمارند.از جنگ نرم چه مثال‌هایی می‌شود ارایه کرد؟ مثال تاریخی جنگ نرم در ایران را می‌توان در دوره قاجاریه و عمدتا پهلوی یافت. جنگ نرم در آن دوران تزریق این باور بود که تصویر درست از پیشرفت، همان تصویری است که غرب ارایه می‌کند. در دوران قاجاریه تجددگرایانی که گاهی مغزهای متفکرشان در خود غرب هم درس خوانده بودند، تنها راه پیشرفت را آیینه تمام‌نمای غرب‌شدن معرفی می‌کردند و اعتقاد داشتند که مرحله بعدی تحول کشور که می‌تواند ما را به کشوری پیشرفته بدل کند، تقلید سبک غربی بصورت تمام و کمال است.در دوره پهلوی هم مسایلی مانند کشف حجاب، تغییر لباس اصیل ایرانی به سبک غربی، و آوردن مستشارهای فراوان به کشور و القای این تفکر که ما برای پیشرفت نیاز داریم مستشاران مدیریت کارها را به عهده بگیرند، به شکلی عمیق جنگ نرم انجام شد. آثار خیلی از این تهاجم‌های فرهنگی را هنوز هم که هنوز است در جامعه اسلامی‌مان پس از حدود 40 سال از انقلاب می‌بینیم. یکی از عمیق‌ترین تهاجم‌های فرهنگی‌ای که در دوره پهلوی و بدست رضا پهلوی و سپس محمدرضا انجام شد، ارایه تصویری غلط از زن الگو بود. تصویری که چنین فرض می‌کرد که هر آنچه که مانع از پیشرفت زنان است، حجاب آنان است و اگر زنان آن حجاب را از سر بردارند زنان الگوی جهان پیشرفته و متمدن می‌شوند که خب زنان دوره پهلوی چه در دوره رضا پهلوی و چه در دوره محمدرضا در مقابل این هجمه مقاومت کردند.چرا شناسایی و خنثی کردن جنگ نرم اهمیت دارد؟همانطور که حضرت آقا بارها فرموده‌اند، ما سه نوع استقلال داریم: استقلال سیاسی، استقلال اقتصادی و استقلال فرهنگی. با توجه بیانات ایشان پیچیده‌ترین و سخت‌ترین نوع استقلال، استقلال فرهنگی است. ما 42 سال پیش توانستیم استقلال سیاسی را از دشمن کسب کنیم و حتی استقلال اقتصادی در جنبه‌هایی رخ داده است ولی مشکل عمده‌ای که جامعه با آن روبروست، تهاجم‌های پیچیده و پنهان فرهنگی است که رسیدن به استقلال فرهنگی را بسیار دشوار کرده‌اند. اگر استقلال فرهنگی و فرهنگ بازدارنده ( فرهنگی که دشمن حتی جرات حمله به آن را ندارد چون می‌داند تهاجمش سریعا شناسایی و خنثی می‌شود ) حاصل نشود، امکان پیشروندگی کشور به سمت تمدن اسلامی ممکن نمی‌شود و کشور رکود پیدا می‌کند.چرا زنان در تهاجم فرهنگی نقشی کلیدی چه در مورد تهاجم واقع شدن توسط دشمن چه در شناسایی و خنثی‌سازی تهاجم دارند؟جنگ با مضمون زنان، آنقدر مفهوم راهبردی‌ای است که باوجود اینکه نوعی جنگ فرهنگی است، به عنوان یک شاخه جدا در پدآفند غیرعامل مطرح شده و مورد توجه واقع می‌شود. چرا که با تهاجم فرهنگی به زنان در جامعه، اساسا بطور کل خانواده و بطور جزء نسل آینده یک کشور دچار تباهی می‌شود. در واقع یکی از راه‌های اصلی نفوذ مخفیانه ناتو ( پیمان آتلانتیک شمالی که هدفش مقابله با کمنیسم بود ولی بعد از فروپاشی شوروی و با بهانه رخداد حادثه 11 سپتامبر، با هدف ساختگی مبارزه با تروریسم در خاورمیانه مشغول به‌کار شد ) به کشورهای درحال توسعه و به خصوص کشورهای اسلامی گسترش فساد اخلاقی و عقیدتی مخصوصا دربین جوانان - که سلاح‌های اصلی محافظت‌کننده از آرمان‌های هر کشوری هستند - است (علمداری، شهرام ( 1383 ). ناتوی فرهنگی).سوال بعدی این است که این جنگ نرم، امروزه در چه زمینه‌هایی می‌تواند رخ دهد؟فکر می‌کنم پاسخ این سوال را تا حدودی در بالا ارایه کردم لکن در این بخش شفاف‌تر و دقیق‌تر عرض خواهم نمود. عمده تهاجم‌های فرهنگی به اصول بنیادیست که اندیشه اسلام و جمهوری اسلامی را سرپا نگه داشته است: خانواده، زنان و دختران (که محور خانواده‌ها هستند)، آموزش، سبک زندگی و البته مثال‌هایی دیگر.چون موضوع بحث ما نیست بطور خلاصه اشاره می‌کنیم که جنگ نرم در آموزش کشور به این‌گونه است که علم غربی اصل قرار داده می‌شود، اساتید به همان علم قناعت می‌کنند درحالی‌که تمدن اسلامی نیازمند آموزشی است که اساتیدش علم غرب را گرفته و آن را گسترش دهند و اسلامی کنند. دوم آنکه آموزش کشور می‌بایست مشکل محور باشد و پایان نامه‌ها، رساله‌ها و مقالاتی که نوشته می‌شوند در راستای حل مشکلات کشور باشند نه یکسری موضوعات انتزاعی و نامربوط. در یک جمله جنگ نرم در آموزش عبارت است از خارج کردن آموزش از مسیر تمدنی و مشغول کردن آن به مشکلات نامربوط.خانواده و به‌طور دقیق‌تر دختران و زنانی که محور یک خانواده هستند یا خواهند بود، یکی از مهم‌ترین یا شاید بشود بی‌اغراق گفت مهم‌ترین هدف تهاجم فرهنگی دشمن هستند. دشمن امروز بسیار باهوش‌تر از دشمن صدسال پیش است. او می‌داند که نمی‌تواند با برداشتن اجباری حجاب یا با اجبار حکومت، عقاید و دید زنان را نسبت به اصول بنیادین اسلامی سست کند، بنابراین دست به تهاجمی عمیق‌تر می‌زند که حتی به چشم نمی‌آید و اگر احیانا به چشم کسی هم بیاید به او انگ توهم توطیه می‌زنند. راهبرد قرن بیست و یکم دشمن عبارت است از گسترش دادن عقیده‌هایی که با تحریک احساسات و هیجانات موجب پذیرش آن‌ها می‌شود. مثلا تصویری از یک زن ایرانی ارایه می‌دهد که در خارج از کشور ده‌ها جایزه برای علوم مختلف برده‌است و این را به حجاب نداشتن او ربط می‌دهند. درحالیکه ما هزاران زن دانشمند در داخل مرزهای کشور داریم که با حجاب کامل به چنین مقاماتی نایل می‌شوند. ولی دشمن سعی می‌کند موفقیت‌های آنان را از دید رسانه‌ها پنهان کند. به بیان رهبری موفقیت‌ها را پنهان می‌کنند یا چنان کوچک جلوه می‌دهند که به چشم نیاید.دومین مثالی که از راهبرد تهاجم فرهنگی قرن بیست و یکم می‌توان زد، گسترش عقایدی مانند فمینیسم با هدف (ساختگی و ظاهری) دفاع از حقوق زنان است. هدف اصلی فمینیسم چیزی به جز ایجاد فساد عقیده در زنان جامعه اسلامی نیست و زنانی که خود عقاید التقاطی و غرب‌زده و گاه ضداسلامی داشته باشند، مسلم است که نمی‌توانند فرزندان تمدن‌ساز پرورش دهند. دقت‌کنید که بنیان فمینیسم بر اصل اشتباهی استوار است و التقاط آن با اسلام امریست ناممکن. لکن دشمن این مرز را پنهان می‌کند و طوری جلوه می‌دهد که گویا اسلام بدون فمینیسم ناقص است. فمینیسم می‌گوید زنان و مردان باید که از همه نظر برابر باشند. درحالیکه اسلام می‌گوید زن و مرد پیش خداوند از نظر معنوی و حقوقی برابر هستند لکن به هر کدام توانایی خاصی داده‌ایم و متناسب با آن توانایی هر یک وظایف خاصی هم دارند. فمینیسمی که خیلی از ما در اطراف خودمان شاید شاهد آن بوده باشیم، اصلی‌ترین اسلحه دشمن بر سر خانواده‌ها خواهد بود.سومین زمینه‌ای که تهاجم فرهنگی در آن رخ می‌دهد، سبک زندگی است. دشمن با تبلیغ سبک زندگی تجملاتی سعی در القای این الگو در اذهان خانواده‌ها دارد که سبک زندگی پیشرفته می‌بایست که پر زرق‌وبرق باشد. البته سبک زندگی مصادیق دیگری نیز دارد که در بحث ما نمی‌گنجد.به عنوان سخن پایانی می‌توانم بگویم در اینکه دختران و زنان مهم‌ترین موضوع تهاجم فرهنگی از جانب دشمن هستند، شکی ندارم. ولی اعتقاد راسخم بر این است که با پرورش بصیرت راهبردی در دختران و زنان می‌توان از این راهبرد دشمن علیه خود آن‌ها استفاده کرد آنان را در زمین بازی خودشان توسط زنان به عنوان افسران این جنگ نرم شکست داد.گاهنامه فرهنگی و اجتماعی ارغوان، سال سوم، شماره پنجم، فروردین 1400 جهت دریافت نسخه الکترونیکی نشریه به کانال تلگرامی زیر مراجعه کنید t . me / Nashriyat _ SBU
من ایوان هستم، مهاجری از کرواسی برعکس خیلی‌از آدمهای دیگه، من به یک کشور دیگر مهاجرت نکردم چون فکر می‌کردم که کیفیت زندگیم می‌تونه بهتر بشه، من به کشور دیگری مهاجرت کردم چون فکر می‌کردم سریع‌تر و بهتر می‌تونم از قابلیت‌های خودم استفاده کنم. من به کشوری مهاجرت کردم که فکر می‌کردم، کار توی اون می‌تونه باحالتر از کار در کشور خودم باشه.در کرواسی، من گردشگری خواندم و در یک شرکت گردشگری کار می‌کردم. من در کشوری زیبا زندگی می‌کردم، کار خوب، با حقوق خوب، با خانواده‌ای دوست داشتنی و یک عالمه دوستان خوب که اطراف خود داشتم. چیزهایی که برای خیلی از آدم‌ها می‌تونه ترجمه دقیقی از یک زندگی با کیفیته. اما من نمی‌خواستم که در یک شرکت بزرگ گردشگری کار کنم و حتی نمی‌خواستم کار صنایع دستی پدرم را ادامه بدم. من می‌خواستم مستقل باشم، کار خودم را داشته باشم و در جایی کار کنم که هر روزش می‌تونست برایم باحال باشه.من پیش از مهاجرتم به ایران سفر کرده بودم و پتانسیل رشد صنعت توریسمش را دیدم. چیزهای خیلی زیادی در صنعت توریسم اروپا هست که هنوز در ایران وجود نداره و من فکر کردم خیلی ساده با کپی برداری از آنها می‌تونم در ایران یک استارت خوب را در کشوری جدید برای خودم داشته باشم.من شروع به تولید کارت پستال از مناظر طبیعی و فرهنگی در ایران کردم و در هتل‌ها و آژانس‌ها پخش کردم تا به گردشگران خارجی بفروشند. تولید کارت پستال پروژه‌ای کوچک و از نظر مالی بصرفه نبود، هرچند می‌دانستم این طوری با گذر زمان ، درهای پروژه‌ها و فرصت‌های جدید به رویم باز خواهد شد. من به عنوان تنها کرواتی که در ایران زندگی می‌کنه و در حوزه گردشگری هم کار می‌کنه، فهمیدم می‌توانم از این مزیت‌ها در انجام تورهای خصوصی و راهنمای گردشگران کروات و کشورهای همسایه‌اش که به زبان کروات صحبت می‌کنند ، استفاده کنم. من مستقیم از طریق سوشال مدیا به مشتریان خودم وصل می‌شم و از آنجایی که ساکن ایران هستم بیشتر از آژانس‌های گردشگری اعتماد افراد را جلب می‌کنم.روزهای اول شروع زندگی در مکانی جدید، سخت‌ترین بخش آن است. در ابتدا من حتی زبان فارسی را بلد نبودم، کلی مشکلات اداری و به تاخیر افتادن کارهام، نداشتن درآمد و حتی زمان کافی برای تمرکز روی اهدافم. اما با تمام سختی‌های همان روزهای اول هم هرگز فکر نکردم که آمدن به ایران یک تصمیم اشتباه بوده است. همیشه می‌دانستم این سختی‌ها طبیعی است و هرگز تصور نکرده بودم که مهاجرت به ایران می‌تواند کار آسانی باشد. در مقابل قشنگترین روزها، زمانی بود که کاملا مطمین می‌شدم که تصمیم من برای مهاجرت به ایران، یک انتخاب کاملا درست بوده است. وقتی متوجه می‌شدم از پس کارهایی برآمده‌ام که احتمالا اگر در خانه می‌ماندم سخت و حتی ناممکن بود، واقعا احساس رضایت می‌کنم! من خوشحال و سپاسگزارم که تعداد روزهای مثبتی که در ایران داشتم، خیلی بیش از روزهای منفیش بود.اما صنعت گردشگری به شدت به موقعیت‌های سیاسی بستگی دارد، که متاسفانه حوادث دو ماه گذشته تاثیرات به شدت منفی روی این صنعت در ایران گذاشته است. در برخی شرایط دوستان و همکاران این حوزه بیان می‌کنند که تورهای خارجی، سفرشان به ایران را کنسل کردند، اما با این احوال من انقدر خوش‌شانس بودم که تقریبا هیچ کنسلی‌ای نداشتم و این حتی خودش بیانگر آن است که من کارم را تا اینجا درست و با برنامه ریزی انجام داده‌ام.من دقیقا دو سال است که در ایران زندگی می‌کنم و هیچ وقت به بازگشت فکر نکردم. من وطن خودم را دوست دارم، اما کشور جدیدم را هم به همان اندازه دوست دارم. در ایران، دقیقا چیزی که در مورد استقلال مالی در ذهنم بود را بدست آوردم و زندگی هیجان انگیزی دارم. من در ایران با یک دختر ایرانی ازدواج کردم و زندگی جدیدم به اینجا تعلق دارد. ما به آینده دور خودمان فکر می‌کنیم و دوست داریم فرزند آینده‌مان به مدرسه‌ای در اروپا برود اما تا آن روز، اگر همه چیز طبق برنامه پیش برود مطمینا همچنان خودمان را در حال زندگی و کار در ایران می‌بینیم.کرواسی یک کشور مدیترانه‌ای در جنوب اروپاست و از لحاظ روحی خیلی به ایران شبیه است. از این جهت می‌توانم بگویم تقریبا با شوک فرهنگی خاصی روبرو نشدم. از طرف دیگر همه چیز در ایران به کل با کرواسی متفاوت است، عادت‌ها، فرهنگ، زبان، دین و الویت‌ها .تفاوت بین ایران و کشورهای شمال اروپا به شدت زیاد است، اما کرواتها بیشتر شبیه ایرانیان هستند برای همین وقتی وارد ایران شدم، خیلی هم سوپرایز نشدم. هر روز در ایران برای من شگفت انگیز است اما نه آنقدر که من از تفاوت‌هایش اذیت شوم. تفاوت‌ها بسیار است و من هر روز دارم سعی می‌کنم بیشتر یاد بگیرم و بزرگترین تفاوت این است که ایرانی‌ها برعکس اروپایی‌ها اصلا عجله‌ای ندارند. در ایران برعکس اروپا زمان در اولویت نیست و مثل اروپا کسی فکر نمی‌کند که باید از زمان بیشترین بهره را ببرد. من هنوز باید یاد بگیرم که اگر کسی به اندازه کافی حرفه‌ای نیست ساده بگیرم، استرس نگیرم و عصبانی نشوم. اما این مشکل من است، چون این من هستم که به کشور جدیدی آمدم تا زندگی کنم، من باید خودم را با فرهنگ جدید هماهنگ کنم و این من هستم که باید خودم را با فرهنگ جدید تطبیق دهم. بعلاوه همیشه ایرانی‌ها در عین سخاوتمندی من را پذیرا بوده‌اند و در کمال مهربانی به من این فرصت را دادند تا خودم را در میان آنها ثابت کنم. چیزهای منفی برای زندگی در ایران کم نیست اما فقط دوست دارم در رابطه با این کشور بگویم: "خاک ایران دامن‌گیر است".و اینجا جایی است که من خوشحالم!این مطلب به کمک همسر عزیزم و دوستان ویرگول از انگلیسی به فارسی برگردانده شده است.
ویروس فرهنگی کرونا سلام قضاوت با خودتون آره انجمن معتادان جنسی گمنام شاید بعضی از بیماران بقول پزشکان و از نظر علمی بیمار باشن ولی با فرهنگ بیمار خیلی‌ها بیمار میشن خیلی‌ها با انجمن معتادان گمنام(مواد مخدر) آشنایی دارن یا بگوششون خورده ولی با این انجمن نه ،تو خیلی از شهرها خیلی مفصل و قوی در حال برگزاری هست مثلا شهرهایی که از قبل از انقلاب ..!!! ترکش‌ها و تخریب‌های اون الان داره خودش نشون میده کاری نداریم، ولی بعد از کلی ریشه یابی به این نتیجه رسیدم که اون روزی که نهضت آزادی در اوایل انقلاب برای اعتراض به لایحه قصاص تو خیابون‌ها ریختن شلوغ کاری کردن کسی فکرش نمیکردن حالا بعد 40 سال نتیجه اون سروصدا و بلبشوها نتیجه میشه اینکه الان میبینیمو در آخر بجای ساعت شمار سال شمار برعکس کنیم و تا نابودی اسراییل صبر و انتظار تا شاید فرج بشه.
سیزده سوال درباره قتل رومینا سیزده ساله رومینا اشرفیمحمد فاضلی عضو هییت علمی دانشگاه شهید بهشتی:رومینا دختر سیزده ساله‌ای که با پسری از خانه فرار کرده بود، بعد از دستگیری و بازگرداندن به خانه، توسط پدرش، با داس، در قتلی ناموسی، کشته شده است. چند خبرنگار از صبح تا حالا خواسته‌اند تحلیلم را بنویسم، اما من چند سوال دارم.یک. آیا رومینا به حقوق فرزندی‌اش آگاهی داشت؟ آیا او در مدرسه یا هر جای دیگری درخصوص خشونت خانگی یا هر تهدید دیگری که ممکن است یک دختر نوجوان را تهدید کند آموزش دیده بود؟دو. آیا رومینا در زمانه‌ای که سن و سال اولین ارتباط‌های عاشقانه و جنسی به همین حدود سیزده چهارده سال کاهش یافته است، برای مدیریت عواطف و احساسات انسانی‌اش آموزشی دریافت کرده بود؟سه. آیا قانون جامع و کم‌نقصی وجود دارد که از فرزندان و بالاخص دختران در مقابل خشونت‌های خانگی از تحقیر گرفته تا کودک‌آزاری، تجاوز جنسی و قتل دفاع کند؟چهار. آیا رومینا به مراکز مشاوره، مراجع حقوقی مسیول در زمینه حمایت از حقوق کودکانی که ممکن است در معرض خشونت خانگی قرار گیرند، دسترسی داشت؟ آیا او شماره تلفن‌مراکزی را که می‌توانستند از او در مقابل خشونت خانگی دفاع کنند، می‌دانست؟پنج. آیا پدر رومینا برای اعمال آن‌چه خیر فرزندش می‌دانسته ممانعت از ازدواج با فرد نامناسب به مراکز مشاوره یا هر مرجع کمک‌کننده دیگری دسترسی داشته است؟شش. آیا جامعه در حال گذار ایران به اندازه کافی درباره پدیده‌های ناشی از تغییرات اجتماعی از جمله همین بروز زودهنگام احساسات دختران و پسران و ارتباطات جنسی دانش، خرد و گفت‌وگو تولید می‌کند؟ (همین دیروز در شمال میدان تجریش، کمی بالاتر از مرکز خرید ارگ، دختر و پسری در همین سن و سال را دیدم که در تاریکی پیاده‌رو، عاشقانه یکدیگر را بغل کرده بودند، پدیده تا این حد عادی شده است.)هفت. آیا رومینا مدرسه می‌رفت؟ آیا نظام آموزش و پرورش ما در قبال بروز چنین مسایلی مسیولیتی دارد؟ آیا معلمان و مدیران مدرسه مسیولیت داشتند وضعیت روحی او را زیر نظر داشته و نسبت به بروز واقعه‌ای نظیر فرار او با یک پسر حساسیت نشان دهند؟هشت. آیا پلیس به ابزارهای قانونی لازم برای بررسی شرایط روحی و روانی اعضای خانواده و ممانعت از بروز خشونت احتمالی مجهز است؟نه. آیا پلیس، بهزیستی، قوه قضاییه و . مجازند آمارهای قتل‌های ناموسی را منتشر نکنند و به گونه‌ای عمل کنند که گویی این چنین وقایعی در کشور رخ نمی‌دهند؟ده. آیا کسانی که نقشی در توقیف نه ساله فیلم "خانه پدری" (با محوریت قتل ناموسی) فقط به عنوان ابزاری برای طرح مس له و نمادی از گفت‌وگوی اجتماعی درباره پدیده قتل ناموسی - داشتند و حتی پس از صدور مجوز اکران، باز هم آن‌را از اکران بازداشتند، نقش و مسیولیتی در این گونه قتل‌ها دارند؟ آیا آن‌ها به جز پنهان کردن این رخدادها و پاک دانستن جامعه از این گونه وقایع، راهبرد و راهکار دیگری هم برای جلوگیری از تکرار این وقایع دارند؟یازده. آیا این ظرفیت در رسانه صدا و سیما وجود دارد که آزادانه در این ماجرا ورود کند و از همه جوانب حقوقی، روانی، خانوادگی، جامعه‌شناختی و . به مس له بپردازد و جامعه را نسبت به چنین رخدادهایی آگاه کند و مبد گفت‌وگوی اجتماعی فراگیری درباره این پدیده باشد؟ آیا صدا و سیما اجازه خواهد داشت ابعاد واقعی این گونه قتل‌ها در ایران را آشکار کند؟دوازده. سیاست و جامعه ایران امروز تا چه زمانی می‌خواهد یا می‌تواند وضعیت "سکس" و "امر جنسی" را زیر فرش جارو کرده و چنان با آن روبه‌رو شود که گویی وجود ندارد یا به‌سامان است؟ نظریه سیاست بدن و مواجهه با امر جنسی در این کشور که سیاست اجتماعی و فرهنگی بر اساس آن تدوین می‌شود چیست؟ کجا درباره آن بحث شده و جامعه در جریان آن قرار گرفته است؟ بنیاد #خرد_جنسی این جامعه چیست و کجا و چگونه این خرد بررسی می‌شود؟ سیاست اجتماعی #امر_جنسی در جامعه ایرانی چگونه وضع می‌شود؟سیزده. سیاست رسمی حکومت برای حفاظت از کودکان، زنان و قربانیان خشونت خانگی چیست؟ آیا سندی بالادستی برای مهار این پدیده وجود دارد؟قتل رومینا ریشه‌های اجتماعی، سیاسی و سیاستی دارد که اگر کاوش نشوند، دردی درمان نمی‌شود. بهت، حیرت و گریستن بدون پرسش و پاسخ مطالبه کردن، بی‌فایده است.
پرسشنامه هوش فرهنگی و عملکرد کارکنان پرسشنامه هوش فرهنگی و عملکرد کارکنان دارای 40 سوال هست و براساس طیف 5 تایی لیکرت (خیلی کم تا خیلی زیاد) سنجیده می‌شود.ابعاد هوش فرهنگی عبارتند از هوش فرهنگی فراشناختی، هوش فرهنگی شناختی،هوش فرهنگی انگیزشی، هوش فرهنگی رفتاری.ابعاد عملکرد کارکنان عبارتند از دانش شغلی و مهارت T کیفیت، مهارت‌های ارتباطی و بین فردی،انعطاف پذیری،میزان جابه جایی،میزان غیبت درکار و انگیزشمحتوای پرسشنامه 1 - با توجه به اینکه با افراد از زمینه‌های مختلف فرهنگی تعامل برقرار می‌کنید، تا چه اندازه ازدانش فرهنگی برخوردار هستید؟ 2 - تا چه میزان صحت و درستی دانش فرهنگی خود را در زمان تعامل با افراد دارای فرهنگ متفاوت بررسی و کنترل می‌کنید؟ . 39 - تا چه اندازه با انجام وظایف شغلی خود، اهداف مورد نظر سازمان را ت مین می‌نمایید؟ 40 - تا چه اندازه از منابع و امکانات حداکثر استفاده را می‌نمایید؟پرسشنامه هوش فرهنگی و عملکرد کارکنانبرای مشاهده پرسشنامه آنلاین هوش فرهنگی و عملکرد کارکنان و دانلود آن از طریق لینک زیر وارد شوید:پرسشنامه هوش فرهنگی و عملکرد کارکنان
آداب صرف غذا آداب غذا خوردن موضوعی است که شاید خیلی به آن توجه نکنیم و ساده از کنارش بگذریم ، اما حقیقت این است که دانستن و رعایت کردن این آداب میتواند نتایج بسزایی بر روی برداشت دیگران از شما داشته باشد ، در این مطلب سعی کردم چند نکته کاربردی از این آداب را مرور کنم. آداب غذا خوردندستمال سفرهاین اولین چیزی است که قبل از هرکار دیگری باید به آن توجه کنید.هنگام نشستن بر سر میز، دستمال را باز کرده و روی پاهای خود قرار دهید. هرگز دستمال سفره را درون لباس یا پیراهن خود قرار ندهید.اگر می‌خواهید موقتا میز را به دلایلی ترک کنید، کافی است دستمال را روی صندلی خود بگذارید. در پایان غذا هم دستمال را تا کرده و آن را سمت چپ بشقاب خود قرار دهید.زمان شروع خوردن غذااگر تعداد افراد حاضر بر سر میز کم است، صبر کنید تا غذای همه سرو شود، سپس شروع به خوردن کنید. اما در مورد مراسم‌های پرجمعیت یا ملاقات‌های کاری، حق انتخاب با شماست. می‌توانید تا زمان سرو غذا برای همه صبر کنید، و یا قبل از آن و به دعوت میزبان، شروع به میل کردن غذای خود کنید.نحوه استفاده از قاشق سوپ خوریاگر به عنوان پیش غذا قرار است سوپ میل کنید، دانستن این نکات بسیار مهم است:در زمان خوردن سوپ، بشقاب باید روی میز بماند. قاشق را از مرکز ظرف به کناره‌ها بکشید تا از سوپ پر شود.قاشق را لبالب پر نکنید. کافی است نیمی از آن پر شود.قاشق را به طرف دهان خود ببرید و هرگز برای خوردن سوپ، سر خود را به سمت ظرف و قاشق نبرید.از لبه قاشق سوپ را بنوشید و قاشق را کامل در دهان خود قرار ندهید. حواستان باشد که قاشق سوپ‌خوری گود است و با قاشق غذاخوری تفاوت دارد.نحوه خوردن ناننان درواقع مثل غذاهای انگشتی یا همان فینگرفود می‌ماند، بنابراین نباید آن را با کارد و چنگال میل کنید. آداب صرف نان به صورت جدا کردن تکه‌های کوچه به وسیله دست است به طوری هر تکه با یک یا دو بار گاز زدن تمام شود.نحوه استفاده از کارد و چنگالدر هنگام سرو غذا، به احتمال زیاد با بشقاب غذایی مواجه خواهید شد که برخلاف وعده‌های روزمره با قاشق و چنگال خورده نمی‌شود، بلکه نیاز است از کارد و چنگال استفاده کنید.یادتان نرود، چنگال همیشه در دست چپ شما و کارد در دست راست شما قرار می‌گیرد (مگر اینکه چپ دست باشید).اگر غذای شما تمام نشده است و می‌خواهید برای مدتی میز را ترک کنید، یا از نوشیدنی خود میل کنید، کارد و چنگال خود را مشابه یک عدد 8 فارسی داخل بشقاب قرار دهید. در پایان پذیرایی هم کارد و چنگال را موازی هم و در وسط بشقاب مشابه عدد 11 مورب فارسی قرار دهید.نحوه خوردن مرغ و غذا‌های استخوان دار هرگز، غذاهای استخوان دار که در شرایط غیر رسمی با دست خورده می‌شوند را در مهمانی‌های رسمی با دست نخورید! این نوع غذاها باید حتما با کارد و چنگال و همانطور که قبل گفتیم میل شوند.نوشیدنیاگر تشنه شدید یا می‌خواستید برای دقایقی غذای خود را کنار گذاشته و از نوشیدنی خود لذت ببرید، قبل از هرچیز قاشق و چنگال (یا کارد و چنگال) خود را داخل بشقاب قرار داده و سپس برای برداشتن لیوان اقدام کنید.
همه چیز درباره آزار جنسی نسخه صوتی چیست؟ سخت است که به عنوان یک زن در ایران زندگی کنی و تجربه آزار جنسی نداشته باشی. احتمالا جمله اول باعث شده دنبال دلیل و برهانی برای رد این گذاره باشید. البته‌ای کاش این جمله حقیقت نداشت اما مصداق‌های آزار جنسی طیفی از رفتارها را در بر می‌گیرد که در جامعه ایران رایج است. همین رواج باعث می‌شود به راحتی نتوان کسی را یافت که از آزار جنسی در امان باشد.نکته قابل توجه این است که، برخلاف تصور عمومی، آزار جنسی تنها به زنان جامعه محدود نمی‌شود. مردان و کودکان نیز از جمله قربانیان این عمل به شمار می‌روند. در حقیقت آزار جنسی مردان، زنان و کودکان از جمله رفتارهای آزاردهنده و مفهومی است که در کشورهای سراسر جهان‌دیده می‌شود. چنین رفتاری زندگی در جامعه را به تجربه تلخی تبدیل می‌کندروش‌های آزار جنسی متفاوت هستند.آزار جنسی چیست؟آزار جنسی شامل هر رفتار ناخواسته جنسی است که با هدف توهین، تمسخر یا ایجاد ترس انجام می‌شود. این رفتار ممکن است کتبی، شفاهی یا فیزیکی باشد و ممکن است به صورت آنلاین یا رو در رو انجام شود.آزار جنسی را می‌توان به سه دسته کلی جسمی، کلامی و غیر کلامی تقسیم کرد.از جمله رفتارهایی که به عنوان آزار جنسی جسمی شناخته می‌شوند، می‌توان به لمس کردن بدن، نزدیک شدن بیش از حد و نوازش اشاره کرد.آزارهای جنسی که به صورت کلامی رخ می‌دهند شامل رفتارهایی از قبیل بیان شوخی‌ها و داستان‌های جنسی، متلک پرانی، کنایه جنسی و حتی قربان صدقه هستند.آزار جنسی غیر کلامی، رفتارهایی مانند چشمک زدن، چشم چرانی و نمایش تصویرهای جنسی را شامل می‌شود.اگرچه زنان و کودکان به عنوان نخستین قربانیان آزار جنسی تداعی می‌شوند، در حقیقت، آزار جنسی، به جنسیت خاصی محدود نمی‌شود. چنین رفتارهای ناشایستی در هر دو جنس دیده می‌شود. این بدان معناست که زنان و مردان هر دو می‌توانند، قربانیان یا عاملان آزارهای جنسی باشند. متاسفانه چنین رفتارهایی که به طور مشخص و واضح مرتبط با مسایل جنسی نیستند، در نگاه قانون چندان جدی گرفته نمی‌شوند.مصادیق آزار جنسیبرای شناسایی برخی از آزارهای جنسی نیازی به سنگ محک نخواهیم داشت، چنین رفتارهایی به وضوح در رده آزارهای جنسی جای می‌گیرند. به عنوان مثال، بوسیدن فرد، لمس کردن اندام‌های جنسی و برآمدگی‌های بدن فرد، تجاوز یا گیر انداختن فرد در فضایی به دور از دید دیگران همه و همه از مصادیق آزارهای جنسی به شمار می‌روند.اما در کنار چنین رفتارهایی، شاهد رفتارهای دیگری نیز هستیم که در صورت تکرار بیش از حد، می‌تواند مصداق روشنی از آزارهای جنسی قلمداد شود. در ادامه به برخی از این مصادیق متداول در محیط‌های کاری، آموزشی، ورزشی و اجتماعی می‌پردازیم:تعریف و تمجیدهای گاه و بیگاه از ظاهر و ویژگی‌های ظاهری فرداشاره به جذابیت شخص دیگری در مقابل فردی دیگرصحبت کردن در خصوص زندگی زناشویی یک نفر در مقابل فردی دیگرطرح سوالاتی در خصوص زندگی شخصی و جنسی فردانتشار تصاویر مستهجن از زنان و مردان در میان افراد حاضر در محیططرح لطیفه‌های نامناسبارسال پیامک‌ها و ایمیل‌هایی که فرد را به برقراری رابطه جنسی ترغیب کند.ارسال گیف‌های عاشقانه و شامل محتوای جنسیشایعه پراکنی در خصوص زندگی جنسی یک فرددر آغوش گرفتن‌های پی در پی و لمس کردن فرد در هنگام صحبت کردن با او (مانند مواقعی که یک کارفرما یا همکار شانه همکار خود را لمس می‌کند.)ورود به حریم شخصی فردمحیط‌های پرخاشگر و غیردوستانه که فرد را مدام در معرض چنین رفتارهایی قرار می‌دهند، رفتارهایی را به تصویر می‌کشند که نه تنها از سوی فردی که قربانی آزار جنسی می‌شود، بلکه از سوی سایر افراد حاضر در محیط نیز بی را ناپسند و غیرقابل‌قبول است. در حقیقت در برخی از موارد حتی باز کردن درب برای قربانی، نوعی آزار جنسی قلمداد می‌شود.آزار جنسی چه تاثیری بر قربانی دارد؟آزار جنسی هم از نظر جسمی و هم از نظر روانی، قربانی را تحت تاثیر قرار می‌دهد.آزار جنسی می‌تواند سبب تشدید اضطراب و افسردگی در قربانی شود یا در صورت وجود این موارد از قبل، سبب تشدید آن‌ها شود. در برخی موارد آزار جنسی سبب بروز علایم اختلال استرس پس از سانحه ( PTSD ) می‌شود. افرادی که قربانی آزار جنسی بوده‌اند ممکن است منزوی و گوشه‌گیر شوند.این افراد با کاهش عزت نفس روبرو می‌شوند و بهره‌وری آن‌ها کاهش می‌یابد. احساس شرم و خجالت یکی دیگر از مواردی است که قربانیان را تحت تاثیر قرار می‌دهد.آزار جنسی علاوه بر آثار روانی، بر جسم قربانی نیز تاثیراتی می‌گذارد. قربانیان آزار جنسی درد عضلات و سردرد را تجربه می‌کنند. گاهی ممکن است آزار جنسی مشکلاتی مزمن مانند فشار خون یا برهم خوردن تعادل قند خون برای سلامتی ایجاد کند و در نهایت منجر به بیماری قلبی شود.قربانیان آزار جنسی ممکن است منزوی و گوشه‌گیر شوند.چرا آزار جنسی پنهان می‌شود؟صحبت از آزار جنسی به دلایلی مختلف سخت است. قربانیان آزار جنسی معمولا به راحتی درباره‌ی تجربه ناخوشایند خود صحبت نمی‌کنند و ترجیح می‌دهند آن را با کسی مطرح نکنند. دلایل مختلفی برای این موضوع وجود دارد که شناسایی آن‌ها کمک می‌کند به دنبال راه‌حلی برای آن باشیم و موانع موجود را برطرف کنیم.احساس شرم و گناه یکی از دلایل اصلی است که باعث می‌شود فرد آزار دیده درباره‌ی تجربه‌ی خود صحبت نکند. قربانی آزار جنسی با سرزنش خود، در واقع حکم به گناهکاری خود می‌دهد و به همین خاطر ترجیح می‌دهد موضوع را مخفی کند.خودسرزنشگری قربانی در ادامه منجر به انکار و کوچک نشان دادن این رخداد می‌شود که خود دلیل بعدی برای پنهان کردن آزار جنسی است. فرد آسیب‌دیده پس از اینکه خود را مقصر شناخت، به این باور می‌رسد که ماجرا چندان هم بزرگ و مهم نبوده.ترس از عواقب آشکارسازی آزار جنسی یکی دیگر از دلایلی است که باعث می‌شود قربانی تصمیم بگیرد از ماجرا سخن نگوید. با بیان ماجرای آزار جنسی، قربانی ممکن است از جانب اطرافیان مورد قضاوت قرار بگیرد و این موضوعی نگران‌کننده است، خصوصا در جامعه‌ی ایران که هنوز تفکری مبنی بر مالکیت زنان از سوی مردان رایج است. علاوه بر این، افراد نگران از دست دادن جایگاه خود هستند و به همین خاطر، صحبت نکردن از تجربه‌ی آزار جنسی برایشان راحت‌تر است.کمبود عزت‌نفس نیز عمل دیگری است که سبب می‌شود ماجرای آزار جنسی مسکوت باقی بماند در صورتی که قربانی ارزش کافی برای خود قایل نباشد، موضوع را بی‌اهمیت فرض می‌کند و برای دفاع از خود حرفی نمی‌زند.چه چیز باعث آزار جنسی می‌شود؟مانند هر پدیده‌ی اجتماعی دیگر، آزار جنسی نیز دلایل مختلفی دارد. هرچند در موقعیت‌های گوناگون دلایل مختلفی ممکن است منجر به رخ دادن آزار جنسی شوند، اما برخی دلایل اصلی در بسیاری از موارد مشترک هستند و بستری برای این اتفاق فراهم می‌کنند.وضعیت جامعه تاثیر زیادی بر رخ دادن آزار جنسی دارد. تشویق عقاید جنسیت‌زده‌ای مبتنی بر برتری مردان بر زنان باعث می‌شود آزار جنسی رواج بیشتری داشته باشد. همچنین در جوامعی که تبعیض علیه افراد به دلایل مختلف (مانند جنسیت، ظاهر، ملیت، مذهب و .) پذیرفته شده است، آزار جنسی کمتر ناپسند است.وضعیت زنان نیز بر وقوع آزار جنسی تاثیر گذار است. چنانچه زنان باور داشته باشند که والاترین هدف‌شان در زندگی، جلب رضایت مردان است، بستر مناسبی برای آزار جنسی فراهم می‌کنند. علاوه بر این وابستگی زنان به مردان زمینه‌ساز آزار جنسی است.سرزنش قربانیان نیز عامل دیگری است که فضا را برای آزارگران جنسی محیا می‌کند. در بسیاری از موارد فرد آسیب‌دیده مورد پرسش قرار می‌گیرد و اعتبار وی زیر سوال می‌رود و فرد آزارگر تبریه می‌شود. این امر باعث می‌شود آزار جنسی تکرار شود. همچنین اگر فرد آزارگر قدرت بیشتری از قربانی داشته باشد، معمولا تایید بیشتری از دیگران دریافت می‌کند و نگرانی بابت مورد قضاوت قرار گرفتن ندارد.تغییر ارزش‌های اخلاقی عامل دیگری است که به آزار جنسی دامن می‌زند. این روزها روابط کوتاه مدت رواج بیشتری پیدا کرده‌اند. در کنار این موضوع طول عمر ازدواج‌ها نیز کاهش یافته و آمار طلاق بیشتر شده است. این شرایط گاهی باعث می‌شود مردها، فردی را که به آن‌ها پاسخ منفی می‌دهد به عنوان یک چالش برای خود در نظر بگیرند و آن را به یک قربانی تبدیل کنند.آزار جنسی اتفاق خوشایندی نیست. هیچ‌کس دوست ندارد در معرض آن قرار بگیرد یا آن تجربه برایش تکرار شود. اما به هر حال، همه چیز تحت کنترل ما نیست و گاهی اتفاق‌هایی خارج از آنچه که برایش برنامه‌ریزی کرده‌ایم برای خودمان یا عزیزان‌مان رخ می‌دهد. در چنین شرایطی، آگاهی از آنچه که رخ داده، دلایل و نتایج آن می‌تواند کمک کند تا به درستی با ماجرا برخورد کنیم. شناخت مشکلاتی که فرد آسیب‌دیده با آن روبه‌رو می‌شود باعث می‌شود ناخواسته سبب رنجش بیشتر او نشویم و گامی در جهت بهبود شرایط برداریم. علاوه بر این با آگاهی از دلایلی که زمینه‌ساز آزار جنسی هستند، می‌توانیم آن‌ها را برطرف کنیم و جامعه دوست‌داشتنی‌تری بسازیم.هدف راهرو در پرونده آزار جنسی، آگاهی بخشی درباره موضوعی‌ست که به قدر کافی به آن پرداخته نشده است. چیزی که به انتشار این آگاهی کمک می‌کند، همراهی شما و گفتن از قصه‌هایتان است. پیشنهاد می‌کنیم برای اینکه تمام قصه‌ها انسجام مکانی داشته باشند، روایت‌های خود را در ویرگول منتشر کنید. با این حال اگر ساختن اکانت برایتان سخت است در همان اکانت شخصی اینستاگرام یا توییتر با هشتگ #راهرو و #داستانهای_گمشده روایتگر باشید. رسالت این پرونده‌ی راهرو، گفتن، شنیدن، و سکوت نکردن است.برای خواندن مطالب بیشتر در حوزه مهارت‌های نرم، مجله آنلاین راهرو را دنبال کنید.تولید محتوا برای راهرو توسط نویسندگان نویسش انجام می‌شود.
کرونا و آزمون نظام‌های اخلاقی فرار دومینیک کامینگز، دستیار ارشد بوریس جانسون از ترس ابتلاء به کرونااگر من کرونا گرفتم، خودم کرونا می‌گیرم. الان تازه اول شبه و من اجازه نمیدم این موضوع منو از پارتی رفتن منع کنه. ما فقط اینجا اومدیم تا خوش بگذرونیم. هر چی میخاد اتفاق بیفته، بیفته.همه‌گیری ویروس کرونا یک آزمون است. در کنار جنبه‌های درمانی و سیاسی و اقتصادی، یک آزمون تحمل و مدارا، و برای افراد معتقد، آزمایش ایمان نیز به شمار می‌رود. همه‌گیری اپیدمیک همه را با سوالاتی مواجه می‌سازد که قبلا توسط متفکران به روش‌های مختلفی پاسخ داده شده‌اند. سوالاتی که همه باید از خود بپرسند:چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست؟ چه انتظاراتی افراد می‌توانند از جامعه داشته باشند و جامعه چه انتظاری باید از افراد داشته باشد؟ آیا دیگران باید برای من فداکاری کنند یا من برای دیگران؟ آیا برای مبارزه با بیماری، فقط توجه به جنبه‌های اقتصادی آن کفایت می‌کند؟معاون فرماندار تگزاس می‌گوید: "کسانی که بالای 70 سال دارند نباید کشور را قربانی کنند بلکه بهتر است آماده باشند که خودشان قربانی شوند". و جوان 22 ساله‌ای در یک پارتی در سواحل فلوریدا این طور می‌گوید که: "اگر کرونا گرفتم، خودم کرونا می‌گیرم"در ادامه به بررسی نظام‌های اخلاقی که مردم در غرب متاثر از آنها هستند می‌پردازیم و هر کدام را در این آزمایش به بوته نقد می‌گذاریم. 1 . رالزی‌هابسیاری از غربی‌ها بدون اینکه بدانند رالزی هستند. پنجاه سال پیش، فیلسوف دانشگاه هاروارد، جان رالز تلاش کرد از طریق مفهوم انتزاعی "پرده بی‌خبری" نشان دهد که مردم چه رفتاری باید در قبال جامعه داشته باشند. یعنی صرف‌نظر از فقیر بودن یا ثروتمند بودن، جنسیت، سواد، هوش، نژاد، موقعیت اجتماعی و . ، چه چیزی را خیر و چه چیزی را شر می‌پندارند. فردی را تصور کنید که هنوز به دنیا نیامده، و نمی‌داند که قرار است فقیر باید یا غنی، سیاه باشد یا سفید، مرد باشد یا زن، و . . از او می‌پرسند دوست داری کدام باشی. طبیعتا او چیزی که برای خودش بهتر باشد را می‌پسندد اما نمی‌داند که قرار است چه چیزی باشد. رالز استدلال می‌کند که اگر افراد از موارد فوق باخبر باشند، انتخاب آنها از خیر و شر به گونه‌ایست که به نفع خودشان باشد. پس خیر و شر واقعی باید در پشت "پرده بی‌خبری" باشد تا عادلانه باشد. برای مثال، پیش خودش می‌گوید اگر من وارد دنیا شوم و "برده‌داری" وجود داشته باشد، ممکن است من برده باشم و به ضررم باشد، پس بهتر است که اصلا نظام برده‌داری وجود نداشته باشد. یا ای کاش که تفاوتی بین مرد و زن نباشد تا اگر زن به دنیا آمدم، از حقوق خاصی محروم نباشم. اگر این "بی‌خبری" وجود نداشته باشد، هر کسی به نفع خود چیزهایی را عادلانه تصور خواهد کرد. "بی‌خبری" منجر به تصمیماتی می‌شود که بر پایه انصاف هستند و انصاف را می‌توان همان عدالت نامید. رالز اینگونه استدلال می‌کند که امکان برقراری برابری کامل وجود ندارد، چون به هر حال یکی قوی‌تر است و دیگری ضعیف‌تر، اما انسان باید تا جایی که به خود او مربوط می‌شود، چیزی به این بی‌عدالتی طبیعی اضافه نکند.رالز مذهبی نیست، اما ایده او اساسا منطبق با قاعده طلایی است که توسط انبیای عهد عتیق و عیسی مسیح گفته شده است: "به گونه‌ای رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنند"ما می‌دانیم که همه ما در یک کشتی هستیم، همگی آسیب‌پذیر و مضطرب، اما در عین حال وجود هر کدام از ما مهم و ضروری است، هر کدام از ما باید پارو بزند، در کنار یکدیگر، هر کدام از ما پشتوانه‌ای است برای دیگران.دعای پاپ فرانسیس رو به میدان خالی سنت پیتر 2 . فایده‌گرایانفایده‌گرایی که بیشتر تحت تاثیر افکار جان استوارت میل است، بیان می‌دارد که حاکمان باید به دنبال "سعادت کلی" همه مردم باشند، به گونه‌ای که ضامن "بزرگترین خیر برای بیشترین تعداد مردم" باشد. این تعریف از عدالت بیان می‌کند که در شرایطی مثل همه‌گیری کرونا، بعضی از مردم باید برای "خیر"ی بزرگتر قربانی شوند و جامعه باید آن را برای منفعت خود بپذیرد.در بریتانیا، دومینیک کامینگز، دستیار ارشد بوریس جانسون، در جلسه‌ای خصوصی از این ایده حمایت می‌کند که اجازه بدهید عده‌ای به این بیماری مبتلا شوند تا "مصونیت گروهی" به وجود بیاید، و اگر این باعث شود که عده‌ای از بازنشستگان بمیرند، بگذارید بمیرند. پخش این خبر باعث اعتراضات شدیدی شد و با تکذیب فوری مقامات روبرو شد.در فلسفه جان استوارت میل، البته پول مقدم بر زندگی انسان‌ها نیست، اما اگر یک بحران اقتصادی منجر به زندگی‌های کوتاه‌تر و مصایب بیشتر شود، این گزینه میسر خواهد بود که برای جلوگیری از فروپاشی نظام اقتصادی، تلاش کمتری برای نجات جان تک‌تک انسان‌ها صورت گیرد، و یا اینکه بر سر اینکه جان چه کسانی باید نجات داده شود، گزینش صورت گیرد.مساله دیگر فایده‌گرایی این است که تعطیلی‌های سراسری تا چه مدت باید طول بکشد. جامعه تا کجا می‌تواند هزینه رکود اقتصادی را تحمل کند. و اینکه هزینه‌های درمانی تا چه حد پوشش داده شوند. دولت و سازمان‌های بیمه همیشه روی جان انسان‌ها ارزش‌گذاری می‌کنند و با منطق فایده‌گرایی، نمی‌توان بیش از حد مشخصی روی نجات جان انسان‌ها هزینه کرد. به قول ترامپ:ما نمی‌توانیم هزینه درمانی بیشتری نسبت به اصل مشکل داشته باشیم We can ' t have the cure be worse than the problem3 . لیبرتاریانیسماصل و نسب این مکتب فکری به جان لاک و پدران بنیان‌گذار ایالات متحده برمی‌گردد. لیبرتاریان‌ها همیشه به دنبال محدود کردن اختیارات دولت‌ها هستند و صورت کلی عقیده آنها در رمان‌های آین رند به خوبی بیان شده است: "هر انسانی حق دارد که برای خودش زندگی کند" و اینکه "خوشبختی افراد را نمی‌توان قربانی دیگران کرد".رابرت نوزیک، در پاسخ به رالز، در کتاب "بی‌دولتی، دولت و آرمانشهر" می‌نویسد که تصور کنید عده‌ای در یک منطقه فرضی قرار بگیرند که هیچ ساختار اجتماعی وجود نداشته باشد، چه دولت سیاسی آنجا مستقر خواهند کرد و به چه میزان حاضر خواهند بود از آزادی‌های اجتماعی خود کم کنند و به اختیارات دولت اضافه کنند. این سوالی است که هر آنارشیستی با آن مواجه است. یک پاسخ به این پرسش در رمان "ارباب مگس‌ها" آورده شده است. برای پرهیز از خشونتی که در این رمان توضیح داده شده است، نوزیک می‌گوید این افراد بهتر است یک دولت با اختیارات حداقلی تاسیس نمایند که قادر باشد هم از خود دفاع کند و هم از حقوق شهروندانش، و نه چیزی بیشتر از این.اما ویروس کرونا در مقابل این آنارشیسم، قدرت دولت‌ها را زیاد می‌کند و از آزادی‌های فردی کم می‌کند و تا به امروز، مردم با این محدودیت‌ها موافق بوده‌اند، در حالیکه رند و نوزیک معتقدند مردم هرگز نباید این محدودیت‌ها را بپذیرند.اما قبلا هم اعتراضاتی مبنی بر نقض حقوق بشر در موارد مشابه وجود داشته است. ایالات متحده، پیش از این به دلیل فعالیت‌های آنتی‌واکسیناسیون، دچار همه‌گیری سرخک شده بود. فعالان لیبرتاریان معترض بودند که "حق والدین نسبت به واکسینه نکردن فرزندانشان" باید مقدم باشد بر "تلاش دولت برای دفاع از حقوق والدین دیگری که نمی‌خواهند بچه‌هایشان با بچه‌های واکسن‌نزده یکجا باشند". یک طرف حقوق انسانی است و یک طرف تلاش دولت برای دفاع از حقوق عده‌ای دیگر.در دوران شیوع، خریدهای هراسان مردم و احتکار لوازم بهداشتی و پزشکی نشان می‌دهد که مردم بیشتر دنباله‌رو ایده خودمختاری رند هستند و خود را در اولویت قرار می‌دهند.با شیوع کرونا، اتحادیه آزادی‌های شهروندی آمریکا در اعلامیه‌ای حاضر به نقض یکی از حقوق انسانی مورد نظر خود شد و گفت که آزادی‌های مدنی باید "گاهی اوقات" در جهت مبارزه با یک بیمای مسری "کنار گذاشته شود"، اما فقط "به روش‌هایی که علم تایید می‌کند" و اینکه "شواهد نشان می‌دهد که محدودیت‌های سفر و قرنطینه راه‌حل مناسبی نیست".این خودخواهانه است، این رفتاری خود - مخربانه است. این بی‌اعتنایی به حقوق دیگران است. من شوخی نمی‌کنم. این باید متوقف شود.فرماندار نیویورک بعد از دیدن جمعیت گروه‌های لیبرتاریان در پارکی در نیویورکدر این شرایط به خصوص، آزادی‌های فردی توسط ارزش‌های اخلاقی قضاوت می‌شوند. برای مثال جامعه راجع به سناتور کنتاکی Rand Paul چگونه قضاوت خواهد کرد؟ به عنوان سرشناس‌ترین چهره لیبرتاریان ایالات متحده، وقتی به او گفته شد که یکی از افرادی که با او تماس داشته، کرونا مثبت بوده است، همچنان تا یک هفته بدون ماندن در قرنطینه، به فعالیت‌های عمومی و اجتماعی خود ادامه داده، و نهایتا در باشگاه ورزشی مجلس سنا متوجه می‌شود که خود او هم کرونا دارد. 4 . اجتماع‌گراییرویکرد دیگر به این صورت است که هر کسی هویت خود را از جامعه کسب می‌کند. حقوق فردی مهم است اما نه مهم‌تر از هنجارهای جامعه. تاریخچه این نگاه به یونان باستان برمی‌گردد اما در دوران معاصر، آمیتای اتزیونی و مایکل سندل دو چهره برجسته این دیدگاه به حساب می‌آیند. کتاب "لیبرالیسم و حدود عدالت" سندل پاسخ دیگری است که به رالز داده شده است، و بیان می‌دارد که عدالت را نمی‌توان در خلاء یا در پشت "پرده بی‌خبری" تعریف کرد، بلکه باید آن را بر اساس جامعه به دست آورد. او "خوب مشترک" را مبنای عدالت می‌داند.سندل هفته پیش در گفتگو با نیویورک‌تایمز گفت:"خوب مشترک" درباره این است که ما چگونه در جامعه در کنار هم زندگی کنیم. درباره ایده‌آل‌های اخلاقی است که با هم برای آن تلاش می‌کنیم، منافع و مسیولیت‌هایی که با همدیگر تقسیم می‌کنیم، و فداکاری‌هایی که برای یکدیگر می‌کنیم. درباره درس‌هایی است که از یکدیگر می‌آموزیم که چگونه زندگی خوب و شایسته‌ای داشته باشیم.ویروس دقیقا از همین نقطه حمله کرده است و مردم را از زندگی در جامعه محروم کرده است. ایده‌های اجتماع‌گرایی اینجاست که خود را نشان می‌دهد. در سراسر اروپا، مردمی که در قرنطینه هستند، هماهنگ می‌کنند تا به بالکون‌ها بیایند و کادر درمانی را تشویق کنند. در بسیاری از کشورها، قدردانی از کادر درمانی به عنوان یک وظیفه جمعی در نظر گرفته می‌شود، حتی در گذشته و زمان‌هایی که جهان درگیر کرونا نشده بود. در آمریکا اما اوضاع فرق دارد، زیرا توزیع خدمات درمانی به شدت مساله‌دار و در جهت منافع صنفی پزشکان است.البته اجتماع‌گرایی به شکل سوسیالیسم اروپا لزوما خوب نیست. وقتی معاون فرماندار تگزاس می‌گوید همه کشور نباید خود را قربانی افراد پیر کند، یک استدلال اجتماع‌گرایانه را مطرح می‌کند نه منفعت‌گرایانه:به عنوان یک شهروند مسن، کسی از من نپرسید که آیا می‌خواهم خودم را برای آمریکا و نوه‌هایم قربانی کنم. اگر این یک معامله است، با کمال میل آن را می‌پذیرم.از این نقطه‌نظر، این وظیفه میهن‌پرستانه افراد مسن است که اضافه‌بار خود را به کشور تحمیل نکنند تا زندگی برای نوه‌هایشان سخت نشود. این یک اخلاق اجتماع‌گرایانه است که بعضی وقتها در آمریکا پدیدار می‌شود و ناراحتی و خشم رسانه‌ها را برمی‌انگیزد.چین اما نوع دیگری از اجتماع‌گرایی را در شیوع کرونا تجربه کرده است. به مردم شهر ووهان گفته شد که درب منازل‌شان را قفل کنند، و حتی به اجبار، خود را قرنطینه کنند، برای به دست آوردن "خوب عمومی"، که البته این "خوب عمومی" تا حد زیادی توسط حزب کمونیست این کشور مشخص می‌شود.الان اما چیزی که در همه غرب باید اجرا شود روش رالز است. سیاستمداران وظیفه دارند از جان هر کسی حفاظت کنند چون خودشان دوست دارند که حفاظت شوند، و همین‌طور مردم از این قانون طلایی برای قرنطینه کردن خود استفاده کنند تا جان خود و دیگران را نجات دهند. همه ما الان رالزی هستیم.ما تا چه مدت به این صورت باقی خواهیم ماند؟ همه نظریه‌های دیگر که برای عدالت گفتیم جذاب هستند، اما من فکر میکنم که رالزی‌ها و قانون طلایی پیروز خواهند بود. این تاحدودی به خاطر دین است - حتی اگر در غرب رو به افول باشد - که این قاعده طلایی را در ذهن ما حک کرده است.منبع: بلومبرگمطلب مرتبط قبلی:
بعد از آنکه به یک مستمند غذا دادید، رهایش نکنید تصور ما از کمک به نیازمندان نوعا محدود به غذا و مسکن است. اما لطفا صبر کنید! او هنوز به کمک شما نیاز دارد!اولین نیاز یک مستمند پس از مرتفع شدن نیاز غذایی اش، کمک فکری و روحی شماست. چیزی که فقر او را رقم زده است، افکار و ذهن نامیزان اوست. هرچه هست ذهن شما (به طور نسبی) از او میزانتر و سازمان یافته‌تر است. بنابراین به اندازه خودتان روی ذهن او هم کار کنید.چه بسا یک انسان نیازمند نداند که احتیاج اصلی او ارتقا ذهنی است. چیزی که فقدانش، منجر به کمبود نیازهای اولیه شده استوقتی ذهن تنبل شود و به نوآوری، کار،خلاقیت، امید و تلاش متمایل نباشد مدام به این فکر است که وعده غذایی بعدی را از چه کسی طلب کند.اما اگر شما بعد از هربار سیرکردن یک فقیر، به جنبه‌های فکری و روانی و ذهنی او نیز بپردازید، میتوانید او را در مسیری قرار دهید که روزی روزگاری، خودش بتواند نیازهای خودش را تامین کند.از کجا شرع کنیم؟به او امید بدهید. از او بخواهید روی توانمندی هایی که دارد تمرکز کند و آنها را توسعه بدهد. شاید نتوانید در موردچگونگی اش به او ایده‌ای بدهید ولی لااقل میتوانید ترغیبش کنید که به آن فکر کند.از او سوال کنید. از زندگی اش، گذشته‌اش، خانواده و دوستانش. البته به احتمال زیاد او بی درنگ بدبختی هایش برخواهد شمرد. اجازه بدهید دقایقی کوتاه از آن بدبختی‌ها بگوید. سپس سوالات هوشمندانه‌ای مطرح کنید:چه درسی رو بیشتردوست داشتی؟بهترین دوستت کی بوده؟تو چه کاری استعداد داری؟الان اگر بخوای یکی کوچکتر از خودت رو نصیحت کنی، چی میگی؟آیا در گذشته ورزش یا مهارت خاصی بلد بودی؟و اینگونه سوالاتی که جنبه‌های مثبت و ارزش آفرین ذهن او را فعال میکند.یکی از نقاط شروع فقر، فقر ذهنی است. در کنار کمک به مستمندان، به ذهن آنها هم کمک کنید.شاید بگویید من خودم هزار گرفتاری دارم! ذهن خودم آشفته است و . چگونه میتوانم در این زمینه به شخص دیگری کمک کنم؟ پاسخ این است که ما به قدر توان خود به دیگران کمک میکنیم. شاید توان ما در سیر کردن یک فقیر در حد یک نان و پنیر باشد، که همان هم ارزنده است. این مساله در مورد کمک ذهنی هم صدق میکند. به دنبال قدمهای کوچک، به قدر توان باشیم. باید بدانیم، اگر همه ما به قدر وسع قدمهای کوتاهی برداریم، در جامعه اتفاقات خوبی رقم خواهد خورد.به قول سعدی:به راه بادیه رفتن به از نشستن باطلکه‌گر مراد نیابم، به قدر وسع بکوشم
معرفی فرهنگ‌سرای بهمن در جامعه‌ای که دغدغه و فکر و ذکر روز و شب خانواده‌های دانش‌آموزان، رفتن به مدارس نمونه و سپس قبولی در دانشگاه‌های برتر است، فرهنگ و هنر چه جایگاهی در میان افرادی دارد که زمانی مهد تمدن جهان محسوب می‌شدند؟! در این اثنا، نقش اثرگذار فرهنگ‌سراها به‌عنوان مکانی برای پرکردن خل موجود در آموزش و پرورش کشور حس می‌شود. هدف ما از معرفی این مهم نیز، آشنایی با اماکن فرهنگی و فعالیت‌های مفید آن‌ها جهت نیل به هدف فوق است.با شنیدن اسم میدان بهمن، ناخودآگاه به یاد کشتارگاه معروف تهران و پاتوق جگرکی‌های آن می‌افتیم. چند قدم آن‌طرف‌تر از جگرکی باباحاجی، یکی از شاخص‌ترین فرهنگ‌سراهای پایتخت به چشم می‌خورد: فرهنگ‌سرای بهمن.بسیاری، این فرهنگ‌سرا را با کتاب‌خانه عمومی "شهید فهمیده"، اولین کتاب‌خانه سازمان فرهنگی - هنری شهرداری تهران، می‌شناسند. کاوشکده تالار علوم و فنون "خواجه نصیرالدین طوسی"، با همکاری بنیاد علمی "زیرک‌زاده" نیز در بهمن واقع شده‌است. امکانات فرهنگی - هنری، ورزشی، مذهبی و آموزشی این فرهنگ‌سرای جنوب تهران در نوع خود کم‌نظیر است از نگارخانه و دارالقرآن گرفته، تا سالن سینما، خانه کودک و سالن موسیقی. وجود باشگاه‌های ورزشی در رشته‌های متنوع، مانند ژیمناستیک، تکواندو، تیراندازی، دارت، بدن‌سازی و . بر جذابیت فرهنگ‌سرای بهمن می‌افزاید.تالار بزرگ شهید آوینی با گنجایشی بالغ بر 1500 نفر، محلی مناسب برای گردهمایی‌های بزرگ، و تالار مبارک، مکانی جهت برگزاری نشست های هفتگی شعرخوانی و نقد شعر (هر چهارشنبه)، رونمایی از کتاب‌ها و مراسمی از این قبیل است. عمده این فعالیت‌ها، به همت کانون ادبی بهمن برقرار می‌شوند.نشانی:تهران، بزرگ‌راه شهید تندگویان، میدان بهمنتلفن: 021 - 55312304 اینستاگرام: farhangsara . bahman16 سایت:
از جهانبینی تا آرمانشهر قسمت 3 بسم الله الرحمن الرحیمضرورت زندگی اجتماعیتا کنون تمام بحث هایی که انجام دادیم در مورد زندگی فردی بود حال باید ببینیم جهانبینی و هدف‌های ما چگونه روی زندگی اجتمایی ما تاثیر میگذارند .دیدیم که تمام انسان‌ها در زندگی به دنبال این هستند که کمالی را کسب کنند یا به عبارتی نیازی از نیاز‌های خود را رفع کنند .برخی نیاز‌ها فارغ از چگونگی نگاه به اسان به جهان در تمام انسان‌ها مشترکا به عنوان کمال در نظر گرفته میشود .دسته‌ای از این نیاز‌های مشترک باعث ضرورت به وجود آمدن زندگی شهری میشود .پس انسانها همواره در اجتماع به دنبال تحقق آرمانها و اهداف متفاوت خود بوده‌اند و عموامل مختلفی آنان را به زندگی اجتماعی سوق داده است در مورد این که چه عواملی انسان را به سمت زندگی اجتماعی سوق میدهد بیان‌های مختلفی وجود داردنیار‌های طبیعی انسان او را به زندگی اجتماعی میکشاند .نیاز‌های فیزیولوژیکی همچون تامین غذا ، پوشاک و مسکن و نیز نیاز‌های روانی همچون احساس نیاز به عشق ، همدم و همسر یا احساس ترس و ناامننی و .مقتضای طبع اولی انسان این است که دیگران را در راه منافع خود استخدام ، و از بهره‌ی کار ایشمان استفاده کند و تنها اضطرار باعث میشود انسان‌ها به اختماع تعاونی تن دهند بر اساس این دیدگاه ، ((انسان از یک طرف نیاز‌های بیشمار خود را درک میکند و از طرفی امکان رفع بخشی از این نیاز‌ها را به دست دیگران درک میکند از طرف دیگر مشاهده میکند که نیرویی که وی دارد و آرزو‌ها و خواسته هایی که در درون وی نهفته است ، دیگران نیز دارند و چنانچه از منافع خود دفاع میکند ، دیگران نیز همین حال را دارند . اینجاست که اضطرارا به تعاون اجتماعی روی میآورد .انسان بر اساس ضرورت عقلی و انتخاب عقلانی خود ، زندگی اجتماهی را بر زنگی فردی ترجیح میدهد . از همین رو در حالی که میتواند به زندگی فردی بیردازد برای دریاقت کمال بیشتر به زندگی اجتماعی روی میآوردلازم به ذکر است یذیرش هر کدام از موارد بالا دیگری ر نقض نمیکند . بنابر این میتوان گفتدر ییدایش جامعه و استمرار آن ، هم نیاز‌های طبیعی هم اضطرار و هم عقلانیت نقش دارند .مدنیتمقدمهدیدیم انسانها برای رفع نیاز‌های خود جوامع انسانی را تشکیل میدهند . بدین شکل است که میبینیم در طول قرن‌ها زندگی بشر ، شهر‌ها و تمدن‌های بسیاری به وجود آمده است .میخواهیم کمی بیشتر راجع به مفاهیم تمدن ، شهر ،فرهنگ و مانند این‌ها صحبت کنیم .امروزه این مساله از اهمین ویژه‌ای برخوردار است . زیرا در ایران امروز صحبت از برپایی تمدن نوین اسلامی است و گویی ما باید در حال ساخت تمدن باشیم و فلذا باید تمدن را به خوبی بشناسیم . همچنان پیرامون تغییر تمدن‌ها نیز تامل زیادی لازم است ، از آن جهت که ما از دیریاز در معرض هجوم تمدن غرب قرار گرفته‌ایم و غربزدگی امری بسیار مهم در این زمینه میباشد .همچنین نیاز است ارتباط این بخش با بخش‌های قبلب روشن شود در واقع لازم است ارتباط انسان آزمانی با شهر آرمانی مشخص شود .تفکر ، شروع تمدنگفتیم تمدن برای ارضای نیاز‌های انسان شکل میگیرد . پس ریشه ای‌ترین وجه تمایز بین تمدن‌ها نگاه آنها به نیاز‌های انسان است . همانگونه که دیدم نگاه انسان به نیاز‌ها یا عبارتی هدف‌ها ، برخواسته است از نوع نگاه وی به جهان و انسان . زین پس این نگاه به نیاز‌های انسان ، که بر اساس جهانبینی شکل میگیرد ، را تفکر مینامیم .از این مقدمه نتیجه میگیریم که نفکر سرآغاز تمدن است.اگر تفکری به صورت حضوری در دل و جان مردم یک جامعه بنشیند میتواند مقدمه‌ی به وجود آمدن تمدن باشد . ممکن است عده‌ی بسیار کمی از افراد جامعه تفکری را از دل و جان پذیرفته باشند این تفکر نمی‌تواند به تمدن منتهی شود برای مثال در اروپا عده‌ی کمی بورژوا نمیتوانستند تمدن اروپا را آنگونه تغییر دهند این تغییر هنگامی ممکن شد که عموم مردم تفکر حاکم بر سرمایه داری را پذیرفتند . همچنین اگر عدهی زیادی از مردم یک جامعه صرفا تفکری را بدانند ، این نیز از لحاظ تمدنی ارزشی ندارد . برای مثال امروزه مردم چین اطلاعاتی در مورد گذشته‌ی خود و تفکرات بودایی و کونسیوسی دارند . اما این تفکر تنها در حد دانستن است و نهایتا مکن است از طریق آن به تمدن بزرگ گذشته‌ی خود افتخار کنند . اما این تفکرات دیگر در دل و جان مردم جایی ندارد . پس تمدن چینی نیز دیگر قابلیت موجود بودن ندارد .روح پنهان تمام مناسباتاجتماعی که تفکری را با دل و جان پذیرفته است این تفکر ابتدا در اخلاق و ادب آن‌ها تاثیر میگذارد و فرهنگ آنها را میسازد . فرهنگ روح پنهان همه مناسبات است و تمامی امور فردی و جمعی اینان بر پایه‌ی آن شکل میگیرد . فرهنگ کلیت گسترده ایست که بودن و مردن آدمی را معنا میبخشد . آنچه به فرهنگ‌ها هوبت میدهد ، تفکر است . پس فرهنگ زاده‌ی تفکر است .رفتار کسی که تفکر اسلام بر جانش حاکم باشد قطعا با کسی که روح لیبرالیسم بر او حاکم است متفاوت است . و به تبع آن جوامع این دو با یکدیگر تفاوت زیادی دارند. مودر واقع فرهنگ ما همان نظام اخلاقی و ارزشی ماست که در در هر قومی از بزرگان آن قوم به ارث میرسد .تمدن ، آیینه‌ی فرهنگ و تمدنتمدن و جه مادی و صوری حیات آدمی است . مصداقی عینی فرهنگ که تمام باور‌های یک ملت را نشان میدهد .شهرسازی ، مسکن ، موسیقی ، معماری ، نظام دادوستد ، اگر چه از سویی با فرهنگ ارتباط تنگاتنگ دارند، از سوی غیر مادی تمدن یک قوم را میسازند .موسیقی دانی که ترانه میسراید ، تنها مصالح اون نت‌ها و ابزار‌های موسیقی هستند و تفکری که در جان او رسوخ پیدا کرده است این نت‌ها را کنار هم قرار میدهد و موسیقی نواخته میشود . این موسیقی آیینه‌ی قلب موسیقی دان است .برای مثال موسیقی رپ تصویر زندگی انسان پست مدرن است . انسانی که همواره عجله دارد ، انسانی که یا باید برای شنبه تمرینی تحویل دهد یا باید عجله کند که به اتوبوس برسد .همتنگونه که میبینیم فرهنگ و تفکر روح تمدن است .در این مورد مثال‌های بسیار زیادی وجود دارد ک هاز این متن خارج است برای مطالعه‌ی بیشتر میتوانید مقاله‌ی عطالله بیگدلی راجع به روه شهر‌ها را مطالعه نماییدگاهی فرهنگ و تمدن را در کنار یکدیگر تمدن میگویند .انسان پروری تمدن‌ها.ملتی را در نظر بگیرید که تفکری در آن شکوفا شده است . یعنی فرهنگی براساس آن تفکر شکل گرفته و تمام مناسبات فردی و اجتماعی افراد بر پایه‌ی آن فرهنگ قرار گرفته است . به تبع آن تمدنی به وجود میآید که صورت مادی آن تفکر است .فردی که در این جامعه متولد میشود . در خانواده‌ای در این جامعه تربیت میشود . در نظام آموزشی این جامعه تحصیل میکند . در همین جامعه تشکیل خانواه میدهد ، در همین جامعه کار میکند و . به عبارت دیگر تمام کار‌های خود را در جامعه‌ای انجام میدهد که تفکری در تار و پود آن جریان دارد .پر واضح است که این فرد به صورت خودکار آن تفکر و آن فرهنگ را از جامعه به ارث میبرد و هرچیز ازصورت‌های مادی که او بسازد بر پایه‌ی آن فرهنگ و تفکر است . پس او فردی خواهد شد که در آن تمدن رشد میکند و به رشد آن تمدن کمک میکند . همانگونه که میبینیم تمدن انسان ساز است . به قول چرچیل :ما شهر‌ها را میسازیم و شهر‌ها ما را میسازند .آری این انسان‌ها هستند که در آغاز تمدنی را میسازند اما در ادامه تمدن انسان هایی جدید تربیت میکند و آن انسان‌ها آن تمدن را شکوفا‌تر میکنند .شاید این دلیلی است که امام به دنبال ساخت تمدن اسلامی بود . شاید ساخت تمدن بهترین روش ترویج اسلام و آزادی مردم جهان از چنگ آزادی‌های بی قید وشرط بود .به وجود آمدن تمدن‌ها ( 1 )ما در طول تاریخ تمدن‌های بسیاری دیده‌ایم . این تمدن‌ها را از نظر به وجود آمدن میتوان به دو دسته تقسیم کرد . در هر منطقه‌ای آنها یا از صفر به وجود آمده‌اند یا با نابودی تمدنی دیگر به وجود آمده‌اند .بیشتر تمدن‌های ابتدایی از این نوع بودند در این بخش به توضیح مختصر نوع اول بسنده میکنیم و نوع دوم(تغییر تمدن‌ها) را در قسمت بعدی مفصلا بحث خواهیم کرد .برای مثال در منطقه‌ی بین النهرین سومری ابتدا به آنجا رفتند و تمدن خویش را به وجود آوردند . مردمی که به آنجا رفتند به راحتی تفکر خود را در قالب تمدن به وجود آوردند و مساله‌ی انسان پروری تمدن و تاثیر انسان‌های جدید بر تمدن باعث رشد تمدن سومری‌ها و بعد‌تر باعث به وجود آمدن تمدن‌های پیشرفته‌تر بابل و آشور بود که بسیار تحت تاثیر سومری‌ها بودند .شاید برای همه سوال شده باشد چرا حضرت موسی و بنی اسراییل بعد از غرق شدن فرعونیان در دریا به مصر بازنگشتند و حکومت آن را تصاحب نکردند .برای پاسخ به این سوال دیدگاه تمدنی نیاز است .در واقع هدف حضرت موسی از ابتدا ساخت تمدنی بزرگ در ذهنش بود . و از آنجایی که مصر خود تمدنی بزرگ داشت ، بازگشت بنی اسراییل به مصر ممکن بود باعث تاثیر تمدن مصر بر بنی اسراییل شود و آنها به جای ساخت تمدن بزرگ در تمدن مصر حل شوند . ب همین دلیل حضرت موسی به همراه قوم خود از کصر کوچ کردند تا در سرزمینی دیگر تمدن خود را از صفر پایه ریزی کنند .مثالی بسیار بسیار مهم دیگر در این زمینه سفر و کشت و کشتار عده‌ای از اروپایی‌ها به آمریکا بود . استعمار آمریکا بسیار با استعمار سایر نقاط دیگر توسز اروپایی‌ها متفاوت بود . در هند ، استرالیا ، آفریقا ، . نگاه استعمار‌گر تنها به به مواد اولیه و برده برای کار خانه هایش بود . اما در آمریکا ناگهان سیلی از اروپایی‌ها بارای زندگی به آنجا میروند و به طور بیرحمانه‌ای شروع به کشتار سرخ پوستان میکنند به طوری بین 12 تا 70 میلییون سرخ پوست در این دوران و بعد از آن کشته میشوند . پاسخ به چرایی این موضوع نیز نگاهی تمدنی مطلبد .تفکری جدید در اروپا به وجود آمده بود و در تلاش برای تغییر اروپا بود . این تفکر برای شکوفا شدن در اروپا موانع بسیار زیادی روبروی خود داشت که از جمله‌ی آن‌ها کلیسا ، نظام فیودالی و قدرت پادشاهان بود .در این میان عده‌ی زیادی از صاحبان این تفکر به سرزمسن تازه کشف شده به عنوان زمینی جدید برای از صفر ساختن تمدن خود بدون مزاحمت عوامل بالا نگرستند و این هجرت بزرگ را انجام دادند . تمدن خود را در آمریکا از صفر بنا نهادند .
ویروس کرونا خطرناک‌تر است یا طاعون خودخواهی؟ این روزها خبر اول و دغدغه‌ی همگانی، ویروس کرونا و چگونگی پیش‌گیری یا مقابله با آن است.گفته می‌شود این ویروس در مواردی که بیماری‌های زمینه‌ای وجود داشته باشد، خطرناک‌تر می‌شود.نکته‌ی مورد نظر بنده نیز همین است.وقتی ما به‌عنوان تک‌تک اعضای جامعه به‌شدت گرفتار بیماری کشنده‌ی خودخواهی هستیم، کار ویروس کرونا بسیار آسان خواهد شد.در این حالت، ویروس کرونا نه تنها بر سلامت فردی و جسمی، بلکه بر روح و روان و جیب و ذهن و همه‌ی وجود ما اثر خواهد گذاشت.ویروس کرونا وقتی بر زمینه‌ی خودخواهی عمل می‌کند، از سلامت و جان و روان دیگران برای خودمان جیب می‌دوزیم، اقلام بهداشتی ناگهان نایاب می‌شود و گران، هم‌چنین گوشت و میوه و امثال آن.ویروس کرونا وقتی بر زمینه‌ی خودخواهی عمل می‌کند، هر گوشی به‌دستی با تولید و تکرار و تکثیر دروغ‌ها و اراجیف و جعلیات، به جان روح و روان دیگران می‌افتد و بیش و پیش از ویروس، از جامعه تلفات می‌گیرد.ویروس کرونا وقتی بر زمینه‌ی خودخواهی عمل می‌کند، فراموش می‌کنیم که به‌عنوان انسان چه وظیفه‌ای داریم. یادمان می‌رود که پزشکان و پرستاران این روزها با همه‌ی وجود در صف نخست حفاظت از سلامت ما جان‌فشانی می‌کنند و اگر سپاس‌گزارشان نیستیم و به توصیه‌های کارشناسی‌شان عمل نمی‌کنیم، دست‌کم با رفتارهای نادرست و نیش‌و کنایه آزارشان ندهیم.یادمان باشد کرونا هر قدر هم کشنده باشد، هیچ‌گاه و هرگز نخواهد توانست به گرد پای خسارات و تلفات آلودگی هوا، تصادف، نابودی محیط زیست، مواد مخدر و بسیاری از این دست که بخش عمده‌ی آن ناشی از خودخواهی ماست، برسد.کرونا، دیر یا زود، می‌گذرد،با عفونت کشنده و گسترده‌ی خودخواهی که عامل هر مصیبت است و مانع هر پیشرفت، چه کنیم؟
هپی برث‌دی ابوالقاسم! هپی برث‌دی ابوالقاسم!روز اول بهمن را بعضی از اهالی ادبیات در شبکه‌های مجازی به عنوان زادروز فردوسی، شاعر بزرگ کشورمان گرامی می‌دارند و تبریک می‌گویند و طرح و عکس و تفصیلات به کار می‌برند. طبیعتا هر گونه یادکردی از مفاخر ادبی و فرهنگی‌مان ارزشمند است، اما راستش این است که این تاریخ، خیلی هم دقیق و مستند نیست.در سنت قدیم ما، تاریخ وفات افراد را بر روی سنگ مزار و در کتابها یادداشت می‌کردند و جشن تولد گرفتن، سنتی جدید و امروزی است. البته همان تاریخ وفات هم همیشه دقیق ثبت نشده است مثلا در مورد فردوسی قدیمی‌ترین منابع، تاریخ فوتش را به دو شکل نوشته‌اند: سال 411 و 416 هجری قمری دیگر چه رسد به روز و ماهش و چه رسد به تاریخ تولد فردوسی!در ایران، زمانی از روی یک مقاله خارجی، سال 324 ه.ق را به عنوان سالروز فردوسی پذیرفتند که معادلش می‌شد 313 هجری شمسی و برای همین در 1313 هزاره فردوسی گرفتند. بعدا معلوم شد اساس آن مقاله یک اشتباه عجیب بوده و اشعاری که به آن استناد کرده بودند، یادداشت کسی بوده که از روی "شاهنامه" نسخه‌ای برای پادشاهی نوشته بوده و چون تاریخ نگارش را با اشتباه املایی و بدون نقطه گذاشته بوده، عبارت "ششسد" را "سیسد" خوانده‌اند، درحالی که اصلا این شعر برای فردوسی نبوده که از روی آن محاسبه ششصد با سیصد محلی از اعراب داشته باشد.در مورد محاسبه سال تولد فردوسی، چند اشاره از خود فردوسی در متن "شاهنامه" داریم. اول جایی که در انتهای کتاب و ضمن شرح رنج‌هایش در مدت کار روی شاهنامه "در این سال سی" می‌گوید:چو سال اندر آمد به هفتاد و یکهمی زیر بیت اندر آرم فلک . ز هجرت شده پنج هشتاد باربه نام جهان داور کردگاربا کم کردن 71 سال از 400 ه.ق، سال 329 ه.ق به دست می‌آید. جای دیگری که فردوسی به سن خودش اشاره کرده، این چند بیت در ابتدای داستان جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب است که در آنها شاعر 58 سالگی خودش را مقارن با آغاز فرمانروایی محمود دانسته:بدان‌گه که بد سال پنجاه و هشتنوان‌تر شدم چون جوانی گذشتخروشی شنیدم ز گیتی بلندکه اندیشه شد تیز و تن بی‌گزند: . فریدون بیداردل زنده شدزمان و زمین پیش او بنده شد .می‌گویند چون شروع سلطنت محمود غزنوی سال 387 ه.ق بوده و فردوسی هم در این زمان 58 سال داشته پس در 329 ه.ق متولد شده که البته همین هم جای شبهه است، چون 387 ه.ق سال مرگ سبکتگین، پدر محمود است و بعد از آن یک سالی محمود با برادرش اسماعیل درگیر بود تا توانست تخت سلطنت را به دست بیاورد. باز اینجا می‌شود گفت که فردوسی نخواسته ریسک کند و گفته دولت محمود را از همان اول به رسمیت می‌شناخته.اما باز هم با یک معمای دیگر در "شاهنامه" مواجهیم. در بخش ساسانیان، در پایان داستان شاپور دوم، شاعر به 63 سالگی خودش اشاره می‌کند:چو آدینه هرمزد بهمن بودبر این کاخ فرخ نشیمن بودمی لعل پیش آور ای هاشمیز خمی که هرگز نگیرد کمیچو شصت و سه شد سال و شد گوش کرز گیتی چرا جویم آیین و فر؟در ایران قدیم، هر روز از ماه اسمی داشته و "هرمزد" روز اول ماه بوده. طبق گاهنامه تطبیقی مرحوم استاد بیرشک، در دوران زندگی فردوسی فقط در سال 387 ه.ق روز اول بهمن جمعه بوده و حالا اگر 63 را از این رقم کم کنیم، می‌شود سال 324 ه.ق که بر ابهام ماجرا اضافه می‌کند.این که از ماجرای سال تولد فردوسی اما روز اول بهمن از کجا آمده است؟ از همین سه بیت بالا. بعضی‌ها گفته‌اند چون فردوسی خواسته اول بهمن 63 سالگی‌اش را جشن بگیرد، پس روز تولدش است. هرچند فردوسی در اینجا بیشتر از کم شدن شنوایی‌اش در این سن گله دارد، اما در همین بخش مربوط به ساسانیان، یک بار دیگر هم در مقدمه داستان بهرام دوم شاعر به 63 سالگی خودش اشاره کرده و در چند بیت قبلترش هم روز دیگری را برای جشن گرفتن مشخص کرده:شب اورمزد آمد از ماه دیز گفتن بیاسای و بردار می‌. می‌لعل پیش آور ای روزبهچو شد سال گوینده بر شصت و سه"اورمزد" که که تلفظ دیگری از اسم همان روز اول ماه است و اینجا هم فردوسی به شب قبلش اشاره کرده. یعنی با این منطق می‌شود 30 آذر را به عنوان تولد در نظر گرفت. یا محقق دیگری (دکتر شاپور شهبازی) با محاسبه تعداد ابیات بین این دو تاریخ، سرعت شعر گفتن فردوسی را حساب کرده و نتیجه گرفته این بیت دومی برای 3 دی است، منتها 3 دی آن زمان که تقویم یزدگردی بوده و تبدیلش به تقویم امروزی می‌شود 13 دی. بنابراین، روز اول بهمن را هم نمی‌شود چندان جدی گرفت.تبریک زادروز و بزرگداشت شاعر خیلی خوب است، اما بهترین کار برای احترام یک شاعر توجه به اثرش است. کاش در روز اول بهمن، یا هر روز دیگری با هم قرار بگذاریم تا حداقل یک داستان از این استاد همه شاعران را بخوانیم.
قضاوت رابطه . . .رابطه، رخدادی است که به معنای واقعی کلمه از آن دست اتفاق هایی ست که باید پیش آید و خوش آید.‌یکی از جذاب‌ترین رویداد‌های زندگی هر فردی، آشنایی با معشوق دلخواه است. مقوله آشنایی با تمام پیشامد‌های کوچک و بزرگ آن، واقعا شیرین و دلچسب است چرا که انگار آدم پوست می‌اندازد. پوسته قدیمی ترس‌ها و اضطراب‌ها را می‌اندازد و قدم در راه ناشناخته‌ها می‌گذارد. آدم ناشناخته، حوادث ناشناخته و تجربیات جدید.از منطقه امن خود خارج می‌شویم و دل میسپاریم به جریان رابطه‌ی عزیز .تمام این اتفاقات می‌توانند به زهری تلخ و سمی هم بدل شوند که با هربار یادآوری تب و لرز کنی، اما مشروط بر اینکه رابطه پر از جراحت باشد و معشوق به کام نباشد.وقتی رابطه مطابق میل و می‌در بر و معشوق به کام است که خب طبیعی ست که حال خوش تنها مجال عشق ورزیدن می‌دهد و به قولی درستش هم همین است اما مباد روزی که لغزشی صورت گیرد و تلخ کامی و دعوا و و و و .قضاوت .به محض اینکه پارتنر خلاف معیار‌های ما عمل کند یا از خط قرمز‌های رابطه پا فراتر بگذارد و یا نه فقط سردی اتفاق بیفتد انگار همه چیز به یکباره از هم می‌پاشد.بنا به تجربه، افرادی که به بلوغ بیشتری در روابط اینچنینی رسیده‌اند بهتر می‌توانند هیاهوی درونی خود را مدیریت کنند و در ابتدای کار، صبر پیشه کنند تا پرده از اتفاقات برداشته شود و حرمت‌ها حفظ شوند. چرا که هزار و یک دلیل بیرونی و درونی می‌تواند مسبب آن رفتار بوده باشد و در این میان گاها باید خستگی‌های ادمی از عدم شناخت خویشتن خویش را هم ضمیمه کرد. قضاوت مرز بسیار باریکی دارد که هرچقدر بیشتر درگیر منیت‌ها و نفس شویم ، کمتر از آن دست می‌کشیم.قضاوت فقط محدود به اینکه درباره رفتار و اعمال بد آدم‌ها پیش داوری کنیم نیست.قضاوت هم در نوع مثبت خود و هم در نوع منفی خود بداست و هردوی آن، تو را در مسیر نیل به رشد و تکامل متوقف میکند.قضاوت مثبت | قضاوت منفیقضاوت مثبت یعنی بت ساختن از افراد و موفقیت‌های اونها، چرا که این جریان خلاف سرشت مخلوقات خداوندی است . از ذات و فطرت تو هر انچه ک بخواهی بر می‌آید اما به محض اینکه در میان تعاریف و شیفتگی‌های بیش از حد گم شوی، گویی باور نداری ک خود تو نیز تمام این توانایی‌ها را در خود داری و باور به آفرینش خداوند نداری.قضاوت منفی از آن نیز بد‌تر است چرا که خود را در جایگاه اعلم دانستیم و دیگری را مورد باز خواست قرار دادیم و هزاران جریان ریز و درشت را به او مرتبط ساختیم.حرف زدن از قضاوت و تشخیص آن کار بسیار راحتی است اما در عمل باید دید چقدر توانمندیم تا حتی در ذهن خود کسی را داوری نکنیم و به راحتی از تمام اتفاقات گذر کنیم و تبدیل به ناظری شویم ک فقط مببیند و در هیچ، مداخله نمی‌کند ..
آرات حسینی اسطوره یا قربانی؟ آرات حسینی، پسر 6 ساله متولد شهرستان بابل استان مازندران است که از 2 سالگی به واسطه‌ی استعداد شگرفش در ورزش ژیمناستیک در فضای مجازی به شهرت رسیده و هواداران بسیاری در ایران و حتی خارج از ایران پیدا کرده است . پدر آرات در تمام این مدت حامی اصلی او بوده و نقش مهمی در پرورش استعداد‌ها و همینطور شهرت آرات ایفا کرده است. او در تمام این سالها نزد هواداران آرات به عنوان پدر نمونه‌ای شناخته میشده که در راه موفقیت فرزندش و شکوفایی هرچه تمامتر استعدادهای آرات،از تمام آنچه که در توانش بوده مضایقه نکرده و تمام آنچه که برای پیشرفت آرات در ورزش لازم بوده را برایش فراهم کرده است. تا اینجا شواهد به اینگونه است که گویا همه چیز در مورد آرات خوب پیش میرود.او کودک مستعد خوشبختی است که پدر و مادری فداکار به صورت شبانه روزی در اختیار او و تحقق استعدادهایش هستند. اما پیچ ماجرا از سال گذشته شروع شد سال گذشته برای آرات و خانواده‌اش سال پر فراز و نشیبی بود. بعد از اینکه آرات رشته‌ی ورزشی خود را از ژیمناستیک به فوتبال تغییر داد،این کودک مستعد که از مدتها قبل هم مورد توجه آکادمی‌های بزرگ ورزشی دنیا بود با پیشنهادهای وسوسه برانگیزی از سمت آکادمی‌های مشهور فوتبال اروپا مواجه شد. اینجا نقطه‌ی عطف ماجرا بود. انتخاب بین ماندن و رفتن. انتخاب بین بازی در زمین چمن مصنوعی روستای هردورود قایمشهر یا بازی در باشگاه‌های تراز اول دنیای فوتبال! این مساله دوراهی بزرگی برای والدین آرات بود که در نهایت تصمیم این خانواده به نفع مهاجرت آرات گرفته شد و قرار بر این شد که سال اول مهاجرت به لیورپول را با پدرش بگذراند و موقتا رنج دوری از مادر را تحمل کند. در همین روزها بود که فیلمی از تمرینات آرات منتشر میشود و در این ویدیو آرات در شرایطی دیده میشد که تحت فشار تمرینهای سنگین و خستگی ناشی از آنهاست. این ویدیو توجه بسیاری را به سمت این سوال معطوف کرد که آیا تحمل این فشارهای روانی و جسمی،از مهاجرت و دوری از مادر تا تمرینات سخت جسمی، در مورد آرات کودک آزاری محسوب میشود؟ یا اصلا دروغ چرا؟ همانطور که در عصر امروز بیشتر از همیشه شاهد این مساله هستیم،در واقع اصلا سوالی مطرح نشد.از همان ابتدا در افکار عمومی یک نظریه‌ی غالب شکل گرفت پدر آرات یک کودک آزار است! بیایید ماجرا را از دو زاویه نگاه کنیم .برداشت اول کودکی 6 ساله که از مادرش دور است،استرس مهاجرت را تجربه میکند،تمرینات سخت و فرساینده دارد و در عین حال زندگی یک سلبریتی را تجربه میکند با تمام حواشی اطراف آن همینطور پدر و مادری که آرزوهای خود را به این کودک مظلوم تحمیل کرده و از استعدادهای او بهره کشی تجاری میکنند برداشت دوم کودکی مستعد که در رشته‌ی مورد علاقه‌ی خود میتواند بهترین باشد و بابت این موفقیت باید هزینه بدهد هزینه‌ای که در هر فیلد کاری ای باید برای بهترین بودن داد و در این مورد خاص این هزینه باید در کودکی پرداخت شود.همانطور که برای مثال مسی،کانته،امباپه و همه‌ی بهترینهای فوتبال از این سن شروع کرده و حالا در بهترین باشگاه‌های دنیا و در بالاترین کلاس ورزشی بازی میکنند. اگر با زاویه دید اول به ماجرا نگاه کنیم، اگر انتقادی که به والدین آرات وارد است انتقاد درستی باشد و مسیری که آرات در زندگی طی میکند زیست آرزوهای فروخورده‌ی والدین خودخواهش باشد، در این بزنگاه یک سوال باید پاسخ داده شود و آن این است که کدام یک از ما میتوانیم ادعا کنیم که از سوگیریهای تربیتی والدینمان مصون بوده و هرگز از این بابت آسیب ندیده‌ایم؟ من یک پزشک هستم که "پزشکی" بزرگترین ارزش ذهنی پدرم بوده و من عاشق علوم انسانی از این بابت هزینه داده‌ام . من امروز انسان مذهبی ای نیستم چرا که بابت سوگیریهای مذهبی والدینم هزینه داده‌ام. من اضافه وزن دارم و بابت سیاستهای سبد غذایی خانواده‌ام هزینه‌های زیادی در اعتماد به نفس،مهارتهای ورزشی و . داده‌ام آیا تمام اینها به این معنیست که من تحت کودک آزاری قرار گرفته‌ام یا اینها جزء روند طبیعی تربیت و پرورش یک کودک است؟ اگر از پدرم بپرسید او همواره مرا جوری هدایت و تربیت کرده که "فکر میکرده درست‌ترین راه هدایت و تربیت فرزند است" .در واقع مساله‌ای که دوست دارم مورد توجه قرار بگیرد این است که فرزند آوری در لایه‌های عمیقتر خود یک خودخواهی مستتر دارد. یک گزاره‌ی نانوشته و ناگفته در پس ذهن والدین هر کودک در لحظه‌ای که تصمیم به تولد او گرفته میشود وجود دارد "ما فهمیده‌ایم درست و غلط این دنیا چیست،ما راه سعادت و خوشبختی را میدانیم و آنرا به تو کودک تازه پا به جهان گذاشته تفهیم خواهیم کرد و تو را سعادتمند بار خواهیم آورد!" طبق تعریف سازمان جهانی بهداشت کودک آزاری عبارت است از هر گونه بدرفتاری فیزیکی و یا عاطفی، سواستفاده جنسی، غفلت یا رفتار همراه با بی‌توجهی یا استثمار تجاری یا سایر انواع استثمار، که منجر به آسیب واقعی یا احتمالی به سلامت، بقا، رشد یا کرامت کودک در زمینه روابط یا مسیولیت، اعتماد یا قدرت شود. اگر حقیقتش را بخواهید من همیشه با این شکل از ارایه تعاریف مشکل داشته‌ام.علی الخصوص زمانی که تعریف مذکور در مورد مسایل عمیق روانشناختی ارایه شده باشد.چرا که کلمات همواره سر منشا سوء تفاهم هاست. بگذارید با مثال منظورم را شفافتر توضیح بدهم بیایید با هم چند دهه به عقب برگردیم چند مورد از مسایلی که در کودکی شما را رنجانده است به خاطر بیاورید تا شما نیز با من بر سر این گزاره به توافق برسید که بخش قابل توجهی از آنچه که در کودکی مارا "رنجانده" است در تعریف سازمان جهانی بهداشت از کودک آزاری نمیگنجد.و یا با تبصره و ارفاق میگنجد. با توجه به اینکه طبق تعریف هر انسان جوانتر از 18 سال کودک محسوب میشود، کودکی که در یک خانواده مذهبی به دنیا می‌آید را در نظر بگیرید.آیا اینکه این کودک از موسیقی،فیلم و سایر مدیای روز دنیا محروم باشد،اینکه از کودکی به سمت نماز خواندن،روزه داری، تحریم شدن از بازی و ارتباط با جنس مخالف جهت گیری شود،اینکه بخش قابل توجهی از جسارت و تمایل به کسب تجربیات جدید زیر پوشش شرم و حیا در او کشته شود، آیا این موارد تحت پوشش تعریف کودک آزاری قرار میگیرند؟ یا یک مثال دیگر کودکی که در خانواده‌ای تحصیل کرده به دنیا می‌آید و از 3 سالگی خانم یا آقای دکتر خطاب میشود را در نظر بگیرید.اینکه پدر و مادر این کودک ارزشهای ذهنی او را با رعایت اصول تربیتی طوری شکل میدهند که مطالعه کردن یک کار با ارزش است و بازی در کوچه یا با پلی استیشن یک عمل بی فایده است و مناسب بچه‌های کم هوش و بی استعداد است. کودک با این ارزشها رشد میکند و خو میگیرد.ممکن است از مطالعه کردن مداوم حتی احساس رضایت هم داشته باشد و ظاهرا هیچ تمایلی به بازی نشان ندهد اما باید این نکته مورد توجه قرار بگیرد که دلیل این رضایتها و بی نیازی‌ها چیزی نیست جز ارزش گذاری‌های تربیتی والدین. هیچ یک از ما نمیتوانیم انکار کنیم که در اعماق ذهنمان پر است از الگوریتمها و فلوچارتهای ارزش دهی در تمام موارد. هیچ کدام از ما نمیتواند ادعا کند که ذهنی عاری از سوگیری ارزشی دارد. سوگیری هایی که از فرد به فرد و از جامعه به جامعه متفاوت است. در حقیقت گزاره‌ای که موکدا قصد تشریح آن در این مقاله را دارم این است که هر پدر و مادر بودنی و هر فرزند آوری ای به ذاته با سوگیری تربیتی در پرورش آن کودک همراه است حالا اگر شما انسان متوسطی باشید و راه حلهایتان برای سعادت و موفقیت هم به صورت متوسط عمل کند مساله پیچیده نمیشود چرا که کودک شما یک سلبریتی نیست و فشارهای روانی ای که توسط او تحمل میشود در رسانه‌ها نمودی نخواهد داشت اما اگر حاصل تربیت شما از فیلتر چشمهای تیزبین هزاران فالویر رد شود همواره بابت کاری که با تمامی استانداردها یک فرزند پروری تیپیک در مقیاس متفاوتی از استعداد است مورد قضاوت خواهید بود اگر جزء گروهی از افراد هستید که پدر آرات را یک پدر خودخواه ستمگر کودک آزار میدانید خوشحال میشوم نظرتان را در مورد رتبه‌های تک رقمی کنکور بدانم آیا این افراد موفق ترینند یا قربانی‌ترین؟ آیا در دنیایی که بزرگترین ماراتن تحصیلی در 18 سالگی برگزار میشود آماده کردن کودک مستعدمان برای این رقابت کودک آزاریست یا فداکاری برای کسب موفقیت؟ آیا در دنیایی که ورزشکاران در 30 سالگی بازنشسته میشوند کمک به کودک مستعد برای بازی کردن در ورزشگاه آنفیلد کودک آزاریست یا فداکاری؟ پدر آرات پدریست که فکر میکند بهترین رویکرد را در مواجهه با استعداد فرزندش اتخاذ کرده است، همانطور که اغلب پدرها فکر میکنند. چرا که این تفکر گزاره‌ی ناگفته‌ی پس ذهن هر انسانیست که بچه دار میشود. ما باید بپذیریم که نمیتوانیم یک انسان را به دنیا وارد کنیم در حالیکه هرگز آزارش ندهیم. باید این حقیقت تلخ را بپذیریم که بازی زندگی در زمینی جاریست که ذاتا پر از لحظات رنج آور _و در عین حال لحظات لذت بخش_ است. حالا اگر بخواهیم در این بازی موفق هم ظاهر بشویم ، این موفقیت قطعا بدون هزینه نخواهد بود.هزینه‌ی موفقیت همواره از جنس رنج است و بسته به حوزه‌ای که میخواهیم در آن موفق باشیم در سن متفاوتی و به میزان متفاوتی باید از این رنج متحمل شویم.آنچه در این مقاله قصد دارم بیان کنم نه در رد و نه در تایید گزاره‌ی کودک آزار بودن والدین آرات است. من تنها قصد دارم چند سوال مطرح کنم و از شما نیز بخواهم که تا حد امکان فارغ از موج افکار عمومی و فضای مجازی تنها در نفس این سوالات تامل کنیم و مقاله را با این سوالات به پایان ببرم سوال اول اینکه همراهی والدین یک کودک در تحمیل رنجی که او در ازای پرورش استعدادها و کسب موفقیت حرفه‌ای ناگزیر به تحمل است، به منزله‌ی آزار اوست یا بخشی از روال طبیعی زندگی افرادیست که میخواهند در حیطه‌ی استعدادهای خود بهترین باشند؟ اصلا این مرز بین پرورش و آزار کجاست و این مرز را چه کسی تعیین میکند؟سوال دوم چه کسی میتواند مدعی باشد کودکی را به بازی زندگی وارد کرده و مسیول رنجهایی که این کودک بابت سوگیری‌های تربیتی والدینش متحمل میشود نیست؟ سوال سوم افکار عمومی با چه ابزارهایی میتواند میزان خوشبختی یک کودک را بسنجد در حالیکه یک کودک حتی زمانی که میخندد و خوشحال به نظر میرسد هم ممکن است تنها به این دلیل خوشحال به نظر برسد که در نظام ارزش گذاری خانواده موفق عمل کرده و به ناخوداگاه او القا شده که در این شرایط باید خوشحال باشد، همانطور که ممکن است غمگین به نظر برسد تنها به این دلیل که اعمالش مطابق ارزشهای والدین نبوده است؟ و سوال آخر با وجود ابعاد گسترده‌ای که درتحلیل ماجرای آرات باید در نظر گرفته شود،آیا افکار عمومی صلاحیت قضاوت، تعیین خط و مشی و دخالت در چنین مساله‌ای را دارد؟ آیا این دخالتها نقض حریم شخصی محسوب میشود یا حق طبیعی افراد است؟ و چه تضمینی وجود دارد که موج انفجاری قضاوتها و دخالتهای ما آزار بزرگتری به این کودک تحمیل نکند؟
در دروازه را می‌توان بست ولی در دهان مردم را نه! در دروازه را می‌توان بست ولی در دهان مردم را نه!یکی از مشکلات بزرگی که خیلی از انسان‌ها دارن، قضاوت کردن اعمال و رفتار دیگرانه. قضاوت‌هایی که معمولا از روی نادانی انجام می‌شن و ممکنه ضربه‌های بزرگی به افراد بزنن. اینجاست که ضرب‌المثل "در دروازه را می‌توان بست ولی در دهان مردم را نه!" وارد کار می‌شود. برای خواندن ادامه این مطلب با ما در اسمارتین همراه باشید.مردم عادی هیچ وقت نمی‌تونن تو رو درک کننبیشتر مردم نمی‌توننن باطن بقیه را ببینن و از روی ظاهرشون اونا را قضاوت می‌کنن. یعنی مردم همیشه از دید یه سوم شخص به تو نگاه می‌کنن. همه‌ی مردم نمی‌تونن خودشون را جای تو بذارن و احساسات و مشکلاتت را درک کنن.بچه درس نخونی که الان مرد خونس!مثلا بچه‌های یه مدرسه را در نظر بگیر. بچه‌ای را توی ذهنت بیار که همیشه نمره ضعیفی داره و مسخره کل بچه‌های مدرسس. در صورتی که اون بچه از 7 سالگی مرد خونه شده! اون مجبوره بعد از مدرسه تا شب کار کنه تا بجای پدرش که مرده خرج خودش، مادرش و خواهر کوچیکترش را در بیاره.تو یه بی‌عرضه خرخون هستی!یا بچه مثبتی را در نظر بگیر که درسش عالیه ولی به شدت گوشه‌گیره و از بقیه فراریه. با خودت میگی چرا بچه به این خوبی هیچ دوستی نداره و همیشه تنهاس ولی اینو نمیدونی که اون بچه بخاطر این که فوتبالش خوب نیس بقیه بهش می‌گن بی‌عرضه و خرخون و تو راه خونه از بچه‌های لات مدرسه کتک می‌خوره.مردم همیشه حرفی برای گفتن دارند!مردم همیشه حرفی برای گفتن دارند!بعضی وقتا هم هر کاری بکنی و هر طوری که رفتار کنی بازم مردم پشت سرت حرف می‌زنن.مردم بیشتر پشت سر چه کسایی حرف می‌زنن؟به طور کلی کسایی که می‌خوان با بقیه متفاوت باشن، صاحب بیشترین فشار از سمت مردم هستن و خیلی وقتا قضاوت می‌شن. چرا؟! دو تا دلیل خوب برای این سوال می‌تونم بیارم.دلیل اول اینه که اونا چیزی از تو نمی‌دونن و از روی جهل و غفلت تو را قضاوت می‌کنن.دلیل دوم اینه که اونا چشم دیدن پیشرفتت را ندارن. وقتی که هر روز داری توی مسیر مورد علاقت پیشرفت می‌کنی و بزرگ و بزرگ‌تر می‌شی، اونا می‌خوان با حرفاشون تو را از مسیر درست منحرف کنن.افراد موفق چه کسانی هستند؟همونطوری که گفتم بعضی وقتا مردم می‌خوان با قضاوت کردن جلوی پیشرفتت را بگیرن. بهترین کاری که تو می‌تونی انجام بدی، بی‌توجهی به حرفشون و ادامه دادن به مسیر خودته.توی مسیر موفقیت همیشه مانع‌های زیادی هست. خیلی وقتا شکست می‌خوری و حسابی حالت گرفته می‌شه. اینطور وقتا خودت از درون پر درد و زخمی و مردم با حرفاشون روی زخمت نمک می‌پاشن. اینطور وقتاس که تو باید قوی باشی.حتی اگه رویات از تو یه آدم منفور و طرد شده از جامعه می‌سازه بازم بهش ادامه بده. مطمین باش روزی می‌رسه که دهن مردم از کارات باز می‌مونه. البته هستن افرادی که همیشه می‌خوان با حرفاشون اذیتت کنن. اصلا بذار همه ازت بدشون بیاد، مهم اینه که همونا هم پیگیر کارات هستن!یادت باشه که تو وقت زیادی برای زندگی کردن نداری. یه انسان تو حالت معمولی تقریبا از 20 تا 60 سالگی وظیفه اصلیش کار کردنه. پس نذار مردم با حرفاشون، به جای خودت شغل و مسیر زندگیت را تعیین کنن. به رویاهات باور داشته باش و به درخت زندگیت شاخ و برگ بده. نذار حرف مردم درخت زندگیت را خشک و پوسیده کنه.نویسنده: سهیل کوهی اصفهانیدوست اسمارتینینظرت درباره حرف مردم چیه؟به ضرب‌المثل "در دروازه را می‌توان بست ولی در دهان مردم را نه!" اعتقاد داری؟پیشنهاد یا انتقادی داری؟ حتما برای ما توی نظرات بنویس، ما همشو می‌خونیم! - mouths /
روز جهانی کتاب کودک در ایران روز 13 فروردین را همگان بر سیزده بدر می‌شناسند و کمتر کسی می‌داند که این روز، روز کتاب کودک نیز هم هست. همه ما با اهمیت کتاب و کتابخوانی آشنا هستیم، ولی کمتر کسی را می‌بینیم واقعا به این توصیه‌ها عمل کند و بر این توصیه‌ها جامه عمل بپوشد. حال تصور کنید، این همه توصیه می‌کنند کتاب بخوانید و از فواید بی پایان آن می‌گویند برای بزرگسالان است و اگر کودکی از 9 سالگی مطالعه را شروع کند تا 20 سالگی اش مغز او مانند کوهی از اطلاعات و تجربیات خواهد بود. همچنین با نگاهی کلی در سطح شهرهای کشور می‌بینیم که سطح فرهنگی و اجتماعی جامعه ما بسیار پایین است زیرا سطح سواد و دانایی پایین است، اگر کشوری کودکانی داشته باشد که حداقل ده کتاب {خوب} خوانده باشند چه پیشرفتی حاصل می‌شود! نکته دیگری که وجود دارد این است که اثر پذیری کودکان از والدینشان بسیار کمتر از دیگران است و اگر کتاب‌های {خوبی}بخواند قطعا متوجه موضوعات زیادی می‌شوند تجربیات انسان‌های بزرگتر از خودش را لمس می‌کند و این کتاب‌ها نقش منجی گونه‌ای خواهند داشت. حالا چرا چند بار ت کید کردم کتاب خوب؟! زیرا اگر به یک کودک 9 ساله کتاب فلسفی بدهیم چیزی متوجه نمی‌شود و دچار از دست دادن اعتماد به نفس می‌شود و فایده‌ای ندارد، باید کتاب هایی بدهیم که سبک زندگی درست را به کودکان بیاموزد. در انتها به این نتیجه می‌رسیم که اگر این فرهنگ ساخته شود، چه مشکلاتی از بین می‌روند و پیشرفت و ترقی مفید و سودمندی حاصل می‌شود در سی سال بعد شاهد کارمندان، پزشکان و مهندسان و . هستیم که دست کم 50 کتاب خوانده‌اند و از سطح علمی و دانایی بالایی برخوردارند.
آیا بروز قاطعیت در همه فرهنگ‌ها، یک ارزش تلقی می‌شود؟ مناظره دونالد ترامپ و جو بایدن ممکن است نظر شما را هم به خود جلب کرده باشد. بسیاری از افراد در سراسر دنیا، از صراحت و حتی رفتار تهاجمی این دو نامزد ریاست‌جمهوری آمریکا متعجب شدند و برخی آن را بی ادبانه و خارج از ش ن یک مناظره سیاسی دانستند.در فرهنگ بسیاری از کشورها، پذیرفتن این حد از صراحت قابل قبول نیست، اما شاید برایتان عجیب باشد که بدانید قاطعیت بسیار بالا، جزیی از فرهنگ مردم آمریکای شمالی است که به آن افتخار می‌کنند. هرچند مناظره ترامپ و بایدن گاهی از مرز قاطعیت خارج شد و شکلی پرخاشگرانه یا تهاجمی گرفت.نمونه چنین رفتارهای رک، بی‌پرده و صریحی را می‌توان به وفور در برنامه‌های سیاسی رادیویی و تلویزیونی آمریکا مثل فاکس نیوز دید که حتی مهمانان برای بالا بردن بازدید برنامه به فریاد زدن سر همدیگر روی می‌آورند. هرچند شکل قاطعیت در این‌گونه برنامه‌ها، حالت اغراقی و خارج از هنجار پیدا می‌کند، به طور کلی هدف سازندگان و گردانندگان آن‌ها نشان دادن ارزش بالای قاطعیت در آمریکا است. به همین دلیل است که شرکت در کارگاه‌ها و کلاس‌های افزایش قاطعیت برای یادگیری چگونه رک، باز و مستقیم صحبت کردن، بین آمریکایی‌ها محبوبیت زیادی دارد.اما در مقابل، صراحت به شکلی که در آمریکای شمالی و بخش‌هایی از اروپا رایج است، در بسیاری از جوامع دیگر ناهنجار و غیرقابل تحمل است. در کشورهای آمریکای جنوبی و کشورهای شرقی و جنوب شرقی آسیا، مردم در مقایسه با مفهوم قاطعیت، برای مفاهیمی چون صبر و تحمل، فروتنی و احترام ارزش بسیار بالاتری قایلند.در نتیجه، میزان قاطعیت در رفتار افراد متناسب با فرهنگ آنها متفاوت است و افراد در قالب فرهنگ می‌آموزند که تا چه حدی باید قاطعانه رفتار کنند. به عبارت دیگر، شاخص قاطعیت فرهنگی تعیین‌کننده میزان ارزشی است که فرهنگ یک جامعه برای قاطعیت قایل است و بر اساس آن اعضای خود را به قاطع بودن یا نبودن در روابط اجتماعی تشویق می‌کند.آثار قاطعیت فرهنگی بر رفتار جوامعآثار قاطعیت فرهنگی در رفتار و تجربیات روزمره افراد و روابط بین فردی و اجتماعی جوامع مختلف قابل مشاهده است.مثلا در قالب فرهنگ‌های با قاطعیت بالا مانند فرهنگ کشورهای آمریکا، اتریش و آلمان، افراد به رک و صریح حرف زدن گرایش دارند و به سخنان مستقیم، ساده و واضح بها می‌دهند، در حالی که در فرهنگ‌های با قاطعیت کم مانند پرو، ژاپن و فیلیپین مردم بیشتر ترجیح می‌دهند به صورت غیرمستقیم با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و برای سخنان پیچیده و چندلایه ارزش قایلند.همچنین هنگام مذاکره یا شکل گیری تنش، نوع گفتگو و حتی زبان بدن بین فرهنگ‌های مختلف متفاوت است. مثلا با وجود اینکه گاهی هنگام مذاکره، جاری شدن حس درونی مانند عصبانیت یا ناراحتی بر روی چهره می‌تواند تاثیرگذار باشد، در برخی فرهنگ‌ها مانند فرهنگ چینی و ژاپنی نشان ندادن احساسات شدید درونی بر روی چهره حاکی از خرد و بلوغ است و مردم در روابط روزمره ترجیح می‌دهند احساسات شدید خود را مخفی کنند.نکته جالب اینجاست که در روابط عاطفی نیز میزان صراحت کلام و رفتار نقش مهمی بازی می‌کند مثلا در آلمان فقط از دو لقب رسمی برای صدا کردن افراد نزدیک و دوستان استفاده می‌شود، اما در اسپانیا که کشوری با سطح قاطعیت کم است، ده‌ها اسم و لقب برای ابراز علاقه و محبت به افراد وجود دارد.اما یکی از مهم‌ترین آثار تفاوت قاطعیت فرهنگی، در محیط کاری به ویژه در کشورهایی که تنوع فرهنگی بالایی دارند، بروز پیدا می‌کند و حتی ممکن است مشکل‌ساز شود.مثلا شرکتی را در نظر بگیرید که رییس آن از کشوری مانند اسپانیا و کارمندان و زیردستان او آلمانی باشند، در چنین حالتی شاید زیردستان دستورها و صحبت‌های غیرصریح رییس را متوجه نشوند و وظایفی که از آن‌ها خواسته شده‌است را انجام ندهند. زیرا در کشورها و فرهنگ‌های با قاطعیت کم، کلمات پنهان ارزش بیشتری از کلماتی که به زبان می‌آیند، دارند و گاهی اوقات در پس کلماتی که بیان می‌شوند، معنای پیچیده‌تری از معنای ساده آنها نهفته است.در نتیجه در کشورها و جوامعی که به علت مهاجرت، تنوع فرهنگی وجود دارد، تفاوت در شاخص قاطعیت فرهنگی ممکن است به آزردگی یا تعارض منجر شود، چراکه معمولا افراد هنگام مواجهه با فرهنگی متفاوت با فرهنگ خود، احساس ناامنی می‌کنند.به عنوان یک نمونه، آسیایی‌های ساکن در آمریکا در محیط کار ممکن است حس کنند که با آنها به درستی و عدالت رفتار نمی‌شود و در بسیاری از مواقع همکارانشان از آنها سوء‌استفاده می‌کنند. داده‌های یک پژوهش که در محیط آمریکایی - آسیایی انجام شد، نشان داد که آمریکایی‌ها همکاران آسیایی را فاقد ویژگی‌های رهبری می‌دانند، چرا که از نظر آنها آسیایی‌ها قاطع نیستند.چنین حسی به علت ارزش بالای قاطعیت در فرهنگ آمریکایی شکل گرفته و این باور که کسی می‌تواند رهبر باشد که بتواند قاطعانه عمل کند و بر دیگران ت ثیر بگذارد. به همین دلیل است که بسیاری از آسیایی - آمریکایی‌ها، در قالب دوره‌های آموزشی ورود به محیط کار، در کلاس‌های آموزشی مهارت قاطعیت شرکت می‌کنند.همچنین ارزشمند بودن یا نبودن قاطعیت در فرهنگ‌های مختلف می‌تواند باعث گرایش مردم نسبت به تعارض و رویارویی شود. کشورهای با قاطعیت بالا معمولا برای اعلام کردن مخالفت، مذاکره و رسیدن به راه‌حل‌ها و دیدگاه‌های جدید ارزش قایلند در حالی که کشورهای با قاطعیت کم، مخالفت کردن یا رویارویی را هرج و مرج و به هم‌زننده نظم می‌دانند.افرادی که از فرهنگ‌های با سطح قاطعیت کمتری هستند، مانند لاتین‌ها، آفریقایی - آمریکایی‌ها و عرب‌ها، در مقایسه با فرهنگ‌های غربی و اروپایی ترجیح می‌دهند هنگام مذاکره، نظراتی شبیه‌به یک دیگر بیان کنند.بنابراین، در مجموع می‌توان ویژگی‌های دو نوع جامعه متفاوت بر اساس قاطعیت فرهنگی را این‌گونه خلاصه کرد:جوامع با قاطعیت بالابرای رقابت، موفقیت و پیروزی و پیشرفت ارزش قایلند.به صورت مستقیم و واضح ارتباط برقرار می‌کنند.تلاش می‌کنند محیط و موقعیت را کنترل کنند.از زیردستان خود انتظار ابتکار عمل دارند.از طریق کنترل امور و پیش‌اندیشی اعتماد می‌کنند.جوامع با قاطعیت کمبرای همکاری و روابط گرم بین فردی ارزش قایلند.به صورت غیرمستقیم ارتباط برقرار می‌کنند ( برای آنها آبرو و احترام داشتن نزد دیگران بسیار مهم است).خود را با محیط و موقعیت انطباق می‌دهند.از زیردستان خود انتظار وفاداری دارند.اساس اعتماد و اعتبار برای آنها پیش‌بینی‌پذیر بودن یک امر است.البته در نظر گرفتن این نکته بسیار اهمیت دارد که قاطعیت فرهنگی فقط یکی از شاخص‌های موثر در رفتار و عملکرد افراد است و شاخص‌هایی چون سن، جنسیت، تحصیلات، طبقه اجتماعی و وضعیت مالی نیز در میزان قاطعیت افراد موثرند چنانکه مثلا یک فرد تحصیل‌کرده مکزیکی ممکن است از یک فرد با تحصیلات پایین در آمریکا قاطعانه‌تر رفتار کند.چرا ارزش قاطعیت در فرهنگ‌های مختلف متفاوت است؟کمبود قاطعیت در فرهنگ‌های مختلف می‌تواند ناشی از مسایل و باورهای گوناگونی باشد:جهان‌بینیدر فرهنگ‌هایی که به سلسله مراتب قدرت اهمیت داده می‌شود و اقتدار دیگران به عنوان یک واقعیت در زندگی پذیرفته می‌شود ( High Power Distance )، بروز قاطعیت در بین مردم امکان کمتری دارد.مثلا جوامعی که تا حدی تحت تاثیر آیین بودایی هستند، معتقدند که جایگاه فعلی آنها نتیجه رفتاری است که در زندگی قبلی خود داشته‌اند و فقط می‌توانند امیدوار باشند که با جمع‌آوری فضایل و نیکی‌ها بتوانند در زندگی بعدی جایگاه بهتر و قدرتمندتری به دست آورند.در این میان، کسانی که به تناسخ معتقد نیستند نیز، اقتدار دیگران بر خودشان را خاصیت و واقعیت زندگی می‌دانند و به همین دلیل با قدرتمندان مقابله نمی‌کنند.مثلا یک ضرب المثل چینی می‌گوید "عروس اگر وضع موجود را تحمل کند و دوام بیاورد، خودش روزی می‌تواند مادرشوهر‌شود". یعنی اگر فرد ناتوان و بی‌قدرت، وضع موجود را تحمل کند، خود در آینده می‌تواند قدرت کسب کند و با ناتوانان همانطور رفتار کند که در گذشته با او رفتار شده‌است. این نوع دیدگاه باعث پذیرفتن و احترام به سلسله مراتب و به ارزش تبدیل شدن رفتار منفعلانه - و نه قاطعانه می‌شود.در مقابل، در کشورهایی که احترام به سلسله‌مراتب قدرت در بین آن‌ها کمتر است( Low Power Distance )، معمولا برابری بالاتری در میزان قدرت وجود دارد، چرا که مردم در این‌گونه جوامع نابرابری‌ها را بیشتر به چالش می‌کشند و بنابراین، زیردستان، افراد قدرتمند را با خود یکسان دانسته و به خود اجازه می‌دهند در مقابل آنها رفتاری قاطعانه از خود بروز دهند.ارزش‌های بنیادینتمایل به هارمونی، حفظ روابط بین فردی و عدم گرایش به رویارویی و تعارض به عنوان ارزش‌های بنیادین در فرهنگ یک جامعه، در ایجاد سطح پایین قاطعیت آن مردم می‌تواند موثر باشد.در کشورهای شمال شرقی و جنوب شرقی آسیا مانند فیلیپین، برای مردم هارمونی بین افراد، اعضای خانواده، اعضای گروه‌های مختلف اجتماعی و حتی هارمونی در ارتباط با خدا ارزش بنیادین است. در نتیجه، فیلیپینی‌ها گرایش کمی به رویارویی و تعارض دارند و در صورت لزوم نیز به مودبانه و آرام‌ترین شکل وارد تقابل با دیگران می‌شوند.در بین ژاپنی‌ها نیز هارمونی و احترام به احساسات و افکار دیگران اهمیت بسیاری دارد. اهمیت احساس دیگران در فرهنگ ژاپنی به میزانی است که سعی می‌کنند از "نه" گفتن به کسی اجتناب کنند. چنین فرهنگی برای ژاپنی‌ها در عرصه اجتماعی و سازمانی به نهادهای هماهنگ و بدون تعارض و با همکاری جمعی منجر شده‌است.در کشورهای آمریکای جنوبی نیز رفتار بین فردی آرام و بااحترام و اجتناب از رویارویی و تعارض، بسیار مهم است، تا حدی که گاهی اوقات برای آنها راستی و حقیقت، معنایی مصلحتی و وابسته به موقعیت پیدا می‌کند.مثلا مکزیکی‌ها در موقعیت‌های مختلف برای جلوگیری از تعارض و آزرده خاطر نکردن دیگران ممکن است حقیقت را نگویند و یا تا درجاتی آن را تغییر دهند. پوشاندن حقیقت به میزانی در مکزیک فراگیر است که به امری سازمانی تبدیل شده است.کشورهای با قاطعیت بالا نیز از تاثیر ارزش‌های بنیادین بی نصیب نیستند مثلا در آمریکا ارزشمندی رفتار قاطعانه و یا تهاجمی و پرخاشگرانه بی دلیل نیست. زیرا برای فرهنگی که همواره بر ارزش‌هایی چون فردگرایی، رقابت، آزادی‌بیان و یا حدی از طغیان و سرکشی تاکید کرده است، مثبت انگاشتن رفتار قاطعانه و یا فراتر از آن، امری طبیعی است.این مقاله برگرفته شده از مقاله آیا بروز قاطعیت در همه فرهنگ‌ها، یک ارزش تلقی می‌شود؟
چه باید کرد؟ این روزها همه با تورم افسارگسیخته درگیر هستیم. این تورم بیش از پیش باعث رواج آن فرهنگی می‌شود که از مدتها قبل بین تولیدکنندگان وجود داشت به این صورت که این کالا فقط برای استفاده داخل است، و کالای دیگر که کیفیت بی‌نظیری دارد، از گلاب کاشان بگیر تا حبوبات و میوه، پسوند صادراتی دارد. مثلا آن میوه‌هایی که زیر درخت می‌ریزد برای مصرف داخلی‌های بدبخت است. چرا که برای تولیدکننده صادر کردن ارزش بیشتری دارد. و جالب اینکه هیچ حقه‌ای هم وجود ندارد یعنی جلب اعتماد مصرف‌کننده خارجی را در نظر می‌گیرند. البته این کار منجر به ارزآوری نمی‌شود به دو دلیل. یکی اینکه باعث بالا رفتن طبیعی قیمت همان جنس یا محصول بنجل در داخل می‌شود که با فشار تعزیرات هم کنترل نمی‌شود. و دیگری اینکه صادرکننده ترجیح می‌دهد معادل دلاری‌اش را همان خارج نگه دارد، مگر اینکه عرق ملی داشته باشد. و این یعنی تاراج منابع طبیعی و حتی فرهنگی کشور. به عنوان مثال وقتی یک گله گوسفند در عراق یک میلیارد تومان قیمت داشته باشد و در ایران هشتصد میلیون تومان، طبیعی است که این گله به هر طریقی بالاخره وارد عراق خواهد شد. هر چقدر هم که مرزها را ببندند جلوی یک فرایند طبیعی را نمی‌شود گرفت. مثل این است که کسی بخواهد با گرفتن همه سوراخ سمبه‌های در و پنجره‌های خانه‌اش بدون روشن کردن بخاری مانع از ورود سرمای زمستان به درون خانه شود. این فرایند باعث می‌شود نژادهایی از گوسفند که حاصل هزاران سال انتخاب مصنوعی توسط اجداد پرافتخار ماست، پراکنده شده و از بین برود. مضاف بر اینکه صاحب گله بعد از فروش آن تبدیل به یک مصرف‌کننده و یا دلال می‌شود و فرهنگی را با آن به زیر خاک می‌فرستد. نگهداری گوسفند بخشی از یک فرهنگ است که چند هزار سال کهن‌تر از قدمت اهلی کردن خود گوسفند است. نقل است از دکارت که شخصی از او پرسید کتابخانه‌ات کجاست. و دکارت به چند گوسفند در حال چرا اشاره می‌کند و می‌گوید کتاب‌های من اینها هستند. این همان چیزی است که به نوشتار نمی‌آید، اما بعد از اینکه از بین رفت، تازه می‌فهمیم یک چیزی کم است. برخلاف زبان فارسی که زبان شاهنشاهی است و واژگان تخصصی دامپروری در آن دیده نمی‌شود (بعضی از همینجا دچار این اشتباه می‌شوند که فارسی زبان ضعیفی است و مثل عربی و فرانسوی نیست که هشتاد تا معادل برای یک کلمه خاص دارد)، در گویش‌های مناطق مختلف ایران که با زندگی عشایری و روستایی بیشتر درگیر بوده‌اند تا شهرنشینی، انواع لغات تخصصی در حوزه دامداری و کشاورزی وجود دارد که از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود. در واقع خود این واژگان تخصصی، علاوه بر جنبه آموزشی درون خود یک فرهنگ غنی را حمل می‌کنند و با از بین رفتن کشاورزی و دامپروری و تبدیل شدن روستاییان به افراد نیمه‌شهری مصرف‌کننده و دلال یا مزدبگیر دولت، آن هم از بین می‌رود. فروپاشی اقتصادی که احتمالا در میانه آن هستیم، برخلاف همه مصیبت‌هایی که تاریخ پر پیچ و خم ایران به خود دیده، این بار با مساله تاراج فرهنگی مواجه است. این تاراج فقط از نوعی که ذکر آن رفت نیست. بلکه تاراج فرهنگی در اثر برابری است که جهان به سمت آن می‌رود. حتی در دوران معاصر وضعیت‌های بسیار بدتر از این وجود داشته است. اگر وضعیت به حدی برسد که در کف رودخانه زاینده‌رود چاه عمیق حفر کنند، و بعد از بالا آوردن یک دلو آب گل‌آلود و آمیخته با لجن، سگ و گربه و کلاغ و آدمیزاد به سمت آن هجوم ببرند، و مردم به دزدیدن بچه‌ها و خوردن گوشت آن روی بیاورند، آن وقت تازه می‌توانیم وضعیت متزلزل این روزها را کم‌سابقه آن هم فقط در دوران معاصر بنامیم، و نه بی‌سابقه. اما در دوره‌های قبل دو عامل تمدن چند هزار ساله و مذهب باعث فراموشی دردها و تداوم فرهنگ می‌شدند، همان چیزی که این روزها عده‌ای آگاهانه یا نابخردانه در حال تضعیف آن هستند.اما پرسش اصلی اینجاست که در برابر این فروپاشی، که ظاهرا اراده‌ای برای کنترل آن وجود ندارد، چه باید کرد. به عقیده من چیزی که بسیار ترسناک‌تر از حال و روز اقتصاد کشور ماست، در سطح جهانی وجود دارد. در کتاب "اینک روشنگری" که جزو کتاب‌های مشکوک و جنجالی best seller است، گفته شده است که بشریت در بهترین دوران خود دارد زندگی می‌کند. در مقایسه با 30 سال پیش، که 23 جنگ و 85 حکومت دیکتاتوری و 37 درصد جمعیت فقیر و شصت هزار بمب اتمی وجود داشته است، امروزه 12 جنگ در یکسال، 60 حکومت دیکتاتوری، 10 درصد جمعیت فقیر، و 10 هزار سلاح اتمی وجود دارد. احتمال مرگ در اثر خشونت به کمترین میزان خود رسیده، افراد بیشتری امکان تحصیل را یافته‌اند، و آمار فوت کودکان به شدت کاهش پیدا کرده است. نسبت به ابتدای قرن 20 ، احتمال اینکه یک آمریکایی در اثر صاعقه بمیرد 37 درصد کم شده است. که آن را مدیون پیشرفت علم هستیم. یعنی علم می‌تواند وضع هوا را بهتر پیش‌بینی کند، و آگاهی مردم بالاتر رفته است. ما طولانی‌ترین میانگین عمر را نسبت به همه ادوار تاریخ داریم، سالم‌تر زندگی می‌کنیم، و ثروتمندتر هستیم. اما آیا وضع ما بهتر شده است؟ بنده بر خلاف نویسنده این کتاب معتقدم خیر.در ادامه به ذکر چند نکته به طور خلاصه اکتفاء می‌کنم:لزوما میزان خوشبختی افراد را نمی‌توان با سطح رفاه آنها نسبت به پادشاهان هزار سال پیش مقایسه کرد. که مثلا آنها از امکانات گرمایشی سرمایشی ما بهره‌مند نبوده‌اند. احساس خوشبختی در اغلب افراد از مقایسه خود با وضعیت دیگران که در زمان خودشان دارند زندگی می‌کنند به وجود می‌آید. احتمالا هر وقت به اینستاگرام سری می‌زنید، تاثیرات این مقایسه را بهتر درک می‌کنید. گسترش رسانه‌ها در عصر حاضر بیشتر باعث افزایش استرس می‌شود. حتی اگر خبرهای بد در رسانه‌ها منعکس نشود (که نویسنده این کتاب به عنوان راه‌حل ارایه می‌دهد). علاوه بر آن زندگی در شهرهای بزرگ امکان این مقایسه کردن‌ها و مقایسه‌شدن‌ها را بهتر فراهم می‌آورد. در یک شهر با جمعیت صد هزار نفر، یک نفر که سوار خودروی ده میلیاردی است، می‌تواند آتش به زندگی حداقل ده هزار نفر بزند. اینجا فرض گرفتم که نود هزار نفر از ساکنان این شهر قانع هستند. در جوامع توسعه‌یافته ممکن است تعریف خوشبختی کمی متفاوت باشد. مثلا یک پیرمرد بازنشسته که اوقات خود را به وبلاگ‌نویسی، نواختن گیتار، و مسافرت می‌گذراند، و در کنار خانواده‌اش زندگی می‌کند، می‌گوید خوشبخت هستم. که این تعریف از خوشبختی هم تفاوتی با جهان سوم ندارد. چون یک امر همگانی است، و وقتی بین اکثریت افراد جامعه چنین تلقی وجود داشته باشد، توسط آنها پذیرفته می‌شود. و خیلی‌ها تلاش خواهند کرد به آن برسند، و خیلی‌هایشان هرگز به چنین خوشبختی نخواهند رسید. یا اینکه سعی می‌کنند به خود بقبولانند که اگر به آن سطح از رضایت نرسیده‌اند، عوضش چیزهای دیگری دارند و با آن خود را گول بزنند. درست مثل جوامع به ظاهر عقب‌افتاده. از جمعیت ده هزار نفری گفته‌شده، همه آنها چیزهایی را پیدا خواهند کرد که با آن خود را خوشبخت فرض کنند. اما تلقی جمعی از خوشبختی چیز دیگریست و ربطی به زندگی گذشتگان ندارد.نکته بعدی میزان استرس افراد است که در عصر حاضر قابل مقایسه با هیچ دوره دیگری نیست. نویسنده همین کتاب اخبار و رسانه‌ها را عامل پراکندن خبرهای منفی می‌داند و می‌گوید بهتر است چیزهای مثبت را هم ببینند. این راه‌حل کودکانه اما در عمل جواب نمی‌دهد. حتی اگر رسانه‌ها یک درصد اخبار خود را به خبرهای منفی اختصاص دهند، تاثیر همان یک درصد روی ذهن مردم بیشتر خواهد بود. مثلا جایی یک حمله تروریستی رخ می‌دهد و فردی کشته می‌شود. سراسر جهان غرب در وحشت و اضطراب فرو می‌روند. در حالیکه احتمال مرگ یک انسان در یک قتل عمد بسیار کمتر از تصادف است. و همینطور احتمال مرگ در اثر حمله تروریستی، بسیار کمتر از قتل عمد است.نکته دیگر وضعیت نابرابری است. شمار آوارگان و پناهندگان در سالهای اخیر بسیار بیشتر از دوره‌های قبل است. که نه ناشی از گسترش جنگها، بلکه ناشی از شکاف عمیق وضعیت رفاهی بین جهان سوم و جوامع ثروتمند است. یعنی وضعیت به حدی می‌رسد که یک تحصیلکرده جوامع در حال توسعه، آرزوی پناهندگی در یک کشور غربی را پیدا کند. و این به معنی تلاطم فکری و روحی برای میلیاردها انسان است، که حتی اگر خودشان اقدام به مهاجرت نکنند، حداقل یکبار در طول عمرشان این فکر به ذهنشان خطور خواهد کرد و این ترس را نسبت به آینده خواهند داشت که اگر مهاجرت نکنند ممکن است پشیمان شوند.البته این نابرابری از سوی دیگر تبدیل به یک نوع برابری می‌شود که آن هم به ضرر همه ماست. رشد تکنولوژی و ساده‌شدن ارتباطات و مهاجرپذیر شدن جوامع غربی، منجر به این شده است که در طول پنجاه سال اخیر سطح دستمزد کارگران در آمریکا ثابت بماند. یعنی جهان به سمت یک نوع برابری بین ملت‌ها پیش می‌رود که دقیقا به ضرر کارگران است، چه از نوع غربی چه جهان سومی، و تنها سر برد این غایله در دست سرمایه‌داران غربی خواهد بود که هزینه کارگر کمتری پرداخت خواهند کرد.نویسنده در این کتاب اذعان می‌دارد که همانطور که فرگشت نخستین گونه‌های مغز در موجودات باعث شد تا زندگی بهتری داشته باشند، این‌بار علم به کمک ما آمده است تا وضعیت بهتری نسبت به همه ادوار تاریخ داشته باشیم. اما به نظر می‌رسد خروجی این علم چندان پایدار نیست. چون اتکای آن به منابع و ثروت‌های زمین است که محدود است و روزی تمام می‌شود. در واقع منشاء خوشبختی امروز ما، چیزی جز استثمار منابع طبیعی نیست که ناپایدار است. اگر علم به فکر پایدار ماندن این خوشبختی باشد، باید از مقدار آن بکاهد. نویسنده بیان می‌کند که ریشه همه ادیان و مکاتب فکری مانند پیامبران عهد عتیق، زرتشت، سقراط و افلاطون، و بودا و کنفوسیوس به حدود سالهای پانصد قبل از میلاد می‌رسد. و ریشه این عصر طلایی بشریت در این نکته نهفته است که بشر توانسته است به کمک دانش مواد غذایی زیادی تولید کند، به زندگی شهری روی بیاورد و برای اولین بار فرصت تفکر راجع به مسایلی غیر از غرایز حیوانی را پیدا کند. در واقع منشاء این انقلاب، یک نوع انرژی بوده است که انسان را قادر ساخته است بر بی‌نظمی قانون آنتروپی غلبه کند و جامعه مدرن را بسازد. هر چند بدست آوردن این انرژی باعث از بین رفتن طبیعت و تنگ‌تر شدن حلقه محاصره علیه موجودات دیگر شده است. اما با از بین رفتن آنها، منبع این انرژی هم از بین خواهد رفت. علم یک نکته منفی دیگر نیز دارد که باعث بدبختی خواهد شد. امروزه احتمال مرگ نوزادان و افراد بیمار به کمک پیشرفت دانش کمک شده است. اما آیا این به معنی خوشبختی است؟ اینجا یک پرسش بنیادی ظاهر می‌شود که آیا هوش انسان قادر است بر چهار میلیارد سال تاریخ تکامل غلبه کند. اگر بدون کمک علم این نوزادان و این افراد بیمار می‌مردند، لابد منفعتی برای آن گونه (مثلا انسان) داشته است. یعنی باعث بقای آن گونه می‌شده است. اگر اینطور نبود تکامل در طی این مدت راهی هم برای مبارزه با بیماری‌ها و به تعویق انداختن پیری پیدا می‌کرد. این عقیده گرچه فاشیستی به نظر می‌رسد، اما ذات طبیعت بر مبنای همین فاشیسم است و تفکر انسان به آن متفاوت است.گر آن مراد شبی در کنار ما باشد / زهی سعادت و دولت که یار ما باشدبه اختیار قضای زمان بباید ساخت / که دایم آن نبود کاختیار ما باشدچنین غزال که وصفش همی‌رود سعدی / گمان مبر که به تنها شکار ما باشد
آخرین حضور قیصر روی صحنه در سال 56 - 57 نمایش "موضوع جدی نیست " براساس نمایش‌نامه‌ای از لوییجی پیراندلو به کارگردانی ایرج انور در سالن انجمن ایران و آمریکا روی صحنه رفت. نکته مهم این اجرا حضور بهروز وثوقی و شهره آغداشلو در نقش‌های اصلی این نمایش بود. انجمن ایران و آمریکا در خیابان وزرا نزدیک خانه بهروز وثوقی بود. جایی که حالا این روزها ما به عنوان کتابخانه و مرکز کانون پرورش فکری می‌شناسیم.نکته جالب این نمایش بروشور بسیار متفاوت و چند برگی آن بود که تازگی اصلش را جایی دیدم و عکس‌هایی از رویش گرفتم.این نمایش دومین همکاری این دو بازیگر سینما بعد از سوته‌دلان علی حاتمی بود و البته اولین حضور وثوقی روی صحنه تیاتر حرفه‌ای به شمار می‌رفت. در نمایش موضوع جدی نیست در کنار وثوقی و آغداشلو محسن سهرابی، سعید اویسی، علیرضا مجلل " در نقش : استا ویرکادامو"، آهو خردمند٬ محمد باقر توکلی، محمد ابهری، فاطمه نقوی٬ تانیا جوهری، شمسی کاظمی و جمشید لایق " در نقش : بارانکو" بازی می‌کردند.این نمایش در زمان خودش گویا سر و صداهای زیادی کرده بود و مورد توجه تماشاچیان و البته نقدهای تند و تیزی از سوی منتقدان تیاتر قرار گرفت. مهمترین نقد - مثل همین دوره امروز - به حضور وثوقی به عنوان یک سوپر استار یا به اصطلاح آن روزگار ستاره سینما روی صحنه تیاتر بود. تیتر یکی از نقدها این بود:"دروغ و ابتذال روی صحنه تیاتر "موضوع جدی نیست" اقدامی صد درصد تجاری و نقطه آغازی برای تیاتر مبتذل". نویسنده این مطلب که نفهمیدم چه کسی بوده با نقد حضور بازیگران سینمایی در تیاتر نوشت:"از مدتها پیش، این‌جا و آن‌جا صحبت از اجرای‌یک‌نمایشنامه‌با سرمایه‌ای خصوصی بود که شایعات گوناگونی را نیز برانگیخت. از همان آغاز دلایلی وجود‌داشت که این حرکت، حرکتی ضد فرهنگی و در خلاف جهت جریانهای درست تیاتر‌امروز ایران است که‌گاه‌در نهایت فقر و محدودیت امکانات مالی به حیات خود ادامه می‌دهد."ذاموضوع قیمت بالای بلیت و این که این نمایش قرار است برای کدام طبقه اجتماعی اجرا شود از سوالهای مهم این مطلب بود و بلیت سی تومانی برای نمایش را بسیار بالا و مناسب بورژواها می‌دانست و معتقد بود برخلاف نظر دست اندرکارانش این نمایش اصلا ملی نیست. نویسنده البته با اشاره به بازی وثوقی در فیلم‌هایی مثل سوته دلان و غزل نوشته بود:"تعجب می‌کنم که اگر وثوقی آنچنان که اعلام کرده است به واسطه علاقه به‌تیاتر‌روی آورده، چگونه پذیرفته است که در چنین اثر اشراف‌مآبانه پوشالی ایفای نقش کند و قدمی در جهت نفی ارزشهای بدست آورده خود در‌بازیگری‌و رسالت هنری؟ بردارد."هوشنگ حسامی هم درباره این نمایش مطلبی با این تیتر نوشت:" از نمایش درشت سینما تا نمای عمومی تیاترچه گرداب هولناکی است! حسامی در بخشی از نوشته خود با اشاره به تیاتر ملی نوشت:" راستش سرراست قضیه این است که چند تایی روشنفکر دلسوز با حسن نیت تمام در تریایی، یا رستورانی یا کنج دنج خلوت خانه‌یی دور هم جمع شده‌اند و عقل‌هاشان را روی هم گذاشتند که برای نجات تیاتر کشور چه می‌شود کرد؟" چه جوری می‌شود تیاتر را از قید کمک‌های مستقیم و غیر مستقیم دولتی رهانید؟ و مهمتر می‌توان به پول و پله‌یی رسید جنجالی به پا کرد که عینهو توپ صدا کند؟"البته این نمایش نقدهای مثبتی هم داشت و قرار بود به صورت تله تیاتر هم ضبط شود که خبر ندارم این اتفاق افتاد یا نه؟ اما چند ماه بعد از اجرای این نمایش انقلاب شد و بهروز وثوقی و شهره آغداشلو از ایران رفتند. این اولین حضور آخرین حضور وثوقی روی صحنه در ایران بود. علی‌رضا مجلل هم چند سال بعد رفت و هر سه سالهای بعد باز تیاتر بازی کردند مثل فاطمه نقوی که کمتر اجرای سینمایی داشت و سالهاست که دیگر جلوی دوربین نمی‌رود و جمشید لایق که تا روزی که پسرش را تیاتر از او گرفت روی صحنه بود. هوشنگ حسامی هم سالها بعد بازگشت و تا روزهای آخر زندگی در کنار تیاتر ماند.
مرز میان همکاری و رقابت حتما تا بحال ویدیوهایی از شیوه رفتار مردم کشور‌های مختلف در روز جمعه سیاه مشاهده کرده‌اید. آنها به مغازه‌ها هجوم می‌آورند و تلاش می‌کنند تا وسایل مورد علاقه خود را با بهترین قیمت‌ها تهیه کنند. در این میان وسایل را از دست هم می‌قاپند و گاهی درگیری فیزیکی بین آنها پیش می‌آید.در سال 2008 در هنگام ورود مردم به یکی از فروشگاه‌ها، یک نفر زیر دست و پای مردم، متاسفانه جان خود را از دست داد و افراد زیادی هر ساله طی درگیری هایی که در فروشگاه‌ها در این روز اتفاق می‌افتد دچار زخم‌های سطحی و حتی جدی می‌شوند که میتواند مثالی از سطح بالای درگیری و خشونت در زمان رقابت باشد. در صورتی که این روز در میان تعطیلات کشور آمریکا قرار دارد که در اصل روحیه همگرایی، دور هم جمع شدن، با هم بودن و . را می‌بایست در ما بوجود آورد.پس چه دلیلی دارد که ما گاهی میان همکاری یا رقابت، یکی را بر دیگری ترجیح می‌دهیم؟!جنگ و صلح - روابط ایالات متحده آمریکا با ژاپن قبل و بعد از جنگ جهانی دوم:کشور آمریکا علاوه بر بمب باران مستقیم 67 شهر ژاپن، دو بمب اتمی را به صورت مستقل بر روی دو شهر مهم ژاپن (هیروشیما و ناکازاکی) انداخت و باعث مرگ هزاران نفر شد. اما بلافاصله پس از پایان جنگ، فرصتی برای همکاری این دو کشور فرآهم شده بود. پس از صلح اولیه و ورود نیرو‌های آمریکایی به ژاپن، ژنرال مک آرتور، سربازان آمریکایی را از مصرف مواد غذایی ژاپنی منع کرد. این منع در جهت جلوگیری از بروز قحطی و کمبود مواد غذایی برای مردم ژاپن انجام شد. در صورتی که کشور‌های به اصطلاح برنده و یا اشغال‌گر، کشور‌های اشغال شده را با مصرف مواد غذایی آنها، در معرض قحطی و مرگ قرار می‌دهند که نمونه آن در اشغال کشورمان ایران پس از جنگ جهانی دوم قابل مشاهده است. بنابراین پیرو این دستور، سربازان آمریکایی تنها اجازه مصرف جیره غذایی را داشتند که از طرف ارتش به آنها داده می‌شد. این رفتار هرچند به نظر اقدام عملیاتی در جهت همکاری نیست اما زیرساخت و اعتماد سازی بین آمریکایی‌ها و ژاپنی‌ها را فرآهم می‌کرد.در دهه 1950 آمریکا به ژاپن برای بازسازی کارخانه‌ها و راه اندازی مجدد آنها کمک می‌کرد که ما میتوانیم shift یا تغییر سریع از رقابت به همکاری را مشاهده کنیم. و البته دقت داشته باشیم که همکاری‌های آمریکا با ژاپن یا هر کشور دیگری پس از جنگ جهانی دوم دلایلی داشته که برای آن کشور قابل توجیه است و به نوعی یک برنامه مشخص توسط آن دولت برای این موضوع طرح ریزی شده بود.رقابت و همکاری والدین در فرزند پروری:به صورت پیش فرض، افراد با شریک زندگی خود در بالاترین درجه صمیمیت قرار می‌گیرند. مخصوصا زمانی که اهداف مشترکی از جمله بزرگ کردن فرزندان را برای خود انتخاب کرده باشند. اما در همین میان ما شاهد رقابت هایی بین والدین در فرآیند‌های تربیتی، نگهداری و رفتار هایی که با کودکان انجام می‌دهند، هستیم. حتی گاهی می‌بینیم که افراد از انجام نقش‌های خود فرار می‌کنند. بعنوان مثال، یکی از والدین از غذا دادن به کودک و یا تعویض پوشک او شانه خالی می‌کند و در نتیجه یک رقابت در جهت منفی را شکل می‌دهد. در این حالت والد دوم در جهت عکس هدف تایین شده حرکت می‌کند و گاهی تا دو برابر فشار بیشتر را بر والد اول وارد می‌کند. رقابت و همکاری در میان فرزندان یک خانواده:زمانی که کلمات خواهر و برادر را به یاد می‌آوریم به احتمال زیاد از عشق و علاقه موجود در بین آنها یاد می‌کنیم. از طرف دیگر، فرزندانی که والدین آنها از شیوه‌های تربیتی استفاده می‌کنند که در نهایت موجب "مهرطلبی"، "توجه طلبی" و "تایید طلبی" آنها می‌شود، شاهد رقابت میان آن فرزندان بر سر اینکه چه کسی "فرزند محبوب بابا/مامان" است، خواهیم بود. (به نمونه مشابه این رفتار در سازمان‌ها فکر کنید)در صورتی که یکی از کودکان در سن خیلی کم متوجه شود که تولد (بارداری) خواهر یا برادر او ناخواسته بوده است، دچار حس نفرت از آن برادر یا خواهر، در جهت حمایت از والد خود می‌شود زیرا فکر می‌کند که خواهر یا برادر او با تولدش باعث سخت‌تر شدن زندگی والدینش شده است. (این موضوع را در یکی از جلسات مشاوره حضوری شاهد بودم)بنابراین ما در محل زندگی و محیط کار خود همواره در میان رقابت و همکاری در حال حرکت هستیم، پس لازم است بدانیم که "رقابت" و "همکاری" را در روابط خود چطور مدیریت کنیم.سه اصل رقابت و همکاری از زبان پروفسور شویتزر:کمبود:محدود بودن میزان منابع نسبت به متقاضیان موجود می‌تواند آنها را از "دوست" به "رقیب" تبدیل کند. بعنوان مثال اگر فرزندان فکر کنند که میزان محبت والدین حد مشخص و معینی دارد یا اینکه فرصت‌های شغلی نسبت به کاندیداهای آن کم باشد و حتی تعداد کم کالاهای ارزان نسبت به تعداد زیاد مشتریان.حیواناتی که در مناطق گرمسیری زندگی می‌کنند، در استفاده از منابع آبی موجود نیز رفتار مشابهی از خود نشان می‌دهند. میزان اجتماعی بودن ما:ما موجوداتی اجتماعی هستیم که نیاز به حضور در جمع‌ها و تعلق را در خود حس می‌کنیم و به صورت ملموس به سمت افراد مشابه خود کشیده می‌شویم. در صورت تنهایی بیش از اندازه افراد، آنها دچار توهم، افسردگی، عصبانیت و ضعف می‌شوند. نتیجه اینکه، ذهن انسان نیاز به پیوند اجتماعی دارد.عدم ثبات و پویایی شرایط:دنیای اطراف ما تصادفی است. تغییر می‌کند ناپایدار است درست مثل بورس کالا ، همه چیز در اطراف ما جابجا می‌شود و ما باید به سرعت تغییر کنیم و همواره در حال همکاری و رقابت باشیم. برای زندگی در این دنیای بی ثبات و پویا نیاز داریم که به سرعت اطلاعات مورد نیاز خود را جمع آوری کنیم و برای همین کار است که گاهی با هم رقابت و گاهی با هم همکاری می‌کنیم. در یک دیدگاه واقع گرایانه ما در هر لحظه میتوانیم درگیر هر دو (هم همکاری و هم رقابت) باشیم.دلایل مقایسه ذهنی:مقایسه‌ای که توسط ذهن ما انجام می‌شود چند نوع و البته دلیل دارد. پیرو مطالعات چند ساله‌ای که در زمینه یادگیری هوش هیجانی و تجربیاتی که در محل کار، زندگی و شرکت در جلسات مشاوره داشته‌ام به صورت ساده‌ای، دلایل مقایسه ذهنی را به شکل زیر بیان می‌کنم:مقایسه بعنوان قدرت تشخیص:در مطالعات روانشناسی و هوش هیجانی، از مقایسه کردن بعنوان ابزار شناختی استفاده می‌شود که از آغاز زندگی در کنار ما است. ما از "مقایسه" استفاده می‌کنیم تا بتوانیم دنیای اطراف خود را تشخیص دهیم، فرق بین پدر و مادر را در دوران نوزادی درک کنیم، اشیای خطرناک را از اشیای بی خطر تفکیک کنیم و .مقایسه برای سنجش وضعیت خود:گاهی از "مقایسه" با نام "قضاوت" یاد می‌شود و دلیل آن این است که ما براساس مقایسه‌ای که انجام می‌دهیم، تصمیم میگیریم که اقدامی انجام داده و یا رفتاری را در برابر دیگران بروز/تغییر دهیم. بعنوان مثال، ما به صورت روزانه زمان مشخصی را در شبکه‌های اجتماعی سپری می‌کنیم و نا خودآگاه مغز ما وظیفه مقایسه‌ای خود را انجام می‌دهد و کل زندگی ما را با بخش قابل مشاهده زندگی دیگران مقایسه می‌کند. اما ذهن در اینجا بیکار نمی‌نشیند و پس از مقایسه اقدام به انتخاب عمل Action می‌کند. مغز ما از برخی از این مقایسه‌ها که با افراد (به صورت نسبی) بالا‌تر از خودمان و براساس چند پارامتر دیگر، تصمیم می‌گیرد که احساس Motivation و یا احساس کمبودن و عقب افتادگی را داشته باشد. همچنین در زمانی که که خود را با افراد (به صورت نسبی) پایین‌تر از خود مقایسه می‌کند ممکن است حس‌های مختلفی از جمله خود برتر بینی، دلسوزی و . را تجربه کند.طیف مشخص در انجام مقایسه:این مقایسه‌ها را ما با هر فردی انجام نمی‌دهیم، بلکه طیف این افراد خاص و برای هر کس مشخص است، بعنوان مثال، همکارانی که در سمت شغلی مشابه شما در قسمت‌های مختلف سازمان قرار دارند، یا افرادی که با شما در یک تیم ورزشی بازی می‌کنند هرچند که Position‌های متفاوتی در تیم داشته باشید. یا حتی اینکه فردی به کاری اقدام می‌کند که مورد علاقه شما بوده ولی متاسفانه نتوانسته‌اید آن را در زندگی خود انجام دهید مانند نواختن یک ساز موسیقی.در مقایسه جسمی (وزن یا فرم بدن) ما خود را با افراد پیرامون خود مقایسه می‌کنیم بعنوان مثال کسی که در محل کار، فامیل یا در بین دوستان خود از فیزیک بهتری برخوردار است احساس اعتماد به نفس بیشتری می‌کند. همینطور کسی که در محل کار خود توانسته است موفقیت‌های بیشتر و چشم گیر‌تری را تجربه کند. حتی از نظر برخی پارامتر‌ها، بعنوان مثال "جذابیت" این مقایسه نه فقط به صورت جداگانه بین آقایان و خانم‌ها بلکه به صورت مختلط نیز در ذهن انجام می‌شود. بعنوان مثال اگر فردی در جمعی وارد شود و اکثر افراد به حضور او توجه کنند (شهرت) ورای جنسیت او، هم آقایان و هم خانم‌ها عملکرد مقایسه‌ای را در ذهن خود تجربه خواهند کرد. مقایسه کردن یکی از دلایلی است که از دیدن افرادی که مدتی است از آنها دور بوده‌ایم احساس استرس داریم.در تمامی موارد مشاهده می‌کنیم که اهمیتی که ما به یک موضوع مثلا "شهرت" می‌دهیم یا میزان آشنایی و نزدیکی ما با آن افراد (در محل کار یا زندگی) باعث می‌شود تا میزان این مقایسه در ما ضعیف یا تشدید شود. با دیدگاه دیگر میتوان گفت اگر توانایی چشمگیر فرد دیگر، برای شما اهمیتی نداشته باشد، مقایسه خیلی ضعیف خواهد بود چون این توانایی در لیست علاقه مندی‌های شما جایگاهی ندارد.
پاسخ به یک سیوال مهم، مدل فرهنگ سازمان شما چیست؟ سازمان‌ها همیشه نقطه کنجکاوی من بوده‌اند، چرا شکست میخورند و چرا برنده میشوند، چرا فرهنگ مقدم بر استراتژی است؟ و این حقیقت که استراتژی صبحانه‌ای کوچک برای فرهنگ است و فرهنگ سازمان هر استراتژی را در خود هضم میکند.در طول بیست سال با مطالعه سازمانهای مختلف محققان هاروارد بر اساس رفتار کارکنان سازمان در برابر تغییر و میزان استقلال به 8 مدل رسیده‌اند.در انتهای این مقاله حتما به این سیوال جواب دهید که سازمان شما چه مدل فرهنگی دارد . براساس این چهارچوب فرهنگ سازمان خود را معرفی کنید.تعریف فرهنگ سازمانی چیست؟ فرهنگ نظم اجتماعی ضمنی یک سازمان است، که نگرش‌ها و رفتارها را در مقیاس گسترده و طولان مدت شکل می‌دهد. هنجارهای فرهنگی هستند در هر سازمان مشخص می‌کنند که چه چیزی دلگرم و یا دلسرد کننده است، چه رفتاری پذیرفته و یا رد میشود، زمانی که فرهنگ به خوبی با ارزش‌ها، انگیزه‌ها و نیازها تنظیم شود، می‌تواند مقادیر عظیمی از انرژی را به سوی هدف مشترک آزاد کرده و ظرفیتهای سازمان را تقویت کند و یا موجب رشد شود.فرهنگ می‌تواند انعطاف‌پذیر باشد و به طور مستقل در پاسخ به تغییرات ناشی از فرصت‌ها و تهدیدها خود را تکامل دهد. در حالی که استراتژی معمولا توسط گروه مدیران ارشد تعیین می‌شود، اما فرهنگ ترکیبی از دانش و تجارب کارمندان صف و ستاد، نیات رهبران ارشد است.با استفاده از چهارچوب فوق که دربردارنده مولفه‌هایی شامل ابعاد تعاملات کارکنان و واکنش آن‌ها به تغییرات است، محققان مجله هاروارد بیزنس ریویو هشت مدل را شناسایی کردند که برای تعریف فرهنگ‌های سازمانی و هم رهبران فردی کاربرد دارد، این هشت مدل عبارتند از : 1 - فرهنگ سرپرستی، که مبتنی بر روابط و اعتماد متقابل است.مشخصه آن محیط‌های گرم کاری، هم‌کاری و استقبال گرم که در آن افراد به یکدیگر کمک می‌کنند و از یکدیگر پشتیبانی می‌کنند. در این سازمانها کارمندان بوسیله وفاداری متحد شده رهبران بر صداقت، کار گروهی و روابط مثبت تاکید دارند. 2 - فرهنگ هدف‌گرا، که وجه غالب آن با ایده‌آلیسم و نوعدوستی مشخص میشوند وبا محیط‌های کاری منعطف، مشفقانه متمایز میشوند که کارکنانشان سعی می‌کنند برای آینده بلند مدت تلاش کنند. افراد با تمرکز بر روی پایداری و جوامع چند فرهنگی در کنار هم هستند و رهبران بر آرمان‌های مشترک تاکید دارند و برای رسیدن به یک دلیل کار خیر بزرگ‌تر تلاش می‌کنند. 3 - فرهنگ یادگیرنده،سازمانهایی با این فرهنگ با رویکرد جامع و خلاق مشخص می‌شوند و دارای محیط‌های کار مبتکرانه برای ذهن باز هستند که در آن کارکنان به خلق ایده‌های دست جدید می‌زنند و گزینه‌های جدیدی را کشف می‌کنند. کارمندان با کنجکاوی‌هایشان متحد می‌شوند رهبران بر نوآوری، دانش و ماجراجویی تاکید می‌کنند. 4 - فرهنگ شاد و هیجانی که محیط‌های کاری در آن مکان‌هایی با نشاط هستند و افراد تمایل دارند آنچه را که باعث خوشحالی آن‌ها می‌شود انجام دهند. کارمندان با توجه به کنجکاویشان و تحرک زیاد متحد هستند رهبران بر روی روحیه طبیعی و خودمانی بودن و حس شوخ‌طبعی تاکید می‌کنند. 5 - نتیجه گرا فرهنگی است که با دستیابی به هدف و برنده بودن مشخص می‌شود. محیط‌های کاری در این فرهنگها مکانی بر پایه نتیجه و شایستگی هستند که در آن مردم آرزومند رسیدن به عملکرد بالا هستند. کارمندان با انگیزه برای توانایی و موفقیت با یکدیگر متحد می‌شوند رهبران بر موفقیت و هدف تاکید دارند. 6 - فرهنگ اقتدار گرا با قاطعیت و شجاعت تعریف می‌شود و در این فرهنک سازمانی محیط‌های کاری مکان‌هایی بر پایه رقابتی هستند که در آن مردم برای کسب مزایا و پیشرفت شخصی تلاش می‌کنند. کارمندان بر اساس کنترل شدید متحد میشوند و رهبران بر اعتماد به نفس و تسلط تاکید دارند. 7 - فرهنگ برنامه محور با صفات احتیاط و آمادگی تعریف می‌شود. محیط‌های کاری در این فرهنگ مکان‌هایی بسیار قابل‌پیش‌بینی هستند که در آن‌ها افراد با خود اگاهی ریسک می‌کنند و به دقت کارها را به جلو می‌برند. کارمندان با میل به احساس حمایت و تغییرات قابل پیش‌بینی متحد می‌شوند رهبران تاکید دارند که واقع‌بین و با برنامه‌ریزی در مسیر رو به رشد هستند. 8 - فرهنگ ساختار گرا، بر نظم و هنجارهای مشترک متمرکز است. محیط‌های کاری در این فرهنگ مکان‌هایی هستند که مردم تمایل دارند در چهارچوب قوانین بازی کنند و با آن‌ها هماهنگ شوند. کارمندان بر اساس هم‌کاری متحد می‌شوند رهبران بر تقویت رویه‌های سنتی و آداب و رسوم قراردادی تاکید می‌کنند.این هشت سبک با چارچوب فرهنگ یکپارچه شده متناسب هستند و با توجه به درجه‌ای از تطبیق پذیری که نشان می‌دهند با استقلال یا وابستگی متقابل (تعامل افراد)و انعطاف‌پذیری یا ثبات (واکنش به تغییر). جایگاه خود را این چارچوب پیدا می‌کنند، مانند ساختارگرا و برنامه محور، که در این فرهنگها اغلب سازمان‌ها با کارکنان هم‌زیستی بیشتری دارند. در مقابل، فرهنگهایی هسنند که در مقابل هم قرار گرفته‌اند، مانند برنامه محور و یادگیرنده، کم‌تر نقطه مشترکی با هم پیدا می‌کنند و نیاز به انرژی سازمانی بیشتری برای حفظ این محیطها و فرهنکها وجود دارد. هر فرهنگ دارای مزایا و معایبی است و هیچ روشی ذاتا بهتر از دیگری نیست. فرهنگ سازمانی می‌تواند با تمرکز مطلق و یا نسبی بر هر یک از هشت درجه از توافق کارمندان که در آن فرهنکهای سازمان را مشخص می‌کنند تعریف شود. یک ویژگی قدرتمند این چارچوب، که آن را از سایر مدل‌ها متمایز می‌کند، این است که می‌توان از آن برای تعریف فرهنگ شخصی و ارزش‌های رهبران و کارمندان استفاده کرد.با تشکر از همراهی شما
چرا سن ازدواج بالا رفته؟?? کامنتی در یکی از پست‌های وبلاگم به صورت خصوصی درج شد که خیلی حرف‌ها برای گفتن دارد و البته تلنگرهایی برای همه ما ! این کامنت، مطلب "دختر - پسر" و انداختن جنگ بین آنها نیست! . تو این آشفته بازار واقعا ازدواج خیلی سخت و بی معنا شده چون برادر خودم هم میخواد ازدواج کند و ما هم درگیر همین مسایل با خانواده دخترا هستیم و میتونم بگم خانواده دخترا مخصوصا ازدواج را یک تجارت میدونن که آینده دخترشون را تامین کنند. واقعا کار خیلی سختی شده روزها و ماهها و حتی سال هم میگذرد و نمیتونیم کاری برا جوانها انجام بدیم چون دختران قصد ازدواج و زندگی ندارن به نظر من میخوان وقت بگذرونند و لذت ببرن ?? و هر موقع هم خسته شدن، طلاق بگیرن برن دنبال یکی دیگر آن را بدبخت کنند .ازدواج:ارزشی که هر روز در جامعه ما کمرنگ‌تر می‌شود.این بخشی از کامنتی بود که ارسال‌کننده نام مونث داشت و صداقتش را کاملا حس کردم. به راستی با این وضعیت به کجا داریم می‌رویم؟ آیا این مسیر درستی هست؟احساس کردم حداقل فایده نشر این پست، یک تلنگر برای همه ما باشد که ازدواج را در چه تعریف کرده‌ایم و با آن می‌خواهیم به چه برسیم؟ آیا ازدواج و زندگی یعنی ماه عسل دایمی؟ آیا ?تجارتی به نام "ازدواج" سال‌هاست که تدریجی صورت گرفته و همه در آن مقصر هستیم؟ آیا زندگی یعنی یعنی عدم وجود مشکل یا بحث و اختلاف؟ یعنی رابطه سراسر گل‌وبلبل و بدون ناراحتی؟
به خیلی از ماها داره تجاوز میشه و ما لذت میبریم فیلم تلقین واقعا محشره البته این به این معنی نیست که برید و اون فیلم رو ببینید البته اگه میخواید ببینید به من ربطی نداره ولی وقتت رو هدر نده و کارهای مهم‌تر رو انجام بدهمیخوام راجع به برداشت خودم از فیلم بنویسم اول خلاصه و داستان کلی فیلم رو براتون مینویسم و بعد برداشت شخصی خودم روداستان فیلم از این قراره که یه عده میتونن، توی خواب به ضمیر ناخودآگاه شخصی وارد بشن (برن تو خوابش و باهاش توی خوابش ارتباط برقرار کنن) و توی خواب هر چیزی که مد نظرشون هست و میخوان توسط اون شخص انجام بشه رو به طرف تلقین کنن مثلا برن تو خواب یک مدیر کارخونه و قانعش کنن که کارخونش رو بفروشه تمام داستان همینه البته وقتی در حین فیلم پیشرفت میکنن میتونن توی خواب هم طرف رو بخوابونن و تو خواب لول دوم و سوم و .. بهش تلقن کنن. یعنی تو لایه‌های پایین‌تر ناخود اگاه طرف نفوذ میکنن . همین جا این سوال رو مطرح میکنم ایا این به نظر شما امکان پذیر هست؟ یعنی من با اراده خودم بیام تو خواب شما و شما رو قانع کنم کاری که من دوست دارم رو انجام بدی؟ (میخوام بیام به خوابت)به نظر من امکان پذیر هست و همین الان داره اتفاق میافته اگه قبول نداری باید تا انتهای متن بخونی تا بهت ثابت بشه.اگه خواب رو اینجوری توصیف کنیم که حالتی هست که من به صورت بی اراده چیزهایی توش میبینم و اون چیزا روی من تاثیر میزاره (البته فقط از منظر خواب دیدن) و اینکه ما همه خواسته یا ناخواسته توی محاصره‌ی انواع رسانه‌های گروهی گیر کردیم و چه بخوایم و چه نخوایم داریم از اونا استفاده میکنیم و باز چه بخوایم و چه نخوایم یه عالمه اطلاعات درست یا غلط، خوب یا بد رو باید ببینیم ( داره به ما تجاوز میشه جالبه که بهش معتاد شدیم و خودمون هم میریم دنبالش و ازش لذت میبریم) البته هر رابطه‌ای اسمش تجاوز نیست گاهی هم روابط خوبه، خیلی هم بد بهش نگاه نکنید .اگه رابطه‌ای توش بده بستون باشه یعنی شما یه چیزی پرداخت کنی (مثل وقت) و یه چیز خوب گیرت بیاد ، این خوبه . ولی اگه به زور به مغزمون وارد بشن یا در ازای چیزی که ما داریم پرداخت میکنم چیز به درد بخوری به ما ندن و یا بدتر اون چیزهای مضر به خورد ما بدن واقعا میشه اسمش رو گذاشت تجاوز و کلاه برداری.شاید شما بگید که ما آزادیم و میتونیم خودمون انتخاب کنیم قبول دارم ولی اگه واقعا ازاد باشیم !! ولی تو میتونی یه سایت رو ببینی و یا یه شبکه اجتماعی رو مرور کنی و تبلیغات و مطالب به درد نخور اون رو نبینی شاید شما بتونی ولی خیلی‌ها نمیتونن و جالبه که بدونی شاید فکر کنی که خودم انتخاب میکنم که چه چیزهایی رو پیگیری کنم یا نکنم ولی آیا مطمین هستی که خودت داری انتخاب میکنی و تحت تاثیر ناخودآگاه خودت نیستی ، که خود ناخودآگاه خودش تحت تاثیر شنیده‌ها و دیده‌های شما به هر طریقی مثل نیاز هایی که از تو منع کردن نیستش. مثلا وقتی شما مطالب سیاسی یا مالی رو پیگیری میکنی فکر میکنی که این انتخاب خودت هست ولی ایا نداشتن امنیت اجتماعی ، تورم ، ترس از جنگ ، نداشتن امنیت مالی و .. تو رو مجبور نکرده که دنبال این دسته اخبار باشی؟ و وقتی که شما این مطالب رو پیگیری میکنی واقعا چی گیرت میاد ؟ ایا واقعا میتونی کاری کنی ؟ ایا فقط استرس و نگرانی هات رو بیشتر نمیکنه و باعث نمیشه که بیشتر این اخبار رو دنبال کنی و ایا درباره این مطالب با دیگران صحبت نمیکنی و دیگران رو تحت تاثیر قرار نمیدی؟ (لول دوم خواب که خیلی بیشتر تاثیر داره رسانه‌ها توسط شما روی ناخود اگاه دوستان و اشناهای تو دارن تاثیر میزارن)یا یه نوجوون که از نظر نیاز‌های جنسی ارضا نمیشه فکر میکنه که خودش داره انتخاب میکنه که دنبال مطالب و محتوای جنسی باشه ولی واقعا خودش داره انتخاب میکنه ؟ و ایا اینکه نمیتونه درست و منطقی ارضا بشه ، ایا این تحت تاثیر طرز تفکر عموم جامعه نیست ؟ که به هر طریقی از یه طرف شخص تحریک میکنن و از طرفی منع میکنن . و طرز تفکر عموم چه جوری داره شکل میگیره ؟ رسانه‌های عمومی !!چی باعث میشه که ما فکر میکنیم که از این تیپ لباس پوشیدن یا این سبک زندگی خوشمون میاد و این خوش اومدن‌ها چرا هی داره تغییر میکنه فکر نمیکنی که داریم یه چیزایی میبینیم که بدون اینکه بفهمیم چرا از یه چیزی خوشمون میاد و از یه چیزایی بدمون میاد آیا داریم خواب میبینیم ؟ به نظر من یه جوریایی خواب میبینیم و چیزهای و کارهایی رو انجام میدیم که بعضیا میخوان . من نمیدونم این بعضیا چی یا کی هستن و ایا چه اهدافی رو دارن دنبال میکنن ولی میدونم رسانه‌های قویی دارن.به هر حال الان همینه که هست . کاری نمیشه کرد فقط در جریان باش که هالیوود و خیلی از رسانه‌های بزرگ واقعا کارشون درسته . دارن به ما میگن که داریم چه کار میکنیم خیلی واضح دارن برامون توضیح میدن تا بعد نتونیم بگیم که ما نمیدونستیم شما داشتید چه کار میکردید . یه جورایی مثل عضویت توی یه سایت میمونه که اولش هشدار میده که استفاده امکانات سایت یا عضویت در سایت یعنی قوانین سایت رو قبول دارم. این فیلم یه جورایی داره قوانین استفاده از رسانه‌های اجتماعی رو برامون توضیح میده . ما این قوانین رو میبینیم (با دیدن فیلم ) و ادامه میدیم یعنی قوانین رو پذیرفتیم. و از جمله این قوانین اینه که ما(صاحبان رسانه) حق داریم به مغز شما و ناخوداگاه شما وارد بشیم و هر چیزی که خودمون خواستیم رو انجا پرورش بدیم. دیدی که منم اومدم تو خوابت و حتی توی لول دوم و سوم خوابت و روی تو تاثیر گذاشتم امید وارم که این خواب آشفته و ترسناک بتونه تاثیر خوبی بزاره.گاهی حالمون بد هست ولی بد خوبمطلب بعدی که مینویسم راجع به همینه حال خوب خوب ، بد خوب ، خوب بد ، بد بد. - % DA % 86 % D9 % 87 - % DA % 86 % DB % 8C % D8 % B2 % DB % 8C - % D9 % 85 % D9 % 87 % D9 % 85 % D9 % 87 - % D9 % 88 - % DA % 86 % D9 % 87 - % DA % 86 % DB % 8C % D8 % B2 % DB % 8C - % D9 % 85 % D9 % 87 % D9 % 85 - % D9 % 86 % DB % 8C % D8 % B3 % D8 % AA - wgqutga4pm5u
"همه" قربانیان تجاوز نقدی بر افشاگری در شبکه‌های اجتماعییکی داستانست پر آب چشم .در هفته‌های اخیر توییتر و اینستاگرام فارسی عرصه اعتراض زنان و دختران زیادی به آزار و تجاوز شده است. شجاعت زنانی که با گذشتن از آبروی خود در جامعه سنتی ایران، سکوتشان را در برابر آزار و تجاوز می‌شکنند ستودنی است. آن هم جامعه‌ای که هنوز یاد نگرفته این متجاوز است که باید سرزنش شود و نه قربانی تجاوز.همزمان موج هشتگ #تجاوز چنان هیجان انگیز به راه افتاد که فراموش شد این موج می‌تواند در کنار امید، ویرانی به همراه بیاورد. سلاحی که در دستان قربانیان تجاوز زیبنده به نظر می‌آید، دست به دست می‌گردد و در دستان هر کس و ناکسی قرار می‌گیرد و به سوی هر گناه‌کار و بی‌گناهی نشانه می‌رود. قصدم از این نوشته این نیست که بگویم آخرش فلان سلبریتی گناهکار بود یا نبود. می‌خواهم مرور کنم که شبکه‌های اجتماعی از جمله توییتر و اینستاگرام و کاربران آن‌ها که در بهترین حالت همین مردم هستند، آیا می‌توانند محکمه‌ای عادلانه برای برگزار کردن دادگاه‌های سرپایی و اجرای حکم باشند؟در ادامه به چند نکته اشاره می‌کنم به این امید که وقتی دوباره یک افشاگری با هشتگ #تجاوز دیدیم، قبل از چکاندن ماشه retweet یا share ، کمی تامل کنیم.کاربر شبکه‌های اجتماعی در نقش قاضی و جلادتجاوز که هیچ، یک آزار جنسی در حد متلک آنقدر خون ما را به جوش می‌آورد که فراموش می‌کنیم مجازات هر اشتباهی اعدام نیست. فراموش می‌کنیم اساسا مجازات ساخته شده که جامعه را بهتر کند و اگر متناسب با جرم نباشد، خودش بلای جان جامعه می‌شود. اصلا برای همین است که عدلیه و نظام دادگستری به وجود آمد. تا منی که هر اتفاقی خونم را به جوش می‌آورد، تفنگ دست نگیرم و خودم قاضی و مجری حکم نباشم.حالا، ده‌ها سال بعد از داشتن نظام دادگستری دوباره تفنگی در دستان احساساتی ما قرار گرفته که با آن می‌توانیم یک مجازات بسیار واقعی و با گلوله‌هایی سوراخ‌کننده‌تر از هر گلوله جنگی و بدون محاکمه‌ای عادلانه برگزار کنیم. شاید کسانی باشند که این مجازات حقشان باشد. اما این چیزی از کراهت این مجازات‌های بدون محکمه، که گناهکار و بی‌گناه را با هم می‌سوزاند کم نمی‌کند.ریختن آبرو: مقدمه‌ای برای محاکمه یا مجازاتی بدون محکمه؟ریخته شدن آبرو از آن چیزهاییست که آدم تا برای خودش یا اطرافیانش پیش نیاید نمی‌فهمد چه هزینه زیادی است. حس می‌کنیم یک توییت که به جایی بر نمی‌خورد، فوقش قضیه بزرگنمایی شده یا اشتباه بوده و فلانی هم تکذیب می‌کند. اما آبرو از آن آب‌هاییست که وقتی می‌رود به جوب باز نمی‌گردد. روابطی که با یک اتهام نابود می‌شوند دیگر با هزار دلیل و مدرک بازسازی نمی‌شوند. فرقی نمی‌کند که خانواده آدم باشند یا دوستان نزدیک. بی دلیل نیست که می‌شنویم کسی بعد از آنکه به حق یا ناحق آبرویش رفته اقدام به خودکشی می‌کند و کسی شهرش را ترک می‌کند.ریختن آبرو مقدمه‌ای برای محاکمه و سپس مجازات یا تبریه شدن نیست. ریختن آبرو به شیوه‌ای که اتفاق افتاد خود مجازات است. برای جرمی که دادگاهش هنوز برگزار نشده‌است. سوال اینجا‌ست که آیا در یک شبکه اجتماعی زمینه برای تشخیص برحق بودن چنین مجازاتی فراهم است؟ Brandi Ibrao عکس از افشای نام متهم قبل از اثبات جرمدر افشاگری‌های اخیر نام‌هایی منتشر شد که به طرز جالبی به رسانه‌ها هم راه پیدا کرد. نام که چه عرض کنم. سردر مقاله‌ها هم عکس افراد دیده می‌شد. وقتی تا سال‌ها نام کسی مثل بابک زنجانی در رسانه‌ها ب.ز. اعلام می‌شود، راه پیدا کردن یک شبه اسامی زیادی از توییتر و اینستاگرام به رسانه‌ها سوال برانگیز است. در حد اطلاعات من این کار بر خلاف قانون است. نگاهی به این مطلب بیاندازید.شبکه‌های اجتماعی و خطاهای شناختی ماموضوع آزار جنسی به قدری موضوع حساس و پر تنشی است که می‌تواند به سادگی در بازگو کردن شرایط آزار و نشان دادن عمق عوارض مخرب آن، بالا و پایین اتفاق بیفتد. به این ترتیب به سادگی یک آزار جنسی می‌تواند به شکل یک تجاوز جنسی درآید. طبعا شبکه‌های اجتماعی، واسطه مناسبی برای نمایش عمق فاجعه نیستند. باز هم صحبت از این نیست که آزارگر باید یا نباید تاوان دهد. سوال این است که میزان مجازات لازم برای هر عملی چقدر است.وقتی واقعه‌ای در چند جمله روایت می‌شود، بی‌نهایت جزییات شرایطی که منجر به آن واقعه شده از نظر دور می‌ماند. شرایطی که اگر به درستی فهمیده شوند، می‌توانند نوع نگاه ما را به کلی دگرگون کنند. اهمیت درک شرایط در این است که حتی می‌تواند نقش و سهم ما را به عنوان قسمتی از جامعه‌ای که شرایط آزار و تجاوز را پیش آورده به ما یاداوری کند.این‌ها را بگذاریم کنار اینکه شبکه‌های اجتماعی بر اساس فرمول‌هایی معیوب کار می‌کنند که به سادگی می‌توانند حقیقت را دگرگون شده تحویل ما دهند. پادکست استرینگ کست این خطاهای شناختی را در مجموعه پساحقیقت به خوبی توضیح داده که گوش دادن آن و به طور خاص قسمت دوم آن را پیشنهاد می‌کنم.زمانزخم یک آزار یا یک تجاوز شاید هیچوقت از زندگی یک انسان پاک نشود. اما همزمان نباید فراموش کنیم که آزارگر هم از مریخ نیامده است. چه بسا در فاصله بین ارتکاب به آزار تا رسوایی در شبکه‌های اجتماعی تغییرات زیادی به وجود آمده باشد. "طلب بخشش از قربانی یا تعدادی از قربانیان" و "پیش بردن روند درمانی" اتفاقاتی قابل تصور هستند. صحبت از فضایی صفر و صدی نیست. صحبت از بخشش مطلق در برابر اشد مجازات نیست. صحبت از مجازات لازمی‌است که اگر به شیوه‌ای اشتباه انجام شود، اثرات مخرب آن برای کل جامعه، چند برابر از آن چیزی که پیشتر از آن صحبت شد خواهد بود.شکایت بی‌نام و نشانیکی از پدیده‌هایی که در موج اخیر دیده شد، کانال‌هایی هستند که حاضرند بی‌نام، گزارش‌ها درباره آزار و تجاوز را دریافت و آن را منتشر کنند! این کار یک خیر دارد و هزار شر. خیرش این است که می‌توان با هزینه بسیار کمتری ساکت نبود.اما به چه قیمتی؟ به این قیمت که هر کسی می‌تواند در معرض اتهام قرار بگیرد و آبرویش برود بدون اینکه بتواند حتی از خود دفاع کند. بدون اینکه بداند برای کدام اشتباهش مورد مواخذه قرار گرفته است. اصلا از چه کسی باید دلجویی کند و برای کدام یکی از خطاهایش باید تنبیه شود؟ هرچند احتمالا گردانندگان چنین کانال‌هایی قصد خیری دارند، امیدوارم با مشاهده آسیب‌های آن، این روند را متوقف کنند و به گونه‌ای سازنده‌تر پیگیر حقوق ضایع شده قربانیان باشند.شکایت بی‌نام در فضای دیگری می‌تواند سازنده باشد. در فضایی که هدف به جای افشاگری، بررسی و پیگیری شکایت است. برای مثال وقتی نهاد یا گروهی وظیفه تحقیق (و نه افشاگری) درباره شکایتی را به عهده می‌گیرد، ممکن است تشخیص دهد نام شاکی محفوظ بماند. مثلا چنین روندی می‌تواند در سازمان‌ها به ابراز و گزارش بیشتر موارد آزار کمک کند. تفاوت در نوع اقدامی‌است که این مرجع می‌کند. اینکه کار آن مرجع صرفا افشاگری‌است یا وظیفه‌اش تحقیق و بررسی شکایات مطرح شده است.امکان سوءاستفاده از احساسات عمومیمن تمام آنچه که تا اینجا نوشتم با فرض گناهکار بودن کسی‌است که مورد اتهام قرار گرفته. حالا یک لحظه تصور کنید وقتی شبکه‌های اجتماعی به عنوان یک مجرای رسوا کردن این و آن به رسمیت شناخته شوند، چه راحت می‌شود از هر کسی انتقام کشی کرد و با داستان پر آب و تابی از جزییات یک آزار یا یک تجاوز غیر واقعی گفت. باز هم باید در ذهن داشته باشیم که شاید آدم بی‌گناه در نهایت تبریه شود، اما هزینه‌ای که در این راه پرداخت می‌کند و روابطی که در این راه نابود می‌شوند، غیر قابل بازگشت هستند. کارلین بوریسنکو که خود قربانی تجاوز جنسی است، در این نوشته به قسمت تاریک پویش‌هایی مثل # metoo و قربانیان مرد آن می‌پردازد: The Dark Side Of # metoo . خواندن مواردی مانند این نوشته، عمق اتفاقی که در خلال این افشاگری‌ها رخ می‌دهد را نشان می‌دهد.عکس از Jill Heyer انتخاب راه سازندهپس بهترین راه برای رسیدن به عدالت چیست؟ احتمالا هیچوقت نشود راهی پیدا کرد که برای تمام موارد چاره ساز باشد. شاید جایی شکایت قضایی بهترین راه باشد و شاید گاهی دستگاه قضایی ما از اجرای عدالت ناتوان باشد. هدف من از بیان مواردی که در بالا آوردم قبل از هر چیز، جلب توجه‌ها به جوانب بیشتری از یک جریان است. حتما شبکه‌های اجتماعی هنوز هم راه مناسبی برای وارد کردن فشار اجتماعی در موارد گوناگون هستند. اینکه چه زمانی وقت مناسب برای استفاده از آن‌هاست، نیاز به مراقبت بیشتری دارد.اولین قدمی که هر کدام از ما باید برداریم این است که یاد بگیریم صحبت از قربانی بودن ننگ نیست. باید قبح صحبت کردن از "قربانی آزار و تجاوز بودن" ریخته شود. این یکی از دستاوردهای مهم جریانی‌است که در شبکه‌های اجتماعی به راه افتاده است. این تازه اول راه است و هنوز باید راهی طولانی طی شود.زمانی که من طرح این نوشته را در ذهنم کامل می‌کردم، با دوستان و عزیزانی از دو طرف این ماجرا رو‌به‌رو شدم. کسانی که قربانی آزار و تجاوز بودند و کسانی که در موج اخیر در معرض افشاگری‌های شبکه‌های اجتماعی قرار گرفتند. شنیدن داستان هیچ کدام از این دو گروه خالی از رنج و غم نبود.آیا می‌شود به کسی که مورد آزار و تجاوز قرار گرفته و این درد تا پایان عمر همراهش است به این سادگی راه حل داد؟ اگر هم بشود قطعا راه حل آن در اینجا نیست. فقط امیدوارم بی‌شمار دختران، زنان و البته مردانی که بار اشتباه‌های جامعه‌ای رشد نیافته را به دوش می‌کشند، بدون اینکه از حق خود بگذرند، مسیری با کمترین عوارض را برای احقاق حق خود انتخاب کنند و امیدوارم ما هم به عنوان مخاطبان شبکه‌های اجتماعی، آهسته‌تر قضاوت کنیم و سازنده‌تر مشارکت.پ.ن. موضوعی که گذشت بسیار بحث‌برانگیز است. طبیعتا موافقان و مخالفان خود را دارد و می‌تواند بحث‌های داغ و پر آهی را وسط بکشد. شنیدن صداهای مختلف و مخالف یکی از بهترین راه‌ها برای رشد همه ماست. خوشحال می‌شوم نکته یا تجربه‌تان را به عنوان نظر در زیر یا اگر لازم است شخصی مطرح شود با ایمیل شخصی من در میان بگذارید: [ email protected ]
چرا اشتباهات خودمان را گردن دیگران میاندازیم؟ سوار تاکسی میشی . ازت کرایه اضافی میخاد اعتراض میکنی کارشو توجیه میکنه میگه مکانیک زیاد پول میگیره بقال گرون میفروشه. چه ربطی داره؟؟. چرا همه ما داریم اشتباهات و قصوراتمان را توجیه می‌کنیم. درست است که زندگی ما انسانها اجتماعی است و خواه ناخواه از رفتار و گفتار دیگران تاثیر می‌پذیریم و خواسته یا ناخواسته رفتار دیگران الگوی رفتاری ما می‌شود. ولیکن ما می‌توانیم با توسل به ابزار تفکر و مطالعه و مکتب اسلام و اخلاق دینی رفتار درست را از رفتار غلط تشخیص بدهیم و با گوش دادن به ندای وجدان و با تبعیت از الگوهای اخلاقی دین مثل امامان و . رفتار درست را انتخاب کنیم.
چرا ایرانیها اینقدر خارجیها رو دوس دارن؟ شاید برای شما پیش اومده که یک مهمون خارجی داشتید. یا حتی مثلا دوستتون برای چند روز میزبان یه خارجی بوده. اصولا اینجوریه که خیلی تحویلشون میگیرن و نمیذارن آب تو دلشون تکون بخوره. همه‌جا میبرنشون و براشون آشپزی میکنن.خب خیلیا ممکنه بگن(که میگن) این به خاطر مهمون نوازی ما ایرانیاست. ولی من فکر میکنم این دلیلش نیست. چرا؟ الان بهتون میگم:تا حالا دیدید که با افغانی‌ها و هندی‌ها چطوری برخورد میشه؟ خب شاید اذیت و توهین مستقیمی انجام نشه ولی اصلا تحویلشون نمیگیرند. یعنی خارجی، فقط یعنی بلوندهای چشم آبی. مهمون نوازی و گردش و این برنامه‌ها دیگه یادشون میره. البته اینم بگم که خیلی‌ها ممکنه طور دیگه‌ای برخورد کنن. منظور من مردم معمولی اند. مردم طبقه متوسط که از رفاه نسبی برخوردارند و حالا به هر طریقی هرازگاهی مهمونی خارجی میارن خونه که از خوبیای ایرونی بودن بهش بگن. کلا هر نژاد دیگه‌ای به جز چشم آبی‌ها خیلی مورد توجه و مهمان نوازی قرار نمیگیره. یکجوری انگار از تاریخ، هویت و ملیت خودشون شرمنده‌اند. دوست دارند یا ترجیح میدهند که خارجی به نظر بیان چون از خودشون فراری‌اند. به خاطر همین درخت کریسمش میخرند. چون اعتقادات مذهبی خارجی‌ها جذاب‌تره. اونها آدم ترند. به صورت کلی من میگم ما مردم نژادپرستی هستیم. نه به این معنی که هر نژادی به جز خودمون رو مورد تحقیر قرار بدیم. بیشتر اینطوریه که هندی، آسیایی و آفریقایی از ما جایگاه کمتری دارند، خودمون وسطیم و اروپایی‌ها بهترند. اینکه خودمون رو از یک عده کمتر بدونیم چون فکر میکنیم اونها آدم ترند خودش نژادپرستیه(من فکر میکنم هست).برای خیلی از ماها هم که میریم اونور آب به یه شکل دیگه نمود پیدا میکنه. مثلا اینکه ظرف یک سال با لهجه فارسی حرف میزنیم. زبون مادریمون یادمون میره و همه‌ش اکسکیوز میخوایم.
قربونت برم بپا زردی نگیری! مجله زرد(به انگلیسی: Pulp Magazine ) گونه‌ای از مجله است که از حدود سال 1896 تا دهه 1950 چاپ می‌شدند. آن‌ها مجله‌ها و جروه‌های ارزانی بودند و محتوای داستانی داشتند. و از این رو که در انتشار این مجله‌ها از کاغذهای کاهی ارزان‌قیمت استفاده می‌شد، این‌گونه نشریه‌ها در ایران به "مجله زرد" و در کشورهای انگلیسی‌زبان به پالپ (به معنای کاغذ خمیری/کاهی) معروف می‌باشند.خبرنگاری زردبه خبرها و خبرنگارانی اطلاق می‌شود که پایشان را از اصول حرفه‌ای و اخلاقی روزنامه نگاری بیرون گذاشته و در مورد موضوعاتی مانند رسوایی و تهمت‌های جنسی، دلالی تهمت و شبهه وارد کردن به دیگران یا دست آویز کردن موضوعات احساسی برای سوء استفاده بردن از آنها، اطلاق می‌گردد که به صورت نیمه تعریف شده‌ای، توهین ناتمام ( not quite libel ) لقب گرفته‌است.رسانه‌ی زرد رسانه‌ای که با استفاده از روش‌های عوام پسند سعی می‌کند، مخاطبان بیشتری جذب کند بدون آنکه دغدغه‌ی انتقال اطلاعات درست، مصلحت‌های عمومی، توازن و بی طرفی و سود و زیان اجتماعی و اخلاقی آن را داشته باشد. روز نامه نگاری زرد معمولا از معیار‌های روزنامه نگاری علمی و روشنفکرانه پیروی نمی‌کند. انتشار اخبار جنجالی و احساسات برانگیز، موضوعات هیجان آور سینمایی، سریال‌های عامه پسند، مدل‌های لباس، خوانندگان و رقاصه‌ها، حوادث خشونت بار و تکاندهنده جنایی و سیاسی و به خصوص تمایل زیاد به سکس و پخش و نشر مسایل تحریک آمیز جنسی از ویژگی‌های عمده دیگر رسانه‌های زرد به حساب می‌روند.رسانه‌های زرد در فضای سایبر ( Yellow cyber journals ) سایت‌ها و وبلاگ‌ها، اکثرا به زرد نویسی رو می‌آورند. افشای اطلاعات خصوصی افراد، (آن بخش از زندگی خصوصی که قابلیت رسانه‌ای شدن را ندارد) تخریب چهره‌های مشخص سیاسی، به منظور دستیابی به اهداف خاص سیاسی، خصوصا در زمان انتخابات، حالات بحرانی، و وقوع حوادثی که تب جامعه را بالا می‌برد، از موضوعاتی است که در سایت‌ها و وبلاگ‌ها می‌توان تحت عنوان زرد نویسی نام برد. گرایش به زرد نویسی عمدتا در وبلاگ‌ها و سایت‌ها شدید است. زیرا کنترل بر آنها کار آسانی نیست.عواقب رسانه‌های زردپرور:رسانه‌های زرد بیشتر آسیب رسان هستند تا آگاهی بخش و بیدار کننده. ترویج فرهنگ هتک حرمت، لمپنیسم زبانی، دور نگهداشتن مردم از اطلاعات معتدل و عقلانی و آموزش‌های نامناسب دیگر از جمله آسیب هایی به حساب می‌روند که توسط این نوع رسانه‌ها متوجه مخاطبان می‌گردد. نشریات زرد، همواره با انتشار مطالب غیر جدی و سرگرم کننده، و یا مطالب تند، افراط گرایانه و احساسات برانگیز ذهن جامعه را به سوی بیراهه و عوام زدگی می‌کشاند. پیچیدن زیاد به مسایل مربوط به فساد اخلاقی، شاخ و برگ دادن به پرونده‌های‌های جنایی .از خصوصیات رسانه‌های زرد نیز محسوب می‌شود نه تنها مفید نیست بلکه جنبه بد آموزی نیز دارد و از نظر اخلاق حرفه‌ای ژورنالیستی نادرست تلقی می‌شود. اساسا پیچیدن زیاد به مسایل از این دست، به هر انگیزه‌ای که باشد، شامل نوعی از تاکتیک‌های رسانه زرد می‌شوند و اذهان جامعه را مغشوش می‌کند.در تعارف بالا، از سایت ویکی پدیا و وبلاگ مصلحت، استفاده شد.علایم"زردی فرهنگی" دیروز، در قالب مجله‌های زرد: تیترهای خاله زنک و عکس‌های پر رنگ و لعاب از بازیگران محبوب مردم.بنا به تذکر دوستان جان، تصویر در چهار نقطه با رنگ زرد(!)سانسور گردید.علایم"زردی فرهنگی" امروز، در بستر فضای مجازی زرد: مجله‌های زرد دیروز، امروز هم وجود دارند. خیلی گسترده‌تر، پر زرق و برق‌تر و پرطرفدارتر. فقط دیگر کاغذی نیستند! خداوکیلی این خبرها، چه دردی از ما دوا می‌کنند یا چه چیزی به ما اضافه می‌کنند؟! زردی تلویزیونی: چرا امروز تلویزیون به ملک شخصی چند مجری یا بازیگر شناخته شده، تبدیل شده است؟ چرا مدتهاست فضا برای ورود چهره‌های نخبه و خلاق جدید و کمتر شناخته شده بسته است؟ چرا برنامه‌ها را حتما باید به یک چهره‌ی معروف و شناخته شده سپرد؟ برای اینکه دست اندرکاران تلویزیون به خوبی بر این نقطه واقف هستند که مردم ما کم و بیش به بیماری زردی مبتلا هستند. آنها خوراک زرد را بیشتر می‌پسندند، پس برای به دست آوردن دل آنها، بایستی خوراک زرد بیشتری، تهیه و در اختیارشان گذاشت. (مهمان داریم چه مهمانی؟ چه مهمانی؟!)شما اگر راست می‌گویید به یک لیسانس، فوق لیسانس یا دکترای بیکار که به ناچار، امروز آبدارچی یک شرکت شده است یا یک کارگر ساختمانی زحمت کش که دست هایش تمام وصله پینه است یا یک دستفروش را مهمان برنامه‌ات کن، چرا با پول بیت المال، چهره‌ای بزک کرده و سرخاب سفیدابی را می‌آوری و به مشهورتر شدنش برای عرض اندام، افاضات ضد و نقیض و صدمه زدن بیشتر به روح و روان جامعه کمک می‌کنی؟!نتیجه دنبال کردن زندگی چهره‌ها چیست؟ حسرت داشتن زندگی تجملاتی و سفرهای دور دنیای آنها، بر دل دنبال کننده‌ی آنها خواهد ماند. حسرتی که باعث بروز بیماری‌های روحی - روانی و در نهایت جسمی در آنها و به تبع آن در سطح جامعه خواهد شد. و بدتر از همه کودک، نوجوان و جوان امروز با مشاهده‌ی سبک زندگی آنها، نگاهی سطحی به زندگی، پیدا خواهد کرد. نگاهی که موجب می‌گردد او دیگر به این راحتی‌ها به دنبال کسب علم و دانش و معرفت نرود. یک چرا؟چرا چند میلیون از مردم کشور ما باید یک خواننده‌ی دوزاری، یک بازیگر بزک کرده‌ی بیسواد یا یک لوده را دنبال کنند؟ چرا یک فیلم نازل و سطحی مثلا کمدی که به جز شوخی‌های سطحی صرف، چیزی در چنته ندارد باید چند میلیارد بفروشد؟ آیا نباید قبول کنیم که بسیاری از ما به"زردی فرهنگی!" مبتلا گشته‌ایم؟ سود و زیان این زردی، نصیب چه کسانی می‌شود؟بی شک کسانی که برای نشر این بیماری در بین افراد جامعه‌ی ما تلاش می‌کنند، همان کسانی هستند که قرار است سود ناشی از این بیماری را به جیب بزنند و کسانی که خواسته یا ناخواسته از دریافت خوراک زرد ارزان و سریع الوصول، استقبال می‌کنند و نمی‌دانند که این خوراک زرد چه بر سر سلامتی روح و روان آنها و جامعه شان خواهد آورد، جزو متضررین هستند. چه کار کنیم زردی نگیریم:اگر با مطالعه و تفکر بیشتر، شخصیت خودمان را سفت و محکم و غیرقابل نفوذ نکنیم، اگر برای به ظرفیت رسانی خودمان تلاش نکنیم، دیر یا زود، بیماری زردی فرهنگی در عمق روح و جان ما نفوذ خواهد کرد. به خودمان می‌آییم و می‌بینم:"هم داریم جنس زرد دست مردم می‌دهیم و هم برای دریافت جنس زرد از آنها، سر و دست می‌شکنیم!"عصر ضمیمه‌های مطبوعاتی: برای اینکه ببینید معضل این سرگرمی‌های سطحی و پوشالی، یک معضل قدیمی است. به بخشی از کتاب "مهره‌های شیشه‌ای" اثر هرمان هسه، اشاره می‌کنم که در آن به "عصر ضمیمه‌های مطبوعاتی"، اشاره می‌کند. عصری که گویا به نحوی با عصر امروز ما مو نمی‌زند! خواهش می‌کنم با دقت بخوانید:آغاز نهضت عقل گرایی که از جمله ثمراتش برپایی نظم و بازی مهره شیشه‌ای است به دوره‌ای باز می‌گردد که پلینیوس زیگن هالس، مولف تاریخ ادبیات، آن را عصر ضمیمه‌های مطبوعاتی نامید که همچنان به هیمن اسم شناخته می‌شود. چنین ضمیمه هایی{که در آنها از هر دری سخن می‌رود} گر چه دلنشین، ولی خطرناکند زیرا پیوسته ما را با اغواگری به سوی مقاصد خاص و جهت دار دوره مورد بحث ترغیب می‌کنند. عصر ضمیمه سازی در واقع به هیچ روی غیر فرهنگی نبوده و حتی به لحاظ عقلانی هم ضعفی نداشته. با این همه اگر نظر زیگن هالس را بپذیریم، باید گفت که آن عصر کمترین معرفت را نسبت به کاربرد فرهنگ داشته، یا بهتر گفته باشیم، نمی‌دانست که فرهنگ را چگونه در معیشت مردم و در میان ملت منزلتی شایسه ببخشد. باید اذعان نمود که امروزه هر آنچه تقریبا در زندگی فرهنگی ما برجسته می‌نماید ریشه در آن عصر دارد، ولی آگاهی ما نسبت به آن بسیار اندک است . در حالیکه تحقیقش(زیگن هالس) را می‌خوانیم، باید به یاد داشته باشیم که ریشخند اشتباهات یا وحشگیریهای اعصار کهن، کاری است ساده و احمقانه.باید اعتراف کنیم که نمی‌توانیم از تولیدات فرهنگی عصری که اصطلاح ضمیمه سازی ماخوذ از آن است تعریف روشنی به دست دهیم. به نظر می‌رسد این محصولات که شامل مطالبی بسیار عامه پسند و متفاوت از دیگر قسمت‌های روزنامه‌های روزانه به صورت ضمیمه در میلیونها نسخه چاپ می‌شدند، منبع اصلی خوراک ذهنی خواننده طالب فرهنگ بوده‌اند. کارشان این بود که در باب هزار و یک موضوع مرتبط با معرفت و دانش عمومی "پرگویی می‌کردند" و داد سخن می‌دادند .زیگن هالس معتقد است که بسیاری از این دست نوشته‌ها چندان غیرقابل فهم اند که آنها را فقط باید مطالبی در تمسخر نویسنده به خویشن دانست.پدیدآورندگان این مطالب سطح در برخی موارد از کارکنان روزنامه‌ها بوده‌اند، و گاهی هم قلمزن آزاد. آنان بارها از عنوان بسیار معتبر"نویسنده" برخوردار شدند، حال آن که به نظر می‌رسد اکثرشان پژوهشگر بوده باشند. از این طیف فقط بخشی در زمره استادان شناخته شده‌ی دانشگاهها بوده‌اند.در میان موضوعات در خورد توجه چنین مقالاتی، حکایاتی برگرفته از زندگی یا مکاتبات مردان و زنان سرشناس، وجود داشت. این مطالب دارای عنوان هایی از این دست بودند: "فردریک نیچه و مدهای زنانه در سال 1870 " یا "غذاهای دلخواه روسینی آهنگساز" یا "نقش سگ دست آموز در زندگی روسپیان بزرگ" و مانند اینها. نوع دیگری از این مقالات عامه پسند عبارت بود از شرح زمینه‌های تاریخی موضوعاتی که معمولا مورد گفتگوی مردم مرفه بود، مانند:"رویای تولید طلا در طی قرنها" یا "تاثیر آزمایشهای فیزیکی و شیمیایی بر آب و هوا" و صدها موضوع مشابه. وقتی در عنوانهایی که زیگن هالس به صورت نمونه ذکر می‌کند، تامل می‌کنیم و می‌بینیم آدمیانی می‌زیسته‌اند که برای مطالعه‌ی روزانه شان خریدار روده درازیهای صدتا یک غاز بوده‌اند، به واقع شگفت زده می‌شویم. ولی آنچه مایه حیرت اندر حیرت است این است که آن نویسندگان به رغم تحصیلات و آگاهی‌های ارزشمند و والا چرا می‌بایست به "خدمت" رواج غول آسای بلهوسیهای توخالی درآیند.در میان دوره‌ها مصاحبه با شخصیت‌های مشهور در باب مسایل جاری به صورت چشمگیری مورد پسند عموم بوده است. زیگن هالس فصل جداگانه‌ای را به این قضیه اختصاص داد. برای مثال با شیمی دانان معروف یا استادان پیانو در خصوص سیاست گفتگو می‌کردند، یا از هنرپیشگان، رقصندگان، ورزشکاران، خلبانان محبوب و حتی شاعران در باب منافع یا زیانهای تجرد حرف بیرون می‌کشیدند، یا این که درباره علتهای احتمالی مانند بحرانهای مالی و امثال اینها به گفتگو می‌پرداختند. آنچه در این مصاحبه‌ها اهمیت داشت این بود که چهره مشهوری با موضوعی که باب روز است ربط داده شود.ولی اکثریت عظیمی که به نظر می‌رسد به صورتی شگفت آور شیفته مطالعه بوده‌اند، بی گمان تمام مطالب عجیب و غریب را با ساده اندیشی بی اندازه می‌پذیرفتند. اگر مالک تابلوی نقاشی معرفوی تغییر می‌کرد، اگر نسخه خطی گرانبهایی در یک حراجی فروخته می‌شد، اگر قصری قدیمی بر اثر آتش سوزی فرو می‌ریخت، اگر شخصی صاحب نام از طبقه اشراف رسوایی به بار می‌آورد، هزاران هزار خواننده از این قضایا در مقالاتی مهم و برجسته باخبر می‌شدند. از اینها گذشته، آنان در همان روز یا حداکثر روز بعد مطالبی در زمینه‌های داستانی، تاریخی، روانشناسی، شهوانی و دیگر نوشته‌های بی معنا با توجه به موضوعات عامه پسند دریافت می‌کردند. نوشته‌های بی محتوا و هیجان انگیز در خصوص رویدادهای روزانه و قضایای زودگذر، بی آن که دارای کیفیت، انسجام و جمله پردازی صحیح باشند، از در و بام و هوا می‌بارید و همانند کالایی مادی بدون احساس مسیولیت به تولید انبوه می‌رسید.در آن ایام شهروندان شهرهای بزرگ تقریبا هر شب با زوجه شان در سخنرانیهایی که به آموزش نظری می‌پراختند شرکت کنند، این سخنرانیها، گاه در مورد موضوعی خاص و گاه در خصوص مسایل مختلف بود، از جمله درباره آثار هنری، شاعران، دانشمندان، پژوهشگران، و جهانگردی. شرکت کنندگان این سخنرانیها افرادی کاملا منفعل بوددن و با آن که برخی از آنان به موضوع مورد بحث دلبستگی داشتند، ولی از آنجا که دارای آگاهی قبلی، آمادگی و توانایی درک نکات مطرح شده نبودند، چیزی دستگیرشان نمی‌شد. برای مثال سخنرانیهایی سرگرم کننده، مهیج و طنزآمیز درباره گوته ایراد می‌شد و این که او زمانی ملبس به ردایی آبی از درشکه پست پایین آمد و دختران استراسبورگی و وتزلاری فریفته‌اش شدند یا سخنرانیهایی درباره فرهنگ اسلامی صورت می‌گرفت که در تمام آنها عبارات باب روز مثل طاسی که در فنجانی تکان داده شود از دهانها بیرون می‌پرید و اگر کسی یکی دو مورد از آن گفته‌ها را می‌فهمید بسیار خوشحال می‌شد. مردم سخنرانیهایی را که درباره نویسندگان صورت می‌گفتم می‌شنیدند، در حالی که آثارشان را هرگز نخوانده و قصد این کار را هم نداشته‌اند.ما آدمیان امروزی کج رویها و خطاهای ملازم آن ایام را نشانه‌ی وحشتی می‌دانیم که مردم را در پایان دور پیروزی و موفقیت ظاهری فراگرفت و آنان ناگهان خود را با خلاء و مصایب مختلف مواجه دیدند: قحطی بزرگ، بحرانهای سیاسی و نظامی، تردید روزافزون نسبت به توانایی و ارزش عقل، عدم اطمینان به آن و حتی موجودیتش. گرچه انتظار می‌رفت که آن دوره با چنان احوالی به مصیبتی گرفتار آید، ولی دستاوردهای روشنفکرانه زیبایی هم داشته است که برای مثال می‌توان از مبادی دانش موسیقی یاد کرد که اکنون میراثی ارزشمند به شمار می‌آید.در آن دوره، استعدادها و دستاوردهای فکری به سرعت رو به انحطاط رفتند و بخصوص روشنفکران به ورطه هولناک تردید و ناامیدی درافتادند. آنان کاملا دریافتند که از دستاوردهای زمان نیچه به بعد که در همه زمینه‌ها مشهود بود دیگر نشانی نیست، دوره پویایی و خلافیت فرهنگی ما به سرآمده و انحطاط روزگار قدیم همه جا را فرا گرفته. این معضل را ناگهان همه احساس کردند و بسیاری از کسان نیز جنبه‌های هولناک و عواقب وخیم آن از جمله: زندگی ملال آور ماشینی، تنزل شدید ارزشهای اخلاقی، از میان رفتن ایمان در میان ملتها، و از دست رفتن اصالت هنر را به وضوح بیان داشتند.حتی در اوج رواج ویژه نامه‌های مبتذل، افراد و گروههای کوچکی وجود داشتند که مصمم بودند به فرهنگ راستین وفادار باشند و تمامی هم خود را صرف نگهداشت هسته مرکزی سنت و فرهنگی مطلبوب، منضبط و روشمند نمایند که آراسته به دقت عقلانی باشد .از آنجا که سرنوشت می‌خواست، در آن اندوهبارترین ایام، لبخندی تسلی بخش به این گروه اندک و شجاع بزند، معجزه‌ی شکوهمندی اتفاق افتاد که رویدادی بی نظیر بود و تاثیر فیض الهی را داشت و آن کشف یازده دستنوشته جدید یوهان سباستیان باخ بود که پسرش فریدامن در اختیار داشت.بسوز و بساز تا شایسته‌ی آن شوی!شبلی نزد جنید بغدادی رفت و گفت: می‌گویند گوهر حقیقت نزد توست آن را به من بفروش و یا به من ببخش. جنید گفت: اگر بخواهم آن را به تو بفروشم تو از عهده‌ی خرید آن بر نمی‌آیی. اگر بخواهم به تو ببخشم قدر آن را نخواهی دانست، زیرا هر کس ارزان بخرد، ارزان از دست بدهد. شبلی گفت: پس چه کنم؟ گفت: صبر داشته باش و در انتظار بمان و بر این درد، بسوز و بساز تا شایسته آن شوی، که چنین گوهری را به شایستگان و منتظران صادق می‌دهند.پیشنهاد می‌کنم این مطالب که کم و بیش با این نوشته، مرتبط هستند را بخوانید: شما هم اگر موردی را به خاطر آوردید، لینک آن را در بخش نظرها بنویسید. - % D8 % A7 % D8 % B2 - % D8 % AA % D9 % 87 % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 86 - % D8 % A8 % DB % 8C % D8 % A7 % D8 % AF - % D8 % AF % D8 % A7 % DB % 8C % D8 % B1 % DA % A9 % D8 % AA - pi1pbuck72gq - % DA % 86 % DA % AF % D9 % 88 % D9 % 86 % D9 % 87 - % D9 % 81 % D8 % B1 % D9 % 87 % D9 % 86 % DA % AF - % D8 % AC % D9 % 87 % D8 % A7 % D9 % 86 % DB % 8C - % D8 % B1 % D8 % A7 - % D8 % AA % D8 % BA % DB % 8C % DB % 8C % D8 % B1 - % D8 % AF % D8 % A7 % D8 % AF % D9 % 87 - % D8 % A7 % D8 % B3 % D8 % AA - tkh8vipvunsi - % D8 % AA % D8 % AA % D9 % 84 % D9 % 88 - % D9 % 88 - % D9 % 86 % D8 % AF % D8 % A7 - % DB % 8C % D8 % A7 % D8 % B3 % DB % 8C - % D8 % B1 % DA % A9 % D9 % 88 % D8 % AF % D8 % AF % D8 % A7 % D8 % B1 - % D8 % A7 % DB % 8C % D9 % 86 % D8 % B3 % D8 % AA % D8 % A7 % DA % AF % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 85 - s7ftsvidqexz - cheese - jmginuyyvpws - % D8 % AD % D9 % 82 - % DA % A9 % DB % 8C % D8 % A7 % D9 % 86 % D9 % 88 - % D8 % B1 % DB % 8C % D9 % 88 % D8 % B2 - dpidzrtbmjvx ببینید این سگ توی اینستاگرام چند تا لایک خورده است؟سگ مخلوق خداست و قابل احترام، اما شما برو در مورد یک موضوع مهم بشری و یا یک معضل جهانی، کلی تحقیق کن و چند سال وقت بگذار. بعد نتایج تحقیقاتت را منتشر کن و ببین چند تا لایک می‌خورد! این از علایم همان زردی است که خدمت شما عرض کردم. دو مطلب قبلیم: - Mohseni - Sh /% D8 % AF % D8 % B1 - % D8 % AC % D8 % B3 % D8 % AA % D8 % AC % D9 % 88 % DB % 8C - % D8 % B8 % D8 % B1 % D9 % 81 % DB % 8C % D8 % AA - % D8 % A7 % D8 % B2 - % D8 % AF % D8 % B3 % D8 % AA - % D8 % B1 % D9 % 81 % D8 % AA % D9 % 87 - nuqqfakoybz4 - Mohseni - Sh /% DA % 86 % D8 % A7 % D9 % 82 % D8 % A7 % D9 % 84 % DB % B1 % DB % B8 - zo5kzgzps30j یادش به خیر: مطلب زیر را در تاریخ 28 فروردین 1397 نوشتم. - Mohseni - Sh /% D9 % 85 % D8 % A7 % D8 % AC % D8 % B1 % D8 % A7 % DB % 8C - % D8 % A8 % D9 % 86 % D8 % B2 % DB % 8C % D9 % 86 - % D8 % B2 % D8 % AF % D9 % 86 - % DB % 8C % DA % A9 - % D8 % B3 % D9 % 84 % D8 % A8 % D8 % B1 % DB % 8C % D8 % AA % DB % 8C - % DA % A9 % D9 % 87 - % D8 % A7 % D8 % B2 - % D8 % AF % D9 % 85 % D8 % A7 % D8 % BA - % D9 % 81 % DB % 8C % D9 % 84 - % D8 % A7 % D9 % 81 % D8 % AA % D8 % A7 % D8 % AF % D9 % 87 - % D8 % A8 % D9 % 88 % D8 % AF - slxucut2zodh حسن ختام:نوار زرد(!) از بالای بخش آمار، برداشته شد، ولی: تلاش برای به محاق بردن دست انداز!اینکه فکر می‌کنید ویرگول پاسخ کسی را نمی‌دهد، صحیح نیست. ویرگول فقط علاقه‌ای به پاسخ دادن به بعضی‌ها را ندارد. نظرهای زیر این مطلب تازه انتشار یافته از سوی ویرگول را بخوانید: - % D8 % B3 % D8 % A7 % D8 % AF % D9 % 87 - % D8 % A8 % D8 % B1 % D8 % A7 % DB % 8C - % D8 % B3 % D8 % A7 % D8 % AE % D8 % AA % D9 % 86 - % D9 % BE % D8 % B1 % D9 % 88 % D9 % 81 % D8 % A7 % DB % 8C % D9 % 84 % DB % 8C - % D8 % AD % D8 % B1 % D9 % 81 % D9 % 87 % D8 % A7 % DB % 8C - gcxhjfcvjcaa
یک دقیقه مطالعه تعریف جامعه‌ی دریده: جامعه دریده جامعه‌ای است که در آن همه پرده‌ها و حجب و حیا کنار رفته و افراد به نام مدرن و امروزی بودن هر رفتاری را بی هیچ شرم و خجالتی انجام می‌دهند. با نگاهی به کامنت هایی که زیر پست‌های افراد سرشناسی که به هر دلیلی با آنها مخالف هستند بیندازیم با حجمی از وقاحت و دریده گی مواجه می‌شویمرکیک‌ترین فحش‌ها و توهین به شخصی که صرفا بازیکن فلان تیمی است که ایشان دوست ندارند، یا رکیک‌ترین فحش‌ها و . به بازیگری که مثلا پوشش او مورد پسند او نیست یا کمی قیافه معمولی و چاقی دارد.یا تبلیغ علنی تن فروشی با گذاشتن شماره و .!!!!!وجه دیگر این دریده گی در خیابان‌ها خود را نشان می‌دهد.با کوچکترین نزاع و بحثی در خیابان هر دو منازعه چشم‌ها را بسته و دهان را تا بناگوش باز کرده و الفاظ رکیک و کثافت درونشان را بیرون می‌ریرند.بدون اینکه کوچکترین توجهی داشته باشند که اینجا مکانی عمومی است و ممکن است شنیدن این کلمات باعث آزار عده‌ای شود. جامعه دریده جامعه‌ای است که در مترو و بی آر تی، نوجوان و جوان (که هدفون در گوشش فرو کرده و صدای آن را طوری بلند کرده که باعث آزار دیگران می‌شود) هنگام سوار شدن فرد پیر یا معلولی در چشم او خیره شده و از جایشان تکان نمی‌خورند.جامعه دریده جامعه‌ای است که در آن پدر و مادر جرات نمیکنند به بچه نوجوان خود بگوید که تا ساعت سه صبح در فضای مجازی و تلگرام چه میکند و چرا درس ت روز به روز ضعیف‌تر شده! جامعه دریده جامعه‌ای است که در آن به ریش سفید، خرفت و پیری گفته می‌شود. جامعه دریده، جامعه‌ای است که در آن کلاه برداری، دو رویی و شارلاتانیسم زرنگی و موفق بودن به شمار می‌رودشما چقدر در این نوع جامعه سهیم هستید؟
تعریف و حقوق کودک با رویکرد جامعه شناختی فضای اجتماعی و فرهنگی دانشگاهی ایران تحت تسلط نگاه آسیب شناسی و تمرکز بر مسایل کودکان است.امروزه در سراسر دنیا به عناوین مختلف در حمایت از موجودات زنده اعم از اقشار مختلف سنی، جنسی، اصناف، گروه‌ها و حتی گیاهان و حیوانات به طور مکرر شاهد قوانین، ماده‌ها و تبصره‌هایی هستیم که نشان از مطالعات حرفه‌ای یا غیرحرفه‌ایی دارد که می‌تواند تاثیرات مثبت یا منفی در روند زندگی انسان داشته باشد.یکی از این سلسله‌نشست‌ها مربوط به حوزه کودکان و بررسی مسایل آنان از جمله حقوق کودکان است قشری از جامعه که می‌توان گفت پایه و بنیان خانواده، جامعه و کشوری سالم و موفق هستند.در پنجمین جلسه از سلسله نشست‌های بررسی مسایل کودکان با محوریت مطالعات مریم شعبان عضو اسبق کمیته اجرایی سند حقوق کودک در مرجع ملی کنوانسیون حقوق کودک و مدیر گروه مطالعات جامعه شناسی کودکی و موسسه مطالعات زنان دانشگاه تهران با اشاره به لزوم شناسایی وضعیت و حقوق کودک و نوجوان، به چیستی کودکان و اینکه کودک دقیقا کیست پرداخته شد.خانم شعبان در این نشست ضمن بیان اینکه بیشتر مطالعات در این خصوص بیشتر آسیب‌شناسانه است تا جامعه‌شناسانه و به عبارتی روانشناسی و مددکاری اجتماعی است تا اینکه مطالعات جامعه شناختی باشد، وی گفت: زمانی که ساختار فرهنگی و اجتماعی ما فضای مفهومی دقیقی از کودک، کودکی و حقوق کودک ارایه نکند قطعا ساختار حقوقی و ماده‌های قانونی به صورت دقیق شکل نمی‌گیرند. تسلط فضای آسیب شناسانه نه تنها منجر به برساخت آسیب‌های جدید و حتی وارداتی می‌شود بلکه اغفال از اقشار دارای وضعیت غیرآسیبی و به‌نجار کودکان و نوجوانان را به دنبال دارد.وی ادامه‌داد: این مسیله بسیار حایز اهمیت است که بدانیم کودک دقیقا کیست، از چه بازه سنی برخوردار است و چه انتظاراتی از او می‌توان داشت؟عضو اسبق کمیته اجرایی سند حقوق کودک در مرجع ملی کنوانسیون حقوق کودک خاطرنشان کرد: بر اساس تعریف شرعی و فقه اسلامی، بلوغ برای دختران 9 سال و برای پسران نیز 15 سال است، اما بر اساس تعریف سازمان بین‌الملل که علاوه بر حوزه ساختار در حوزه مدنی نیز مطرح است. محدوده سنی کودکی برای دختران و پسران از زمان تولد تا 18 سالگی است.شعبان در ادامه گفت: این سطح از تفاوت، مناقشه‌های بین‌المللی در ایران را شکل می‌دهد.و این در حالی است که ماده اول حقوق کودک که تعریف محدوده کودکی است باید تعریف شده و حد و مرزی برای آن تعیین شود.مدیر گروه جامعه‌شناسی کودکی در مرکز مطالعات زنان دانشگاه تهران افزود: متاسفانه شکاف میان فضای اجتماعی و فرهنگی‌با ساختار حقوق کودک باعث شده که همچنان وضعیت کودکان و حقوق کودک در ایران پر از ابهام و مناقشه باشد.عدم تعریف دقیق از کودک و نقدهای کنوانسیون بین‌المللی حقوق کودک نسبت به ایرانوی با اشاره به اینکه با پیگیری‌های مجدانه فعالان عرصه کودک در جهان، پیما‌ن‌نامه حقوق کودک و کنوانسیون بین‌المللی حقوق کودک شکل گرفتند ادامه داد: به شکل دقیق‌تر در سطح بین‌الملل بعد از جنگ‌های جهانی به دلیل وضعیت اسفناک بسیاری از کودکان و زنان به پیشنهاد یک‌سری از دوست‌داران کودکان، کنوانسیون (اجماع چند کشور) در راستای حمایت‌های خاص برای کودکان ایجاد گردید.شعبان افزود: پیش‌نویس‌هایی از حمایت‌های یاد شده در نهایت تبدیل به یک پیمان‌نامه 54 ماده‌ای در محورهای مختلف گردید.عضو اسبق کمیته اجرایی سند حقوق کودک در مرجع ملی کنوانسیون حقوق کودک در ادامه گفت: کنوانسیون حقوق کودک به عنوان یکی از کنوانسیون‌های حامی اقشار نیازمند با تمرکز بر کودکان در سازمان ملل مستقر و شروع به فعالیت کرد که اولین اقدام آن تلاش برای عضویت و متعهد نمودن کشورهای مختلف به آن بود.وی افزود: نقدی که در این کنوانسیون به کشور ما وجود دارد دقیقا به مسیله عدم تعریف دقیق ما از کودک برمی‌گردد که اتمام دوران کودکی در زیر 18 سال مبتنی بر پیمان‌نامه نیست در حالی که در مواد کنوانسیون نیز تا قبل از تولد به عنوان بخشی از دوران کودکی توجه نشده است و این دوران برای کودکان بیشتر تحت حقوق مادران باردار مطرح شده است که خارج از کنوانسیون حقوق کودک می‌باشد. به همین دلیل مرگ جنین و سقط آن از نظر کنوانسیون مجاز است اما در ایران ما حق سقط جنین داده نمی‌شود و برای جنین حق حیات. به رسمیت شناخته می‌شود.شعبان در ادامه گفت: عضویت در یک کنوانسیون با حق تحفظ یا یک حق شرط است به این معنا که هر جامعه‌ای وقتی عضو یک کنوانسیون می‌شود، می‌تواند مبتنی بر شرایط اجتماعی و فرهنگی خاص خودش و در جهت حفظ آنها قواعد کنوانسیون را پذیرفته و سپس در جامعه خودش اقدام به بومی‌سازی آن قواعد کند.شعبان خاطرنشان کرد: کشورهای مسلمان بعد از پیوستن به کنوانسیون حقوق کودک به برخی از موارد آن حق شرط اعمال کرده‌اند. به دلیل عدم وجود فرزندخواندگی در چارچوب اسلام جوامع مسلمان بر موضوع حق بر فرزندخواندگی کودکان به عنوان راهکار جایگزین خانواده و حق بر آزادی عقیده، آزادی بیان، آزادی عملکرد و چند ماده دیگر حق تحفظ اعمال کرده‌اند.این عضو فعال فرهنگی اجتماعی ادامه داد: آنچه در حال حاضر در خصوص حق تحفظ جوامع اسلامی در راستای حفظ نهاد خانواده مورد بحث می‌باشد، عدم تعریف کودک و حقوق کودک جدای از خانواده است زیرا مبنای جوامع اسلامی نهاد خانواده می‌باشد به همین دلیل کودک در درون خانواده مورد بحث است نه کودک به صورت فردی مجزا در حالی که مبنای فکری کنوانسیون حقوق کودک، فردگرایانه است یعنی کودک به شکل فرد مستقل در نظر گرفته می‌شود.عدم بودجه لازم برای پژوهش و پروژه‌های کلان در حوزه کودکشعبان همچنین با اشاره به اینکه متاسفانه به دلیل اینکه فضای پژوهش‌های اجتماعی و فرهنگی در ایران خیلی پذیرای مباحث مربوط به کودک نیست گفت: بحث، و پژوهش در این رابطه آنچنان که باید وجود ندارد.وی خاطرنشان کرد: عدم بودجه لازم نیز در این خصوص در راستای پژوهش و پروژه‌های کلان هم در اختیار مرجع ملی قرار ندارد لذا شناخت دقیق حوزه کودک مهجور مانده است.عضو اسبق کمیته اجرایی سند حقوق کودک در مرجع ملی کنوانسیون حقوق کودک در ادامه افزود: امیدواریم به حوزه کودک و حقوق کودک جدی‌تر پرداخته شود و فضای فکری سازمان‌ها به سمت حمایت‌بیشتر حرکت کرده و در این راستا بودجه بیشتری تعریف شود.وی ادامه داد: درمورد 54 ماده کنوانسیون حقوق کودک در برنامه عمل جامع در افق 1404 ایران، این ماده‌ها در قالب 11 راهبرد یا محور اصلی مطرح و سپس به صورت فعالیتها خرد شده‌اند. مهم‌ترین محورهای آن نیز در حوضه سلامت، آموزش و پرورش کودکان و مهجورین و اتباع است.شعبان گفت: با وجود اینکه تا کنون فعالیت های رسمی و غیررسمی زیادی در حوزه حمایت از کودکان ایرانی انجام شده است (گسترش خیرین و فعالان حوضه مدرسه‌سازی و دانش‌آموزان و معلمان داوطلب تدریس،حق حضانت به مادرانی که کودکان آنان دارای پدران غیر ایرانی هستند) اما به افق بلندمدت‌تری حداقل تا یک دهه برای بهبود شرایط نیازمندیم. وی گفت: قبل از هر اقدام مطالعاتی و اجرایی در حوزه کودکان در ایران نیازمند مطالعه مبتنی بر زمینه یا بومی به جای ترجمه‌کتاب‌ها تولید شده از جوامع مختلف هستیم.مدیر گروه مطالعات جامعه شناسی کودکی در مرکز مطالعات زنان دانشگاه تهران گفت: مهم‌ترین نقص مرجع ملی کنوانسیون حقوق کودک، عدم وجود کارشناسان و متخصصانی است که به شکل فکری کار کنند نه فقط به لحاظ اجرایی فعال باشند چنین خلایی باعث شده است که دبیرخانه مرجع ملی کنوانسیون حقوق کودک در ایران متاسفانه بازوی فکری قوی نداشته باشد.وی در ادامه با اشاره به اینکه در برنامه عمل جامع مرجع ملی کنوانسیون حقوق کودک برنامه‌های خوبی از جمله حضور وسایل نقلیه مخصوص کودک یا جایگاه‌های مخصوص کودک در وسایل نقلیه‌ها را تعریف شده است کرده‌ایم گفت: این حوزه تنها در یک دامنه حقوقی - قانونی محدود شده در حالی که حقوق در فضای مفهومی خود محدود به قانون نیست و جنبه‌های اجتماعی، فرهنگی،‌روان‌شناختی یا جنبه‌های اقتصادی و سیاسی هم باید مدنظر قرار گیرد. در فضای مدنی جامعه ی ایران به اسم دفاع از حقوق کودک مهم‌ترین حقوق کودکان نقض می‌شودشعبان افزود: تاکنون درسطح کیفی شناسایی‌هایی انجام داده و تمام مسایل و آسیب‌های کودکان را اولویت‌بندی کرده‌ایم اما برخی مواقع کنشگران فضای مدنی به اسم دفاع از حقوق کودک وارد می‌شوند در حالی که این مسیله خود، اقدامات آنها حقوق کودک را نقض می‌کند، مثلا در نقد ازدواج کودکان مهم‌ترین جریانی که اتفاق افتاد این بود که تصویر آن خانم و آن آقا که مشمول ازدواج کودکان بودند منتشر شد و این کار در واقع نقض حق بر حریم خصوصی همان کودکان به عنوان یکی از مهم‌ترین حقوق آنها بود.عضو اسبق کمیته اجرایی سند حقوق کودک در مرجع ملی کنوانسیون حقوق کودک خاطر نشان کرد: فضای مطالعات کودک، کودکی و حقوق کودک در ایران بسیار دور از زمینه‌های داخلی و بومی و کاملا آسیب‌شناسانه است لذا باید مطالعه کودکان و کودکی آنها بر اساس زمینه‌های اجتماعی و فرهنگی جامعه‌ی ایرانی و حافظه تاریخی آن باشد.وی با اشاره به اینکه مهم‌ترین مسیله‌ای که در ایران طی 30 سال اخیر همواره بر روی آن در سطح ملی (حدود 40 طرح ساماندهی کودکالن کار و خیابان) انرژی صرف شده کودکان کار است افزود: با وجود تکرار سالانه و پرداخت بودجه‌های کلان همچنان مسیله کار کودک و کودکان کار و خیابان وجود دارد.شعبان ادامه داد: اصل موضوع این است که باید بدانیم که هدف نباید پا‌ک‌سازی کار کودکان باشد بلکه باید به دنبال بازتعریف موضوع باشیم و تعریف مس له بر اساس زمینه‌های اجتماعی و فرهنگی داخلی باشیم. در سطح ساختاری جامعه‌ی ایران متولی باید به فکر بیمه و حمایتهای مختلف از کودکان مشغول به کار و بهبود وضعیت و شرایط کاری آنها با اولویت کودکی آنها باشد. حمایت هایی شامل: امنیت و سلامت محیط و شرایط کار، امکان و تسهیل شرایط تحصیل حین کار و ساعت کار متناسب با توان کودکان.لزوم رفع نیاز معیشتی خانواده سپس مطرح کردن قانون منع کارمدیر گروه جامعه شناسی کودکی مرکز مطالعات زنان دانشگاه تهران در ادامه این نشست گفت: اکنون اگر به دور افتاده‌ترین روستاهای ایرانی مراجعه کنید، می‌بینید بچه‌ها در مزارع مشغول به کار بوده و یا در دامپروری مشارکت می‌کنند. اما کسی به خانواده این کودکان نمی‌گوید کودک شما نباید کار کند و فقط باید تحصیل کند. چرا که این خانواده‌ها علیرغم پذیرفتن تحصیل کودکان خود نمی‌توانند قبول کنند که فرزندشان در امورات اقتصادی خانواده مشارکت نکند.وی خاطرنشان کرد: هنگامی که یکی از دلایل فرزندآوری خانواده روستایی وجود فرزندان به عنوان نیروی کمکی در امور اقتصادی خانواده است به طور حتم 40 طرح یاد شده بی‌نتیجه و شکست خورده خواهند بود.عضو اسبق کمیته اجرایی سند حقوق کودک در مرجع ملی کنوانسیون حقوق کودک ادامه داد: در تاریخ ایران همواره کار برای کودکان، عادی و به عنوان یک مبحث اخلاقی بوده است مثلا سیاسیون بزرگ کشور ما کودکان خود را با این اعتقاد که کودک باید کار یاد بگیرد، غالبا حین رزم یا کار به همراه خود می‌برده‌اند و این در همه‌ی طبقات جامعه رایج بوده است.شعبان گفت: با شرایط یاد شده می‌توان گفت کار برای کودکان مجاز است و نباید آن را ممنوع و کودکان کار را جمع آوری کرد. فقط باید شرایط مناسب برای کار کودکان فراهم نمود. و زمانی محدودیت قایل شد که برای کودک و خانواده‌اش نیاز معیشتی در این میان نباشد، یا کودکان بدون نیاز خود یا والدینشان مورد استثمار کارفرمایانی که در برخی مواقع والدین یا خویشاوندان هستند قرار می‌گیرند.وی در خاتمه افزود: هنگامی که نیاز معیشتی خانواده مطرح است حتی اگر قانون منع کار کودکان اعمال شود باز هم در شرایط زیرزمینی و پنهانی کودکان برای کمک به خانواده مشغول به کار خواهند شد و زیرزمینی شدن کار کودکان زمینه ساز بسیاری از جرایم و انحرافات خواهد بود. بنابراین مسایل حوزه کودکان و حقوق آنان به لحاظ شناختی و ساختاری نیازمند کار بیشتر و اصولی‌تر هستند که مهمترین آن وجود مطالعات جامعه شناسانه و مبتنی بر بسترهای داخلی (زمینه‌های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه‌ی ایرانی) و حافظه تاریخی جامعه‌ی ایران است. بنابراین باید ترجمه و آسیب شناسی را محدود و یا در اولویت بعدی قرار داد.
زندگی سالم با تلویزیون عرصه رسانه و به‌طور خاص رسانه‌های تصویری مانند تلویزیون، در دنیای امروز بیش از هر جای دیگری "عرصه فرهنگی" به معنای دقیق کلمه است. عرصه‌ای که در آن پیام‌های مورد نظر در قالب فیلم، سریال، موسیقی، خبر، تبلیغ و اشکال دیگر تولیدات رسانه‌ای تولید می‌شود و در دسترس مخاطبان قرار می‌گیرد. این تولیدات ضمن آنکه خود برگرفته از فرهنگ جامعه هستند بر باورهای فرهنگی و هنجارها و ارزش‌های اجتماعی جامعه نیز تاثیر می‌گذارند.جایگاه شناسی تلویزیونتلویزیون علاوه بر دو نقش اطلاع‌رسانی و آموزشی، به عنوان رسانه سرگرم‌کننده نیز شناخته می‌شود. زمانی که تلویزیون ابداع شد سرگرمی هدف اصلی آن نبود اما به مرور زمان نقش اطلاع‌رسانی آن کمرنگ‌تر شد و در مقابل، افزایش تنوع و جذابیت برنامه‌های تفریحی، به نقش سرگرم‌کننده آن دامن زد. این روزها تلویزیون بخش مهمی از اوقات فراغت افراد را پر می‌کند چرا که دسترسی به آن آسان‌تر و کم‌هزینه‌تر از رفتن به سینما و کنسرت و موزه و تیاتر است. در قالب همین برنامه‌های سرگرم‌کننده است که بخش مهمی از آموزه‌های فرهنگی ما شکل می‌گیرد و نگرش و رفتارها در ما تقویت یا اصلاح می‌شود.رسانه‌ها همان گونه که قادرند بار فشار روانی شدیدی بر آدمی وارد کنند از این توانمندی هم برخوردارند که مخاطبان را از استرس دور کنند و به آرامش برسانند. از اثرات این رسانه فراگیر می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:‌اثرات فردی:تلویزیون می‌تواند باعث تقویت هویت گرایی درافراد یک جامعه گردد، بدین صورت که با پخش برنامه هایی از تاریخ گذشته به بازسازی هویت از دست رفته برخی کمک نماید.‌اثرات اخلاقی:با پخش برنامه هایی می‌توان به درونی سازی فرهنگ‌ها پرداخت، فرهنگ هایی چون احترام به پدر و مادر و کسب علم و . .اثرات سیاسی:تشویق مردم به حرکت و شرکت در همه پرسی‌ها بزرگترین فایده رسانه‌ای است که تمام مردم دنیا می‌توانند با آن ارتباط برقرار کنند .اثرات اقتصادی:تشویق مردم به سرمایه گذاری در امور گوناگون مهمترین نقش رسانه در این زمینه است. می‌توان با ترویج فرهنگ قلک داری (در کنار درونی سازی فرهنگ هایی چون انفاق و خمس و زکات) زمینه را برای به کارگیری سرمایه‌های پراکنده فراهم آورد.اثرات اجتماعی:آموزش افراد برای جلوگیری از رشد بزهکاری خود از فواید رسانه هاست که کم و بیش به این مساله پرداخته می‌شود.اثرات دینی:درونی سازی باورهای دینی از بزرگ‌ترین وظایف رسانه هاست که هر یک در حد توان خود باید به این مهم بپردازند.ترویج باورهایی همچون پرداخت خمس و زکات و انفاق از وظایف رسانه هاست. گفتن احکامی که مردم به آن‌ها مبتلا هستند و معمولا آن‌ها را از کسی نمی‌پرسند از دیگر راهکارهای این مهم است.اثرات زودگذر:برای سوق دادن جامعه به یک مسیر مشخص و صحیح می‌توان با پخش انواع برنامه‌ها و تیزرهای تبلیغاتی کمک شایانی به پیشبرد اهداف در کوتاه مدت داشت.ترویج استفاده از کلاه ایمنی برای موتورسواران و حضور حداکثری مردم در انتخابات از نمونه‌های این مورد می‌باشد .هدایت مردم به خرید اوراق قرضه یا مشارکت و یا سرمایه گذاری در بورس و سایر امور جهت جلوگیری از رکود از راهکارهای این بخش است.حال اگر رسانه‌ها و بخصوص رسانه ملی عکس این مطروحات را در اولویت قرار دهد می‌توان پیش بینی‌های جامعی از آینده تاریک هر جامعه به دست آورد. از آسیب هایی که تلویزیون بر زندگی مخاطبان می‌گذارد، می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد:یکی از مهمترین آفت‌های برنامه‌های این رسانه اعتیاد و عادت کردن به اوست. انسان هر چه بیشتر معتاد به برنامه‌های تلویزیون گردد از یک طرف خلاقیت در او کمرنگ و از طرف دیگر کنار گذاشتن آن مشکل‌تر خواهد شد.یکی دیگر از آسیب‌های برنامه‌های تلویزیون عدم حرکت ذهن است. یعنی اینکه در اثر تاثیراتی که این برنامه‌ها برسلول‌های مغز انسان می‌گذارد و حواس انسان را دچار پریشانی می‌کند.از دیگر آسیب‌های برنامه‌های تلویزیون عدم رشد عاطفی انسان است. چون ارتباط کلامی بین فیلم و بیننده برقرار نیست و ارتباط یک طرفه است، در نتیجه انسان دچار خلاء عاطفی می‌گردد.یکی دیگر از این ضررها تخریب شخصیت است یعنی برخی از فیلم‌ها واقعیت آنچه در جامعه می‌گذرد را در فیلم نشان نمی‌دهند.یکی دیگر از این موارد این است که انسان دچار بد آموزی رفتاری می‌شود.یکی دیگر از این موارد بد دهانی و بد لحنی در گفتار است. متاسفانه ما در بسیاری از این فیلم‌ها این مورد را می‌بینیم که مدام در حال توهین به یکدیگر هستند.از دیگر موارد ضررهای فیلم‌های این رسانه روزمرگی، پوچی، بی هدفی در زندگی است که با عرض تاسف در بعضی از فیلم‌ها قابل مشاهده است .از دیگر موارد این است که انسان دچار مشکلات جسمی مثل خستگی زیاد ،کوتاه شدن زمان خواب ،ضعیف شدن جسم انسان می‌گردد .جمع بندیتردیدی نیست که تلویزیون به کاشت در اذهان ما مشغول است اما کلید اصلی برای تغییر در دست خود مردم است. وقتی سیستم‌های ارزشی درهم ریخته است و نهادهای آموزش و پرورش به قدر کافی موثر و کارآمد نیستند نمی‌توان از مردم انتظار داشت تنها به پیام‌های ارزشی و اخلاقی رسانه‌ها بسنده کنند و خود منشاء تحرک و تحول باشند. واقعیت اینجاست آنچه در تلویزیون به نمایش در می‌آید تا به ترویج یک فرهنگ یا نشر آگاهی‌های اجتماعی کمک کند می‌بایست در کمپینی جانانه از سوی تمام دیگر رسانه‌ها (از جمله مطبوعات و شبکه‌های اجتماعی) و سایر نهادهای فرهنگی مورد حمایت قرار گیرد. تلویزیون را در فرهنگ‌سازی تنها نگذاریم.
40 نکته طلایی برای تربیت فرزند صالح‌رسول اکرم صلی الله علیه و آله می‌فرمایند: "به فرزندان خود احترام بگذارید و آنان را نیکو تربیت کنید." همچنین امام علی علیه السلام می‌فرمایند: "حق فرزند بر پدرش این است که نام نیکو برای او برگزیند و به خوبی ادب و تربیتش کند و به وی قرآن بیاموزد." تربیت فرزند بقدری مهم است که دین یکی از اهداف اصلی ازدواج را تربیت فرزندان صالح دانسته است. از نظر اسلام داشتن فرزند صالح یکی از بهترین اندوخته‌های دنیوی و اخروی انسان است. حتی در امر ازدواج باید توجه داشته باشید که همسری که انتخاب می‌کنید مادر یا پدر آینده فرزندان شما است." در حدیثی از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل شده است که: "هر کس فرزندش را ببوسد، خداوند عزوجل برای او ثواب می‌نویسد و هر کسی که او (فرزندش) را شاد کند، خداوند روز قیامت او را شاد خواهد کرد و هر کس قرآن به او بیاموزد، پدر و مادرش دعوت می‌شوند و دو لباس بر آنان پوشیده می‌شود که از نور آنها، چهره‌های بهشتیان نورانی می‌گردد." در حدیث دیگری از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل شده است که: "وای بر فرزندان آخر زمان از پدرانشان. عرض شد: یا رسول الله، از پدران مشرک آنان؟ فرمودند: نه، بلکه از پدران مسلمانشان که هیچ چیز از فرایض مذهبی را به کودکان خود نمی‌آموزند و اگر فرزندان برخی از مسایل دینی را فراگیرند، آنان را از ادای این فریضه باز می‌دارند. آنان به این قانعند که فرزندانشان متاع ناچیزی از دنیا به دست آورند. من از این قبیل پدران بیزارم."سعی می‌نماییم بطور خلاصه و دسته‌بندی شده به بیان نکاتی بپردازیم که در تربیت فرزندان، اهمیت آنها با هر وجدان بیداری قابل درک است:بیشتر نکات بیان شده در این مقاله، مربوط به کودکان بعد از نوزادی تا هفت سالگی است که شخصیت اصلی فرزند در این بازه زمانی شکل می‌گیرد. چون وظایف والدین در بازه‌های هفت سال اول با هفت‌سال بعدی (دوم) متفاوت هستند. مثلا میزان و کیفیت محبت و عواطف در هر بخشی متفاوت خواهد بود. بطور کلی در روایات معصومین علیهم السلام وظایف اصلی برای تربیت فرزند صالح را می‌توان از یک منظر به چند دسته تفکیک کرد: قبل از ازدواج، قبل از پیدایش نطفه، هنگام انعقاد نطفه، هنگام بارداری مادر، هنگام تولد و دوره نوزادی، کودکی تا هفت سالگی، هفت تا چهارده سالگی و بعد از آن (دوره نوجوانی و جوانی).نکاتی پیرامون اصول کلی تربیت دینی کودکانتوجه به رب (پرورش‌دهنده به سمت کمالات). مهمترین نکته که باید توجه داشته باشید این هست که تربیت اصلی همه‌ی ما (مربی اصلی ما) بدست خداوند متعال است. والدین به منزله باغبانی هستند که باید علف هرز را از جلوی پای فرزند بر‌دارند و محیط زندگی و تربیتی او را آماده کنند تا آرام‌آرام رشد کند. پس (به واسطه‌ی اولیای معصومش) از خدا داشتن فرزندان صالح و حفظ شدن آنها از آفات اخلاقی و اعتقادی را درخواست کنیم. در نتیجه دعای خیر بصورت دایم و با جدیت تمام (با رعایت شرایط و آداب دعا) والدین نسبت به فرزندان را هرگز فراموش نکنید. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و آله و امامان معصوم علیهم‌السلام برای داشتن فرزند خوب، دعا می‌کردند و از شر فرزند ناصالح به خدا پناه می‌بردند.فطرت کودک ما پاک است پس آلوده‌اش نکنیم. در روایات معصومین داریم که خداوند فطرت کودکان را بر پایه اعتماد به یگانگی خود قرار داده است. اگر پدر و مادر، فطرت خدادادی که در نهاد فرزندانشان هست را از بین نبرند، قطعا در تربیت اولاد موفق خواهند بود. پس با انجام اعمال زشت مانند بدخلقی، عصبانیت بیجا، دروغ، غیبت و .، روح فرزند خود را آلوده به صفات بد اخلاقی نکنید.توجه به کسب و درآمد حلال. خوراک حلال یکی از‌ضروری‌ترین مسایل تربیتی و سالم ماندن روح فرزندان از رذایل اخلاقی است. لقمه حرام باعث می‌شود که انسان حق را نپذیرد و به باطل گرایش داشته باشد. علاوه بر این مورد که بسیار مهم و حیاتی است خودداری والدین از حرام تاثیر بسزایی در فرزندان در هر سنی (و حتی قبل از تولدشان) دارد.رعایت پوشش صحیح و برخورد مودبانه پدر و مادر باهم. در روایت از معصوم علیه السلام داریم که یکی از حقوق فرزند بر پدرش این هست که احترام مادرش (مادر کودک یعنی همسر خودش) را نگه دارد. یعنی با صدای ملایم و با لفظ محترمانه همسرتان را صدا بزنید، به او توهین نکرده و به همسرتان بخصوص جلوی فرزندان محبت و احترام بگذارید. اگر پدر و مادر احترام یکدیگر را بخصوص جلوی فرزندان نگه دارند و شخصیت یکدیگر را خورد نکنند، فرزندان نیز احترام به آنها را یاد می‌گیرند. رابطه مناسب و همراه با محبت پدر و مادر در خانه، هم بستر رشد فرزند را فراهم کرده و مایه و آرامش او می‌شود و هم کودک رفتار صحیح را یاد می‌گیرد و هم تحمل و آرامش پدر و مادر برای تربیت فرزندشان بالا می‌رود. مس له مهم دیگر که در روایات اشاره شده است این هست که حتی جلوی نوزادتان مسایل زناشویی و اخلاقی را رعایت کنید. اگر توجه داشته باشید دین دستور به قرایت اذان و اقامه در گوش نوزاد در بدو تولد داده است یعنی فرزند از بدو تولد دارای فهم و درک است. سطح پوشش والدین در درون خانه، مجالس جشن و در مکان‌های عمومی عامل بسیار مهمی در پرورش روحیه شرم، حیا و عفاف فرزندان است.والدین بزرگترین الگوی فرزندان. بیشترین تاثیرگذاری در روحیه فرزندان از رفتارهای عملی والدین است. پس بجای تذکر شفاهی و آموزش آداب رفتاری از راه صحبت، بهتر است آداب و اخلاقیات دینی را عملا در زندگی خودتان اجرا و پیاده‌سازی کنید. بسیار مشاهده شده کودکان به تقلید از والدین خود به کار با گوشی، تماشای تلویزیون و . علاقه دارند حال آنکه اگر والدین بیشتر کتاب دستشان باشد، کودکان آنها نیز به کتاب و مطالعه علاقمند خواهند شد. پس برای پیدا کردن آرامش در زندگی و سالم ماندن خانواده اولین قدم باید از خودمان شروع کنیم (خود ویراستاری کنیم). اگر رفتار ما درست باشد، نزدیکان‌مان هم آرامش می‌یابند. من اگر خودم در نمازم حال عبادت داشته باشم فرزندم هم علاقمند به نماز می‌شود اگر نماز صبح وسط وقت بلند شوم، بعید نیست که فرزندم آخر وقت بلند شود و اگر آخر وقت بخوانم، بعید نیست که نماز فرزندم قضا شود. در هر صورت والدین باید الگوی عملی انتظارات خود از فرزندانشان باشند.مراقبت از هم‌بازی و دوستان فرزند خود. یکی از آفات خانواده‌های کم فرزند یا خانواده‌هایی که بین فرزندان آنها فاصله زیادی است، عدم وجود و ارتباط فرزندان با همبازی مناسب است. نیاز به داشتن دوست، همدم (هم صحبت) یا همبازی (برای کودکان) نیازی ضروری برای هر انسان است. در روایات معصومین نیز داریم که دوست انسان (کودک) تاثیر بسیار زیاد و اجتناب‌ناپذیری در روحیه او دارد. بهترین راه حل داشتن چند فرزند با اختلاف سنی کم است. در غیر آن باید در بین دوستان و اقوام به فکر پیدا کردن و برنامه‌ریزی برای مجالست کودک با هم‌بازی مناسب و مودب به آداب باشید. حتی برای خود ما هم معاشرت با افرادی که آثار بد اخلاقی، اعتقادی، تربیتی و . برای ما یا خانواده‌مان دارند، صحیح نیست. البته مساله معاشرت کودک با همکلاسی‌های خود (که وضعیت تربیت و سطح اعتقادی خانواده آنها را نمی‌دانیم) در کودکستان و مدرسه (بخصوص در سن کم) یکی از مشکلات امروز خانواده‌هاست.والدین باید در رفتار با فرزندان هم آهنگ باشند و متناقض رفتار نکنند. عدم هماهنگی و اختلاف نظر پدر و مادر سر یک موضوع جلوی فرزند باعث سردرگمی و منجر به تاثیر نامطلوب تربیتی خواهد شد. برای مثال اگر شما با نظر همسرتان در مورد خوردن یک غذا یا پوشیدن لباس خاص یا . توسط فرزندتان موافق نیستید، نباید با همسرتان جلوی کودک مخالفت کنید بلکه در فرصت دیگر (در غیاب فرزند) با همسرتان صحبت کنید یا او را به طور غیرمستقیم بصورتی که فرزندتان متوجه نشود، متقاعد سازید. زیرا نوعا ت ثیر نامطلوب تربیتی این اختلاف نظر و بحث پدر و مادر بیشتر از انجام آن عمل نامطلوب هست. به طور کلی حمایت پدر و مادر از یکدیگر و توبیخ فرزند درصورت بی‌احترامی به طرف دیگر امری ضروری است. مثلا اگر فرزند شما به مادرش نزد شما توهین، شکایت یا بدگویی می‌کند باید شما او را درباره عظمت مقام مادر و وجوب احترام به او نصیحت کنید. یا اگر نزد مادرش به از پدر خود شکایت کرده و او را با بی‌ادبی خطاب قرار دهد، وظیفه مادر هست که با قاطعیت (همراه با لحن آرام و محبت‌آمیز) فرزندش را متوجه جایگاه و ش ن پدر و نقش و زحمات پدر برای آسایش خانواده‌کند.حتی درصورت انجام کار اشتباه یا مشاهدهرفتار تند از همسرتان در برابر فرزاندان خودش از او در برابر فرزندان حمایت نموده و حدالمقدور کار او را توجیه کنید. یا لااقل خیلی آرام و ملایم به فرزندان وعده تذکر در زمان مناسب را بدهید. اساسا چقدر زیباست که پدر و مادر قبل از اعلام مطلبی به فرزندان در امور مربوط به آنها، با یکدیگر هماهنگ کنند. یا حداقل مادر از جایگاه پدر خانواده به عنوان نماد اقتدار یا اهرم قدرت و کنترل زندگی، حمایت نماید.فراهم کردن محیط امن و مناسب برای کودکان خردسال. بسیاری از پدر و مادرها (خصوصا مادران) از این شکوه دارند که کودکانشان در سنین 2 تا 5 سالگی نظم زندگی و چیدمان زندگی و وسایل خانه (آشپزخانه، دکوری‌ها و .) را برهم می‌زنند. متاسفانه معمولا در این مواقع مادر برای جلوگیری از کودک خود با او برخورد تند یا حتی خشونت‌بار می‌نماید. در حالیکه کودک در این بازه سنی قدرت درک و فهم درباره این مسایل را ندارد و ابتدا این کارها را به منظور کنجکاوی می‌کند. پس منع و دعوای کودک می‌تواند آثار نامطلوبی در روحیه کودک و حتی تاثیر معکوس بر رفتار کودک (بروز حالت لجبازی) داشته باشد. راه حل این هست که والدینی که کودکانی در این بازه سنی دارند، بستر، شرایط و چیدمان خانه را طوری فراهم کنند که زمینه خرابکاری و آسیب به وسایل خانه یا آسیب کودک به خودش وجود نداشته باشد. مثلا می‌توانند ظروف دکوری یا آجیل و شیرینی را از دسترس کودک جمع نموده، برای کابینت‌های آشپزخانه قفل کودک تهیه نمایند یا روی پریزهای برق درپوش مخصوص قرار دهند.درک شرایط و اقتضای روحی کودک در بازه‌های مختلف سنی: در حدیث نبوی بسیار مشهور داریم که " الولد سید سبع سنین و عبد سبع سنین و وزیر سبع سنین. فان رضیت خلایقه لاحدی و عشرین و الا فاضرب علی جنبه فقد عذرت الی الله تعالی ". متاسفانه اغلب افراد برداشت اشتباهی از کلمه "سید" به معنای پادشاهی دارند و کودک را در هفت سال ابتدایی از نظر تربیتی رها و کاملا آزاد می‌گذارند. در حالیکه کلمه سید به معنی آقاست (نه سلطان) به این معنی که کودک فطرتا در هفت سال اول خود را آقا و سرور دیگران می‌بیند و نباید توقع اطلاعت و فرمانبرداری از او داشته باشید. کار اصلی کودک در این هفت سال بازی و مرام او سرپیچی است. پس امر و نهی مستقیم، درخواست صریح یا همراه با تهدید در او کارگر نبوده و مناسب نیست. در این بازه سنی به جای مخالفت با کودکان در مورد تقاضاهای نامطلوبشان، باید زمینه تقاضاهای نامطلوب را از بین ببریم. به شکلی باید رفتار شود که به روح سیادت کودکان در این مرحله لطمه وارد نشود. زیرا هرگاه کودک با نافرمانی مواجه شود اولین چیزی که به سراغ او می‌آید احساس ناامنی است. تعلیم و آموزش کودک باید غیرمستقیم و همراه با بازی و تفریح باشد. نباید کودک احساس کند که چیزی به او تحمیل شده است. باید از زبان تشویق برای منع کردن کودک از کاری و یا پاسخی که نامربوط است استفاده شود. در ادامه این نوشته مصادیق و مثال‌هایی برای توضیح این مطلب بیان شده است. برعکس در بازه سنی 7 تا 14 سالگی، فرزند شما پذیرای هر گونه امر و نهی و فرمان و حکمی از ناحیه بزرگترهاست و کمال او در احترام گذاشتن، اطاعت و فرمان‌برداری و اجرای بی‌چون وچرای اوامر والدین است. این شرایط روحی جدید، زمینه را برای تربیت مستقیم و صریح فرزندتان آماده نموده و نظارت والدین و مربیان را در تعلیم و ت دیب مستقیم او می‌طلبد.نکاتی درباره رفتار و ارتباط با کودکقهر کوتاه به جای تنبیه. هرگز از تنبیه بدنی یا تخریب شخصیت کودکتان بخصوص در جمع (جلوی دیگران) استفاده نکنید. بجای آن بسته به شرایط از قهر کردن (برای مدت کوتاه مثلا یک ساعت) یا از معاف کردن او از تفریح یا خوراکی یا چیز مورد علاقه‌اش که تصمیم داشتید برای او فراهم کنید (به شرط آنکه قول انجام آن‌را نداده باشید) استفاده کنید. البته قهر یا منع کردن متوالی فرزند اثر تربیتی آن را از بین می‌برد. توجه داشته باشید که اگر کودک پدر و مادر خود را دوست داشته باشد، خیلی راحت به حرف آنها گوش می‌کند و شاید نیازی به برخورد دیگری نباشد.اعتدال در محبت. در اسلام، سفارش به بازی کودکانه با فرزندان، در آغوش گرفتن، بوسیدن، حرف‌های محبت‌آمیز به آنها (بخصوص به دختران که نیاز فطری آنهاست) شده است. ولی در محبت به فرزندان رعایت چند نکته ضروری است: ( 1 ) نوع محبت باید با توجه به سن و جنسیت کودکان باشد مثلا در آغوش گرفتن و بوسیدن کودکان در هفت سال اول بخصوص برای دختران سفارش می‌شود. ( 2 ) نباید در محبت افراط کنیم چون باعث لوس شدن کودک می‌شود. پس در کنار محبت باید فرزند صلابت و اقتدار والدین (بخصوص پدر) را درک و حس نماید. ( 3 ) شکل محبت و احترام برای فکر و نظر فرزند در هفت سال اول، هفت سال دوم و هفت سال سوم بسیار متفاوت است. ( 4 ) از محبت‌های افراطی دیگران (مانند پدربزرگ و مادربزرگ و دیگر نزدیکان) ممانعت به عمل آمده و مدیریت شود. زیرا اینگونه رفتارها اولا تمام زحمات تربیتی والدین را نقش بر آب کرده و والدین را در موضع ضعف قرار می‌دهد و ثانیا گرایش بیشتر فرزند به دیگران را فراهم می‌کند تا جایی که ممکن است کودک برای رسیدن به خواسته خود، از والدین خود به این افراد پناه ببرد. در نتیجه کودک تاثیرپذیری لازم را از والدین نخواهد داشت.اجتناب از ایجاد شخصیت‌کاذب در کودک. باید والدین متوجه تفاوت بین محبت و احترام گذاشتن باشند. فرزند ما (بخصوص در هفت سال اول) نیاز به توجه و محبت والدین دارد ولی نباید به فرزندمان طوری احترام بگذاریم که شخصیت کاذب پیدا کرده و از حد و مرز خود تجاوز کند. مثلا اگر پدری به فرزندش با لحن آرام بگوید: "علی جان بیا اینجا پسرم" با این نوع خطاب کردن به پسرش محبت کرده است. ولی اگر بگوید: "علی آقا لطفا تشریف بیارین" با این نوع خطاب کردن به پسرش احترامی فراتر از حد رابطه پدر نسبت به فرزندش گذاشته است. در حالیکه برعکس باید فرزند محبت کردن به والدین خودش را (با رعایت نکات 3 و 7 بخش قبل) یاد بگیرد. حفظ صلابت والدین در کنار محبت. در تربیت کودک هم محبت و هم صلابت (قدرت و قاطعیت نه خشونت) لازم است. پس والدین باید هر دو جهت را دارا باشند با این تفاوت که مادر (با توجه به 1 - میزان برخورد کودک با او و 2 - روحیه احساسی و عاطفی او) حدود 30 %مظهر قدرت و صلابت و 70 %مظهر محبت است و پدر برعکس است (یعنی 70 %مظهر صلابت و اقتدار و 30 %محبت در او نمود پیدا می‌کند). در بند 6 بخش بعدی این نوشتار (نکاتی درباره تعلیم و آموزش کودک) مفهوم قاطعیت در تربیت کودک با جزییات بیشتری توضیح داده شده است.بد قولی و خلف وعده ممنوع. در حدیثی از رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله داریم که می‌فرمایند: "کودکان را دوست بدارید و به آنها مهربانی کنید و هرگاه به آن‌ها وعده دادید، وفا کنید زیرا آن‌ها شما را روزی‌دهنده خود می‌دانند." معلوم می‌شود که خلف وعده والدین و عدم اعتماد فرزند به آنها ممکن است باعث عدم اعتماد آن کودک در آینده به خالق خود و روزی دهنده اصلی‌اش هم بشود.داشتن صبر در برابر شیطنت‌های کودکانه فرزندانتان (بخصوص تا هفت سال) بسیار مهم است. بازی‌گوشی، دویدن و سروصدا و . بخشی از نیازهای طبیعی کودک است. توجه داشته باشید که عمل کودک معلول هست و علت رفتار در خانه، والدین، دوستان، معلم و . باید جستجو کرد و اصلاح شود. مثلا بسیار از پرخاشگری‌ها و اعمال ناشایست عمدی کودکان برای جلب توجه والدین و دیگران است. در مواجه به چنین اعمالی باید والدین بی‌توجهی کرده و بعدا میزان توجه و محبتشان به کودک را افزایش بدهند. از طرفی بگذارید کودکتان سر مسایل مهم و ضروری تربیتی و اعتقادی خشم و فریاد زدن شما را ببیند تا در آن موارد تاثیر خود را داشته باشد. البته در بسیاری از موارد غیر مهم و غیر حساس، مخالفت و یا انتقاد از فرزند، بهتر است بصورت غیرمستقیم باشد یا همراه با شوخی و یا به شکلی باشد که به محبت و رفاقت بین والدین و فرزندشان خدشه وارد نشود.ابراز ناراحتی از عمل بد فرزند نه از خود فرزند. باید توجه داشته باشیم که وقتی فرزندمان عمل ناشایست انجام می‌دهد، نباید تنبیه کنیم بلکه باید با زبان کودکانه اشتباهش را توضیح بدهیم و به او بگوییم که این عمل او زشت و باعث ناراحتی می‌شود. به بیان ساده‌تر، نباید بگویید که تو را دوست ندارم بلکه بگویید این کار او را دوست ندارید. به یاد داشته باشید که ریشه بسیاری از دروغ‌ها ترس هست و اگر کودک از برخورد شدید والدین بترسد ممکن است برای تبریه خود از حربه خلاف‌گویی و دروغ بهره‌برداری کند. مثلا اگر فرزند سه ساله ما کار اشتباهی کرد بهتر است بگویید: "به نظرت این کاری که کردی خوب بود؟". به اینصورت داریم نفس لوامه کودک را پرورش می‌دهیم. اما اگر دعوا کنیم که "این چه کار بدی بود، زود برو ." داریم شخصیت او را تخریب می‌کنیم. همچنین توجه داشته باشید که رفتار ناپسند گذشته فرزندتان را به روی او نیاورید و یادآوری نکنید.پرهیز از مقایسه کودکان. یکی از بزرگترین اشتباهات بعضی از والدین مقایسه کردن کودکشان با دیگران و به رخ کشیدن (توانایی) دیگران به اوست که برای ایجاد انگیزه در کودکان انجام می‌دهند. مقایسه فرزندان در هر سنی اشتباه و موجب سرخوردگی، فرار از والدین (برای فرار از مقایسه شدن)، زمینه‌ساز دروغ‌گویی و ایجاد حس حسادت می‌شود. باید به این نکته توجه داشته باشیم که استعداد و توانایی‌ها و شرایط رشد افراد مختلف متفاوت است. پس در بسیاری از جهات مقایسه بین دیگران با یکدیگر و بخصوص با فرزندمان کار درستی نیست. بهتر است والدین به جای نگرانی بابت توانایی کمتر کودکشان در یک زمینه خاص یا رسیدن دیرتر کودکشان به توانایی انجام یک کار، دنبال کشف استعدادها و توانایی‌های فرزندشان بوده و به فکر تشویق،تقویت و جهت‌دهی کارهای مثبت او باشند.بازی و رفاقت با کودک. سعی کنید با کودکانتان کودکانه رفتار، صحبت و بازی کنید و اجازه دهید در بازی گاهی در مقابل شما برنده شوند. توجه داشته باشید برای کودک شما بازی یک بخش از زندگی واقعی اوست. حتی در حین بازی رعایت اخلاق باید خط قرمز بازی باشد، تا کودک یاد بگیرد در هر شرایط ادب و اخلاق بر هر چیزی و در هر شرایطی اولویت دارد.مشکلات و خواسته‌های کودکانه فرزندتان را جدی بگیرید. ممکن است کودک شما برای خراب شدن یک عروسک یا گم کردن یا جا گذاشتن اسباب‌بازی خود به شدت گریه و ابراز ناراحتی کند. توجه داشته باشید که برای کودک آن اسباب‌بازی به اندازه خودروی‌تان برای شما اهمیت دارد. پس با او همدلی کنید و سعی در درست کردن، پیدا کردن یا جایگزین کردن آن داشته باشید. رعایت احترام و تکریم فرزندان از دستورات دین ماست. پس به فرزندان خود شخصیت دهید و هرگز آنها را تحقیر و کودکان توهین نکنید.بین فرزندانتان (در هر سنی) به عدالت رفتار کنید. البته در روایات داریم که در محبت کردن (مثلا دادن هدایا) دخترانتان را بر پسران مقدم بشمارید (از نظر اولویت در ترتیب). از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و آله نقل شده است که فرمودند: خداوند متعال دوست دارد که میان فرزندان خود، حتی در بوسیدن آنان یکسان عمل کنید. البته باید به دو نکته توجه داشته باشید: 1 - باید نوع محبت، هدیه یا لباس هر فرزند با توجه به جنسیت، سن و سلیقه او باشد. 2 - والدین باید به گونه‌ای رفتار کنند که از همان ابتدا کودکان متوجه شوند که ملاک برتری و امتیاز هر کدام اولا به توجه بیشتر به جهات و مراقبت‌های دینی و ثانیامیزان رعایت ادب نسبت به والدین و خواهر و برادر دیگرشان و ثالثا به میزان توجه به مسیولیت‌های زندگی (مثلا کمک در کارهای خانه) است.توجه مناسب به کودکان دیگر بعد از تولد نوزاد جدید. معمولا خانواده‌ها هنگام بدنیا آمدن فرزند جدید به علت رسیدگی والدین به نوزاد، فرزند آخر (قبل از نوزاد) احساس بی‌توجهی از ناحیه والدین پیدا می‌کند. لذا حس حسادت در او بوجود آمده و در نتیجه او با رفتارها و حرکات ناهنجار گوناگون می‌خواهد خود را مورد توجه قرار دهد. پس والدین در رسیدگی به نوزاد باید به گونه‌ای رفتار کنند که او احساس کند والدین به او توجه لازم را دارند و از علاقه و محبت آنها کاسته نشده است. مثلا در حضور فرزند بزرگتر، در تعامل و تکلم با نوزاد، او را به خواهر و برادر بزرگترش توجه دهند یا انتقاد ملایمی از آن نوزاد کرده و از خواهر و برادر بزرگترش تقدیر کنند.جداسازی اتاق کودکان از والدین. زمان جداسازی اتاق کودکان از والدین وابسته به شرایط کودکان و خانه متفاوت است. عواملی مانند شخصیت (روحیه) کودک، تعداد فرزندان، مدل دلبستگی کودک به مادر و ارتباط عاطفی والدین و کودک در این امر تاثیر گذار هستند. برخی معتقدند که بهترین زمان جدایی، 12 تا 18 ماهگی است چرا که تا این سن، هنوز به والدین وابسته نشده و مهم‌تر از آن، ترس از تاریکی برایش مفهوم نیافته است و کودک توان مراقبت از خود را (در برابر آسیب‌های فیزیکی یا خفگی) دارد. از طرفی بعضی هم معتقدند که والدین بستر و اتاق کودکانشان را از سنی که آنها قادر به اجازه گرفتن برای ورود به اتاق هستند، جدا کنند. با توجه به این مطلب، حدود سن 3 یا 4 سالگی برای جداسازی اتاق خواب کودک مناسب به نظر می‌رسد. برای اینکه کودک از جدا خوابیدن آسیب روانی نبیند بهتر است تا چند روز بعد از جداسازی اتاق کودک، یکی از والدین تا زمانی که او به خواب می‌رود در کنار او باشد. اگر نیمه شب کودک به اتاق والدین آمد، بهتر است مجددا به اتاق خود بازگرداننده شود تا عادت به این کار نکند. همچنین تزیین اتاق کودک مطابق سلیقه‌اش، قرار دادن چراغ خواب (در صورتی که کودک از تاریکی می‌ترسد)، بیان داستان یا خاطرات شیرین خود و یا دیگران از جدا کردن اتاق خوابشان در دوران کودکی، عدم تمسخر یا تنبیه کودک می‌تواند به جداسازی اتاق خواب کودک کمک کند. خداوند متعال در سوره نور (آیات 58 و 59 )، به مسلمانان یادآور می‌شود که فرزندان آنان باید (بطور ویژه) در سه وقت (قبل از نماز صبح، هنگام ظهر، ابتدای شامگاه) برای ورود به حریم خصوصی والدین اجازه بگیرند تا زن و مرد در طول شبانه روز چند نوبت فرصت خلوت با یکدیگر را داشته باشند. به بچه‌ها باید یاد داده شود که همیشه برای وارد شدن به یک اتاق در بزنند حتی خارج از این سه وقت یا اگر درب اتاقی باز باشد. همچنین رسول خدا صل الله علیه و آله فرمودند: سوگند به کسی که جانم در دست اوست، اگر مرد با همسر خود بیامیزد و در خانه کودکی بیدار باشد و ببیند یا سخن و صدای نفس کشیدن آن‌ها را بشنود، هرگز رستگار نخواهد شد و اگر زناکار شد، غیر از خود را سرزنش نکنید. از سوی دیگر والدین باید از قفل کردن درب اتاق خواب خود، در ساعاتی که کودکان بیدار هستند، پرهیز کنند زیرا کنجکاوی کودک برانگیخته شده و مایه و بذر فساد فکری برای کودک خواهد بود. والدین باید مراقب باشند که از دست زدن به آلت کودک از دو سالگی به بعد خودداری و از شش سالگی به بعد به شدت پرهیز نمایید، زیرا این عمل باعث بیدار شدن و تهییج تمایل جنسی او می‌گردد. حتی بهتر است در سن کمتر هم هنگام تعویض یا شستشوی کودک خیلی سریع و با ملاحظه کمتر آن ناحیه از بدن کودک و نوزاد لمس گردد.جداسازی بستر خواب فرزندان. از سن هفت سالگی بستر خواب فرزندان حتی هم‌جنس را از یکدیگر جدا کنید. یعنی فرزندان از این سن، زیر یک پتوی مشترک نباشند. همچنین توصیه می‌شود که بستر خواب فرزند در سن نوجوانی و بلوغ در یک اتاق مجزا و تنها نباشد. یعنی برای بستر خواب نوجوان یک اتاق مشترک با خواهر یا برادر هم‌جنس یا اتاق عمومی مثل هال در نظر گرفته شود. والدین باید توجه داشته باشند که از در اختیار قرار دادن موبایل هوشمند و لپ‌تاپ خصوصی برای فرزندان بخصوص در سن بلوغ اجتناب شود.نکاتی درباره تعلیم و آموزش کودکتقویت و استفاده از حس کنجکاوی کودک برای تربیت و انتقال آداب و اعتقادات صحیح دینی به او. سعی کنید بصورت غیر مستقیم (مثلا با همسرتان) درباره صفات خوب اخلاقی که از کودکتان یا شخص دیگری دیدید صحبت کنید. در آموزش باید لحظه را شکار کرد که وقتی اتفاقی می‌افتد و ذهن بچه درگیر آن می‌شود، آن موقع وقت آموزش صحیح درباره آن مطلب هست. مثلا با تزیین خانه و خرید هدیه و شیرینی در اعیاد و سیاه‌پوش کردن خانه و پوشش (لباس) در ایام عزا، حس کنجکاوی او را تحریک کرده و بعد به بیان علت این نوع تزیین یا پوشش بپردازید. یکی از بهترین راه‌های آموزش به کودکان از طریق بازی مناسب با سن و جنسیت آنها است. برای آموزش باید با بچه‌ها، بچگی کرد و قدرت تیاتربازی داشته باشیم و قصه‌گویی کنیم. سعی کنید به حس کنجکاوی و سوالات فرزند با حوصله و مناسب پاسخ بدهید. چون برای یادگیری و آموزش کودک، باید حس کنجکاوی او را تقویت کنید. اگر فرزند شما زیاد سوال نمی‌پرسد، شما باید او را تقویت کنید مثلا از او بپرسید که می‌داند فلان چیز چجوری هست؟حس مطالعه کتاب را در کودکان تقویت کنید. حتما کودکان یک ساعت مطالعه داشته باشند. برای کودکی که هنوز سواد ندارد به اینصورت می‌تواند باشد که مثلا بگویید: "بچه‌ها کی میاد این قصه را تعریف کنه. گرگه اینجا چیکار کرد؟ شما بودید چکار می‌کردید؟ یا بهترین کار اینجا چی هست؟ . ". اجازه بدهید که کودکان کوچک کتاب را خط‌خطی کنند تا به این صورت با کتاب رابطه پیدا کند. چقدر خوب هست که والدین قصه را (به جای از حفظ) از روی کتاب بخوانند یا جواب کودک را از روی کتاب بدهند (کتابی را باز کرده و سعی کنند با توجه به مطلب کتاب پاسخ بدهند). خواسته‌های فرزندتان را کنترل و هدایت کنید. اجازه انتخاب آزاد (غیر کنترل‌شده) به فرزندتان ندهید بلکه سعی کنید شما بهترین چیز (لباس، خوراکی، اسباب‌بازی و .) را برای او انتخاب کنید. یا می‌توانید اجازه دهید که از بین مواردی مناسبی که قبلا برای آنها گلچین کردید، انتخاب کنند. پس از بردن فرزندتان در فروشگاه مواد غذایی و اسباب‌بازی فروشی اجتناب کنید. اگر هم به هر نحوی خوراکی یا چیز نامناسبی طلب کرد سعی کنید با جایگزین کردن (پیشنهاد) مورد مناسب دلخواه و مطلوبش، او را با دلیل به زبان کودکانه منصرف یا حواس او را پرت کنید یا بگویید در فرصت مناسب، آن یا بهترش را تهیه می‌کنید. توجه داشته باشید که به هرگز وعده دروغ به انجام کاری یا تهیه چیزی در آینده به فرزندتان ندهید.آشنا کردن فرزند به احکام اسلام و حلال و حرام از جمله وظایف پدر و مادر بر فرزند است چنان‌که امام محمد باقر علیه السلام می‌فرمایند: در سه سالگی کلمه توحید "لا اله الا الله" را به کودک بیاموزید و در چهارسالگی با نبوت پیامبر اسلام آشنایش کنید و در پنج سالگی رویش را به قبله کنید و سجده بر زمین را یادش دهید. در شش سالگی رکوع و سجود را به شیوه صحیح به او بیاموزید و در هفت سالگیوضو و نماز را به طور کامل آموزش دهید. همچنین پیامبراکرم صل الله علیه و آله در این رابطه فرموده است: "فرزندانتان را در سن هفت سالگی وادار به نماز کنید و اگر خواستید تنبیه کنید از سن ده سالگی باشد و از این سن بیشتر بستر خواب آن‌ها (فرزندان از هم) را جدا کنید". البته تربیت دینی امری پیوسته و مداوم است که باید بدون هرگونه اکراه و اجبار و یا زیاده‌روی و سخت گیری بی‌مورد انجام پذیرد تا همیشگی و پایدار باشد.روش صحیحی برای درخواست جهت انجام کار از فرزند داشته باشید. همانطور که اشاره شد باید با محبت و در شرایط مناسب باشد. مثلا نباید به کودکتان بگویید که اگر اسباب‌بازی را جمع نکنی بچه فلانی خرابشان می‌کند. زیرا در کنار این صحبت دارید بخشش به دیگران را به عنوان تهدید و یک اتفاق ناخوشایند معرفی می‌کنید و در نتیجه به کودک خود بخل یاد می‌دهید. در عوض بهتر است بگویید چون مهمان دارید باید اتاقش مرتب کند. حتی بهتر است موقع دادن خوراکی به فرزندان، کمی خوراکی بیشتر بدهید و بگویید که مقداری را به دوستش یا خواهر و برادر کوچکترش بدهد تا روحیه کرامت در او تقویت شود. یا (با هدف بهتر غذا خوردن کودک) سر سفره غذا نگویید که زود غذایت را بخور که الان مثلا برادرت غذای تو را می‌خورد، چون به اینصورت او حریص می‌شود. همچنین از فرزندتان کاری بیشتر از حد توانش یا در زمانی که حوصله انجام کار را ندارد، نخواهید. عادت به مخالفت و رد درخواست والدین توسط کودکان آثار بسیار بدی دارد. پس حدالمقدور در شرایط مناسب، با محبت از کودکانتان کارهای سبک و در حد خودشان بخواهید.قاطعیت و جدیت در تربیت داشته باشید و از افراط و تفریط بپرهیزید. ضمن محبت و بازی با کودک باید نگاه داشتن حرمت و رعایت اخلاق را به او یاد بدهید. اگر چیزی یا کاری را برای سلامت دین یا روح و جسم او مضر می‌دانید، از آن اجتناب کنید. توجه داشته باشید که فرزند شما امانت خداوند متعال به شماست و باید در روز قیامت پاسخگوی خدا بوده و حق (کوتاهی در تربیت) فرزندتان را ادا نمایید. البته باید توجه داشته باشید که زیاد امر و نهی به فرزند نکنید تا فرزندتان جر ت نافرمانی نکند و باعث لجبازی او نشود.برای بیان محدودیت‌ها و قوانین رفتاری کودک باید با زبان خوش و کودکانه او را توجیه کنید. نباید درخواست و شخصیت کودک (بخصوص در هفت سال اول) سرکوب شود. باید اجازه دهیم که کودک درست غذا خوردن را یاد بگیرد و البته نباید هنگام غذا خوردن برای تفریح کثیف‌کاری کند. بهتر است ورود به آشپزخانه را ممنوع کنید. به فرزندتان با زبان کودکانه یاد بدهید که برای ورود به حریم اتاق والدین باید اجازه بگیرد ولی والدین می‌توانند بدون اجازه وارد حریم یا اتاق فرزند خودشان بشوند. به کودکان اجازه تصمیم‌گیری و دخالت در هر موضوعی ندهیم و سعی کنیم حدالمقدور (با توجه به سلیقه و نیازش) خودمان بهترین تصمیم را برای او بگیریم. برای توجیه کودک با زبان کودکانه و نرم باید به او صحبت کنیم مثلا بگوییم این کار مخصوص بزرگترهاست و وقتی بزرگتر شدی علتش را می‌فهمی. یا وقتی بهانه چیزی را گرفت، حواس او را با چیز دیگری پرت کنید یا بگویید باشه انشالله در فرصت مناسب فلان چیز را تهیه می‌کنید یا حتی بهترش را فراهم خواهید کرد. البته بخاطر داشته باشید که اگر وعده‌ای می‌دهید باید عملی کنید.توانایی "نه" گفتن. به کودک اجازه تصمیم‌گیری و مخالفت با نظر دیگران در بعضی مسایل مربوط به خودش و در بازی را بدهید. مثلا اگر گفت که این لباس را نمی‌پوشم یا دوست ندارم او را مجبور به پوشیدن آن نکنید. البته خودتان موارد جایگزین را مشخص کنید و نباید کودک در انتخابش کاملا آزاد باشد چون خیر و صلاحش را نمی‌داند. از طرفی، باید روش مخالفت تعلیم داده شود تا فرزند نسبت به والدین یا بزرگترهایش جرات بی‌ادبی پیدا نکند.با این حال، والدین باید توجه داشته باشند که با تحمیل 100 % نظرات خود در زمینه‌های مختلف رفتاری و حتی بازی کودکان مانع شکوفا شدن استعدادها و خلاقیت کودک می‌شوند. کودک باید "نه گفتن" به دیگران را (از خانه) یاد بگیرد تا در بیرون خانه یا جایی که کنترل والدین وجود ندارد، بتواند در برابر چیزی که درست نیست یا (مطابق تربیتش) نمی‌پسندد یا چیزی که درستی آن را نمی‌داند، "نه" بگوید. البته باید به کودک تعلیم داده شود که (بخصوص در برابر بزرگترها) با ادب مناسب مخالفت خود را برساند. مثلا در برابر پیشنهاد از طرف فرد بزرگتری که او نمی‌پسندد، بگوید: باید از پدرم اجازه بگیرم یا الان میل ندارم و .برای تثبیت ایمان در دل فرزندتان (بخصوص بعد از خردسالی) بینش‌های او را درباره خدا صحیح و عمیق کنید. به پرسش‌های او در مورد خداوند جواب‌های درست و در حد فهم او بدهید. به آنها معنی دعا کردن را یاد بدهید. به آنها یاد دهید با خدا درد دل کنند، صحبت کنند، تشکر کنند و کمک بخواهند. به فرزندتان بگویید که قدرت و بزرگی خدا برتر و پایدارتر از دیگران است و باید برای سلامتی، توانگری، زیبایی و هر چه که دارند از خداوند سپاس‌گزار باشند. مثلا می‌توانید قبل از غذا از فرزندانتان بخواهید که همه باهم "بسم الله الرحمن الرحیم" بگویند. در مواقع حساس عبادی سال یا در هنگام زیارت یا بارش باران از آنها بخواهید دعا کنند یا باهم دعا بخوانید. حتی در جمع خانواده خود می‌توانید بصورت نوبتی بخواهید که هر کسی یک یا چند دعا با صدای بلند بگوید.مشاوره و ارتباط با اهل علم برای تعلیم درست فرزند در شرایط مختلف. ارتباط نزدیک و پیوسته با علمای ربانی برای انسان (در هر سن و تحصیلاتی) جهت تربیت و یادگیری دین ضروری است. باید پدر و مادر در موارد خاص و مهم به یکدیگر اعلام کنند که لازم هست در این مورد از یک عالم مشاوره بگیریم. نکاتی درباره ایجاد حس مسیولیت‌پذیری کودکآموزش حس مسیولیت‌پذیری در کودک در حد متناسب با سن فرزند لازم است. مسیولیت دادن به کودک مناسب با توان ذهنی و بدنی وی از برنامه‌های خانواده است. کارهای شخصی که کودک توان انجام آن را دارد نباید توسط والدین انجام شود و باید اجازه دهند که خود کودک (با نظارت والدین) به انجام آنها مبادرت ورزد حتی اگر ناقص انجام دهد. بعد از اینکه امور توسط خود کودک انجام شد باید به تایید و تشویق والدین برسد. مثلا از فرزندتان بخواهید رختخوابش را خودش جمع یا تختش را مرتب کند. یا مسیولیت جمع‌آوری اسباب‌بازی‌هایش با خودش هست. یا همراه آوردن و بردن وسایلش از مهمانی با خودش است. صبور باشید و به کودک اجازه بدهید "خودش کارها را انجام بدهد" و شما در موارد لازم فقط "کمک کنید" تا به تدریج کارهایش را یاد بگیرد. سطح و میزان کارها و مسیولیت‌های فرزندتان را با متناسب با رشد سنی و توانایی‌های او به تدریج افزایش دهید.عدم مسیولیت‌پذیری کودکان پیامدهای بدی در آینده آنها دارد. در صورتی که در طی جریان رشد مسیولیت‌هایی را به کودکتان محول نکنید، کودک برای کوچکترین کارهایش به شما وابسته خواهد ماند و شخصیت وابسته پیدا می‌کند. یعنی به این گمان می‌رسد که به تنهایی از پس مسایل و مشکلاتش برنمی‌آید. اغلب این کودکان در سنین بالا دچار بی‌ارادگی و دشواری در تصمیم‌گیری می‌شوند و نمی‌دانند چه می‌خواهند و در جدا شدن از والدینشان مشکل دارند. معمولا این افراد در ساخت زندگی مستقل دچار مشکل می‌شوند و نمی‌توانند روابط عاطفی خوبی با همسر آینده‌شان بنا کنند.انجام مسیولیت با تشویق و چشاندن لذت انجام وظیفه و نه با تنبیه یا جریمه.بهتر است که مسیولیت را نه به‌عنوان یک بار و تنبیه بلکه به‌عنوان یک لذت (کمک به دیگران، تمام کردن کار، تشویق والدین و .) برای کودک‌تان تعریف کنید. کودک باید شکست را تجربه کند و نباید از شکست بترسد. اگر از یک پله افتاد نباید توجه کنید و در عوض وقتی بالا رفت او را بسیار تشویق کنید تا لذت پیروزی بعد از تلاشش را بچشد.اجتناب از دلسوزی بی‌مورد.نباید والدین از روی دلسوزی کار فرزندشان را انجام بدهند. خوب نیست والدین فرزند 4 یا 5 ساله خود را از روی دلسوزی وقتی خسته شد بغل‌کنند. یا در مهد کودک و مدرسه وقتی بچه دفترش را جا گذاشته، نباید مادرش دفتر را ببرد. وگرنه کودک نظم را یاد نمی‌گیرد.آموزش نظم.بهتر است برای درک مفهوم نظم توسط فرزندتان برای مسیولیت‌های او یک برنامه روزانه تعریف کنید تا به انجام کارهای روزانه‌اش عادت کند. همچنین می‌توانید بعد از انجام مسیولیت‌های روزانه در برگه‌ای (در دید کودک هست) علامت‌گذاری کرده و در پایان هفته یا به مناسبتی (مثلا اعیاد) متناسب با میزان انجام مسیولیت‌هایش به او هدیه بدهید. البته از هدیه دادن مستقیم در برابر انجام مسیولیت‌های الزامی مانند عبادات واجب پرهیز کنید. در این موارد به جای هدیه مستقیم، فرزند خود را تشویق کنید زیرا باید این حقیقت را درک کند که تکلیف الزامی را وظیفه خود بداند و آن را حتی اگر با سختی مواجه شود، باید انجام دهد. آموزش کمک به دیگر اعضای خانواده. کودکان به تدریج باید یاد بگیرند که علاوه بر انجام کارها و مسیولیت‌های شخصی‌شان در حد توانشان در کارهای خانه یا کمک به خواهر و برادرشان کمک کنند. مثلا بعضی چیزهای سفره را جمع کنند یا با خواهر یا برادر کوچکترشان بازی کنند تا مادرشان فرصت کارهای دیگر را پیدا کند.آثار مسیولیت‌پذیری برای آینده کودکان. باید توجه داشته باشید که باید فرزندان ما مسیولیت‌پذیری و وظیفه‌شناسی، تعهد برای انجام صحیح آنها و روحیه کمک به دیگران و همکاری در انجام کارها را در دوران کودکی یاد بگیرند. یادگیری و مسیولیت‌پذیری در قبال انجام کارهای خانه علاوه بر کارهای شخصی خود (مخصوصا در دختران) نقش اساسی در زندگی آینده فرزندان دارد. فرزندان مسیول، مهارت های لازم برای زندگی آینده در خانه یا اجتماع را می‌آموزند. همچنین آنها، راحت تر و دقیق تر تصمیم می‌گیرند. مسیولیت‌پذیری، فرزندان ما را در آینده فردی مستقل و منظم بار می‌آورد و به آنان می‌آموزد که کارها را بهتر و سریع تر انجام دهند به همین جهت، احساس احترام به خود (ارزش‌گذاری برای شخصیت خود) در آنها افزایش می‌یابد. آنان از تلاش دیگران (به ویژه والدین) قدردانی می‌کنند در نتیجه، حس تعلقشان به خانواده و روحیه یاری‌رسانی به دیگران در ایشان بیشتر است و از طرفی فضای خانه، فضایی آرام تر و صمیمی‌تر خواهد بود.بنده صرفا سعی کردم مطالب مفید را با خلاصه‌سازی از روی منابع مختلف گردآوری و با نظر افراد خبره اصلاح نمایم و هیچ‌گونه تخصصی در زمینه روانشناسی و اخلاق ندارم. لذا خواهشمندم درصورتیکه ایرادی در مطالب مشاهده فرمودید یا نکته مهم دیگری به نظرتان رسید، در بخش نظرات (پایین این نوشته) اصلاحیه یا پیشنهاد خود را مطرح بفرمایید.
تشخیص اتیسم دلالت‌های اولیه در تشخیص اختلال اتیسمهمه کودکان طیف اتیسم در تعاملات اجتماعی، ارتباط کلامی و غیرکلامی دچار نارسایی و ضعف می‌باشند. علایق غیر معمول، رفتارهای تکراری، پاسخ‌های غیر معمول به تجارب حسی از قبیل صداهای مشخص، محرک‌های دیداری، لمسی و شنیداری دارای ویژگی‌های خاص از جمله علایم آنها می‌باشند. شدت علایم از متوسط تا شدید بوده و در هر کودک نیز به طور متفاوت آشکار خواهد شد. این کودکان از الگوهای منظم رشد پیروی نمی‌کنند. در برخی نیز نشانه‌ها و علایم ممکن است از همان بدو تولد آشکار شود و به تدریج رفتارهای متفاوت آنها از دیگران قابل تمیز و تشخیص گردد.برخی والدین نیز به ندرت علایم و نشانه‌ها را گزارش می‌کنند و با امید به این که شاید فرصت بهبودی فراهم شود زمان مداخلات مثبت را از دست می‌دهند. البته آنها از اینکه فرزندشان شروع به طرد دیگران میکند، رفتارهای غریب و غیر معمول دارند و یا برخی از مهارت‌های خود را از دست داده است نگران و ناامید می‌باشد. در زیر به برخی از علایم و نشانه‌ها که می‌تواند هشداری برای والدین و یا متخصصین کودکان باشد اشاره می‌شود: فقدان غان وغون کردن تا یک سالگی فقدان گفتن یک کلمه تا 18 ماهگی فقدان جمله دو کلمه‌های تا 2 سالگی پاسخ ندادن به نام زمانی که مورد خطاب قرار می‌گیرد. تماس چشمی ضعیف ضعف در مهارت اجتماعی رابطه یکنواخت و بدون تنوع با ابزار، اشیا و اسباب بازی ها ضعف و نارسایی در کاربرد درست اسباب بازی ها - لذت نبردن از در آغوش گرفتن فقدان خنده، لبخند و یا نارسایی در ابراز عواطف و هیجانات مثبت - فقدان تعامل با کودکان دیگر در بازی ناتوانی در ارایه یک ژست و حالت بدنی هنگام خوشحالی، ناراحتی و یا اشاره کردن به چیزی. داشتن خواهر و یا برادری در طیف اختلال اوتیستیک تاریخچه مثبت خانوادگی در زمینه وجود اختلالات ای شبیه توبروز اسکلروزیس یا سندروم x شکنندهمداخلات اولیه و فشرده در مکان‌های آموزشی برای حداقل دو سال در طی سال‌های پیش از دبستان موجب رشد اغلب کودکان اوتیستیک شده است. در ارزیابی یک کودک، درمانگران بایستی بر خصوصیات رفتاری کودک تکیه کنند. برخی از خصوصیات ممکن است در چند ماه اول زندگی کودک و یا تا پایان سال اول ظاهر شود. ناهنجاری حداقل تا سه سالگی در یکی از سطوح ارتباطی، اجتماعی یارفتار کلیشه‌ای و محدود شده آشکار می‌شود.تشخیص و مراحل آنتشخیص کودکان مبتلا به اختلال اتیستیک نیاز به اجرای دو مرحله دارد.مرحله اول: تشخیص مقدماتی و بررسی اولیه:در این مرحله تست غربالگری رشد کودک توسط پزشک کودک به عمل می‌آید. مشاهدات و اطلاعات والدین در مورد رشد کودک و تاریخچه آن می‌تواند کمک اساسی به این مرحله باشد. مرور فیلم‌های خانواده و آلبوم‌های کودک می‌تواند به والدین در تعیین نیمرخ‌های رفتاری کودک و نیز تشخیص زمان بروز و آشکار شدن برخی رفتارهای خاص کمک نماید.ابزارهای غربالگری که به طور سریع اطلاعات را درباره رشد اجتماعی و مهارت‌های ارتباطی کودک جمع آوری می‌کنند بسیار زیاد می‌باشند و برخی از آنها عبارتند از:الف)چک لیست اوتیسم طفولیت( CHAT )ب) ابزار غربالگری برای اوتیسم در دو سال اولج) پرسشنامه روابط اجتماعی برای کودکان 4 سال و بزرگترابزارهای غربالگری، تشخیص قطعی و دقیق برای کودک ارایه نمی‌دهد بلکه کمک می‌کند به اینکه آیا کودک نیاز به ارجاع برای تشخیص‌های جامع‌تر دارد یا نه؟ این ابزارها در تعیین و تشخیص کودکان آسپرگر یا کودکان اوتیستیک خفیف با عملکرد بالا حساسیت کمتری دارند.مرحله دوم: ارزشیابی تشخیصی جامع:مرحله دوم ارزیابی تشخیصی باید به منظور تشخیص دقیق‌تر، صحیح‌تر و نیز به صورت جامع و کامل انجام شود. این ارزشیابی بهتر است توسط تیمی از متخصصین شامل روانپزشک کودک، نورولوژیست، روانشناس، کاردرمانی و گفتار درمانگر، نیز صورت گیرد.از آنجا که اختلال اوتیستیک یک اختلال پیچیده است، ممکن است در آمیخته با مشکلات و مسایل دیگر نیز باشد. یک ارزیابی جامع باید در برگیرنده ابعاد ژنتیکی، عصب شناختی و متابولیسمی نیز باشد.در مرحله تشخیص جامع بهتر است فعالیت‌های زیر صورت گیرد.الف) مصاحبه تشخیصی اوتیسم این ابزار شامل یک مصاحبه ساختاری است که بیش از 100 آیتم دارد و با کمک والدین یا مراقب کودک تکمیل می‌شود.این مصاحبه در برگیرنده چهار عامل اصلی: 1 . زمینه‌های ارتباطی کودک 2 . تعاملات اجتماعی کودک 3 . رفتارهای تکراری 4 . سن شروع سمپتوم هاب) نیمرخ مشاهده تشخیص اوتیسم در این روش رفتار‌های اجتماعی و ارتباطی کودک از طریق مشاهده ثبت و مورد بررسی قرار می‌گیرد و مشخص می‌شود کودک در مقایسه با همسالان طبیعی فاقد چه نوع رفتارهایی میباشد و به عبارتی در چه رفتارهایی به لحاظ رشدی تاخیر دارد. یکی از ابزارهای مفید در این زمینه آزمون CARS می‌باشد. این ابزار مناسبی برای کودکان بالای دو سال است. آزمونگر کودک را مورد مشاهده قرار می‌دهد و به کمک اطلاعات دریافت شده از والدین رفتار کودک را بر اساس پسرفت مهارت‌های به دست آمده قبلی با توجه به سن درجه بندی می‌کند.موسیقی درمانی در اتیسماتیسم در اینستاگرامروش ABA نشانه‌های اولیه اتیسم
فرهنگ نخستین کاری که باید انجام داد این است که بدانیم این واژه چه معنایی دارد؟ و معنای لغوی و اصطلاحی آن با هم فرق دارد یا غیر از این است؟ پیش از این که کار نخست را انجام بدهیم باید ببینیم که این واژه ریشه ی ایرانی ، و یا پارسی دارد و یا این که وارداتی است؟ و اگر وارداتی است از کجا آمده و مفهوم آن چیست؟ فرهنگ یا فرهنج این واژه ریشه در زبان پهلوی دارد و معنای آن در واژه های ادب، پرورش، دانش، شناحت خلاصه شده، و به مجموعه ی از آداب و رسوم، دانش‌ها و شناخت‌ها، و یا هنرهای یک قوم ، اطلاق می گردد و نیز کتابی را که در بردارنده ی همه ی واژه های رایج گفتاری و نوشتاری یک و یا چند زبان و شرح آن‌ها باشد، "فرهنگ لغت" می گویند. در رسانه‌ها و یا در محاوره‌ها این واژه زیاد به کار می رود. برای نمونه می گویند : "فرهنگ آپارتمان نشینی" ، "فرهنگ ترافیک" ، "فرهنگ و هنر" ، "فرهنگ لغت" ، فرهنگ خانوادگی" و .اما می توان تعریف دیگری هم برای آن اضافه کرد ، و آن این است که : "هر آن چه را که در اندیشه‌ها اعم از خردی ، علمی، گمانی، احساسی می گذرد ، و یا توافقات فی مابین به صورت قراردادی و یا دغدغه های انفرادی و ابراز آن‌ها به صورت گفتاری (کلامی و یا الفاظ) و یا نوشتاری و یا ترسیمی و دیداری و یا کرداری را فرهنگ می گویند". در کاربرد این واژه باید مراد گوینده را از به کارگیری آن فهمید . هنگامی که گفته می شود فرهنگ آپارتمانی را رعایت کنید ! یعنی ساکن یک مجموعه ی آپارتمانی به قوانین نوشته و نانوشته ی زندگی در آن احترام بگذارد. گاهی کاربرد این واژه کلی است و گاهی هم در موارد جزیی به کار می رود. نمونه این که ، گفته شود "فرهنگ عمومی ، فرهنگ اختصاصی ، فرهنگ تخصصی ، فرهنگ رشد ، فرهنگ بیگانه ، فرهنگ سروده سرایی" . گاهی می گویند "خرده فرهنگ ، فرهنگ خانوادگی ، فرهنگ بورژووازی، فرهنگ اداری و مدیریتی ، فرهنگ طایفه ای ، فرهنگ انقراضی ، اضمحلال فرهنگی" . اما به کار گیری این واژه در میان هنرمندان ، روشنفکران ، روزنامه نگاران ، سخنرانان ، اساتید ، و نویسندگان بیشتر رایج است تا عوام ، اعم از کشاورزان و کارگران و مغازه داران ، و . اما برخی صنوف فرهنگ های خاص خود را دارند. مثلا راننده های تاکسی فرهنگ مخصوص به خود دارند. البته این‌ها کلی هستند و زیاد مهم نیستند. این فرهنگ‌ها در روابط میان آدم‌ها رایج است ، ولی آیا ممکن است که یک انسان به تنهایی خودش دارای چند فرهنگ باشد؟ پاسخ آن زیاد دشوار نیست . چرا که اگر روی خودمان تمرکز کنیم ، در میابیم که دارای چند گونه ی فرهنگی هستیم. در روابط با اعضای خانواده ، روابط زناشویی ، روابط میان والدین با فرزندان، در روابط با فامیل نزدیک ، در روابط با فامیل دور ، در روابط با همسایگان ، در روابط با همکاران ، در روابط با مادون ، در روابط با مافوق ، در روابط با رقبا ، در روابط با شرکاء ، در روابط با ارباب رجوع در ادارات ، در روابط با مشتریان ، در روابط با الگوهای اجتماعی ، در روابط با بیگانگان وطنی و یا غیر وطنی و .از کودکی ما را در برخورد با دیگران با فرهنگ های متنوع تربیت می کنند. و یا هنگامی که ما می خواهیم با یک بچه ارتباط برقرار کنیم ، مثلا یک بچه ی شش ماهه خیلی تفاوت دارد تا این که بخواهیم با یک نوجوان و یا یک جوان و یا یک بزرگسال گفتگو نماییم. هر کدام از این ارتباطات فرهنگ خاص خود را می طلبد. ریشه های اصلی در این تفاوت های فرهنگی را باید در روحیات فرد جستجو کرد. هر فردی ممکن است به دلیل دارا بودن رگه هایی از نفاق و یا ریا و یا هر رذیله ی دیگر اخلاقی فرهنگ های مختلفی داشته باشد. اما یک چیز مسلم است و آن این که هرکس روح لاغری دارد از تعدد فرهنگی بر خوردار است و بالعکس هر کس روح بلندی دارد از وحدت فرهنگی و یگانگی در فرهنگ برخوردار است. میزان ارزش هر انسانی در نزد دیگران بسته به فرهنگ یا فرهنگ های اوست . اثر گذاری و یا اثر پذیری هر کس بسته به میزان و اندازه ی شخصیت و فرهنگ و ارزش های اوست. داشتن وحدت فرهنگی والا و ارزش های متعالی انسان را در محیط اطراف خودش تبدیل به یک الگوی مورد اعتناء و اثر گذار می کند و برعکس یک انسان دارای تعدد فرهنگی و شخصیتی متزلزل و ناپایدار و فاقد ارزش های والا، یک موجود اثر پذیر و بی اراده و بی هویت است.
بررسی و تحلیل دو اثر مهم ادبیات مشروطه: "کتاب احمد" و "مسالک المحسنین" از طالبوف بهانه این یادداشت، تجدید چاپ دو کتاب از بهترین آثار طالبوف از نویسندگان و روشنفکران دوره بلافصل مشروطه است: کتاب احمد و مسالک المحسنین، که حدود پنج دهه قبل توسط "شرکت سهامی کتابهای جیبی" به چاپ رسیده بود. اکنون انتشارات علمی فرهنگی اقدام به چاپ مجدد آنها در سال 1394 نموده است.ناصرالدین شاه، طالبوف را برای نگارش "کتاب احمد" کافر بی دین خواند، چرا که بنظرش در آن کل ایران را مسخره کرده بود. کتاب "مسالک المحسنین" به امر کامران میرزا از پسران بانفوذ ناصرالدین شاه، کتب ضاله شناخته شد. این آثار، خشم مستبدان و مرتجعان و ملاهای قشری را برانگیخت، چنانچه طالبوف را تکفیر و خواندن آثارش را ممنوع کردند. اما برخلاف این تلاشها، قلم طالبوف بر جانها نشست و راهش را در آگاه سازی مردم در زمانه جنبش مشروطیت باز کرد. چنانچه بعدها کتاب احمد به عنوان کتاب درسی در مدارس جدید تبریز درس داده شد و طالبوف نیز از نخستین نماینده‌های مردم به مجلس شورای ملی راه یافت.عبدالرحیم بن ابوطالب طالبوف در خانواده متوسط پیشه ور و نجار در تبریز 1250 ق به دنیا آمد. از 16 سالگی برای تحصیل به تفلیس رفت. این مهاجرت در زمانه‌ای بود که خیل مهاجران ایرانی برای کار یا امنیت سیاسی برای روشنفکران یا امنیت اقتصادی برای تجار به منطقه قفقاز صورت می‌گرفت. وی در دوره پرتحرکی فرهنگی و سیاسی این منطقه بار آمد. با زبانهای روسی، فرانسوی، ترکی آذربایجانی و عربی آشنا بود. به فارسی ساده و سلیس می‌نوشت. تمام آثارش را در دوره میانسالی به بعد نوشته است. در زمان سلطنت مظفرالدین شاه به تهران آمد. در دوره اول مجلس شورای ملی از جانب طبقه تجار به نمایندگی انتخاب شد. اما بعد صدور اعتبارنامه، در محفل یکی از علما انتقاداتی به وی شد و کتاب "مسالک المحسنین" به امر کامران میرزا که حاکم طهران هم بود، کتب ضاله شناخته شد. البته طالبوف هم از خود دفاعی نکرد و از نمایندگی مجلس انصراف داد. از این انصراف طالبوف روایات دیگری غیر از این روایت آدمیت هم از جانب کسانی چون حسن تقی زاده و.. وجود دارد. (آدمیت، 1363 : 11 )منابع فکری طالبوف در علوم طبیعی اکثرا از ت لیفات روسی و در دانش سیاسی و اجتماعی از ترجمه روسی از متفکران فرانسوی و انگلیسی قرن 18 و 19 است. از جمله این متفکران می‌توان اشاره کرد به: بنتام متفکر اجتماعی و اصلاحگر قانونگزاری انگلیس، باکل مورخ فلسفی انگلیسی، ولتر، روسو، رنان در بحث ادیان، آگوست کنت در بحث فلسفه پوزیتویستی و دین انسان دوستی است.طالبوف از روشنفکران پیش از مشروطهآثار مهم طالبوف عبارتند از 1 .ترجمه پندنامه مارکوس قیصر روم. مارکوس برده‌ای است که قیصر و حکیم رواقی شد. طالبوف این کتاب را به مظفرالدین ولیعهد تقدیم می‌کند تا شاید از فرمانروای اخلاق مدار و برابری خواه پند گیرد 2 . "کتاب احمد" یا "سفینه طالبی" (سه جلد) را حدود 4 - 1273 ش در اسلامبول ابتدا در دو جلد و سپس جلد سوم آن با نام "مسایل الحیات" در 1286 ش در تفلیس چاپ کرده است. طالبوف در نگارش این کتاب از "امیل" ژان ژاک روسو الهام گرفته است 3 ."مسالک المحسنین" که در قاهره حدود یکسال بعد مشروطه چاپ کرد 4 . "ایضاحات در خصوص آزادی" را در تهران به سال 1286 ش به زیور طبع آراسته کرده است. وی در نگارش این کتاب از رساله "در آزادی" جان استوارت میل ت ثیر پذیرفت. وی در این رساله به نقد نقاط ضعف و قوت قانون اساسی اول و کارنامه نخستین دوره مجلس شورای ملی پرداخت. 5 . "سیاست طالبی" را هم در تهران حدود 1290 ش به چاپ رسید. این رساله شامل دو مقاله است. مقاله اول سخن از سیاستهای استعماری روس و انگلیس و کلک‌های آنان است و مقاله دوم انتقادهایی بر اوضاع عمومی ایران.طالبوف از روشنفکران دوره بلافصل مشروطیت که در سالخوردگی جنبش مشروطه خواهی ایران را درک کرد. از مروجان افکار اجتماعی و سیاسی جدید و علوم طبیعی است. در عقاید سیاسی بر لیبرالیسم سیاسی، دموکراسی اجتماعی، حکومت قانون، حقوق آزادی، حاکمیت ملی و لزوم تربیت توده نادان ت کید دارد. در حد خود ایدیولوژی اعتراض را پرورش داد. وی منتقد استبداد و حتی منتقد اجتماعی است و اینکار را با زبان طنز به پیش می‌کشد. از مسایل انضمامی چون فقر دانش، کمبود مدرسه، وضعیت بهداشت عمومی سخن می‌راند. او در عین اینکه به اخذ اصول تمدن جدید از غرب اعتقاد دارد، بر تقلید مضحک از غرب هم سخت می‌تازد. منتقد سلطه مغرب زمین است و امیدوار بر "رستاخیز آسیا" در برانداختن استعمار غرب. سرمشق وی در اخذ تمدن غرب همچون بسیاری از متفکران آن دوره، الگوی ژاپن است که با حفظ هویت ملی خویش خویش به تمدن جدید روی آوردند. (همان،چهار) در دانش اقتصادی هر چند گفتار مستقلی ندارد اما پراکنده می‌توان استخراج کرد که وی مدافع سوسیالیسم اقتصادی و خواهان مساوات و عدالت اجتماعی است. در مورد دین، بر جوهر ادیان و مطابقت آن با عقل ت کید دارد و همراه نقدهای وارده بر کلیساست.از بنیانگذاران ادبیات و نثر جدید فارسی و از برجسته‌ترین نویسندگان اواخر دوره ناصری است، چنانچه خود را "مهندس انشاء جدید" می‌نامد. با وجود حمایت او از اصلاح خط، مخالف سره نویسی و تصفیه زبان از لغات عربی بود. زیرا زبان را بخش طبیعی هر قومی می‌دانست و در کشوری که اکثر مردمش بی سواد بودند تصفیه زبان را کاری بیهوده قلمداد می‌کرد. در ساده نویسی آثار طالبوف از بهترین نمونه‌ها و سرمشق هاست و تلاش صمیمانه‌ای است برای دستیابی به ادبیات توده‌ای. آثار طالبوف در دگرگونیهای انقلابی جامعه ایران و در تحول سیر اندیشه قانون خواهی، ت ثیر فراوان داشته و همچنین این امتیاز را داشته که برای نخستین بار به نشر کتب علمی به زبان ساده و عوام فهم دست یازد. (آجودانی، 1381 : 78 - 77 ) پیرو اصالت عقل و فلسفه تجربی است و به ترقی و تکامل باور دارد. او علم و عقل را در برابر تقدیر و تعبد قرار می‌دهد.به روایت طالبوف "در ایضاحات در خصوص آزادی": " همان اوقات که در طهران پیش بزرگان اسم معارف را نمی‌شد بر زبان آورد، [ناصرالدین شاه] کتاب احمد را به حاجی میرزا حسن آشتیانی مجتهد نشان داد و گفت: ببین این کافر بی دین همه ایران را تمسخر کرده" است. شاه به وزارت امور خارجه دستخطی نیز فرستاده بود، اما "نمی دانم و نتوانستم بدانم که چه می‌خواست به من بکنند" (طالبوف، 1286 : 10 - 9 ) با وجود مخالفتهای ناصرالدین شاه و طبقه حاکم با طالبوف، او را طبقات گوناگون اجتماعی در ایران می‌شناختند. "کتاب احمد" وی یکی از پرخواننده‌ترین آثار در دوره نزدیک به مشروطه است. برای مثال، ملاعبدالرسول مدنی از علمای مشروطه خواه در کاشان در "رساله انصافیه" یا "اصول عمده مشروطیت" از طالبوف به نیکی یاد می‌کند. (آدمیت، 1363 : 8 ) مظفرالدین شاه از زمان ولیعهدی رابطه خوبی با طالبوف داشت. به طالبوف دستخط می‌نوشت و در موردش می‌گفت: طالبوف "وطن پرست است خوب می‌نویسد" (طالبوف، 1286 : 10 )) در سلطنت مظفرالدین شاه نیز او به تهران آمد و مورد توجه شاه جدید قرار گرفت.کتاب احمد از کتب مهم مشروطهکتاب احمد. دو جلد اول آن شامل 22 صحبت یا گفتار است که به صورت پرسش و پاسخ نوشته شده است. جلد سوم آن، "مسایل الحیات" از مهمترین آثار طالبوف در اندیشه سیاسی است که طالبوف آن را سیزده سال پس از جلد اول نگاشته است و چند ماه قبل از اعلام مشروطیت از چاپ درآمد. این جلد آخر، یک مکالمه چهارنفره است به انضمام ترجمه قانون اساسی ژاپن که نزد متفکران آن دوره به عنوان الگوی ایدیالی برای ترقی و پیشرفت و نحوه اتخاذ تمدن غرب مطرح بود.همانطور که گفتیم این کتاب مت ثر از "امیل" روسو است که طالبوف قصد داشته که "احمد مشرقی و امیل مغربی را تطبیق نماید"(طالبوف، 1394 : 46 ). وی اصول علمی را بر پایه آخرین تحقیقات علمی به زبان ساده بیان می‌کند. از شرایط مدینه فاضله طالبوف، جامعه‌ای زاییده از دانش و فن تجربی است. از جلد اول بار مسایل علمی بیشتر است و هر چه قدر پیش می‌رود یعنی در جلد دوم و کامل در جلد سوم، بیشتر مسایل مطروحه اجتماعی و سیاسی می‌شود.به نظر براهنی، نثر "کتاب احمد" سخت جنبه تعلیمی دارد و در عین حال بسیار دقیق نوشته شده است. گرچه کلمات عربی و گاهی آیه‌های قرآنی و جملات عربی در آن می‌توان یافت، ولی کتاب هرگز روح تعلیمی خود را از دست نمی‌دهد و طالبوف آنچه را که از فرنگ یاد گرفته و برای یاد گرفتن ایرانی‌ها مفید و مناسب یافته است، به زبانی ساده با پسرش در میان می‌گذارد و البته از طریق پسر خیالی خود سعی می‌کند، مقدمات فرهنگ و تمدن جدید را با نسل بعد از خود در میان بگذارد .به دنبال به نوعی انقلاب فرهنگی از درون است و می‌کوشد زوال و راه مبارزه با زوال را نشان دهد و نسل بعد از خودش را به تحرک فرهنگی دعوت کند" (براهنی، 1368 : 522 )طالبوف در "افاده مخصوصه" که برای جلد اول کتاب می‌نویسد بر اهمیت تعلیم اطفال و نوجویان ت کید می‌کند: "انسان آن روز انسان شد .که لفظ چون و چرا گفتن و ماهیت هر چیزی را جستن گرفت"(همان، 3 ) او ادامه می‌دهد که هر طفلی تا به زبان می‌آید جویای حقیقت و سبب آن می‌شود. مربیان و معلمان او اگر دانا باشند او را رشد می‌دهند و اگر جاهل و بی خبر باشند، "چشم بصیرتش را کور و پای سمند طلبش را لنگ ساخته"اند. بنظر وی سبب ترقی، آزادی فکر و گشودن باب سوال است. او برای روشن شدن "ذهن ابنای وطن" و به "جهت ملت خواهی" کتابی نوشت به صورت پرسش و پاسخ تا "ابواب تعلیمات ابتداییه سوال به روی کودکان" بسته نباشد. (همان، 5 - 4 )همانطور که میرعابدینی می‌گوید کتاب احمد از "اولین آثار جدید تربیتی برای نوجوانان، در زبان فارسی، به شمار می‌آید"(میرعابدینی، 1380 : 24 ) اساسا یکی از نشانه‌های جدی گرفتن مخاطب برای روشنفکر آن زمان چون طالبوف نگارش "کتاب احمد" برای عموم مخاطبان خصوصا نوجوانان است و اهمیت تعلیم و آموزش نزد آنها. در تاریخ معاصر روشنفکری ایران کدام روشنفکر و کدام کتاب را سراغ دارید که برای مخاطب نوجوان، این مخاطب مهمی که باورهایش در حال شکل گیری است و ذهنی پرسشگر دارد، بنویسد. شاید تنها بتوان از کتاب ت ثیرگذار شریعتی و در واقع سخنرانی او با نام معروف "پدر مادر ما متهمیم" نام برد که چه در زمان خودش چه حتی اکنون هنوز می‌تواند در ذهن نوجوان پرسش بیافریند. گویی روشنفکران ما این مخاطب مهم را فراموش کرده‌اند."کتاب احمد" به سرعت در میان مردم جا باز کرد. حتی آن را در مدارس جدید در تبریز درس می‌دادند. (آدمیت، 1363 : 6 ) تا جایی که طالبوف در ابتدای بخش سوم بعد از حدود یک دهه و نیم اذعان می‌کند که اگرچه احمد"اولاد موهومی بنده است اما دیگران بیشتر از من به سلامتی او دعا می‌کردند، و مرا به داشتن چنین طفل مستد و ذکی تبریک می‌نمودند. اکثر رجال معروف در مکاتبات بنده از وی احوال پرسی و عرض اشتیاق دیدن می‌نوشتند" (همان، 182 ). این مطلب نشان دهنده داشتن مخاطب گسترده کتاب و همراهی مردم با آن و م نوس شدن با شخصیت اول کتاب به اسم احمد است. جالب اینکه احمد همراه جلدهای کتاب بزرگتر می‌شود تا جلد سوم که "از مدرسه عالیه بیرون آمده، تحصیل خود را تمام کرده، مهندس خوب شده، صاحب ت لیفات است"(همان). "کتاب احمد" در نویسندگان پس از خودش بسیار ت ثیرگذار بوده چنانچه گفته می‌شود، "سیاحت نامه ابراهیم بیگ" اثر زین العابدین مراغه‌ای، از دیگر آثار مطرح این دوره مت ثر از آن نگاشته شده است. مراغه‌ای حتی در متن اثر (ص 221 در جلد اول) هم به این کتاب اشاره می‌کند. این ت ثیرگذاری و نفوذ اجتماعی تا آن جایی است که عبدالله مستوفی در "زندگی من" یکجا "سیاحت نامه را همراه کتاب احمد اثر طالبوف و رساله‌های اقبال الدوله یکی از سه اثر ممتازی می‌شمارد که در تغییر رژیم از استبداد به مشروطه موثر بوده‌اند." (سپانلو، 1388 : 9 - 8 )همراهی مردمی نه چندان باسواد آن زمان با آثاری چون "کتاب احمد" می‌تواند به علل و عوامل مختلفی برگردد. علیرغم گسستی که در ادبیات این دوره به نسبت دوره پیشین پیش آمده بود و در قسمت پایانی این یادداشت به آن می‌پردازم - شاید بتوان از نقاط پیوستی هم یاد کرد که این آثار برای مخاطبان فارسی زبان آشنا بوده است. یکی از این عوامل، به کارکرد ادبیات سنتی ایرانیان بر میگردد که ادبیات حاوی گزاره‌های تربیتی و اخلاقی است. بنظر می‌رسد ادبیات جدید این کارکرد را حفظ کرده اما با بازتعریف آن. اگر در ادبیات گذشته، کارکرد دینی و اخلاق سنتی بود، کارکرد ادبیات این دوره با تعریف جدید، حاوی محتوای سیاسی اجتماعی منتقدانه می‌شود. همچنین لحن نیز در ادبیات پیشین در گزاره‌های اخلاقی و تربیتی نصحیت گونه بود اینک لحن تند و گزنده به صورت مستقیم یا کنایی - استعاری می‌گردد. (ربیعی و زایری، 1394 : 31 - 27 )مسالک المحسنین از دیگر کتب پیش از مشروطهکتاب مسالک المحسنین. این کتاب حاوی اندیشه‌های فلسفی و انتقادی است که به صورت گفت و شنود خیالی سفرنامه‌ای است میان اعضای یک گروهی که در سال 1282 ش از طرف "اداره جغرافیای موهومی مظفری" به قله دماوند می‌روند. در خلال این گفت و شنودها طالبوف نظرات و انتقادهای سیاسی اجتماعی خود را مطرح می‌کند. در چاپ مجدد کتاب، تا جایی که من ملاحظه کردم تغییراتی اعمال نشده است. تنها در مقدمه‌ای که محمدباقر مومنی برای کتاب نوشته بجای کلمه ملاها اکنون گفته شده روحانیون!طالبوف در این کتاب از ایران آن زمان تصویری کامل ارایه می‌دهد. وی در مورد تمام ارکان جامعه به صورت کاملا انضمامی و عینی منتقدانه صحبت می‌کند. سوی نقد او تنها طبقه حاکم و همدستانش نیستند بلکه مردم یکی از مخاطبان اصلی و همیشگی نقد طالبوف و دیگر نویسندگان و متفکران این دوره هستند و شاید همین مورد از ممیزات بسیار مهم روشنفکران این دوره با دیگر روشنفکران تاریخ معاصر ایران باشد. طالبوف از مسایل انضمامی چون وضعیت بهداشت عمومی، راهها و ت ثیر مخرب آن بر اقتصاد، آموزش و مدارس، سیل مهاجرت و حتی ترک تابعیت ایرانی‌ها، فساد و اخلاق منحط عمومی به همان اندازه سخن می‌گوید که در مورد آزادی، عدالت، تمدن، جهل، امنیت، استعمار، ظلم، استبداد.در مجموع سعی می‌کند تصویری از ایران تحت ظلم دستگاه استبداد مطلقه نشان دهد که زندگی مادی و اخلاقی مردم را به درجه اسفل السافلین کشانده است: "آن دستگاه حکومتی استبدادی و این دستیار روحانی کهنه فکر او چه حاصلی به بار می‌آورد؟ خلقی عقب مانده و کشوری ویران" (مومنی، 1347 : 27 ) وی همچون روشنفکران آن دوره راه چاره را در حکومت قانون می‌بیند. نویسنده در پایان کتاب در خوابی شیرین تحقق رویاهای خود را می‌بیند که مجلس تشکیل شده و قانون برقرار اما سپس از خواب بیدار می‌شود: "چون از خواب برخاستم خانه را دیدم که تاریک است، چراغ مفقود و کبریت نیست..اندیشیدم که در این ظلمت شب کجا بروم؟ و چون دانستم که تا بیرون از خانه قدم گذارم دچار عسس بی داروغه می‌شوم، دیدم از خواب بهتر چیزی نیست. سر خود را بر بالین گذاشتم و باز خوابیدم تا کی بیدار شوم"(همان، 22 ) این کتاب در زمان انتشار خود از دو سو مورد توجه قرار گرفت: استقبال آزادی خواهان از آن و خشم مستبدان و مرتجعان و ملاهای قشری بر آن، چنانچه خواندنش را ممنوع و نویسنده‌اش را تکفیر کردند. این کتاب تصویری است از زمانه خود، از سازمانهای اداری و نظام اجتماعی گرفته تا روابط طبقات اجتماعی و اخلاق اجتماعی ملت ایران. (همان، 6 - 5 )به نظر میرعابدینی نویسنده "صد سال داستان نویسی ایران"، مسالک المحسنین از نخستین داستان - سفرنامه‌های تخیلی است. به نظ وی، استفاده از فرم ادبی سفرنامه - داستان، نشان دهنده باز شدن افق‌های دید و رشد روحیه جستجوگری در نویسنده و تلاش برای دستیابی هویت ملی از طریق سفر در گوشه کنار میهن است. وظیفه آن، رفتن به میانه مردم و گزارش نقادانه شیوه‌های زندگی گروههای مختلف جامعه و نقد اوضاع اجتماعی است. این سفرنامه‌های ابتدایی بیشتر از خواندنی بودن داستان پردازی، تصویرگری از شیوه زیست مردم تحت حاکمیت جهل و استبداد اهمیت دارد.(میرعابدینی، 1380 : 22 - 21 ) مسالک المحسنین هم از آثار ادبی عصر مشروطه است که به زبان ساده نوشته شده بود. اما به نظر براهنی، نثر این کتاب کمی سنگین‌تر از نثر "کتاب احمد" است. گاهی سجع‌های مستقل در نثر نسبتا سنگین و تا حدی فلسفی طالبوف پیدا می‌شود ولی حتی نثر فلسفی او نیز ساده‌تر از نثر روایی نویسندگان بلافصل طالبوف است"(براهنی، 1368 : 523 )ادبیات ابزار مبارزهضرورت تاریخی ساده نویسی. یکی از ویژگی‌های نثری آثار طالبوف، ساده نویسی یا به زبان عموم مردم نویسی است به نحوی که مخاطب باسواد با خواندنش و مخاطب بی سواد با شنیدنش می‌تواند به راحتی با متن ارتباط برقرار کند. آیا ساده نویسی تنها ممیزه آثار طالبوف است؟ اگر ویژگی ادبیات یک دوره‌ای است، چه ضرورت تاریخی آن را ایجاب کرده و همچنین در خدمت چه کارکردی بوده است؟ با بررسی آثار روشنفکران و نویسندگان دوره بلافصل مشروطیت از جمله آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، طالبوف، ملکم خان، مراغه‌ای، میرزا حبیب اصفهانی، حاج زین العابدین مراغه‌ای و . به مشخصات مشترکی می‌رسیم که می‌توان از ادبیات مشروطه به طور کلی صحبت کرد. اینان از پایه گزاران این ادبیات بوده‌اند. این نخستین نسل ادبیات مشروطه، اکثر از نویسندگان مهاجر بودند که یا تبعیدی سیاسی بودند مثل میرزاآقاخان یا تاجر روشنفکر همچون طالبوف.در خصوص ادبیات عصر مشروطه می‌توان در دو محور کلی بحث کرد: تجدد ادبی و دموکراسی ادبی. ادبیات مشروطه نسبت به ادبیات پیشامشروطه دچار گسست بنیادین می‌شود که از آن به تجدد ادبی یاد می‌کنند. این تجدد در دو عرصه فرم و محتوا قابل پیگیری است. یکی از مهم‌ترین عناصر تجدد در فرم، ساده نویسی است. یعنی متفکران و نویسندگان این دوره، می‌خواهند عامدانه ساده بنویسند و زبان نوشتار را به زبان عموم مردم نزدیک کنند. زیرا معتقدند با نثر متکلف گذشته نمی‌توان از مسایل زمانه جدید سخن گفت. لذا نثرشان گسستی است از نثر منشیانه و درباری پیش از مشروطه. با عبارات براهنی، "اشرافیت ادبی قلابی" گذشته، نثری پرتکلف بود که معانی ساده را در تصنعات ادبی و تعابیر ثقیل و مترادفهای غیردقیق و . می‌پیچید و به زبان زندگی مردم که مسلما ساده بود توجهی نداشت. (همان، 505 ). به همین دلیل ادبیات مشروطه برای نزدیک شدن به زبان مردم سعی کرد از قافیه و سجع پردازی، به کار بردن ترکیبات پیچیده و پر تشبیه، اغراق نویسی، زیاده گویی و . دوری کند و تا حد امکان مختصر و ساده بنگارد. چنین نویسنده‌ای در این دوران احتمالا تجددخواه ادبی ( البته با خصایصی که در ادامه می‌آید) نام می‌گرفتند. تمام این روند نشان دهنده روح کلی و فضای فرهنگی در حال تکوین آن دوره است که به دنبال سنت شکنی و نوجویی در ادبیات بودند.اما تمام این ساده نویسی‌ها تنها یک فرم است و اگر محتوایی درخور به آن بار نشود به خودی خود کارکردی نخواهد داشت. پس عرصه دیگر تجدد ادبی، ساحت محتواست. از نظر موضوع و مضمون هم آثار این دوره محتوای جدیدی پیدا کردند و بر پایه نوعی ریالیسم اجتماعی شکل گرفتند. هر متن تفکر عمیق و انتقادی بود پیرامون تاریخ، فرهنگ و اجتماع و شرایط سیاسی جامعه. ادبیات کارکردی جدید یافت: ابزاری برای مبارزه علیه عقب ماندگی، جهل، فساد، ظلم و استبداد. ادبیات انتقادی - اجتماعی روشنگری می‌کرد در مورد تمام وجوه مختلف زندگی مردم و تمام ارکان جامعه چون آزادی، حکومت قانون، استبداد، وضعیت آموزشی و بهداشتی، عقب ماندگی زنان و غیره. پس تغییر مضمون از عاشقانه و غنایی به سیاسی وطنی به دلیل درک جدید از ادبیات با تصور توان تغییردهندگی و یافتن کارکرد اجتماعی صورت گرفت.مفهوم همبسته با تجدد ادبی، دموکراسی ادبی است. یعنی این ساده نویسی با محتوای ریالیستی - انتقادی و آزادی خواهانه به دنبال نقد مردم در وجوه مختلف و افزایش آگاهی و بیداری آنان از تاریخ استبداد است برای تشویق در جهت گیری اجتماعی. از زبان مردم وام گرفتند برای نقد مردم. مخاطب این ادبیات نه حاکمان که مردم بودند. نویسندگان این دوره خسته از نصحیت شاهان، نقادانه و طنازانه، گاه با شوخی گاه با عتاب، با مردم سخن می‌گفتند و در این سخن آنها را نقد می‌کردند. زبان ساده ابزار لازم به دست روشنفکران می‌داد تا بتوانند با مردم ارتباط بگیرند، مردم پای سخن آنها بنشینند و آنگاه برای بیداری و آگاه سازی خود مردم، باورهای جاهلانه، مقلدانه و خرافات زده شان به نقد کشیده می‌شد و سپس سخن به آزادی، قانون، علم و عقل، اراده باوری، تقدیرستیزی و..کشیده می‌شد. به قول براهنی، ساده نویسی نویسندگان اواخر دوره ناصری متوجه زبان مردم است و هدفشان نوشتن وضع اسفناک مردم آن عصر است و بهره بردن از تحرک تاریخی و اجتماعی در آن زمان. ساده نویسی همراه با نقد و مخالفت با هر نوع ابتذال، دیکتاتوری، خفقان، عقب ماندگی و تحجر در ادبیات مشروطه جهتی به شعر و نثر داد که تا به امروز باقی است و در جهت تعهد و مسیولیت نویسنده پیش رفت. ساده نویسی در خدمت بیان مسایل جدیدی درآمد که نثر پرتکلف گذشته از آن عاجز بود. ادبیات علیه فساد به مبارزه برخاست.(همان، 520 - 517 ) هم چنین به نظر وی، نثر در این دوره شکلی است که در دو سوی آن مردم قرار دارند. نثر پلی است از مردم به سوی مردم. اولا مردم به عنوان منبع الهام نثر و ثانیا مردم به عنوان خواننده و مخاطب نثر که هدف تعلیم و آگاه سازی و بیداری آنان بود. (همان، 501 و 512 )این همبسته بودن تجدد ادبی و دموکراسی ادبی در اینجا بسیار مهم است. چرا که مثلا ساده نویسی بدون وجوه ریالیستی و اندیشه انتقادی و بدون اهداف آزادی خواهانه می‌تواند در خدمت تیراژ بالا، جذابیت، اقبال عامه، سلیقه روز، بازار نوشتن و.. قرار گیرد. پس نویسندگان آن دوره وقتی از تجدد ادبی سخن می‌گویند ذهن شان متوجه دموکراسی ادبی است. تجدد ادبی برای تحقق تجدد اجتماعی است. به گفته بهنام در کتاب "ایرانیان و اندیشه تجدد"، تجدد در فرم و محتوای شعر و نثر موجب می‌شود که متجددان ادبی، تجددخواهان اجتماعی هم باشند و با زبان شعر، داستان، تیاتر و سفرنامه که ایرانیان را خوش می‌آید و در آنها موثر است عقاید اجتماعی جدیدی را ترویج کنند و این مرحله‌ای جدید در طلب دموکراسی اجتماعی است.(بهنام، 1383 : 8 - 107 )منابع: کتاب احمد، عبدالرحیم ابوطالب طالبوف، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1394 ، چاپ دوم مسالک المحسنین، عبدالرحیم ابوطالب طالبوف، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1394 ، چاپ دوم قصه نویسی، رضا براهنی، تهران: نشر البرز 1368 ، چاپ چهارم صد سال داستان نویسی ایران، حسن میرعابدینی، تهران: نشر چشمه، 1383 ، چاپ سوم یا مرگ یا تجدد (دفتری در شعر و ادب مشروطه)، ماشالله آجودانی، لندن: انتشارات فصل کتاب، 1381 طالبوف، فریدون آدمیت، تهران: انتشارات دماوند، 1362 ، چاپ دوم ایضاحات در خصوص آزادی، طالب اوف نجارزاده، 1324 ق سیاحت نامه ابراهیم بیگ، حاجی زین العابدین مراغه‌ای، به کوشش محمدعلی سپانلو، تهران: نشر آگه، 1388 ایرانیان و اندیشه تجدد، جمشید بهنام، نشر و پژوهش فرزان روز، 1383 ، چاپ دوم مقدمه باقر مومنی در مسالک المحسنین، عبدالرحیم اوبوطالب نجار تبریزی، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی 1347 بررسی روندهای تاریخی و فرهنگی موثر بر استقرار نخستین قالبهای ادبی جدید در ایران تا قبل از انقلاب مشروطه، الهام ربیعی و قاسم زایری، مجله علمی - پژوهشی راهبرد فرهنگ، ش 31 ، پاییز 1394 ، صص 40 - 7 برای خرید کتب مرتبط با این مقاله به این لینک مراجعه بفرمایید.برای ارتباط با نویسنده می‌توانید به آدرس پیج زیر در اینستاگرام بروید: atefe _ sahebghadam
مقصر این ماجرا منم ! آن‌چه روشن است این‌که مطالعه‌ی کاربردی تاریخ، جایگاه قابل توجه و اثرگذاری در جامعه ندارد. وقتی می‌گوییم جامعه، بخش‌های گوناگون از مردم کوچه و بازار تا مدرسه و دانشگاه و نخبگان و حکومت را در بر می‌گیرد.در تحلیل زمینه‌ها و عوامل این نقیصه‌ی زیان‌بار می‌توان به موارد گوناگون اشاره کرد. یکی از آن‌ها نقش نویسندگان، پژوهش‌گران، معلمان و اساتید تاریخ است.گمان من آن است که هرگاه اغلب فعالان عرصه‌ی تحقیق و ت لیف و تدریس تاریخ، نگاهی کاربردی به این علم داشتند و آن را منحصر به محفوظات کم‌ارزش و کلاس درس و قفسه‌ی کتابخانه‌ها و چند مقاله و پایان‌نامه و برخی محافل محدود نمی‌کردند، مشکلات این روزهای ما بسیار کمتر بود.نگاه ما به تاریخ اگر کاربردی بود،کتاب‌های تاریخ در مدارس و دانشگاه این‌قدر ضعیف، کم‌مایه، کم‌جاذبه و بی‌خاصیت نبود و دانش‌آموز در پایان دوازده سال، دست‌کم دوازده نکته‌ی کاربردی از تاریخ آموخته بود.نگاه ما به تاریخ اگر کاربردی بود،معلم و پژوهش‌گر تاریخ بر سر مدیر و شهردار فریاد می‌کشید که مسیل را نمی‌توان و نباید خیابان و جاده کرد و فاجعه آفرید.و بر سر مسیولان فریاد می‌زد که مواظب گل به خودی برخی مدیران باشید که از صد دشمن بیرونی خطرناک‌تر است. خاطرات اعتمادالسلطنه، دوره‌ی ناصرالدین‌شاه قاجار: "عجب این است که قبل از آن‌که به‌حکم پادشاه، نایب‌السلطنه در اصلاح نان و گوشت بکوشد، این هر دو جنس ارزان‌تر و فراوان‌تر بود و حالا کمیاب است."(اعتمادالسلطنه، 1352 : 934 )نگاه ما به تاریخ اگر کاربردی بود،به برنامه‌ریزان و مسیولان می‌گفت که ترکیب نابرابری و محرومیت و ناکارآمدی و انباشته شدن خشم و نارضایتی، سیلی است ویرانگر و آتشی سوزان که خشک و تر را با هم می‌سوزاند.و به مسیولان صداوسیما می‌گفت این ره که تو می‌روی به ترکستان است !نگاه ما به تاریخ اگر کاربردی بود،به قشرها و بخش‌های گوناگون جامعه می‌گفت برای پیشرفت باید اصلاح را از خودت آغاز کنی و صد حکومت هم عوض شود، بدون اصلاح و مسیولیت‌پذیری فردی، مشکلی حل نخواهد شد.و به پزشکان و مهندسان و فعالان فضای مجازی و هنرمندان و دیگران می‌گفت که پیامد ورود به تحلیل‌های تاریخی بدون تسلط بر روش و علم تاریخ و درآمیختن تحلیل تاریخی با احساسات و مواضع، نسل‌کشی فکری و فرهنگی است.نگاه ما به تاریخ اگر کاربردی بود،به کوچک و بزرگ می‌گفت که تلاش و برنامه‌ریزی دشمن خارجی، واقعیت است و توهم نیست.و به من و تو و دیگران و همه‌ی آن‌ها که دل در گرو این سرزمین‌دارند، می‌گفت برای ساختن، باید مسیولیت‌پذیر بود و هزینه داد و یک گام برداشت و با نگاه همه یا هیچ و ناامیدی و تخیل و به امید این و آن نشستن، کاری از پیش نخواهد رفت.نگاه ما به تاریخ اگر کاربردی بود،رنج‌ها و اشک‌ها و بغض‌ها و خشم‌های ما این‌قدر تکرار نمی‌شد.مقصر این ماجرا منم !که تاریخ را خوانده‌ام اما روایت اشک‌ها و لبخندهای هزاران ساله را از دیگران دریغ کرده‌ام و نگفته‌ام.اعتراف می‌کنم که اشتباه کرده‌ام، اصلاح می‌کنم:تاریخ، حکایت و قصه و افسانه نیست،تاریخ، روایت تلخ و شیرین و درس زندگی است.
فرهنگ سازمانی چگونه شکل می گیرد؟ فرهنگ سازمانی به معنای تعاملات، رفتارها و الگوهای مشترک کنش‌ها و واکنش‌های افراد حاضر در یک سازمان است. اگر به تعریف فرهنگ، آنچه که در ذهن مردم و آنچه که در کتاب‌ها میخوانیم دقت کنیم متوجه میشویم که ارزش‌ها و باور‌ها ستون‌های فرهنگ هستند. معمولا معیارهای تصمیم‌گیری و انتخاب ما، در خاک عمیق‌تری ریشه دارند که می‌توان آن‌ها را ارزش‌های ما نامید. اما ارزش‌ها در سازمان چگونه به وجود می‌آیند؟فرهنگ سازمانی مانند برند شخصی میماند،حتی اگر شما برای آن تلاشی نکنید و هیچ اقدامی هم انجام ندهید همچنان سازمان شما دارای فرهنگ سازمانی می‌باشد، این فرهنگ از خرده فرهنگ واحدهای سازمان، نگرش و ارزش بنیان گذاران، نحوه آموزش و نگرش مدیران به کسب و کار و همچنین اولویت ارزش‌ها شکل میگیرد.پس ما نمیتوانیم فرهنگ یا ارزشی جدید بدون در نظر گرفتن وضع موجود شرکت تدوین کنیم و انتظار داشته باشیم این فرهنگ جدید در سازمانمان جاری و ساری شود. فرهنگ مطلوب برای هر کسب و کار لزوما از ارزش‌های بنیان گذاران جاری نمیشود باید ارزش‌های جدید براساس محیط داخلی شرکت، جامعه و کسب و کار تعریف کرد.اگر مدیران استارت آپ یا سازمان به دنبال ایجاد یکپارچگی فرهنگ و ارزش‌های جدید باشند باید پیش بینی درستی از آینده فضای کسب و کار داشته باشند. فرهنگ به صورت دستوری اجرا نمی‌شود و پیاده سازی فرهنگ سازمانی مطلوب چسباندن شعار‌ها و ارزش‌ها به در و دیوار شرکت، استفاده از نماد و استفاده از جملات زیبا نیست، بلکه پیاده سازی فرهنگ مطلوب سازمانی با ملموس کردن ارزش‌ها برای کارکنان، درک درست مدیران از ارزش‌ها و نمود پیدا کردن این ارزش‌ها در رفتار آن‌ها با استفاده مناسب از رسانه برای انتقال به کارکنان صورت میگیرد. اگر ارزش شرکت شما صداقت باشد و تمام سازمان خود را از جملاتی در ستایش صداقت و راستگویی پر کنید ولی مدیران شما این ارزش را زیر پا بگذارند و دروغ بگویند برای شما فقط هزینه طراح گرافیک و خراب کردن دیوار‌های شرکت میماند.!پیاده سازی مناسب فرهنگ و ارزش مطلوب در سازمان بسیار مهم‌تر از انتخاب ارزش‌های مطلوب است. آنچه کسب و کار هارا از یکدیگر متمایز می‌کند فرهنگ سازمانی و نوع اجرای آن است.مسابقات فرمول یک را تصور کنید، در این مسابقات تیمی وجود دارد که در حین مسابقه در کمترین زمان و بیشترین دقت و همکاری ممکن خودرو را وارد چرخه مسابقه میکند.اگر در این فرآیند اشتباهی صورت گیرد خودرو از چرخه مسابقه خارج میشود، اگر سازمان فرهنگ مناسبی نداشته باشد، از چرخه مسابقه با رقبا حذف خواهد شد.
ایها الناس! ما وداع نمی‌کنیم ایها الناس! ما وداع نمی‌کنیمنوشته‌ای به بهانه غیبت نوروزی مطبوعات و تعطیلی کرونایی آنان به همراه چند پیشنهادجواد دلیری روزنامه نگار و پژوهشگر رسانه و سردبیر روزنامه ایران از کسانی هستم که همچنان معتقدم عصر روزنامه نگاری کاغذی چاپی پایان نیافته است و 200 سال حیات روزنامه نگاری درایران عزیز همچنان ادامه دارد،هرچند ممکن است شکل و شمایل آن تغییر یافته یا ضعیف شده باشد. اما به هرحال به فراخور متضیات زمان و شرایط موجود باید ضمن بهره برداری از ابزارهای نوین دیگر همانند صوت و تصویر ونسخه آنلاین در کنارنسخه کاغذی، رسانه‌ای همگرا باشیم تا وفاداری مخاطب به خود را تقویت کرده و استحکام ببخشیم (به قول استاد شریفم دکتر یونس شکرخواه، یک بار تولید کن و بارها منتشر کن، یعنی محتوا را در مدیوم‌های مختلف توزیع کنیم تا پیوستگی و ماندگاری مخاطب و محتوا بیشترشود). مقتضیات این روزها ایجاب می‌کند که برای مخاطب محصولات متنوع تولید کنیم البته روزنامه، روزنامه است و شخصا همچنان طرفدارش هستم، خواهم بود و پای آن می‌ایستم (هرچند روزنامه نگاری سنت گرا نیستم اما با مدرنیته نیز دشمنی ندارم ومقابل تکنولوژی نخواهم ایستاد، با آن همراه خواهم بود تا همراه نیاز و سلیقه مخاطب باشیم با هر روش منطقی و حرفه‌ای).با این مقدمه اما قصد دارم به موضوع دیگری بپردازم و البته که ما روزنامه نگاران، به قول نویسنده ترکیه‌ای "به نوشته‌های آغازین عادت داریم نه به نوشته‌های وداع".نوروزامسال ، آخرین سال قرن شمسی، یک وداع است با سالی تلخ و سخت، با قرنی پراز هیاهو، با سنت‌های رسانه‌ای کهنه. اما نوروزایران همانند 200 کشور دیگر با میهمان ناخوانده "کروناویروس" رنگ عجیب و غریبی به خود گرفت و همه را خانه نشین کرد. درنوروز آخرین سال قرن، روزنامه‌ها البته به سنت سالیان اخیر بازهم درخانه ماندند. این یک سنت همیشگی شده است سنتی غلط و ازاردهنده.خود این بحث نیز تکراری وکسالت آور است تا زمانی که زیرساخت‌های انتشار روزنامه‌ها در ایام نوروز که مهم‌ترین آن سیستم توزیع است برطرف نشود، نه می‌توان و نه باید توقع انتشار روزنامه‌ها در روزهای تعطیلات نوروزی را داشت اما همه اینها دلیل نمی‌شود که کانال‌های رسمی اطلاع‌رسانی به یکباره چیزی حدود 20 روز مسدود شده و هیچ مرجع رسمی ای در سپهررسانه‌ای کشور فعال نباشد. از همه مهمتر اینکه ذهنیتی در جامعه به وجود می‌آید که وقتی در کشور دو هفته روزنامه‌ای منتشر نشود هیچ اتفاق مهمی نمی‌افتد پس می‌شود در بقیه روزهای سال هم روزنامه نباشد و اتفاقی نیفتد بنابراین روزنامه‌ها برای اینکه چنین آفتی دامنگیر مطبوعات نشود لازم است در چند صفحه ولو اینکه توزیع گسترده و سراسری هم نداشته باشد منتشر شوند.امسال نوروز وضعیت اما متفاوت بود، جان و سلامت افراد در خطر و روح بشریت آزرده و نگران بود و هست و ما رسانه نگارها باید به تعهد و مسیولیت وفادارمی ماندیم و حس تداوم زندگی را روایت می‌کردیم . کار سخت‌تر ازهمیشه است و بود. به عنوان سردبیرمحتوایی روزنامه و مدیرارشدم که مسیول حفظ سلامت همکارانمان و درعین حال مراقب زنده ماندن روزنامه‌ایم، در روزهایی که اپیدمی کرونا ویروس روز به روز بیشتر شدت می‌گرفت، سلامت همکارانمان و درعین حال محروم نماندن مخاطبان از اخبار و اطلاعات مهم و آگاه سازی ایشان از خطرات این ویروس کشنده مهمترین اولویت مان بود.قبل از هرچیز صحیح نمی‌دانستیم برای حفظ موجودیت موسسه مان وحفظ نظم کاری افراد زیادی از جمله همکاران تحریریه، امور فنی و تدارکات، چاپ و توزیع را که هر روز با وسایل حمل و نقل عمومی به موسسه رفت و آمد می‌کنند، با کمترین فاصله در یک مکان نگه داریم بنابراین از نیمه اسفند مطابق سیاست دورکاری عمل کردیم. اما همچنان با این مشکل همیشگی روبرو بودیم که چگونه روزنامه را در تعطیلات بدست مردم برسانیم و البته این مشکل مضاعف را هم داشتیم که چگونه در روزگار کرونا زده روزنامه را بی آلودگی به مخاطب تحویل دهیم. درباره روش‌های مختلفی بحث شد ازجمله این که روزنامه را بسته بندی کنیم که البته زمان، هزینه و عدم امکانات فنی این امکان را نداد. اما برای نوروز، راهی را که سال قبل در زمان وقوع سیل در نوروز آزمودیم تکرار کردیم انتشار الکترونیکی روزنامه. بنابراین کار خبری خود را در فضای برخط ادامه دادیم روزنامه را به سیاق همیشگی تا مرحله چاپ پیش بردیم. تمام مراحل کار از تولید تا تایید محتوا و صفحه آرایی و ویراستاری با پیروی از قانون دورکاری انجام شد. نهایتا صفحات به صورت پی دی اف آماده و در سایت بارگذاری شد. در کنار آن از مدیوم‌های صدا (حدود 200 دقیقه)، تصویر (کلیپ و ویدیو ژورنال) و سایت ایران آنلاین نیز بهره بردیم. همکارانمان در ایران ورزشی و ایران انگلیسی نیز به همین سیاق رفتار کردند. شاید این شایبه پیش پیش آید که ایران روزنامه دولتی و دارای امکانات است، اما همکاران من شهادت می‌دهند همه این اتفاق‌ها بدون کوچکترین ارایه خدماتی به آنان صورت گرفته و همگی از وسایل شخصی خود برای تولید و ارسال محتوا استفاده کردند و تعداد کمی نیز به محل کاررفتند. ما می‌توانستیم به نسخه‌آنلاین خبر بدون صفحه‌آرایی اکتفا کنیم اما با اعتقاد به لزوم حفظ روح روزنامه‌نگاری در تعطیلات، خودمان را مکلف کردیم تا آستانه‌ی چاپ،تمام مراحل یک روزنامه‌روتین را انجام دهیم. آنان که تجربه کار در محیط دولتی را دارند می‌دانند در چنین محیطی انجام اینگونه فعالیت‌ها چه قدر سخت است و چه میزان مخالف دارد اما در ایران ما اینگونه نبود. این را هم بگویم که نه در جایگاه سردبیر یک روزنامه دولتی چنین حرفی می‌زنم (که گویی در روزنامه دولتی منابع سرشار مالی و نیروی انسانی و امکانات و ..وجود دارد!) بلکه براساس تجربه روزنامه نگاری در نشریات خصوصی نیز معتقدم این فرایند در آن رسانه‌ها نیز قابل انجام است و پیشتر هم به این روند اقبال داشته‌ام، آنچنانکه همکارانم نیزمی توانند شهادت دهند همین دیدگاه را داشته‌ام.به هر روی در این مدت در روزنامه ایران با حداکثر توان چنین کردیم و تاب آوری را نشان دادیم .خسته شدیم اما ماندیم تا جانی تازه به جامعه بدهیم و امیدی زنده کنیم. هرچند پیش فرض روزنامه نخواندن مخاطبان در عید نیز با تردید جدی مواجه بود اما خوشبختانه بازتاب آماری و یافته‌های میدانی مشخص کرد گروه قابل توجهی از خوانندگان روزنامه، بخشی از زمان فراغت خود را به مطالعه روزنامه اختصاص می‌دهند. ضمن اینکه نقل مطالب اختصاصی "ایران" در سایت‌ها و کانال‌های خبری، موجب افزایش قابل ملاحظه شمار مخاطبان شد وحتی برای همکاران ما در بخش مجازی ما عجیب بود که درخواست انتشار آگهی هم داشتیم و در دو نوبت اگهی الکترونیکی منتشر کردیم.اما از دیشب که تصمیم گرفته شد انتشار کاغذی روزنامه‌ها به دلیل تعطیلی چاپحانه‌ها متوقف بماند، صداهای مختلفی بلند شد. عده‌ای خوشحال و جمعی نیز مایوس و ناراحت شدند و برخی هم مثل همیشه ناسزاگویان به مطبوعات حمله کردند که چه نشسته‌اید که عمرتان تمام شده و خودتان خبر ندارید و نکات دیگری که فعلا جای طرحشان اینجا نیست.دوستان و همراهان عزیز! وقتی از یکماه پیش تیتر زدیم و از مردم مصرانه خواستیم درخانه بمانند، چگونه از ایشان می‌خواهیم برای خرید روزنامه از خانه بیرون بیایند؟ دور ماندن از بوی کاغذ برای هیچ روزنامه نگار و روزنامه خوانی آسان نیست. من هم مانند خیلی‌ها هنوز حسرت صبح‌هایی را می‌خورم که روزنامه را ورق بزنم اما قرار نیست روزنامه کاغذی به محاق برود و یقینا این شرایط موقت بوده و این دوره نیز کوتاه خواهد بود. مهم این است که در این شرایط تحمیل شده از تجربه جدید استفاده کنیم. به عنوان یکی از اعضای خانواده بزرگ مطبوعات و با توجه به تجربه‌ای که در روزنامه ایران داشتیم می‌گویم می‌شود بمانیم و باشیم و با لباس دیگر و دوباره برگردیم به سنت همیشگی مان. البته تاکید می‌کنم مدیران روزنامه ایران موافق تعطیلی روزنامه‌ها نیستند هرچند از تصمیمات جمعی حمایت می‌کنند.بیاید فرصت را غنیمت بشماریم و اهالی تحریه مان را با صداو تصویر و نسخه آنلاین پیوند دهیم و برای مخاطبان یک سبد محصول اماده کنیم تا فردای روزگار کرونا بتواند از این سبد هرچه خواست بردارد روزنامه کاغذی، صدا وپادکست، تصویر و ویدیو، مطالب آنلاین و . می‌دانم که مردم ما اساسا با روزنامه خو نگرفته‌اند و می‌فهمم که برای ما رسانه ای‌ها ، روزنامه اینترنتی شاید مخاطب روزنامه کاغذی را نداشته باشد و ت ثیرگذاری اش همانند آن نباشد ، اما این اول راه است."رسانه روزنامه" رقبای جدیدی از جمله رسانه‌های اجتماغی و شبکه‌های ماهواره‌ای پیدا کرده‌اند که در خبررسانی سریع‌تر و چابک‌تر عمل می‌کنند، برای همین در اغلب دنیا روزنامه‌ها با کاهش تیتراژ مواجه بوده‌اند و روزنامه هایی موفق‌تر بودند که از بستر رسانه‌های آنلاین استفاده کرده‌اند. گاردین و نیوویورک تایمز الگوی خوبی هستند در این زمینه که با استفاده درست از پلت فرم‌های آنلاین|، مخاطبان آنلاین خود را به چند صد برابر نسخه کاغذی رسانده‌اند. روزنامه انگلیسی گاردین با 250 هزار نسخه کاغذی، 170 میلیون مخاطب آنلاین دارد. نیویورک تایمز آمریکایی هم با اینکه نسخه آنلاین خود را پولی کرده اما تقریبا همین وضع را دارد. اما گاردین با استفاده از کمک داوطلبانه توانسته خود راحفظ کند .ما هم در ایران باید به این سمت برویم و تن بدهیم به این بستر.این نوشته، وداع با روزنامه کاغذی نیست. کار ماهم وداع گقتن نیست، باید باشیم و هستیم. خیلی دور نخواهد بود دوباره با کاغذ برگردیم و سلام کنیم. آن روز خواهد آمد.مخاطبان عزیز!همراهان هرروزما!سلامتی شما برای ما مهم است باور کنید چه آنان که روزنامه می‌خوانند چه آنان که نمی‌خوانند افراد خانواده ما هستند و غم و شادی شان برایمان مهم است. پس با ما باشید، فعلا بی کاغذ. هر روز صبح روزنامه‌های ما را آنلاین ورق بزنید و مطلع شوید. در دوران پساکرونا هم همراه باشید ، بخرید و بخوانید. دوباره با کاغذ برمی گردیم وشما با روزنامه کاغذی‌تان خواهید بود. خیلی دور نیست، همچنان منتظرمان بمانید .چند پیشنهاد تکمیلی :برای کمک به اقتصاد روزنامه هایک از صاحبان آگهی‌ها (بویژه بخش دولتی) بخواهیم که آگهی‌های خود را به نسخه‌های الکترونیکی نشریات ارایه دهند .دو - روزنامه خوان‌ها مثل گذشته هزینه خرید روزنامه را با تخفیف بصورت الکترونیکی پرداخت کنند.سه - اپلیکیشن‌های کتاب خوان و فروش آنلاین کتاب ، نشریات را در سامانه‌های خود قرار دهند و به فروش برسانند .نهادهای دولتی و مشترکان بصورت گذشته نشریه راخریداری کرده، هزینه ان را پرداخت کنند.چهار - دولت برای جبران زیان روزنامه‌ها بویژه نشریات خصوصی که به اگهی و تک فروشی وابسته‌اند مصوبه‌ای داشته باشد که لطمه نبینندو همانند تمام کسب و کارها، از محل اعتبارات تعیین شده حمایت از این صنف را هم در نظر داشته باشد.بدین گونه اقتصاد روزنامه‌ها لطمه نخواهد دید، تعدیل کارکنان صورت نمی‌گیرد و مشکل پرداخت حقوق پرسنل با مشکل مواجه نمی‌شود. - -
عصر اطلاعات و چند پرسش ( 2 ) در ادامه مطلب قبلی: - % D8 % A7 % D8 % B7 % D9 % 84 % D8 % A7 % D8 % B9 % D8 % A7 % D8 % AA - % D9 % 88 - % DA % 86 % D9 % 86 % D8 % AF - % D9 % BE % D8 % B1 % D8 % B3 % D8 % B4 - ki1zbeemtlfh لمپن کیست؟لازم است توضیحی بدهم که لمپن کیست تا این گمان به وجود نیاید که "تو در چه جایگاهی قرار داری که به دیگران می‌گویی لمپن". لذا بهتر است فرق کلمه "لمپن" به عنوان فحش، با تعریف اصلی آن که مارکس گفته است بیان شود تا به واسطه آن خیلی از چیزها خود‌به‌خود روشن شود. از تعریف کلمه لمپن و مقایسه آن با بیشتر سلبریتی‌ها، متوجه جایگاه واقعی این افراد خواهیم شد. یکی از افراد مشهور که مصداق بارز کلمه لمپن است، و در واقع مدارج عالی را در این زمینه کسب کرده، "سید محمد حسینی" است.واژه لمپن در ایران از یک تعریف جامعه‌شناسی به مصداق‌هایی که داشته است فروکاهیده شده است. "داش مشدی"های قدیم مصداق معنی این کلمه قرار گرفتند و در اثر آن، بار معنایی خاصی پیدا کرده، به طوری که وقتی به کسی می‌گویند لمپن، فورا در ذهن ما قیافه "شعبان بی‌مخ" مجسم می‌شود که در نقطه مقابل روشنفکران طرفدار مصدق و دکتر فاطمی قرار می‌گیرد. اما لمپن لزوما فقط شامل این دسته نمی‌شود.لمپن نخستین بار توسط مارکس تعریف شد و آن به طبقه‌ای از جامعه می‌گویند که در تولید نقشی ندارد. یعنی نه سرمایه‌دار است و نه کارگر. کارگر یعنی کسی که چیزی ندارد تا به وسیله آن تولید کند و از راه فروختن کار خود درآمد کسب می‌کند و فقط شامل کارگران به معنی عرفی آن نمی‌شود.ویژگی‌های لمپن: 1 . درآمد لمپن از راه‌هایی مثل دلالی و گدایی بدست می‌آید. مشاغلی که به تولید ارتباطی ندارد و بیشتر جنبه اخذ باج دارد. گروه‌های لمپن‌ها، معمولا کانون دزدها، جنایتکاران، سایت‌های شرط‌بندی، فاحشه‌خانه‌ها، قاچاق دختران و چیزهایی از این دست است و در واقع می‌توان آن را به "فاضلاب" جامعه تشبیه کرد. 2 . لمپن خاستگاه اجتماعی ندارد. یعنی ممکن است دست به هرج و مرج و آشوب اجتماعی بزند اما حرکاتش فاقد هر گونه منطق و ایدیولوژی خاصی است. کارهای اجتماعی که یک لمپن انجام می‌دهد، به دلیل اینکه خاستگاه طبقاتی ندارد، برای تغییر در راستای یک عمل آگاهانه نیست، بلکه صرفا برای به دست آوردن توجه بیشتر و سرکوب منتقدان و تقویت جایگاه خود است. وجه مشترک همه لمپن‌ها، هرج و مرج طلبی و هوچی‌گری است. رفتارهای شان غیرمعمول و غیرمعقول است و غالبا با غوغاسالاری و حاشیه‌سازی، خودشان را به جامعه نشان می‌دهند. 3 . لمپن با رفتارهایی نظیر آرایش و پوشش خلاف عرف و برخی حرکت‌های نمایشی، خود را به جامعه معرفی می‌کند. در یک منازعه سیاسی، لمپن‌ها می‌کوشند که اعتراضشان را در قالب روش‌های غیرقانونی و غیرمدنی پیش ببرند. به طور مثال، از توهین، خشونت، تهدید و تخریب مخالفان استفاده می‌کنند. یک لمپن از قدرت هتاکی، فحاشی، دروغ، و استفاده از الفاظ رکیک برای تحقیر مخالفان و منتقدان به خوبی واقف است. چون خودش فاقد اصالت است و اندیشه‌اش عمق ندارد، و به راحتی می‌تواند رنگ عوض کند، فحاشی و دروغ روی خود او تاثیری ندارد، اما از آن برای سرکوب دیگران استفاده می‌کند. 4 . غالبا رفتارهای متهورانه از یک لمپن سر می‌زند. سر نترس و گردن کلفتی دارد. از همین رو، به سادگی آلت دست طبقه سرمایه‌دار واقع می‌شود و در چپاول یا سرکوب مردم شرکت می‌کند و گرایش طبیعی به سمت پوپولیسم دارد. دلیل پوپولیست بودن آنها این است که ریشه ندارند و به سادگی با هر جریان سیاسی و اجتماعی به این سو و آن سو حرکت می‌کنند. 5 . یک لمپن از دید شخصیتی به یک کودک شباهت دارد. فاقد اراده است و نمی‌تواند مسیولیت‌پذیر باشد. به این دلیل که نمی‌تواند بر اساس عرف و عادات اجتماعی عمل کند و ادب، نزاکت، شعور و احترام لازم را ندارد. شخصیت لمپن‌ها سرشار از سرخوردگی و ناکامی است. پس میل طبیعی به پرخاش و خشونت پیدا می‌کنند. 6 . برای یک لمپن مهم نیست که چه کسی یا چه چیزی را تایید یا تکذیب می‌کند. هر چیزی و هر کسی که به او نفع برساند خوب است، و چون ذاتا یک "دلال" است، سعی می‌کند به هر قیمتی که شده توجیهی برای خوب بودن چیزی که به نفع اوست پیدا کند. مثل دلالی که می‌خواهد جنس بنجل خود را به کسی قالب کند. 7 . یک لمپن فاقد منطق است و استدلال‌های او ضعیف است. او مغالطه را دوست دارد برای اثبات خوب بودن چیزی که به نفع اوست و بد بودن چیزی که به ضرر اوست. نگاه او بسیار ساده‌انگارانه است و تمایل دارد که پیچیده‌ترین مضامین را به قالبی بسیار ساده و مبتذل تحلیل دهد. فاقد بینش منسجم است و عقایدش سرشار از تناقض است. هر چیزی که مطابق منافع او باشد، جزیی از عقایدش می‌شود. به دلیل نداشتن بینش منسجم، زود از کوره درمی‌رود و هیچ انتقادی را برنمی‌تابد. 8 . لمپن لزوما لات و چاقوکش نیست. او می‌تواند یک تحصیل‌کرده باشد. لمپنیسم اگرچه در گذشته بیشتر شامل اراذل و اوباش بودند، اما به تدریج بعضی افراد تحصیلکرده را نیز در برگرفت. 9 . یک لمپن مداح قدرت‌ها و ذاتا چاپلوس است. اما در همان حال هرجا منافع بیشتری بیابد بلافاصله تغییر موضع می‌دهد.رسانه، شکاف نسل‌ها و آرمانگراییچند روز پیش شخصی که چند سال از من بزرگتر است تعریف می‌کرد که رشته‌اش در دانشگاه برق بوده، انصراف می‌دهد و جامعه‌شناسی علامه، به عنوان یکی از بهترین دانشگاه‌ها در این زمینه، قبول می‌شود. و از این می‌گفت که در آن زمان‌ها دانشجوها چقدر آرمانگرا بوده‌اند و نسبت به هر مساله سیاسی واکنش نشان می‌دادند. برخلاف بعضی‌ها که ممکن است دانشگاه بدون سیاست را ترجیح بدهند، به نظر من این یک زنگ خطر است که در مراسم بزرگداشت روز دانشجو، دانشجویی روی سن برود و آهنگ "اردک تک تک" عمو پورنگ را بخواند و دانشجویان دیگر برایش دست بزنند. البته سیاست‌زدگی در دانشگاه‌ها نتایج خوبی برای ما نداشته است. یک مورد آن را در بین کادرهای رده‌بالای منافقین می‌توان دید که اکثرا دانشجوی دانشگاه‌های برتر کشور بوده‌اند. دانشجویان مهندسی که جامعه را مانند یک سیستم برقی یا مکانیکی می‌دیدند و دوست داشتند برای جامعه یک نسخه به ظاهر منطقی و ریاضی‌وار بپیچند. اینکه چرا دانشجوهای نسل جدید به جای تمرکز روی مشکلات جامعه، بیشتر به فرار فکر می‌کنند، و دیگر مثل گذشته آرمانخواه (چه آرمان غلط باشد چه درست) نیستند، موضوعی قابل تامل است.چطور می‌شود که دیگر خبری از آرمانخواهی دانشجویی در ماه می 1968 پاریس در هیچ کشوری نیست. این فقط یک مثال است و نمونه‌های زیادی از جنبش‌های مشابه در چین و آمریکای شمالی و جنوبی و دیگر مناطق دنیا وجود داشته است. اگر فیلم The Dreamers برتولوچی را دیده‌اید، موضوعش در رابطه با همین قیام دانشجویی است. نسلی که در این قیام شرکت داشتند، اولین نسلی بودند که با تلویزیون بزرگ شدند و در نتیجه به خاطر رسانه مشترک، احساسات مشترک و دید مشابهی پیدا کردند و از طرفی به دلیل بحران جنگ سرد، باید هر لحظه انتظار نابودی حیات در کره زمین را می‌کشیدند. پس طبیعی است که به فکر راهکارهای جهان‌شمول برای حل معضلات بشر باشند. راهکارهایی که بیشتر به مارکسیسم گرایش پیدا می‌کرد و اسطوره آنها مایو و چه‌گوارا بود. به موسیقی "راک اند رول" علاقه داشتند و "بیتلز" را می‌پرستیدند. و یا اینکه در قامت یک "هیپی"، به مواد مخدر و آزادی‌های جنسی و عرفان دنیوی روی بیاورند. در فیلم برتولوچی همه این عناصر با نگاه خاص کارگردان ترکیب می‌شود و نهایتا در شکل جنبش دانشجویی خود را نشان می‌دهد. اما یک نکته مهم فیلم، آن حس مشترکی است که سه بازیگر اصلی از فیلم‌ها و موسیقی‌های کلاسیک آمریکایی و فرانسوی دریافت کرده‌اند.تفکیک نسل‌ها با استفاده از رسانه 1 . نسل آرمانگرا: این نسل که مربوط به قبل از جنگ جهانی اول است، به دنبال ساختن جامعه‌ای نو و تغییرات ساختاری سیاسی و اقتصادی بودند. رسانه غالب این نسل کتاب و مطبوعات بوده است. 2 . نسل خاموش: نسلی است که در اوج بحران‌های جنگ جهانی اول و دوم به دنیا آمدند و به بلوغ رسیدند. در این دوره، رادیو و سینما متولد می‌شود اما همچنان کتاب و مطبوعات، رسانه غالب افراد این نسل بوده است. 3 . نسل فرزندان جنگ: نسلی که بعد از جنگ جهانی دوم به دنیا آمدند، و تولد و رشد آنها با یک انفجار جمعیت همراه بوده است. این نسل در دوران رشد و بلوغ خود، درگیر بازسازی خرابی‌های ناشی از جنگ بوده است. در این دوره است که تلویزیون ظهور می‌کند و سه عنصر "مطبوعات"، "رادیو" و "تلویزیون" رسانه اصلی دنیای آنها می‌شود. 4 . نسل ناشناخته یا ایکس: نسلی که در دهه شصت و هفتاد میلادی متولد شدند. در این دوره تکنولوژی‌های جدید مانند ویدیو و کامپیوترهای اولیه ظهور می‌کنند. با ظهور رسانه‌های نوین، نگرش و سبک زندگی نسل جدید از نسل‌های قبلی فاصله می‌گیرد و آنها برای نسل‌های قدیم، به نوعی ناشناخته و مجهول می‌شوند. رسانه معمول این نسل، مطبوعات، تلویزیون ، ویدیو و کامپیوترهای اولیه بوده است. 5 . نسل ایگرگ یا هزاره: این نسل متولدان دهه هشتاد و نود میلادی را شامل می‌شود. آخرین نسلی که زندگی ماقبل عصر ارتباطات را تجربه کرده‌اند، و به عنوان مثال با تلویزیون‌های آنالوگ کار کرده‌اند. رسانه غالب متولدین این دوره، مطبوعات، تلویزیون، شبکه‌های ماهواره‌ای، وب، و کتاب‌های الکترونیکی است. شکاف این نسل با نسل‌های قبل به حدی است که اولین نسلی هستند که والدینشان از آنها کمک و آموزش می‌گیرند. برای مثال پدر خانواده از فرزندش می‌خواهد روی گوشی همراه او برنامه نصب کند. 6 . نسل زد: متولدین سال 2001 به بعد که در سال 2020 به بلوغ می‌رسند. این نسل، نسل دوران اوج رسانه‌ها و فناوری‌های نوین، ظهور و توسعه شبکه‌های اجتماعی، وبلاگ‌ها، و دیجیتالی شدن بیشتر عرصه‌های ارتباطات اجتماعی است. رسانه غالب افراد این نسل، مطبوعات، فناوری‌های نوین، و شبکه‌های اجتماعی است. این نسل در حال حاضر جمعیت دانشجو را تشکیل می‌دهد و یکی از مشخصه‌های آن، تکثرگرایی است. که در نقطه مقابل آرمانخواهی قرار دارد. یعنی افراد این نسل لزومی نمی‌بینند که مانند دیگران فکر کنند. و احتمالا به همین نسبت، دلیلی نمی‌بینند که دیگران از فرمول رهایی‌بخش و جهان‌شمول آنها تبعیت کنند.همانطور که مشاهده شد، تفاوت بنیادی نسل‌ها به موضوع رسانه مربوط می‌شود و در خصوص دو نسل آخر، این تفاوت با ظهور فناوری‌های مبتنی بر اینترنت است که تشدید می‌شود. اما همه چیزی که خواندیم در خصوص جوامع غربی بود. در جوامع غربی، کتابخوانی همواره مورد توجه مردم بوده است. اما در ایران، از گذشته فرهنگ شفاهی بر کتبی غلبه داشته است. به عنوان مثال، جنبش‌ها و انقلاب‌های صد سال اخیر ایران، همه جنبه شفاهی داشته‌اند و کسانی می‌توانستند نظر اکثر مردم را به خود جلب کنند که قدرت سخنرانی بیشتری داشته باشند یا از "منبر" به عنوان مهمترین رسانه سنتی ایران استفاده کنند. مطبوعات در این جنبش‌ها تنها بین قشر روشنفکر و باسواد خوانده می‌شد و عموم مردم صرفا بر مبنای "شنیده‌ها"ی خود عمل می‌کردند. و چیزی که نگران‌کننده است این است که شبکه‌های اجتماعی که خود مبتنی بر فرهنگ شفاهی هستند، باعث از بین رفتن هر چه بیشتر فرهنگ کتابخوانی می‌شوند. ممکن است کسی بگوید "حالا چی میشه مگه، همون کتاب رو میاد مطالبش رو به صورت پراکنده توی اینترنت یا فلان پادکست میبینه". اما چند نکته مهم:حجم زیاد اطلاعات در شبکه‌های اجتماعی و وب، باعث کمتر شدن عمق درک مطالب می‌شود. به این معنی که کمتر کسی حوصله خواندن یک متن بلند و فکر کردن روی آن را پیدا می‌کند.در وب و شبکه‌های اجتماعی، مطالب زرد، کلیپ‌هایی از مسخره کردن این و آن، اخبار روز و شایعات، نظر فلان بازیگر راجع به فلان چیز، و مواردی از این دست در اکثریت قرار دارد و همین باعث می‌شود نیاز افراد به "دانستن"، با دیدن همین مطالب ارضاء شود و سراغ مطالب سازنده نروند.یک کتاب را لابد کسی نوشته است که چیزی از قبل می‌دانسته است. یعنی حداقل به این سطح رسیده است که بتواند چند صد صفحه راجع به یک موضوع بنویسد. و اگر نویسنده و متفکر برجسته‌ای باشد، حتما کتابش بارها و بارها خوانده می‌شود و به دیگران پیشنهاد می‌شود. اما در کمتر کانال تلگرامی یا وبلاگ یا پیج اینستاگرامی چنین چیزی دیده می‌شود.وقتی مطلبی از یک کتاب در یک پادکست می‌شنویم، یا قسمتی از کتابی را در یک کانال می‌خوانیم، اولا که این همه آن کتاب نیست. و ممکن است یک دید یکطرفه را به ما انتقال دهد. دوما تجربه نشان داده است که در اکثر موارد خود صاحب پادکست یا ادمین کانال درک درستی از موضوع کتاب نداشته است. پس بهتر است مستقیما به همان کتاب مراجعه کنیم تا اینکه آن را از زبان دیگران بشنویم.نویسندگان بزرگ همگی صاحب یک جهان‌بینی مشخص هستند. اصولا تنها وجه مشترک نویسندگان و متفکران برجسته، داشتن جهان‌بینی است. مثلا بین فردوسی، خیام، عطار، سعدی، حافظ، مولوی، نظامی و سنایی هیچ وجه مشترک دیگری وجود ندارد. همین است که به طور مثال من می‌توانم بگویم موضع شیخ سعدی در مقوله "جبر و اختیار" چیست. من وقتی یک کتاب از داستایوفسکی می‌خوانم، می‌توانم فضای کلی سایر آثار او را هم حدس بزنم. یا وقتی یک شعر از مثنوی می‌خوانم به همین صورت. اما در خصوص نویسندگان فضای مجازی، چنین چیزی به ندرت وجود دارد. ما با عضویت در یک کانال، تنها خود را به دست ادمین آن سپرده‌ایم که هر مطلبی دلش خواست هر روز به ما تحویل دهد. کما اینکه بیشتر این کانال‌ها فاقد هیچگونه فکر و اندیشه‌ای هستند و کار آنها صرفا بازنشر مطالب دیگران و یا فیلم‌های وایرال شده است. به عبارت ساده‌تر، در حوزه تولید محتوا، دست زیاد شده است و هر کسی به سادگی می‌تواند نویسنده باشد و ما را تحت تاثیر عقاید و افکار خود (اگر داشته باشد) قرار دهد. اگر هم فاقد فکر باشد، صرفا ما را با "بازی" سرگرم می‌کند.تصور غیرواقعی از جامعهچرا در فیلم‌ها و سریال‌ها، همه شخصیت‌ها غیر واقعی هستند. اکثر شخصیت‌ها یا روزنامه‌نگارند، یا یک جوان عشق بازیگری. یعنی کارگردان فیلم صرفا می‌تواند ازخودش و دوستانش برای ما روایت کند. چون خودش هم زمانی احتمالا عشق بازیگری بوده. یا به واسطه شغلش، بیشتر با بخشی از جامعه ارتباط می‌گیرد که عاشق بازیگری یا عاشق بازیگران و چهره‌ها باشند. اگر از مشاغل و قشرهای دیگر جامعه فیلمی ساخته شود، می‌شود همان کلیشه "آقای مهندس برج‌ساز پولدار" با یک ریش پروفسوری، یا آقای دکتری که سرش توی بیمارستان خیلی شلوغ است و همزمان مشکلات خانوادگی دارد. اگر از اقشار فرودست جامعه هم سخنی به میان آید، می‌شود مثل فیلم توهین‌آمیز "مغزهای کوچک زنگ‌زده". چرا از دکترهایی که در فیلم "دایره مینا"ی مهرجویی (نوشته غلامحسین ساعدی) بود چیزی نمی‌بینیم. یا از دکترها و مهندسان بیکار.به مدد عصر ارتباطات و فناوری اطلاعات، دید ما کلیشه‌زده شده است. یک نویسنده یا کارگردان دیگر نیازی به حضور در اجتماعات مردم نمی‌بیند تا با آنها آشنا شود. از راه ساده‌تر ورود می‌کند که همان رسانه (فیلم + کتاب + مطبوعات + تلویزیون) و شبکه‌های اجتماعی است. او از چیزهایی که خودش دیده نمی‌گوید، بلکه از چیزهایی که در شبکه‌های اجتماعی شنیده یا در مطبوعات خوانده. مثلا از برج‌سازی پرشکان در جایی می‌خواند و راجع به آن سریال می‌سازد. این مساله اما فقط مربوط به کارگردان‌ها و بازیگران نمی‌شود. بلکه همه ما وضعیت مشابهی داریم. دید ما نسبت به جامعه، یک دید غیرواقعی و جانبدارانه شده است. مثال‌: 1 . در شبکه‌های اجتماعی چه چیزی پروموت یا boost می‌شود و در صدر قرار می‌گیرد: چیزی که لایک و کامنت بیشتری داشته باشد. یعنی اگر پنج درصد افراد جامعه یک کلیپ (با هر محتوایی، سازنده یا مخرب) را ببینند، احتمالا بعد از مدتی نود درصد جامعه آن کلیپ را خواهند دید. به این معنی که همان پنج درصد، توانسته است روی تقریبا همه جامعه تاثیر بگذارد. و سلیقه‌اش را به خورد همه بدهد. این پنج درصد همان‌هایی هستند که معمولا جزو "نسل زد" طبقه‌بندی می‌شوند و در استفاده از تکنولوژی مهارت بیشتری دارند. در نتیجه نگاه همه جامعه به موضوعات مختلف را می‌توانند به زاویه دید خود منتقل نمایند. یک تاثیر آن را شاید بتوان در انتخابات ریاست جمهوری اخیر و تفاوتش با دوره‌های قبل دید. در جامعه سنتی ایران، پیرها قدرت تاثیر‌گذاری بیشتری داشتند. هنوز هم در مناطق کمتر توسعه یافته ایران، پیرها و شیوخ از احترام بالایی برخوردارند. اما در مدل جدید، جوان‌ترها صرفا به خاطر اینکه با تکنولوژی آشناتر هستند جایگزین آنها می‌شوند. علاوه بر تجربه افراد پیر که در اینجا از بین می‌رود، مشکل بزرگتر به نظر من "هیجان" است که در افراد پیر وجود ندارد و در جوان‌ترها به وفور پیدا می‌شود. ضمن اینکه این قضیه باعث می‌شود یک دید سطحی به همه مسایل زندگی پیدا کنیم. یک دید مصرف‌گرا، که به عنوان مثال وقتی صحبت از "خودرو" می‌شود، قادر هستیم همه انواع مدل‌هایی که کمپانی‌های خارجی می‌سازند با ویژگی‌هایشان لیست کنیم، اما از درک مسایل بنیادی‌تر مثل "حقوق و وظایف شهروندان و دولت" کاملا بی‌اطلاعیم. یا وقتی جایی سر کار می‌رویم، از حقوقی که مطابق قانون کار، باید از کارفرما مطالبه کنیم بی‌خبریم. و احتمالا چهل سال بعد عده زیادی را در سن هفتاد سالگی خواهیم دید که به دلیل نداشتن بیمه همچنان در حال کار هستند. آیا واقعا اهمیتی دارد که کمپانی اپل چه مدل گوشی و لبتابی را می‌خواهد سال بعد وارد بازار کند. اینقدر زندگی ما بی‌ارزش است که بنشینیم و نگاه کنیم ببینیم چه سرویس جدیدی را می‌خواهند به ما بفروشند. صرفا به این دلیل که "نسل زد" مشتاق دیدن چنین مطالبی هستند و این مطالب بیشتر به چشم ما برخورد می‌کند. 2 . وقتی یک کامنت فحش بین هزار کامنت معمولی وجود داشته باشد، می‌تواند نگرش صاحب پست را کاملا نسبت به جامعه منفی کند. اعتماد یا trust بین دو نفر به سختی درست می‌شود، اما به راحتی می‌شکند. در مدل جامعه سنتی، دو نفر ممکن است هشتاد سال با همدیگر دوست باشند و این ارتباط آنها که مبتنی بر اعتماد متقابل است، بسیار سازنده و منفعت‌بخش است. و برای نسل‌های بعدی هم ثمراتی به همراه دارد. اما اگر همین دو فرد در شبکه‌های اجتماعی با هم دوست شده بودند، هرگز به این سطح از سازندگی نمی‌رسیدند. و نکته تاسف‌بار اینکه اغلب دوستی‌ها به سمت مجازی شدن پیش می‌رود. ضمن اینکه تاثیر همان یک کامنت منفی، باعث می‌شود در فضای واقعی هم نسبت به دیگران گارد بگیریم تا بتوانیم لااقل عزت نفس خود را حفظ نماییم. 3 . اینکه می‌بینیم بیشتر شخصیت‌های فیلم‌ها شبیه هم هستند، ناشی از گسترش رسانه به مدد عصر ارتباطات است. خیلی‌ها مشخص است که تنها تصورشان از قشر ضعیف، همان بچه‌هایی است که سر چهارراه گل می‌فروشند (یکی از سوژه‌های مورد علاقه بسیاری از کارگردان‌ها). و نهایتا شاید کمی هم "مرام و معرفت پایین شهری" را که در فیلم‌های بهروز وثوقی دیده‌اند قاطی آن کنند و با آن "لاف" بزنند. اینکه می‌گویم "لاف"، تاثیر این داستان از مثنوی است:روزی یک لوطی یک مخنث را گیر می‌آورد و با او به کار لواط مشغول می‌شود. بین عمل، خنجری می‌بیند که به پهلوی او بسته شده است. می‌پرسد این چیست؟ مخنث می‌گوید برای این است که اگر کسی به من نگاه ناپاکی داشته باشد، شکمش را بشکافم. لوطی همین‌طور که مشغول بود، می‌گوید: الحمدالله که من به تو نگاه بد ندارم.چون که مردی نیست خنجرها چه سود / چون نباشد دل ندارد سود خوداز علی میراث داری ذوالفقار / بازوی شیر خدا هستت بیارگر فسونی یاد داری از مسیح / کو لب و دندان عیسی ای قبیحکشتیی سازی ز توزیع و فتوح / کو یکی ملاح کشتی هم‌چو نوحبت شکستی گیرم ابراهیم‌وار / کو بت تن را فدی کردن بنارگر دلیلت هست اندر فعل آر / تیغ چوبین را بدان کن ذوالفقار 4 . از بین رفتن حرمت‌هاچرا اکثر کسانی که در اینستاگرام فحش می‌نویسند، در زندگی واقعی مودب به نظر می‌رسند. یک عامل آن این است که فحش دادن در اینستاگرام هزینه‌ای برای شخص ندارد. نهایت چیزی که برایش اتفاق می‌افتد، بلاک شدن، یا حتی حذف حساب کاربری و ایجاد حساب کاربری جدید است. اما در زندگی طبیعی اینطور نیست. اما به نظر می‌رسد عامل دیگری هم در این موضوع نقش داشته باشد. ارتباط چشم به چشم یکی از مهمترین بخشهای ارتباط‌گیری بین دو فرد است. اصولا دو نفر وقتی عاشق هم می‌شوند، که قبل از آن ارتباط چشمی پیدا کرده باشند. چشم‌ها طیف وسیعی از احساسات را می‌تواند انتقال دهد. بخش زیادی از شناخت ما نسبت به یک شخص از چشمان او به ما منتقل می‌شود، نه از روی حرف‌هایی که می‌زند یا می‌نویسد. به قول معروف، چشم‌ها هیچوقت دروغ نمی‌گویند. چشم مقدمه شناخت ما از جامعه و اطرافیان است. علاوه بر این، زبان بدن هم نقش مهمی در انتقال پیام دارد.وقتی ما فردی را صرفا به واسطه عکس و پیام متنی‌اش می‌شناسیم، فرایند شناخت به طور طبیعی اتفاق نمی‌افتد. و فرد مقابل به راحتی مورد قضاوت قرار می‌گیرد. چون ارتباط چشمی باعث ایجاد یک حس مشترک انسانی می‌شود و دو طرف به طور ناخودآگاه، به وجود انسانی که دارد به او نگاه می‌کند و او را درک می‌کند و سعی می‌کند توجه او را جلب کند، پی می‌برند. اما در شبکه‌های اجتماعی معمولا این ارتباط شکل نمی‌گیرد. حال وقتی که دو نفر حرمت یکدیگر را نگه ندارند چه می‌شود. یکی پیر است و یکی جوان. یکی مرد است و یکی زن. در جامعه بین اینها حدودی هست که در اکثر مواقع رعایت می‌شود. اما در فضای مجازی نه. و علاوه بر اینکه احتمالا این تابوشکنی، وارد جامعه می‌شود، از بین رفتن حرمت‌ها در یک جامعه سنتی، باعث نابودی اعتماد می‌شود. مثلا نگاهی که من بعد از فحش خوردن در اینستاگرام به نوجوان‌ها پیدا می‌کنم. چون همانطور که گفتم، حفظ عزت نفس برای هر انسانی در درجه اول اهمیت قرار دارد و در صورتی که تشخیص دهد عزت نفس او خدشه‌دار می‌شود، به احتمال زیاد از برقراری ارتباط اجتناب می‌کند.شوی عمومیبازیگری که بیشتر در نقش یک مانکن و مدل تبلیغاتی برای کت و شلوار ظاهر می‌شود، در برنامه دورهمی صحبت از متود بازیگری "استانیسلاوسکی" می‌کند و یک کارگردان دیگر، علاقه شدید خود را به "تارانتینو" نشان می‌دهد. هم در فیلم‌هایی که معرفی می‌کند و هم حتی در تقلید حرکات ظاهری. پس چرا این دانش‌ها به کارشان نمی‌آید و از آن استفاده نمی‌کنند. چرا این همه فیلم آبکی که ساخته می‌شود، کوچکترین تاثیری از کتاب‌هایی که کارگردانش خوانده است ندارد. ما وقتی یک کتاب می‌خوانیم، آیا این کتاب تاثیری در زندگی ما داشته است یا فقط برای این است که کتابی را خوانده باشیم تا از قافله عقب نمانیم. چرا خواندن قرآن یا مثنوی یا گلستان سعدی هیچ تاثیری روی شخصیت ما ندارد و آخر سر همانی هستیم که قبلا بودیم منتهی با چند بیت شعر و آیه بیشتر که یادمان مانده. به نظرم یک دلیل مهم این اتفاق، لااقل نه تنها دلیل، همین گسترش ارتباطات است که تا حد زیادی معلول شبکه‌های اجتماعی است. در این محیط، ما ناخواسته تمایل به "نشان دادن" خودمان پیدا می‌کنیم. یک بازیگر را می‌بینیم که با افتخار از دو مدرک لیسانس خود صحبت می‌کند، و آخر سر مشخص می‌شود که همان هم جعلی است. و همینطور یک نماینده مجلس و مسیولان دیگر با مدرک دکترای تقلبی.در شبکه‌های اجتماعی، وقتی حرفی از یک متخصص می‌شنویم، سبقه آن حرف برای ما پنهان است. و اینکه چه اندیشه‌ای پشت آن حرف هست. یک پزشک می‌گوید دستهایتان را مرتب بشویید، ولی عمق تیوری که پشت این حرف خوابیده است برای ما مشخص نیست. همینجاست که ما هم به سادگی می‌توانیم تبدیل به یک متخصص شویم. برای نمایش دادن خودمان چه چیزی کم داریم؟ هیچ چیز. مثلا یک سلبریتی را می‌بینیم که داروی کرونا تجویز می‌کنند، انگار آن کسی که هفت سال درس خوانده و پزشک شده، زحمت بیخودی کشیده است. شخص دیگری را می‌بینیم که با درست کردن یک دابسمش بی‌معنی، معروف می‌شود. پس من چرا زحمت تلاش بیشتر بکشم وقتی به همین سادگی می‌شود معروف شد، تبلیغ گذاشت و سایت شرط‌بندی راه انداخت. یا یک طنزنویس روزنامه قانون که برخلاف گذشته‌اش، دیگر به خود زحمت درست کردن طنزهای بامعنا نمی‌دهد و اخیرا کار دیگری جز مسخره کردن رایفی‌پور ندارد. و با همین تمسخر، می‌تواند از تبلیغات درآمد کسب کند. یا اشخاص دیگری که در گذشته محتوای خوبی در اینستاگرام و تلگرام تولید می‌کردند و الان آنها هم به موج "سطحی‌نگری" هر چه بیشتر برای همراهی با مردم پیوسته‌اند.همین بازیگر گفته‌شده که متود استانیسلاوسکی را بلد است، در نظر بگیرید. او طبیعتا می‌خواهد دیده شود. چون یک هنرمند نیاز دارد که از سوی مردم دیده شود و پذیرفته شود، و این هم هیچ اشکالی ندارد. اما وقتی در شبکه‌های اجتماعی، با انبوهی از بازیگران تقلبی مواجه می‌شود، که فقط به پوسته بازیگری رسیده‌اند نه به عمق و ریشه آن، او هم به همان پوسته اکتفا می‌کند. اگر برحسب قضا، قیافه و اندام خوبی داشته باشد که دیده می‌شود. وگرنه باید به فکر عوض کردن شغل باشد. یا اینکه بنشیند تا مگر روزی نوبت او شود.